< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/10/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان این مطلب که وضع شخصی برای جسم مقتضای طبیعتش نیست/ دلیل بر اینکه مبدء میل طبیعی در متحرک به حرکت وضعی وجود دارد/ هر جسمی دارای مبدء حرکت طبیعی است/ فصل 12/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.

اما لوجود یکون الاول فیه او وقوع الانتقال بقسر الیه[1] [2]

بحث در این بود که اجرام سماوی به اقتضای طبیعت خودشان وضع مشخصی را ندارند بلکه تمام اوضاع مشخصه برای آنها مساوی هستند. سپس مصنف آنها را با اجسام عنصری مقایسه کرد و بیان کرد که در اجسام عنصری اوضاع به اینصورت نیست بلکه آنها وضع مشخص یا حیّز مشخص دارند. وقتی توضیح داده می شد که حیّز مشخص دارند بیان شد که مخصصی آنها را به این حیّز مشخص اختصاص می دهد. این مخصص در افلاک وجود ندارد. این مخصص یکی از دو چیز یا یکی از سه چیز هست:

1ـ اولین باری که تکوّن پیدا کرده در اینجا متکون شده است و همین جا هم مانده است. یعنی وقتی که مقتضای طبیعتش آنجا را یافته است همانجا مکث کرده است و متکون شده.

2ـ در اینجا که الان وارد شده و موضع طبیعی اش است نزدیکترین جایی است که بعد از مکان قسری انتخاب کرده است یعنی بالقسر در جای دیگری متکون شده است سپس از آنجا به مکان طبیعی خودش منتقل شده است و اینجا که وارد شده نزدیکترین مکانهای طبیعی به همان محل قسری اولیه اش بوده است. مثلا فرض کنید در قسمت بالای همین مکانی که افتاده است قرار داشت. آنجا محل طبیعی اش نبوده مثل سنگی که آن را بر روی بالکن قرار دادند. سپس از آنجا رها شده است. می توانسته در همه جای زمین قرار بگیرد ولی نزدیکترین جای زمین را انتخاب کرده است. اگر چه می توانسته آن طرف تر بیفتد چون همه ی مکانها برای آن، طبیعی بودند و یک مکان مشخصی برای آن معین نبوده است ولی چون این مکان نزدیکترین بوده است خود نزدیکتر بودن مخصص شده است و این جسم به نزدیکترین مکان افتاده است.

توجه کردید که در فرض اول بیان شد در همان جایی که متکون شده، قرار گرفته است. اما در فرض دوم در این مکان قرار گرفته است نه اینکه از ابتدا در آنجا متکون شده باشد. در اینجا سوال می شود که قبل از اینکه در مکان طبیعی قرار بگیرد چرا در مکان غیر طبیعی بوده است؟ مصنف توضیح می دهد به اینکه یا در مکان غیر طبیعی متکون شده یا قاسری آن را به آنجا برده است. این جسم می خواهد از آن مکان غیر طبیعی که متکون شده یا قاسر او را نقل داده، می خواهد منتقل شود در حالی که همه ی مکانهای پایین برای آن طبیعی اند ولی یکی از این مکانهای پایین که یک نقطه ی مشخص است انتخاب می کند و این، اقرب المواضع است.

توجه کنید علت اینکه این مطلب چند بار تکرار شد برای روشن شدن این مطلب بود که مصنف دوبار می گوید این جسم در محل، متکوِّن شده است لذا تکرار نیست چون یکبار می گوید در این محل طبیعی یافت شد زیرا در اینجا متکون شده بود. یکبار می گوید در مکان قبلی اش بود و بعداً به مکان طبیعی منتقل شد. سوال می شود که چرا در مکان قبلی بود؟ جواب داده می شود به اینکه چون در آنجا متکون شده بود. یکبار تکون اولیه را در مکان طبیعی قرار می دهد یکبار تکون اولیه را در مکان غیر طبیعی قرار می دهد و می گوید وقتی در مکان غیر طبیعی حاصل بود یا با تکون اولیه یا با نقل قاسر، از آنجا منتقل به مکان طبیعی شده است و مکان طبیعی که اقرب بود را انتخاب کرد.

پس خلاصه مطلب این شد که این جسم یا از ابتدا در این مکان طبیعی متکون شده است لذا این نقطه را انتخاب کرده است یا در جای دیگر « یعنی غیر طبیعی » بوده است که این بودن در جای دیگر یا به این خاطر است که تکون اولیه اش در آنجا بوده یا قاسری آن را در آنجا نقل داده است. سپس از جای دیگر به مکان طبیعی آمده و این مکان طبیعی را که اقرب المواضع است انتخاب کرده است.

پس علت اینکه این مکان طبیعی خاص را انتخاب کرده یکی از دو چیز شد. در اینجا سوال می شود که به چه علت در موضع طبیعی رفته است؟ در اینجا هم دو احتمال داده می شود یا ابتدا در موضع غیر طبیعی متکون شده یا قاسری آن را به آنجا برده است سپس از موضع غیر طبیعی منتقل به موضع طبیعی می شود و اقرب المواضع را انتخاب می کند.

در اینجا ملاحظه کنید که سوال، پاسخ داده شد. سوال این بود: این جسم عنصری که می تواند تمام مکانهای سفل را به عنوان مکان طبیعی انتخاب کند چرا این شخصِ سفل را انتخاب کرد؟ جواب داده شد که چون دارای مخصص بود. یعنی تمام مکانهای طبیعی برای آن مساوی بودند ولی مخصصی آمد و یک شخص از مکانهای طبیعی را اختصاص و ترجیح داد و این جسم هم به طبیعت خودش و به ضمیمه ی آن مخصص وارد این محل مشخص شد. اگر آن مخصص « یعنی تکون اولیه یا اقرب المواضع بودن » وجود نداشت این سنگ اینگونه نبود که این موضع را انتخاب کند. به طبیعتش این موضع خاص را انتخاب نمی کرد و همه ی سفل ها برایش مساوی بودند. آن مخصص باعث شد که این مکان خاص را انتخاب کرد. پس انتخاب سفل، به توسط طبیعت بود ولی انتخاب سفلِ خاص به طبیعت نبود بلکه به طبیعت به علاوه مخصص بود که اگر این مخصص وجود نمی داشت این جسم، این محل خاص و مکان طبیعی خاص را انتخاب نمی کرد. اما در فلک مخصصی وجود ندارد. این وضع مشخص و آن وضع مشخص در فلک و به عبارت دیگر همه اوضاع برای فلک طبیعی است بنابراین مخصصی ندارد که او را به یکی از اوضاع تخصیص بدهد. وقتی مخصص نداشت طبیعتش هم مخصص نبود جایز است که از این وضع مشخص خارج شود و از این وضع مشخص منتقل شود.

پس بر فلک، جواز انتقال صدق می کند همین اندازه که جواز نقل ثابت شد آن کبرای کلی که بارها بیان کردیم می آید که هر جسمی که جایز النقل است دارای مبدء طبیعی حرکت است. نتیجه گرفته می شود که در فلک هم که حرکت وضعی دارد مبدء حرکت وضعی برایش هست و مطلوب، ثابت شد.

توضیح عبارت

و لیس هذا کما یکون لاجزاء الاجسام القابله للتفرق

« هذا »: این وضع مشخصی که برای فلک حامل است ولی تشخصش عاملی ندارد « نه طبیعت و نه مخصص دیگر ».

ترجمه: این وضع مشخص، مثل حیّز مشخصی نیست که برای اجزاء اجسام قابل تفرق هست مراد از اجزاء اجسام قابل تفرق، اجزاء عنصری است که حیّز مشخص یا وضع مشخص دارند و حیّز و وضع آنها به طبیعت و مخصص مجموعا تعیین می شود اما در فلک، تعیین وضع شخص به طبیعت یا به طبیعت ضمیمه مخصص نیست. پس این وضع مشخصی که در فلک هست مثل حیز مشخصی که برای اجزاء عنصری وجود دارد نمی باشد. اجزاء عنصری طبیعت همراه با مخصص را دارد و اجزاء فلکی این وضع و حالت را ندارند یعنی طبیعتِ همراه با مخصص را ندارند پس اجزاء عنصری تا وقتی مخصصشان موجود است از آن حیّز خاص بیرون نمی روند ولی فلک از آن وضع خاص بیرون می رود.

فان کل جز یفرض فیه تجده متخصصا بما یخصص به

« فیه »: مراد از « اجزاء اجسام القابله للتفرق »، جسم عنصری است لذا ضمیر به « جسم عنصری » برمی گردد.

« بما یخصص به » یعنی به مکان خاص طبیعی که به آن تخصیص یافته است.

ترجمه: در این جسم عنصری می یابی که تخصیص داده به این شخصِ مکانی که به آن تخصیص یافته است « یعنی می بینید که در یک شخص خاصی از سفل افتاده است در حالی که می توانست به همه ی سفل وارد شود ».

لان اول وجوده وقع هناک

علت اینکه به این مکان خاص تخصیص یافته به یکی از دو عامل « یا به یکی از سه عامل است. توجه کنید که در جلسه قبل تعبیر به سه عامل و در این جلسه تعبیر به دو عامل کردیم » است. عامل اول این است که اولِ وجودش در این جا « یعنی در محل طبیعی » واقع شده است.

او لانه اقرب المواضع من موضع وجد فیه

این عبارت عامل دوم را بیان می کند یعنی این جای خاصی از سفل که انتخاب شده است با اینکه بقیه جاهای سفل هم امکانش بوده است به این خاطر است که این جای خاص، نزدیکترین موضع بوده اما نزدیکترین موضع به کجا؟ با عبارت « من موضع وجد فیه » بیان می کند یعنی موضعی که قبلا در آن بوده است نه الان. زیرا الان در محل طبیعی قرار گرفته است اما قبلا در محل غیر طبیعی بوده است.

او نُقِل الیه خارجا عن حیزه الطبیعی

این عبارت به همین صورت در جلسه قبل معنا شد و توضیح داده شد لذا سه احتمال بیان گردید اما الان قبل از شروع کلاس نسخه خطی را ملاحظه کردم که لفظ « نقل الیه » در آن نیست که با توجه به عبارت بعدی اگر نباشد بهتر است چه این عبارت باشد چه نباشد لفظ « خارجا عن حیزه الطبیعی » مربوط به « وجد » است یعنی موضعی که این جسم در آن موضع یافت شده در حالی که آن موضع خارج از حیز طبیعی این جسم است یعنی مکان سابقش باید مکان طبیعی نباشد این مکان که الان در آن قرار دارد مکان طبیعی اش است ولی مکانِ سابقی که از آنجا حرکت کرده و به اقرب المواضع رسیده حیز طبیعی نبوده است.

اما لوجود یکون الاول فیه او وقوع الانتقال بقسر الیه

نسخه صحیح « تکوّن الاول » است.

این عبارت حتما مربوط به « وجد » است و الا تکرار لازم می آید.

مصنف بیان کرد که در مکان طبیعی به یکی از دو جهت واقع شده است یا به خاطر اینکه اول تکونش در آنجا بوده یا چون اقرب المواضع به مکان قبلی است. در اینصورت سوال می شود که چگونه به مکان قبلی رفته است؟ می فرماید « اما لوجود ... » یعنی در موضع قبلی که رفته است به یکی از دو جهت است: یا اینکه اولین تکوّنش در موضع قبلی بوده است یا قاسری آن را در موضع قبلی برده است.

نکته: عبارتِ « او وقوع الانتقال بقسر الیه »، عبارتِ « او نقل الیه » را جبران می کند لذا بنده ـ استاد ـ گفتم احتیاج به عبارت « او نقل الیه » نیست اما اگر عبارت « او نقل الیه » در کتاب باشد عبارتِ « لوجود تکون الاول فیه » مربوط به « وجد فیه » می شود و جمله « وقوع الانتقال بقسر الیه »، عبارتِ « او نقل الیه » را توضیح می دهد. اما اگر نباشد برای « وجد فیه » دو فرض پیدا می شود که یک فرض را با « اما لوجود تکون الاول فیه » و فرض دیگر را با عبارت « او وقوع الانتقال بقسر الیه » بیان می کند.

فیکون اختصاص کل جزء بما هو فیه لا بالطبع المجرد و لا بالقسر بل للطبع المقترن بمعنی مخصص

مصنف از اینجا می خواهد نتیجه بگیرد که این جسم عنصری چرا در این موضع مشخص آمده است؟ می فرماید طبیعتش اقتضا نکرده است زیرا طبیعتش سفل را اقتضا می کند نه یک موضع خاص از سفل را. ولی این جسم در موضع خاص از سفل آمده است این موضع خاص را چه چیزی اقتضا کرده است؟ می فرماید این موضع خاص را طبیعت به ضمیمه مخصص اقتضا کرده است. مخصص این بود که چون تکوّنِ اولش در آنجا بود یا اقرب المواضع است. پس انتخاب این موضع خاص، قسری و طبیعی نبوده بلکه طبیعی به ضمیمه ی مخصص بوده است.

ترجمه: اختصاصِ هر جزء « از این سنگی که به سمت پایین می آمد » به مکان و حیّز « و یا وضعی » که این جسم در آن قرار گرفته « یعنی به وضع مشخص و مکان مشخص » نه به طبع مجرد و صرف « یعنی طبع خالی از مخصص » است نه به قسر است بلکه به خاطر طبیعت است اما طبیعتی که مقارن شده با یک معنای مخصصی « که آن معنای مخصص، یا تکوّنِ اول است یا اقرب المواضع بودن است ».

و اما الذی لایقبل مفارقةَ مکانه فلیس حکمه هذا الحکم

تا اینجا حکم جسم عنصری معلوم شد یعنی معلوم گردید که مخصصی هست که آن را به این مکان خاص رسانده است و تا وقتی آن مخصص هست در این مکان خاص باقی می ماند اما از اینجا به بحث از فلک می پردازد و می گوید در افلاک که وضع مشخصی دارند نه طبیعتشان آن وضع مشخص را اقتضا کرده است و نه مخصصی وجود داشته است. پس افلاک لازم نیست در وضع مشخص باقی بمانند بلکه می توانند خارج شوند.

ترجمه: اما فلک یا کلی عنصر که قبول مفارقت از جای خودش نمی کند حکمش این حکم نیست « یعنی اینطور نیست که مخصص داشته باشد تا آن مخصص، این را وضع خاص حفظ کند بلکه فلک چون مخصص ندارد این وضع خاص برایش اتفاقی است و می تواند آن را عوض کند و خیلی سریع عوض می کند. پس از آن وضع خاص منتقل می شود.

و لا یجری علیه ذلک التاویل

بر این جسمی که مفارقت از مکان نمی کند « مثل فلک و کلیات عناصر » جاری نمی شود این تاویل « یعنی توجیه مخصص داشتن که در مورد عنصر گفته شد ».

نکته: عبارت « و اما الذی لایقبل مفارقه مکان » اشاره به فلک یا کلیات عناصر دارد که قابل مفارقت از مکان خودشان نیستند. عبارتی که در سطر 5 صفحه 316 آمد، این است « و لیس هذا کما یکون لاجزاء الاجسام القابله للتفرق » که لفظ « تفرق » بکار برد ولی در اینجا تعبیر به « لا یقبل مفارقه مکانه » می کند و لفظ « مفارقه » بکار برده. این عبارت مقابل عبارت سطر 5 قرار داده شده است. از این مقابل هم بودن، احتمال داده می شود که لفظ « تفرق » در سطر 5 به معنای « مفارقت » باشد و به معنای « پخش شدن » نباشد یعنی جسمی که قابل مفارقت است و آن جسم عبارت از اجزاء عنصری است در مقابلش جسمی است که قابل مفارقت نیست یعنی فلکی باشد یا کلیات عناصر باشد. البته در آخر بحث لفظ « تفرق » در سطر 5 را به معنای « مفارقت » گرفتیم ولی بعد از توجیه کردن بود اما در اینجا به قرینه این عبارت « لا یقبل مفارقه مکانه » بیان شد که می توان لفظ « تفرق » را به معنای « مفارقت » گرفت.

تا اینجا روشن شد وضع شخصی که فلک دارد مخصصی در این وضع نیست لذا فلک می تواند خارج شود بر خلاف اجسام عنصری که اگر یک چیز خاص یا یک وضع مشخص پیدا کردند به کمک مخصص است.

 


[1] نسخه صحیح به اینصورت است: « اما لوجود تکوّن الاول ... ».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo