< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/10/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه جواب از اشکال بر این مطلب که جسم هر چقدر که میلش بیشتر باشد قبولش بر ای تحریک نقلی ابطأ است/ بیان دلیل دوم بر اینکه اجسام دارای حرکت مکانی هستند/ هر جسمی دارای مبدء حرکت طبیعی است/ فصل 12/ مقاله 14/ فن 1/ طبیعیات شفا.

و بعضها یکون متخلخلا لا یقدر علی خرق الهواء بل یداخله الهواء الذی ینفذ فیه[1]

در جلسات قبل یک قانونی مطرح شد و بر آن قانون نقضی وارد شد که مصنف درصدد جواب از آن نقض بود.

بیان قانون: اگر جسمی دارای میل باشد هر چقدر میلش بیشتر باشد حرکت نقلی قسری را کمتر قبول می کند و هر چقدر میلش کمتر باشد حرکت نقلی قسری را بهتر قبول می کند. نقضی بر این مطلب وارد شد.

بیان نقض بر قانون: بعضی از اشیاء دیده می شود که با اینکه میلشان کمتر است اما حرکت را آنچنان که باید قبول کنند قبول نمی کنند. مصنف آن اجسام را به دو قسمت تفسیر می کند:

قسم اول: اجسامی مثل پَرِ کاه یا لاشه ی چوب است که با اینکه میلشان کم است و طبق قانونی که گفته شد باید حرکت سریعتر و بهتری انجام دهند ولی حرکتشان سریعتر و بهتر نیست.

قسم دوم: اشیاء متخلخله هستند که اگر میل اینها کم باشد طبق این قانونی که گفته شد باید حرکت شدید کنند و به راحتی حرکت داده شوند در حالی که اینچنین نیست و آنها حرکت زیادی نمی کنند و بعد از مدت کوتاهی حرکت قسری که بر آنها وارد شده منتفی می شود. این دو قسم وجود دارد که به نظر معترض نقض بر این قانون وارد می شود.

جواب از قسم اول:

جواب اول: صِغَر اجسام باعث می شود که حرکت، کُند شود.

جواب دوم: سریع الاستحاله بودنِ نیرویی که بر این اجسام وارد می شود باعث می شود این اجسام، سریعاً نیروی قسری خودشان را از دست بدهند و از حرکت بیفتند.

الان مصنف می خواهد وارد قسم دوم یعنی اجسام متخلخله بشود و جواب از آن را بیان کند. اجسام متخلخله به خاطر تخلخلشان « با اینکه طبق قانون باید شدید باشد اما » ضعیف است.

جواب از قسم دوم: مصنف بیان می کند علتش این است که این اجسام در هوا یا آب یا جسم دیگری حرکت می کنند و آن جسم دیگر سعی می کند تحریک قسری که بر این اجسام وارد شده را باطل کند چون این جسم، مقاومت می کند و سعی بر این دارد حرکت قسری که بر این جسمِ متخلخل وارد شده را باطل کند. این جسمِ مُبطِل مثل هوا یا آب در درون اجسام متخلخله نفوذ می کند و بر اثر نفوذ راحت تر نیروی کسب شده را که این جسم متخلخل کسب کرده، باطل می کند یعنی در خُلَل و فرج این جسم می آید و کاملا بر این جسم مسلط می شود و نیروی مستفادی را که این جسم بدست آورده، باطل می کند. به همین جهت است که این جسم متخلخل نمی تواند تمام نیرویی که قاسر بر آن وارد کرده را ظاهر کند یعنی حرکت کامل انجام دهد. با اینکه به خاطر کمی میلش باید سریع حرکت کند ولی به خاطر اینکه مبطل، زود بر آن مسلط می شود آن سرعتِ حرکت را پیدا نمی کند. پس آن قانونی که در اینجا گفته شد نقض نمی شود. آن قانون، مبتلا به مانع و معارض می شود. اینچنین نیست که این قانون در اینجا مورد نداشه باشد بلکه در اینجا هم مورد دارد ولی در اینجا مبطل، سریعا آن حرکت را باطل می کند و بطلان حرکت به خاطر مبطل است نه به خاطر اینکه میل این جسم کم بوده است. کم بودن این میل طبق قانون، باعث ازدیاد حرکت می شود اما تسلط مبطل، جلوی ازدیاد حرکت را می گیرد نه کمی میل. پس کمی میل منشأ کندی و کمی حرکت نمی شود بلکه مبطل و مزاحم باعث کمی حرکت می شود و این، قانون را نقض نمی کند چون قانون زمانی اجرا می شود که مانعی وجود نداشته باشد ولی در اینجا مانع و مزاحم وجود دارد. سپس مثال به نار می زند و می گوید وقتی می خواهید نار را در هوا حرکت بدهید آنچنان حرکت نمی کند که مثلا جسم دیگری مثل سنگ حرکت کند سنگ دارای خُلل و فرج نیست که هوا بتواند به راحتی، حرکت مستفادش را باطل کند اما آتش دارای خلَل و فرج است و مانند گاز است و به صورت یکپارچه نیست. اگرچه خلل و فرج آن دیده نمی شود ولی دارای آن است. اما سنگ دارای خلل و فرج نیست یا اگر داشته باشد خیلی کم دارد.

توضیح عبارت

و بعضها یکون متخلخلا لا یقدر علی خرق الهواء

این عبارت عطف بر سه خط قبل است یعنی عطف بر « لان بعض هذه لصغرها لا یقبل » در صفحه 314 سطر 17 است.

بعضی از اجسامی که مستشکل می گوید میلشان کم است قانون ما اقتضا می کند که حرکتشان اسرع و اکثر باشد. مستشکل می گوید این اشیاء حرکتشان ابطأ و اقل است چون بعضی ها به خاطر صِغَر بود و بعضی هم به خاطر تخلخل است مصنف از اینجا می خواهد بحث تخلخل را بیان کند.

ترجمه: بعضی از اجسام « که ناقض این قانون قرار گرفتند » متخلخل اند « یعنی دارای خلل و فرج هستند » که نمی توانند هوا را آنگونه که باید بشکافند « از طرف دیگر هوا هم داخل خلل و فرج آنها می شود و سریعاً بر آنها مسلط می شود ».

بل یداخله الهواءُ الذی ینفذ فیه

ترجمه: بلکه هوایی که این جسم متخلخل می خواهد در آن هوا نفوذ کند، این هوا داخل جسم متخلخل می شود « و بر این جسم متخلخل مسلط می شود و با مسلط شدنش این جسم متخلخل را ناتوان می کند به طوری که این جسم دیگر نمی تواند هوا را کاملا بشکافد و نفوذ کند ».

و یکون سببا لابطال قوته المستفاده

ضمیر « قوته » به « جسم متخلخل » برمی گردد.

ترجمه: همین هوایی که داخلِ این جسم متخلخل شده سبب برای ابطال قوه ی این جسم متخلخل می شود، آن قوه ای که این جسم متخلخل، از قاسر استفاده برده بود.

فانک ستعلم ان مقاومه المنفوذ فیه هو المبطل لقوه الحرکه

« المنفوذ فیه »: یعنی هوا که جسم متخلخل در آن می خواهد نفوذ کند. جسم متخلخل، نافذ است و هوا، منفوذ فیه می شود. هوا در مقابل جسم متخلخل که حرکت قسری را پذیرفته مقاومت می کند. این مقاومت هوا بالاخره آن حرکت مستفادِ این جسم متخلخل را باطل می کند.

مصنف بیان می کند این هوا به خاطر مقاومتش، سبب بطلان حرکت مستفاده است حتی در مثل سنگی که خلل و فرج ندارد یا اگر دارد خیلی کم است. اما در جسمی که خُلل و فرج دارد سببیتش برای ابطال قویتر است و راحت تر حرکتِ مستفاده را باطل می کند چون راحت تر مسلط بر آن جسم متحرک می شود.

مصنف با این عبارت بیان می کند که بعداً گفته می شود که هوا سبب بطلان حرکت مستفاده است « در جایی که هوا زودتر مسلط شود زودتر ابطال می کند و در جایی که دیرتر مسلط می شود دیرتر ابطال می کند ».

ترجمه: تو بعداً می دانی که مقاومت منفوذ فیه « که هوا است » مبطل قوه ی حرکت مستفادی است که این جسم متحرک از قاسر کسب کرده است « هوا در همه جا مبطل است ولی در اینجا راحت تر مبطل است چون راحت تر و زودتر بر این جسم متحرک غلبه می کند ».

و هذا کالنار المتخلخله و الماء المتخلخل

« هذا »: این بعضی که الان توصیف شد و بیان گردید که نمی تواند ناقض باشد آن قانونی که جعل شد.

ترجمه: این بعض مثل ناری که متخلخل است و آبی هم که متخلخل است « البته تخلخل آب از آتش کمتر است. ممکن است یک آبی پیدا کنید که متخلخل شده باشد. آن هم همینطور است. مثلا آب را بخار کردید ذرات ریز آب در بخار موجود است ولی آن ذرات ریز به هم نچسبیدند و بین آنها فاصله است که به توسط هوا پُر شده است. اگر این بخار داخل هوا فرستاده شود ولو با زور زیاد فرستاده شود باز هم بعد از مدتی در هوا ساکن می شود چون خُلَل و فرج زیادی دارد و هوا به راحتی بر آن مسلط می شود. اگر این آبها فشرده بودند و متخلخل نبودند هوا به این سرعت مسلط نمی شد و مقاومتش را اِعمال نمی کرد ولی چون خُلَل و فرج بر اینچنین آبی زیاد است هوا راحت مسلط می شود ».

فانه اقبل للاستحاله

هر یک از نار متخلخل و ماء متخلخل، استحاله از حرکتی که استفاده کرده بود را زودتر قبول می کند. یعنی زود مستحیل می شود و آن حرکت را به سکون تبدیل می کند و از حرکت متحول به سکون می شود. این تحول را خیلی راحت قبول می کند، به خاطر آن خلل و فرجی که دارد.

و لو کان السبب فی قبول الرمی الانفذ هو الکبر و زیاده الثقل لکان کلما ازداد المرمی ثقلا و کِبَراً کان اقبل للرمی و الامر بخلاف ذلک

تا اینجا نقض، جواب داده شد. در جواب، اجسامی که احتمال داده می شد ناقض قانون باشد به دو قسم تقسیم شدند هر یک جداگانه مطرح شدند و روشن شد که ناقض نیستند و نمی توانند قانونی که جعل شد را نقض کنند.

تا اینجا اگر مصنف حرف را بیان می کرد و این عبارت را نمی آورد جواب این نقض بیان شده بود ولی مصنف برای تاکید جواب این عبارت را می آورد.

ناقض، مدعی بود که باید بر خلاف این قانونی که مصنف جعل کرده است، قانون جعل کرد. مصنف فرمود: اگر جسمی که حرکت قسری می کند میلش کمتر باشد باید حرکت را سریعتر بپذیرد و نفوذش در هوا و آب بیشتر باشد.

ناقض، عکس این را بیان کرد. الان مصنف در یک قیاس خلف می گوید اگر عکسی که تو گفتی صحیح باشد تالی فاسد دارد. به اینصورت بیان می کند:

اگر نفوذ جسم قلیل المیل در مثل هوا و امثال هوا بیشتر و سریعتر نباشد معلوم می شود که سبب نفوذ بیشتر، بزرگتر بودن جسم و در نتیجه میل بیشتر داشن است به عبارت دیگر لازمه ی تالی این است که جسم هر چقدر بزرگتر باشد رمیِ قاسر را راحت تر قبول کند و این لازمه ی تالی، باطل است زیرا شکی نیست که هر چه سنگ بزرگتر باشد رمی و پرتاب کردن آن سختر است و آسانتر نیست. پس لازمه ی تالی، باطل است پس خود تالی باطل می شود در نتیجه، مقدم باطل می شود و نتیجه گرفته می شود که سبب سرعت حرکت این جسم و همچنین دوام حرکتش، زیادی سنگینی این جسم نیست بلکه هر چه جسم سبک تر باشد راحت تر حرکت داده می شود یعنی هم سریعتر حرکت می کند هم حرکتش اکثر و ادوم می باشد و مسافت بیشتری طی می کند، این مطلب همان چیزی است که در این قانونی که جعل شده بود، بیان شده بود. پس این قانون، قانون صحیحی است و نقض بر آن وارد نمی شود.

ترجمه: اگر در اینکه جسم انفذ « یعنی جسمی که بیشتر توانسته در هوا نفوذ کند و سریعتر در هوا نفوذ کرده » پرتاب کردن قاسر را بهتر قبول کرده، کِبَر و زیادی ثقل باشد « یعنی این جسم چون بزرگتر بوده و ثقل و میل بیشتر داشته توانسته بهتر قبول کند پرتابی را که قاسر بر آن وارد کرده است » لازمه اش این است که هر چقدر مرمی « یعنی سنگِ پرتاب شده »، ثقلش بیشتر باشد و حجمش بزرگتر باشد باید رمی را بهتر قبول کند « و پرتابی را که قاسر بر آن وارد می کند راحت تر بپذیرد و در زمان طولانی تری ادامه دهد » در حالی که می یابیم آنچه که در خارج اتفاق می افتد بر خلاف آن است « یعنی اینچنین نیست که هر چقدر ثقل و کِبَرِ مرمی بیشتر باشد قبول رمی کردنش بیشتر باشد ».

بل اذا اعتبر الثقل و الخفه و لم تعتبر اسباب اخری کان الاقل مقدار اقبل للتحریک القسری و اسرع حرکه

توجه کنید در دو موردی که نقض جواب داده شد فقط به ثقل و خفتِ جسم متحرک، توجه نداشتیم. در مورد اول، علاوه بر ثقل و خفت به صِغَر توجه کردیم در مورد دوم، علاوه بر ثقل و خفت به تخلخل توجه کردیم. یعنی در مورد اول، صِغَر هم مطرح شد که سهمی در تاثیر گذاشتن داشت. در مورد دوم، تخلخل مطرح شد که آن هم در تاثیر گذاشتن سهمی داشت. الان مصنف می گوید اگر فقط ثقل و خفت جسم مطرح شود « یعنی هیچ عامل دیگری که گاهی ممکن است ضمیمه شود لحاظ نگردد » می بینید آن جسم که ثقیل است سخت و کُند حرکت می کند. هم ابطأ حرکت می کند هم اقل حرکت می کند. بر خلاف آن جسمی که خفیف است هم اسرع حرکت می کند هم در مسافت اکثر حرکت می کند. پس اگر توجه به امور خارجی مثل صِغَر جسم متحرک یا مثل تخلخل، توجه نشود و فقط ثقل و خفت دو جسم ملاحظه شود می بینید آنکه خفیف تر است سریعتر و بیشتر حرکت می کند. آن که سنگین تر است کُندتر و کمتر حرکت می کند.

ترجمه: اگر ثقل و خفت لحاظ شود و اسباب دیگری که کُند کننده یا تند کننده هستند ملاحظه نشوند آن جسمی که مقدارش کمتر است و در نتیجه سبک تر است، هم راحت تر حرکت قسری را قبول می کند هم سریعتر حرکت می کند و هم حرکتش با داومتر است.

فتکون نسبه مسافات المتحرکات بالقسر و لها میل طبیعی و نسبه ازمنتها علی نسب المیل الی المیل

« بالقسر » متعلق به « متحرکات » است.

واو در « و لها » حالیه است.

« نسبه مسافات » اسم « تکون » و « نسبه ازمنتها » عطف بر « نسبه مسافات » است و « علی نسب المیل الی المیل » خبر « تکون » است.

از مطالب گذشته استفاده شد که حرکت، با میل اندازه گیری می شود به این بیان که هر چقدر میل بیشتر شود حرکت، کُندتر می شود و داومش کمتر می شود. هر چه میل جسم متحرک کمتر شود حرکت، سریعتر و دوامش بیشتر می شود. پس با میل می توان مقدار حرکت را تنظیم کرد اگر نتوان به طور دقیق تنظیم کرد ولی می توان گفت که در فلان جا کمتر و در فلان جا بیشتر است یا در فلان جا سریعتر و در فلان جا بطیء تر است. بنابراین اگر دو جسم داشته باشید که میلشان متفاوت بود می توان تفاوت سرعت حرکتشان و دوام حرکتشان را از تفاوت میلشان به دست آورد و اینچنین گفت: آن که میلش کمتر است سرعتش بیشتر و حرکتش با داومتر است. آن که میلش بییشتر است سرعتش کمتر و دوام حرکتش هم کمتر است. پس توجه کردید که نسبت میل ها در متحرک ها، امر مهمی بودند. نسبت میل ها توانستند نسبت سرعت ها و دوام ها را تعیین کنند.

توجه کنید که میل و حرکت، نسبت عکس دارند که هر چقدر میل بیشتر شود حرکت کمتر و بطیء تر می شود و هر چقدر میل کمتر شود حرکت بیشتر و سریعتر می شود. اما این نسبتِ عکسی که الان بیان شد در آن تفصیل است که باید بیان شود.

در یک مورد این نسبتِ عکسی که اشاره شد وجود دارد. در مورد دیگر باید به نحو دیگر ملاحظه کرد که توضیح داده می شود.

توجه کردید که نسبت میل ها حساب شد و حرکت ها مشخص شدند. مصنف این کار را نمی کند ایشان نسبت حرکت ها را می آورد و می گوید طبق نسبت میل ها است. کلام مصنف همان کلامی است که بنده ـ استاد ـ گفتم ولی مصنف از این طرف رفته و بنده ـ استاد ـ از آن طرف رفتم. بنده ـ استاد ـ به اینصورت گفتم: « نسبت میل ها را می گیرید و نسبت حرکت ها را استخراج و استنباط می کنید » اما مصنف می گوید « نسبتِ مسافت حرکت ها به نسبت میل ها است و نسبتِ زمان حرکت ها هم به نسبت میل هاست » یعنی یکبار مسافت و یکبار زمان را محاسبه می کند ولی بنده ـ استاد ـ حرکت را حساب کردم و اسمی از مسافت و زمان نبردم اگر چه وقتی می گفتم « سرعت » منظورم زمان بود و وقتی می گفتم « دوام » منظورم مسافت بود. چون حرکتی که داومش بیشتر است یعنی مسافت بیشتری طی می کند و حرکتی که سرعتش بیشتر است یعنی در زمان کوتاهتری به مقصد می رسد.

اما مصنف تصریح به مسافت و زمان می کند و می گوید حرکت، در مسافتی که دارد و در زمانی که دارد نسبتِ حرکت این جسم به آن حرکت « چه در مسافت و چه در زمان » مساوی با نسبت میل این جسم به میل آن جسم است یعنی می توان حرکت دو جسم را به لحاظ مسافت و به لحاظ زمان، از طریق توجه به میل آنها تعیین کرد. لکن نسبتِ به مسافت طوری تبیین می شود و نسبتِ در زمان طور دیگر تبیین می شود. « توجه کنید که الان می خواهیم بیان کنیم که به طور مطلق نمی توان گفت نسبت، معکوس است » سپس توضیح می دهد و تفاوت جایی که زمان ملاحظه می شود و جایی که مسافت ملاحظه می شود را بیان می کند.

ترجمه: متحرکات « که حداقل دوتا است می تواند بیشتر از دو تا باشد. ما تطبیق بر دو تا می کنیم » که متحرک بالقسر هستند نسبت مسافتشان و نسبت ازمنه ی آنها بر نسبت میل به میل است. می توان اینگونه ترجمه کرد: نسبت مسافتی به مسافت دیگر و نسبت زمانی به زمان دیگر مانند نسبتِ میلی به میلِ دیگر است. به عبارت دیگر این دو جسم هر کدام مسافتی را طی می کنند و این مسافت را در زمانی طی می کنند. نسبت مسافتی که اولی طی می کند به آن مسافتی که دومی طی می کند نسبت میلی است که اولی به دومی دارد. همچنین نسبت زمانی که اولی طی می کند به زمانی که دومی طی می کند نسبت میلی است که اولی به دومی دارد. یعنی زمان و مسافت را از روی میل می توان تشخیص داد اما می فرماید « و لها میل طبیعی » یعنی متحرکاتِ بالقسری را ملاحظه می کنیم که میل طبیعی دارند. اگر خالی از میل باشند همه یکنواخت حرکت می کنند، نه تفاوت در مسافتشان است نه تفاوت در زمانشان است.

« و لها میل طبیعی »: این عبارت، دنباله ی « المتحرکات بالقسر » است یعنی متحرکاتی که اولا بالقسر حرکت کنند ثانیا دارای میل طبیعی باشند. اینچنین متحرکاتی را اگر نسبت مسافت یکی را به دیگری یا نسبت زمان یکی را به دیگری سنجیدید مانند نسبت میل یکی به دیگری است.

توجه کنید که همه چیز دارای میل طبیعی هستند ولی الان اثبات نشده لذا مصنف به سراغ آن جسمی می رود که خصم قبول دارد دارای میل طبیعی است و آن را مطرح می کند و الا همه متحرکات دارای میل طبیعی هستند اینطور نیست که بعضی میل طبیعی داشته باشند و بعضی نداشته باشند ولی چون هنوز اثبات نشده همه ی اجسام میل طبیعی دارند ناچار هستیم از جسمی بحث کنیم که خصم قبول دارد دارای میل طبیعی است لذا قید می زند و می گوید جسمی که دارای میل طبیعی است نه آن جسمی که دارای میل طبیعی نیست طبق قول خصم، البته مصنف همان جسم را که خصم دارای میل طبیعی نمی داند، دارای میل طبیعی می داند. اما آن جسمی که دارای میل طبیعی نباشد در سطر 9 با عبارت « و اذا الم یکن میل اصلا » بیان می شود و تالی فاسد آن بیان می گردد و روشن می شود جسمی که دارای میل نباشد وجود ندارد.

لکن النسبه فی المسافات بعکس النسبه فی الازمنه

این عبارت به نظر می رسد که نیاز به توضیح زیادی ندارد ولی باز هم مصنف آن را احتیاطا توضیح می دهد و بیان می کند چگونه نسبتِ در مسافات، عکسِ نسبتِ در ازمنه است. لذا با عبارت « اما فی المسافات ... » و « اما فی الزمان ... » بیان می کند. تفصیلی که مصنف می دهد در حرکات طبیعیه و حرکات قسریه باید ملاحظه شود هر چند مصنف در عبارتش این دو را جدا نکرده ولی ما باید جدا کنیم یعنی چهار حرکت باید مطرح شود که عبارتند از

1ـ حرکت طبیعی به لحاظ مسافت.

2ـ حرکت طبیعی به لحاظ زمان.

3ـ حرکت قسری به لحاظ مسافت.

4ـ حرکت قسری به لحاظ زمان.

مصنف فقط دو حرکت را مطرح کرده که یکی به لحاظ مسافت و یکی به لحاظ زمان است و اشاره ای به طبیعی و قسری نکرده است. اما برای توضیح بیشتر باید بین قسری و طبیعی فرق گذاشت.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo