< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/10/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل بر اینکه مبدء میل طبیعی در متحرک به حرکت وضعی وجود دارد/ هر جسمی دارای مبدء حرکت طبیعی است/ فصل 12/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.

و کل جسم ینتقل بالقسر ففیه مبدأ میل مّا[1]

بحث در این بود که در هر جسمی مبدء میل طبیعی وجود دارد چه آن جسم حرکت مکانی داشته باشد چه حرکت وضعی داشته باشد. در ابتدای فصل بدون تفصیل بین این دو نوع حرکت، مطلوب را با دلیلی اثبات کرد. سپس تفکیک بین این دو حرکت مکانی و وضعی انجام شد تا در هر حرکتی بیان جدایی برای مدعا آورده شود ابتدا درباره حرکت مکانی بحث شد و نتیجه گرفته شد آنچه که دارای حرکت مکانی است دارای مبدء حرکت طبیعی هم هست. الان باید وارد بحث در جسمی که دارای حرکت وضعی است بشود. قبلا بیان شد بیانی که در چنین جسمی است مثل بیان در جسمی می باشد که دارای حرکت مکانی است. ولی مصنف می خواهد وارد جسمی شود که دارای حرکت وضعی است. اگر چه بیان در حرکت وضعی مثل بیان در حرکت مکانی است و نتیجه هم این است که مبدء حرکت وضعی و طبیعی در این جسم هست ولی شاید بعضی مقدمات و مطالبی که ما را به این نتیجه می رساند لازم باشد ذکر شود لذا به تفصیل وارد بحث می شود. پس توجه کنید که الان بحث در جسمی است که حرکت وضعی کند و به حرکت مکانی کاری ندارد. این جسم دو حالت دارد:

حالت اول: این جسم، قابل است که از مکان خودش بیرون آید و در مکان دیگر قسراً وارد شود. مثل توپی که سنگین است و مکان طبیعی اش بر روی زمین است را بالا ببرید یکبار این توپ را از بالا رها می کنید. این توپ در اینصورت حرکت مکانی می کند. این حالت الان مورد بحث نیست. یکبار هم آن را می چرخانیم تا حرکت وضعی کند. این حالت مورد بحث است. الان ما این توپ را چرخاندیم لذا ما قاسر هستیم. این جسم، قهراً باید یک مبدء حرکت چرخشی در آن باشد. البته این توپ دارای چنین مبدئی نیست زیرا اگر توپ را رها کنید نمی چرخد بلکه به سمت پایین می آید ولی فرض کنید که یک جسمی دارید که حرکت وضعی دارد. این جسم اگر قابل نقل از مکان خودش باشد دارای مبدء حرکت هست. این مطلب در قبل از ورود بحث به طور تفصیلی، توضیح داده شد. یعنی جایی که گفته می شد هر جسمی دارای مبدء حرکت طبیعی است « چه وضعی حرکت کند چه مکانی حرکت کند » توضیح داده شد که اگر جسم، قابل نقل باشد چه می شود. در صفحه 313 سطر 14 آمده بود « فان کان قابلا للنقل عن موضعه الذی هو فیه » در آنجا بحث شد و ثابت گردید که این جسم دارای حرکت طبیعی هست. الان مصنف به آنجا اشاره می کند. در اینجا می فرماید این جسمی که می خواهیم درباره اش بحث کنیم اگر قابل نقل از مکان طبعیی خودش هست و می توان آن را از مکان طبیعی اش بیرون آورد، قبلا « یعنی جایی که فرق بین حرکت مکانی و وضعی گذاشه نشد » اثبات شد که دارای مبدء حرکت طبیعی هست. پس لازم نیست که تکرار شود. به عبارت دیگر جسمی که حرکت وضعی طبیعی می کند و قابل است که از مکان طبیعی اش بیرون بیاید دارای مبدء حرکت طبیعی هست به دلیلی که در ابتدای فصل بیان شد « و آن دلیل، مطلق بود یعنی هم مربوط به جسمی بود که حرکت مکانی می کند هم مربوط بود به جسمی که حرکت وضعی می کند » پس الان بحثی درباره ی چنین جسمی نیست.

بحث منحصر به جسمی است که حرکت وضعی می کند و از محل طبیعی خودش نمی تواند خارج شود مثل افلاک و کلیات عناصر. باید در مورد اینها ثابت کرد که دارای مبدء طبیعی حرکت هستند.

پس موضع بحث روشن شد که کجا می باشد زیرا سه قسم وجود دارد یک قسم این است: جسمی که حرکت مکانی می کند. قسم دوم این است که جسمی حرکت وضعی می کند و از محل طبیعی می تواند خارج شود، و قسم سوم این است که جسمی حرکت وضعی می کند و از محل طبیعی نمی تواند خارج شود. بحث مصنف منحصرا در قسم سوم است.

توضیح عبارت

و کل جسم ینتقل بالقسر ففیه مبدأ میل ما

نسخه خطی « فکل » است که ظاهراً بهتر می باشد زیرا مصنف بعد از اینکه دلایل سه گانه را بیان کرد می خواهد نتیجه گیری کند لذا خوب بود که این عبارت سر خط نوشته شود.

مراد از جسم، سه چیز است یعنی چه حرکت مکانی کند چه حرکت وضعی کند و بتواند از محل طبیعی خودش خارج شود و چه حرکت وضعی کند و نتواند از محل طبیعی خودش خارج شود. اما مصنف بحث را منحصر کرد به جسمی که یا حرکت مکانی دارد یا اگر حرکت وضعی دارد می تواند از مکان خودش خارج شود لذا خوب است لفظ « جسم » را در این عبارت مربوط به دو قسم از آن سه قسم کرد و قسم سوم اراده نشود در نتیجه معنای عبارت اینگونه می شود: پس هر جسمی « که حرکت مکانی می کند یا حرکت وضعی می کند ولی از مکان طبیعی اش می تواند خارج شود » که با قسر منتقل می شود در آن، مبدء میل وجود دارد.

از طرف دیگر اینکه خود مصنف در عبارت بعدی دو قسم اول را بیان می کند « اما الانتقال المکانی » و « اما الانتقال القسری ان کان قابل للنقل عن مکانه » و قسم سوم را به صورت مستقل بیان می کند.

اما الانتقال المکانی فقد بیناه

اما جسمی که انتقال مکانی دارد صاحب مبدء میل مّا است به خاطر آنچه که در صفحه گذشته بیان شد و به دو دلیل اثبات شد که یک دلیل را با عبارت « و اذا لم یکن... » در صفحه 315 سطر 9 و دلیل دوم را با عبارت « و مما بین ذلک ان المقسور... » در صفحه 315 سطر 13 بیان کرد.

و اما الانتقال القسری الوضعی

مصنف از اینجا می خواهد وارد بحث از جسمی شود که انتقال قسری وضعی می کند.

فلان ذلک الجسم ان کان قابلا للنقل عن مکانه فقد ظهر

مصنف از اینجا می خواهد این جسمی که حرکت وضعی قسری را می پذیرد به دو قسم تقسیم کند. یا از مکان طبیعی خودش می تواند بیرون بیاید یا از مکان طبیعی خودش نمی تواند بیرون بیاید. آن که از مکان طبیعی خودش می تواند بیرون بیاید از ابتدای فصل مطرح شد و درباره اش حکم شد که دارای مبدء حرکت طبیعی هست.

ترجمه: اما جسمی که انتقال قسری وضعی پیدا می کند اگر قابل نقل از مکان خودش باشد حکمش ظاهر شد « درصفحه 313 سطر 14 ».

و ان کان غیر قابل فله لا محاله قوه بها یثبت فی مکانه و تلزمه و تختص به و هی غیر جسمیه

اما اگر این جسم قابل نقل نبود یعنی این جسمی که حرکت وضعی می کند نتواند از مکان طبیعی خودش بیرون بیاید مثل افلاک و کلیات عناصر، بحثش از اینجا شروع می شود.

نکته: اگر یادتان باشد در وقتی که اول فصل خوانده شد بیان کردم عِدل عبارت « فان کان قابلا للنقل عن موضعه الذی هو فیه » در همین جا می آید و می فرماید « فان کان غیر قابل للنقل ... ». در اینجا چون بین این دو مطلب فاصله ی زیادی شده است لذا مصنف انتقال مکانی و انتقال قسری وضعی که قابل نقل از مکانش باشد را دوباره تکرار کرد.

نکته: به نظر بنده ـ استاد ـ مصنف در اینجا، در نقل مطالب هنر به خرج داده است مطالب ایشان خیلی سنگین است و الا نظر کلماتش خیلی هنرمندانه و مرتب و منظم است.

موضوع بحث این است: جسمی داریم که حرکت وضعی دارد و قابل انتقال از مکان طبیعی هم نیست. چنین جسمی دارای مبدء حرکت طبیعی است و با همان مبدء حرکت طبیعی می تواند حرکت وضعی کند. توجه کنید که این جسم، حرکت مکانی ندارد و فقط حرکت وضعی دارد لذا وقتی مبدء حرکت برای آن درست شود مبدء حرکت وضعی برای آن درست می شود.

مصنف ابتدا بیان می کند این جسم حتما دارای یک نیرویی هست که آن را در مکان خودش، ثابت نگه می دارد و نمی گذارد از مکان خودش بیرون برود. اما جسمی که حرکت مکانی می کرد به توسط قاسر از مکان خودش اخراج می شد. آن جسمی هم که حرکت وضعی می کرد و قابل نقل از مکانش بود به توسط قاسر از مکان خودش اخراج می شد اما قسم سوم از مکان خودش اخراج نمی شود. چه خصوصیتی در این قسم سوم وجود دارد که نمی تواند از مکان طبیعی خارج شود؟ می فرماید به خاطر اینکه نیرویی در آن هست. آن نیرو از صورت جسمیه اش گرفته نشده است چون صورت جسمیه در همه ی اجسام یکسان است. اگر صورت جسمیه در این جسم اقتضای ثبوت در مکان خودش را می کرد بقیه جسم ها هم چون دارای این صورت جسمیه بودند اقتضای ثبوت در مکان خودشان را می کردند در حالی که این اقتضا برای اجسام دیگر نیست. پس معلوم می شود که عامل این اقتضاء، صورت جسمیه نیست یعنی آن نیرویی که باعث می شود این جسم در این مکان طبیعی خودش بماند و اخراج نشود صورت جسمیه نیست حتما چیز دیگری است. آن چیز دیگر نمی تواند عارضِ مفارق باشد چون اگر عارض مفارق است این عارض مفارق، در یک وقتی مفارقت می کند و در حین مفارقت، جسم متمکن می شود که از مکان طبیعی بیرون رود در حالی که ما فرض کردیم این جسم از مکان طبیعی بیرون نمی رود. پس معلوم می شود که آن عاملِ نگه دارنده ی این جسم در این مکان طبیعی، عارض مفارق نیست بلکه آن عامل یا صورت نوعیه است که از آن منفک نمی شود یا لازم صورت نوعیه است که آن هم منفک نمی شود. البته در جای خودش که بحث در افلاک می شود ثابت می گردد که آن عامل، صورت نوعیه فلک است که اجازه خروج این جسم از مکان طبیعی خودش را نمی دهد.

مصنف با « فنقول ... » وارد بحث می شود در ابتدا اشاره می کند به این مطلب که بیانی که در این قسم سوم هست نزدیک به بیانی است که در دو قسم اول و دوم بود بنابراین با دقت در بیانی که در دو قسم اول و دوم بود میتوان حکم در قسم سوم را روشن کرد. وقتی وارد بحث می شود اینگونه استدلال می کند: برای چنین جسمی که مورد بحث هست « یعنی جسمی که حرکت وضعی دارد و از مکان طبیعی خارج نمی شود » یا فقط حاوی وجود دارد یا فقط محوی وجود دارد یا هم حاوی وجود دارد هم محوی وجود دارد. فلک قهر را ملاحظه کنید که فقط حاوی دارد و محوی ندارد. محوی آن، فلک نیست بلکه کره ی نار است که عالم کون و فساد می باشد. فلک اطلس را اگر ملاحظه کنید فقط محوی دارد و حاوی ندارد چون آخرین فلک است. بقیه افلاکی که بین این دو واقع شدند، هم حاوی دارند هم محوی دارند. بحث در هر سه قسم می باشد و اختصاص به یک قسم از این سه قسم ندارد.

نکته: حاوی و محوی از جنس خود فلک مورد نظر است البته شاید در داخل بحث معلوم شود که لازم نیست حاوی و محوی از جنس خود فلک باشد لذا در مورد قمر می توان گفت که هم حاوی و هم محوی دارد. فقط آنچه که مهم می باشد این است که حاوی یا محوی باید اجزاء متشابه داشته باشد. نار اینگونه است یعنی دارای اجزاء متشابه است. البته کلیت نار و کلیت فلک دارای اجزاء نیستند اجزای آنها فرضی است. یعنی هر جزئی که برای فلک فرض شود با جزء دیگری که در همان فلک فرض می شود متشابه می باشد. در نار هم همینطور است یعنی هر جزئی که برای نار فرض شود با جزء دیگری که در همان کره ی نار فرض می شود متشابه است. این تشابه، در استدلال دخالت دارد و الا تجانس دخالت ندارد. یعنی اینکه حاوی با محوی از یک جنس با شد مهم نیست. بلکه حاوی و محوی باید متشابه باشند.

اینکه بنده ـ استاد ـ گفتم فلک قمر فقط محوی است و دارای حاوی می باشد به این جهت بود که حاوی ها و محوی ها را فلک فرض کردم. اگر محوی را متشابه فرض کنید ولو فلک نباشد قمر، هم دارای حاوی هم دارای محوی است چون حاویِ آن فلک است که اجزاء متشابه دارد و محوی آن کره نار است که آن هم دارای اجزاء متشابه است.

نکته: توجه کنید طبق معنایی که برای حاوی و محوی شد آن جسمی که فقط محوی است و حاوی نمی باشد زمین و کره خاک است. البته باید به همینصورت بیان شود آنچه که فقط محوی می باشد فلک قمر نیست بلکه آنچه که فقط محوی می باشد کره ی خاک است چون در بحث ما جسمی که از مکان طبیعی اش خارج نمی شود مطرح است و این جسم اختصاص به افلاک ندارد زیرا کلیت عناصر هم به همین صورت هستند پس باید بحث به صورتی مطرح شود که کره ی نار و کره هوا و کره ی آب و کره خاک هم داخل بحث شوند بنابراین از بالا که شروع کنید آن جسمی که فقط حاوی است فلک اطلس می باشد و آن جسمی که فقط محوی است کره خاک می باشد. بقیه، هم حاوی و هم محوی اند. علی الخصوص که تجانس شرط نشد بلکه فقط تشابه اجزاء شرط شد.

اگر در اجزاء خاک، اختلاف دیده می شود به خاطر مخلوط شدن با چیزهای دیگر است و الا اگر خاکِ خالص ملاحظه شود دارای تشابه اجزاء است. پس بحث هم در افلاک و هم در کلیات عناصر است زیرا بحث در جسمی است که می تواند حرکت وضعی قسری کند و از مکان خودش خارج نمی شود.

بعد از اینکه اجسام مورد بحث به سه قسم حاوی فقط و محوی فقط و به مجمع از حاوی و محوی تقسیم شد وارد استدلال می شود.

سوال: بنده ـ استاد ـ بیان کردم که فلک و کلیات عناصر از موضع طبیعی خودشان خارج نمی شوند. 4 فرض مطرح شد:

1ـ عاملش صورت جسمیه باشد.

2ـ عاملش عرض مفارق باشد.

3ـ عاملش عرض لازم باشد.

4ـ عاملش صورت نوعیه باشد.

آیا می توان عامل پنجمی هم در نظر گرفته شود و گفته شود عامل، قاسر باشد یعنی قاسر نگذارد این جسم از مکان خودش بیرون بیاید؟

جواب: استدلالی که در جای خودش شده است نتیجه می دهد که صورت نوعیه نمی گذارد این جسم از مکان خودش بیرون بیاید. از طرف دیگر در جای خودش بحث می شود که در افلاک و کلیات عناصر، قاسری وجود ندارد. کسی اشکال نکند که این مطلب، اول بحث است که قاسری وجود دارد یا ندارد؟ زیرا محل بحث در جسمی بود که انتقال وضعی قسری پیدا کند یعنی در انتقال وضعیش، قسر اجازه داده شده است اما آنچه که الان نفی می شود این است که این جسم، بالقسر در جای خودش باقی بماند. پس دو قسر در اینجا وجود دارد یکی قسر در انتقال وضعی است و یکی قسر در ثبوتِ در جایگاه اصلی و طبیعی خودش. ما در افلاک، مطلق قسر را نفی می کنیم حتی حرکت وضعی قسری هم در آنجا راه داده نمی شود ولی امکان ذاتیش را قبول داریم اما امکان وقوعیش به خاطر وجود مانع اجازه داده نمی شود. یعنی گفته می شود در فلک، قسر به خاطر مانع نمی تواند وارد شود والا به لحاظ ذات، ممکن است یک موجود بسیار قوی مثل حضرت جبرئیل علیه السلام پیدا شود که دست بر روی فلک بگذارد و فلک را قسراً بچرخاند یعنی فلک به طور طبیعی، قسر را می پذیرد اما مانع، اجازه ی ورود قسر را نمی دهد و بحث الان در جسمی است که به طور طبیعی قسر را بپذیرد. فلک هم به طور طبیعی قسر را می پذیرد. اگر آن مانعی که در جای خودش گفته شده وجود نداشته باشد فلک هم می تواند حرکت قسری داشته باشد. الان بحث در این است: جسمی به طور طبیعی حرکت قسری را می پذیرد. مراد از « به طور طبیعی » این است که اگر مانعی نباشد، فلک اینگونه است.

این مطلب « که قاسر آن را در مکان طبیعی خودش قرار می دهد » را نفی می کنیم چون وقتی گفته می شود فلک می تواند حرکت قسری را بپذیرد این فلک، حرکت قسری نکرده است بلکه فقط می تواند حرکت قسری را بپذیرد یعنی وقتی حرکت می کند مبتلا به قاسر نشده است. اما اگر آن را بالقسر در مکان طبیعی قرار دهید آن را مبتلی به قاسر کردید و فلک مبتلی به قاسر نمی شود فقط اجازه ی ابتلا دارد. اگر گفته شود « می تواند حرکت قسری کند » محذوری ندارد چون آن را مبتلی به قاسر نکردیم اما اگر گفته شود « عامل وقوعش در مکان طبیعی خودش و اینکه نمی تواند از مکان طبیعی خارج شود قاسر می باشد »، در اینصورت قاسر را مسلط بر فلک کردید و این غلط است. در جایی که گفته می شود « فلک می تواند حرکت قسری کند » قاسری را مسلط بر فلک نکردیم یعنی جایز است که حرکت قسری کند ولی این امرِ جایز واقع نمی شود. اگر بخواهید بگویید « در مکان طبیعی بودن برای فلک قسری است » لازمه اش این است که این امرِ جایز واقع شده باشد در حالی که وقوع آن اجازه داده نمی شود بلکه فقط گفته می شود امکان ذاتی دارد اما امکان وقوعی ندارد چون مانع نمی گذارد پس فرق است بین حرکت قسری « که گفته می شود فلک، آن را می پذیرد » و وقوع قسری در مکان طبیعی « که گفته می شود فلک، آن را نمی پذیرد ».

پس بین این دو مطلب تنافی نیست یعنی بین اینکه گفته شود « عامل وقوع فلک در مکان طبیعی خودش، قسر و قاسر نیست » و گفته شود « فلک می تواند حرکت قسری را بپذیرد ».

نکته: نفس ناطقه، قاسر نیست بلکه نفس ناطقه، بدن ما را بالاراده حرکت می دهد ولو خارج از بدن ما می باشد و مجرد است ولی قاسر به حساب نمی آید. نفس فلک هم همینطور است که وقتی بدنه ی فلک را حرکت می دهد آنرا حرکت ارادی می دهد نه قسری. اینکه گفته می شود « حرکت بدن قسری است » یعنی تحمیلی بر اجزاء بدن است ولی بدن بما هو بدن، مسخَّرِ نفس است. پس اگر حرکت را تسخیری بگیرید اشکال ندارد ولی قسری نگیرید. اینکه بنده ـ استاد ـ بیان کردم تحمیل بر بدن می باشد یعنی تحمیل بر اجزاء بدن است نه اینکه تحمیل بر بدن بما هو بدن باشد. اجزاء بدن چون از عناصرند لذا مکان خاص خودشان را طلب می کنند. نفس اگر اینها را در آن مکان قرار بدهد راضی اند اما اگر در آن مکان قرار ندهد ناراضی اند یعنی تحمیلی است ولی بدن بما هو بدن مسخَّرِ نفس است. نفس اگر آن را حرکت بدهد به تسخیر حرکت می دهد.

اما مراد از بدن چیست؟ مرحوم صدرا می فرماید « بدن، مرتبه ی نازله ی نفس است ». مشاء می گوید « بدن، مَرکب نفس است ». عناصر را نمی توان بدن حساب کرد بله عناصر وقتی می آیند، ماده ی بدن را تشکیل می دهند ماده ی بدن خسته می شود اما خود بدن خسته نمی شود. این مطالب با مبنای مرحوم صدرا به صورت کامل توضیح داده می شود اما طبق مبنای مشاء کمی مشکل است. طبق نظر مرحوم صدرا روشن است که نفس بر بدن، تحمیلی ندارد بلکه بر ماده ی بدن تحمیل دارد.

« و ان کان غیر قابل »: اگر جسم، غیر قابل نقل از مکانش بود و در مکان طبیعی خودش باقی ماند و نتوان آن را اخراج کرد.

« فله لا محاله قوه بها یثبت فی مکانه و تلزمه »: این جسم دارای قوه ای است که به سبب آن قوه در مکانش ثابت می ماند و لازم مکان می باشد « یعنی از آن مکان، منفک نمی شود و بیرون نمی رود به عبارت دیگر نه تنها در آن مکان ثابت می ماند بلکه به نحوی ثابت می ماند که نمی توان از آنجا اخراج کرد ».

« و تختص به »: و اختصاص به آن مکان پیدا می کند یعنی مکان دیگری را نمی پذیرد.

« و هی غیر جسمیة »: در نسخه خطی « جسمیته » آمده ولی اگر « جسمیة » هم باشد صحیح است ولی « جسمیته » بهتر است. ضمیر آن برمی گردد به جسمی که مورد بحث است. ترجمه عبارت اینگونه می شود: آن قوه ای که باعث بقاء این جسم در مکان طبیعی می شود غیر از صورت جسمیه است یا غیر از صورت جسمیه ی این جسم است یعنی صورت نوعیه ی آن جسم است و صورت نوعیه ی دیگری نیست به عبارت دیگر یعنی مشترک نیست بلکه اختصاص دارد.

نکته: ضمیر « تلزمه » و « تختص » به قوه برنمی گردد. عبارت اینگونه معنا می شود: آن قوه، لازم این جسم است و اختصاص به این جسم دارد. در اینصورت تاکید نخواهد بود و معنای عبارت اینگونه می شود: این جسم در مکان خودش ثابت می ماند و این قوه نسبت به جسم به این صورت است که لازم جسم می باشد و صورت را رها نمی کند یعنی عرض مفارق نیست. پس عبارت « یثبت فی مکانه » یک مطلب را می رساند و آن اینکه جسم در مکان خودش باقی می ماند. و « تلزمه و تخصص به » مطلب دیگری را می رساند و آن اینکه این قوه، لازمه ی جسم است « یعنی از جسم منفک نمی شود » و اختصاص به این جسم دارد « یعنی در جسم دیگر یافت نمی شود ».

فنقول ان هذا الجسم فیه مبدأ حرکه ایضا

مصنف از اینجا مدعا را تکرار می کند و می گوید این جسم که می تواند انتقال وضعی قسری داشته باشد و قابل این نیست که از مکان طبیعی خودش بیرون بیاید در این جسم، مبدأ حرکه هست.

« ایضا »: همانطور که در جسمی که حرکت مکانی می کرد مبدء طبیعی حرکت هست همچنین در جسمی که حرکت وضعی قسری داشت و از مکان طبیعی می توانست خارج شود مبدء طبیعی حرکت بود همچنین در این جسمی که قسم سوم هست نیز مبدء طبیعی وجود دارد.

و سنبیین اذا اعتبر قریبا مما اعتبر به امر الجسم القابل للنقل عن موضعه

در نسخه خطی به جای « سنبین »، « یستبین » آمده است که همین، صحیح می باشد. و ضمیر آن به « دارای مبدء حرکت بودن در جسم سوم » برمی گردد.

مصنف می فرماید اگر بخواهی حکم قسم سوم را روشن کنی قریب به حکم قسم دوم است پس اگر آنچه را در قسم دوم اعتبار می کردی در قسم سوم اعتبار کنی روشن می شود برای تو که در قسم سوم هم مبدء حرکت طبیعی است.

ترجمه: روشن شد وجود مبدء حرکت طبیعی در قسم سوم اگر اعتبار شود نزدیک به آنچه که اعتبار می شد به آن چیز، امرِ جسمِ قسم دوم که قابل نقل از موضعش بود « یعنی اگر نزدیک اعتباری که در قسم دوم می شد در اعتبار سوم حاصل شود، روشن می شود که این جسم سوم هم دارای مبدء حرکت طبیعی است، به عبارت دیگر حرفهایی که در جسم قسم سوم زده می شود نظیر همان هایی است که در جسم قسم دوم گفته شد لذا اگر اعتباری نزدیک به آن اعتباری که در جسم قسم دوم بود در جسم قسم سوم آورده شود وضع جسم قسم سوم برای تو روشن می شود ».

نائب فاعل « اذا اعتبر » حذف شده یعنی به این صورت بوده « اعتبر ما یکون قریبا مما اعتبر به امر الجسم الثانی ».


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo