< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/08/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه نظر مصنف در اينكه اگر جسمي از حيز خودش بيرون رفت وقتي به حيز خودش مي آيد چه چيزي را طلب مي كند؟/ فصل 10/ مقاله 4/ فن 1/ طبيعيات شفا.
و اما الهرب فيصح من مقابلاتها ايها اتفق[1]
بحث در اين بود كه هر جسمي حيز طبيعي دارد همانطور كه كيف طبيعي و كمّ طبيعي و وضع طبيعي دارد. اشاره شد كه درباره حيز طبيعي اشكالي وجود دارد. آن اشكال اين بود كه وقتي جسم به جهتي حركت مي كند احتمال داده مي شود مطلوبش همان جهت باشد و احتمال داده مي شود مطلوبش مكان باشد و احتمال داده مي شود مطلوبش كليتِ خودش باشد. بيان شد كه هيچكدام از اين احتمالات صحيح نيست. احتمال صحيح عبارت از اين بود كه مطلوب، مكانِ خاص باشد يعني مكاني كه در اجزاء آن كليت، ترتيب خاصي داشته باشد و با فلك الافلاك، قرب و بُعد مخصوص پيدا كرده باشد. توجه كنيد كه در اينجا دو شرط بيان نشده بلكه يك شرط است كه به دو صورت بيان مي شود. پس عبارت « وضع مخصوص با ترتيب خاص » دو تا نيست زيرا وقتي مثلا بخشي از هوا در بين لايه هاي فرضي هوا در جاي خاصي واقع مي شود و ترتیبي بين آن و اجزاء ديگر هوا برقرار مي شود قهراً فاصله ي خاصي تا فلك الافلاك پيدا مي كند. پس جايي كه ترتيب مخصوص بين اجزاء هوا براي اين بخش از هوا پديد مي آيد وضع مخصوص « يعني قرب و بعد مخصوص » هم با فلك الافلاك پيدا مي كند. بنابراين اگر گفته شود « مكاني كه وضع مخصوص يا ترتيب مخصوص دارد » كافي است ولي ما هر دو را با هم مي گوييم.
بيان شد كه مطلوب متحركي كه حيز طبيعي دارد، مكان خاص است. البته مي توان گفت مطلوبش، جهت خاص است كه با مكان خاص فرقي ندارد.
با بياناتي كه گذشت معلوم گرديد كه چون مطلوب، مكان خاص است پس طلب هم بايد به سمت مكان خاص باشد و به غير آن ممكن نيست بنابراين اگر طلب باعث حركت جسم بشود اين جسم به يك نقطه ي مخصوص وارد خواهد شد چون طلب به سمت آن نقطه ي مخصوص است لذا مصنف مي گويد « و لا يصح الي غيرها » يعني حركت، جز به سمت آن نقطه، صحيح نيست. فقط به سمت همان نقطه است.
بعد از اينكه بحث طلب تمام مي شود و ثابت مي گردد كه طلب و جهت معين به مكان معين نظر دارد و همان مكان معين، مطلوب جسم متحرك است اين مطلب بيان مي شود كه آيا مي توان هرب را عامل حركت قرار داد؟ « تا اينجا طلب، عامل حركت گرفته شد و چون طلب، نظر به يك نقطه ي مخصوص داشت گفته شد جسم متحرك به همان نقطه ي مخصوص كه مطلوبش است وارد مي شود » مصنف مي فرمايد هرب را نمي توان عامل حركت به حساب آورد « البته طبق ظاهر مي توان گفت كه هرب باعث شد اين جسم حركت كند يعني مكان، مكان غير طبيعي بود. اين جسم خواست از آن مكان فرار كند و فرار كردنش باعث حركت شد. اما اين بيان، مشكل دارد و آن اين است كه هرب از همه ي نقطه ها انجام مي شود. وقتي جسم از مكان طبيعي خودش مثلا زمين بيرون برده شد هر جايِ بيرون از زمين قرار داده شود دوباره به زمين بر مي گردد » اگر عامل حركت، هرب باشد نمي توان بيان كرد كه اين جسم در كجا فرود مي آيد چون از همه جا مي تواند فرار كند و مقابل همان جايي كه فرار كرده مي تواند فرود بيايد لذا فرود آمدن معيني ندارد. اما اگر عامل حركت، طلب باشد لازمه اش اين است كه اين جسم به همان سمتي كه مطلوبش است برود و در همان موضع حركتش را منتهي مي كند پس عامل حركت طلب است نه هرب.
نكته: مصنف مطالبي در اين صفحه از كتاب بيان كرده كه به آساني حل مي شود ولي علت اينكه اين مطالب را آورده ملعوم نيست. اگر ظاهر اين مطالب ملاحظه شود گسيختگي دارد و به يكديگر ارتباط ندارند اما وقتي در عبارات دقت شود ارتباط آنها معلوم مي شود. بنده « استاد » سعي دارم اين ارتباط را توضيح بدهم.
مصنف درباره اين مطلب « طلب به سمت غايتي است و هرب از همه جاهايي است كه غير از اين غايت باشد » بحث مي كند. يعني نقطه هايي كه هرب از آن واقع مي شود يك نقطه نيست بلكه هر نقطه اي كه غير از آن مطلوب باشد آن نقطه، محل هرب مي شود. پس يك نقطه، مطلوب است و بقيه نقاط، مهروب است. مصنف اين مطلب را مقدمتاً ذكر مي كند تا بعداً بحث كند كه اگر هرب، عامل حركت باشد جسم متحرك، يك نقطه ي خاص را طلب نمي كند بلكه هر جا شد، وارد مي شود زيرا آنچه كه محرّك بود مي توانست هر جا باشد بنابراين آنچه كه منتهاي حركت است مي تواند هر جا باشد. اما اگر عامل حركت، طلب باشد طلب، به نقطه ي خاص است و تا وقتي اين جسم به نقطه ي خاص نرسد طلبش محفوظ است وقتي به آن نقطه ي خاص مي رسد طلب قطع مي شود و در نتيجه حركت هم قطع مي شود.
در جلسه گذشته ثابت شد كه مطلوب، مكان مطلق نيست بلكه عبارت از مكان خاص است « يعني مكان به همراه ترتيب مخصوص هست يا مكان به همراه وضع خاص هست ». پس در مطلوب، دو امر شرط است:
1 ـ مكان، مكان طبيعي باشد.
2 ـ وضع مخصوصي براي آن باشد.
مثلا براي سنگي كه به سمت بالا حركت مي كند تمام زمین، مکان طبیعی است. برای هوایی که به سمت بالا حرکت می کند تمام كره هوا مكان طبيعي است. ولي « مكان طبيعي » كافي نيست بلكه مكان طبيعي كه وضع مخصوص و ترتيب مخصوص داشته باشد لازم است. اين سنگ بايد جايي قرار بگيرد كه ترتيب مخصوصي با بقيه اجزاء كره خاك داشته باشد و وضع مخصوص « يعني قرب و بعد مخصوص » نسبت به فلك الافلاك داشته باشد.
براي توضيح بحث، مثال به هوا زده مي شود و اينگونه گفته مي شود: اگر در هوا، مكان طبيعي آن فوت شد و ترتيبي كه لازم بود حاصل نشد مي بينيد هوا آرام ندارد و مي خواهد به حركتش ادامه بدهد. اگر بر عكس شود يعني ترتيب مخصوص حاصل باشد ولي مكان طبيعي حاصل نباشد مي بينيد هوا آرام ندارد و مي خواهد حركتش را ادامه دهد. اين دو نمونه، دليل مي شوند بر اينكه مطلوب متحرك، نه مكان طبيعیِ تنها است و نه آن ترتيبِ مخصوصِ تنها است بلكه مجموع اين دو است.
مثال براي جايي كه ترتيب حاصل است اما مكان طبيعي نيست: آجري را ملاحظه كنيد كه داراي منافذ است. بعضي آجرها خيلي سفت هستند. در كوره آجرپذي اتفاقي مي افتد كه اگر ميخ بر آجر كوبيده شود داخل آن نمي رود. اصطلاحا به آن آجر، آجر جوش مي گويند. اين آجر داراي منافذ نيست و مورد بحث نمي باشد. اما آجري وجود دارد كه داراي منافذ ريزي است ولو اين منافذ به طور معمولي ديده نمي شود. اين منافذ توسط هوا پُر مي شود اين آجري كه در منافذ آن، هوا قرار گرفته را در كره هوا قرار دهيد هواي داخل آجر در مكان طبيعي خودش نيست چون مكان طبيعي اش آجر نيست بلكه كره هوا است. مكان به نظر مصنف، سطح حاوي است. آن سطحي كه هواي درون آجر را احاطه كرده است آجر است نه هوا. اگر هوا بر اين هواي داخل آجر احاطه مي كرد مي توانستيم بگوييم هواي درون آجر در مكان طبيعي خودش قرار گرفته است چون مكان طبيعیِ هوایِ داخل آجر، سطح حاوي است كه از سنخ هوا باشد. اما در اينجا آجر، سطح حاوي است و آجر، مكان طبيعي هوا نيست. پس اين هوا در مكان طبيعي خودش قرار نگرفته ولي آجر در لايه هاي هوا قرار گرفته است يعني هواي درون آجر بين اجزاء كره هوا قرار گرفته تا ترتيب مخصوصي با اجزاء پيدا كند و قرب و بعد مخصوصی با فلك الافلاك پيدا كند. اين ترتيب، ترتيب طبيعي است و همان وضع مخصوص را دارد اما مكان طبيعي ندارد لذا يكي از دو شرط موجود است ولي شرط ديگر که مكان طبيعي بودن است را ندارد لذا آرام ندارد و ح ركت مي كند و به تعبير مصنف، فرار مي كند به خاطر اينكه اگر آبي نزديك اين آجر برده شود آب، جذب آجر مي شود و منافذ را پر مي كند و هوا فرار مي كند. اگر محل طبيعي هوا در منافذ بود مقاومت مي كرد. پس هوا فرار مي كند و چون خلأ در طبيعت محال است آب به خاطر ضرورت خلأ وارد آن منافذ مي شود نه اينكه آب، هوا را بيرون كند بلكه هوا، فرار مي كند زيرا مطلوب هوا داراي دو قيد بود اما در اينجا فقط يك قيد موجود است.
نكته: خلأ در طبيعت محال است و آب، آنجا را پُر مي كند لذا اشكال نشود كه مگر آب شعور دارد و فكر مي كند اين منافذ خالي شدند و براي اينكه خلأ لازم نيايد منافذ را پُر مي كند. تكوين اينگونه است كه بايد فاقد خلأ باشد لذا تمام مكوّنات به طور طبيعي مامور هستند تا خلأ را پُر كنند. اگر در يك جا خلأ اتفاق بیفتد احتیاج به شعور نیست بلکه تکوین اجازه خلأ نمي دهد. پس وقتي هوا از داخل منافذ بيرون مي رود و خلأ مي خواهد اتفاق بيفتد آب، بدون شعور آن خلأ را پر مي كند يعني تكوين به او دستور مي دهد نه اينكه اراده كرده باشد و شعور داشته باشد.
مثال براي جايي كه مكان طبيعي هست ولي ترتيب حاصل نيست: آبي را در درون مُشت خود بگيرد و آن را به سمت بالا پرتاب كنيد اين آب داخل هوا مي رود. هوا دور آب را مي گيرد پس سطحي كه حاوي آب مي شود هوا است و مكان طبيعي آب همين است زيرا سطح حاویِ كره ي آب، هوا و زمين است پس هوا سطح حاوي است كه مي تواند مكان طبيعي آب قرار داده شود. هوايي كه بر روي كره آب قرار گرفته مكان طبيعي آب است. هواي بالا هم اگر آب را احاطه كند از سنخ مكان طبيعي است يعني مكان طبيعي آب، سطح حاوي است كه از سنخ هوا باشد چه آن سطح حاوي بر روي سطح دريا باشد چه مانند اين هوايي باشد كه بر آبِ پخش شده ي در هوا احاطه كرده است. پس هوا مكان طبيعي اين آب پخش شده است اما ترتيب خاص حاصل نيست. فاصله آب بايد فاصله ي مخصوص تا فلك الافلاك باشد اگر اين آب در هوا ريخته شود آن فاصله حفظ نمي شود. اما اگر اين آب در كره ي آب گذاشته شود اين فاصله، محفوظ است.
از اين دو نمونه مثالي كه بيان شد معلوم گرديد كه هم بايد مكان طبيعي باشد و هم بايد ترتيب خاص و وضع مخصوص باشد.
مصنف بعد از اينكه اين مطلب را بيان كرد سوال مي كند كه آيا طلب، عامل حركت است يا هرب، عامل حركت است؟
نكته: در وقتي كه جزر و مدِ آب وجود ندارد وضع مخصوص، به يك نحوه است و وقتي كه جزر و مد است وضع مخصوص به نحو ديگري است يعني در وقتي كه شبهاي بدر است و مدّ واقع مي شود در اين مواقع قُربِ آب به فلك الافلاك بيشتر مي شود و در شبهايي كه مدّ نيست و‌ آب فرو نشسته است بُعدش از فلك الافلاك بيشتر است. پس بايد شرائط را لحاظ كرد زيرا وضع مخصوص آب در زمان هاي مختلف بر اثر عوامل مختلف، متفاوت است. آن عوامل « يعني كِششِ ماه يا رها كردن ماه » هم بايد لحاظ شود.
معلوم شد كه اگر عواملي دخالت مي كنند چون عواملِ طبيعي هستند بايد لحاظ شوند. بحثي كه در اينجا شد با قطع نظر از اين عوامل است.
توضيح عبارت
فالطلب يتوجه الي هذه الغايه المتحققه فقط
فاء در « فالطلب » براي تفريع است يعني وقتي روشن شدكه در مطلوب شيءِ متحرك، دو چيز دخالت دارد « هم مكان طبيعي و هم ترتيب خاص و وضع مخصوص »، بيان مي كند كه طلب به همين غايت متحققه « و موجودِ در خارج » تحقق پيدا مي كند « و اين غايت مركب از دو قيد بود ».
و لا يصح الي غيرها
اين عبارت، تأكيد « فقط » است يعني فقط بايد به سمت همين غايت باشد و صحيح نيست كه به غير اين غايت توجه كند. بر خلاف هرب كه از يك نقطه نيست بلكه از نقاط متعدد است.
و اما الهرب فيصح من مقابلاتها ايها اتفق
ضمير « مقابلاتها » به « هذه الغايه » بر مي گردد.
ترجمه: هرب و فرار متحرك از مقابلات اين غايت صحيح است « مصنف تعبير به مقابلات مي كند و به صورت جمع مي آورد چون يك مقابل ندارد زيرا هر جا كه غير از اين غايت باشد مقابلِ اين غايت مي شود قهراً هرب از تمام آن جاهايي كه مقابله هاي آن غايت هستند انجام مي شود » هر كدام از اين مقابلات كه اتفاق بيفتد.
فانه اذا كان المكان غير طبيعي و ان كان الترتيب طبيعيا هَرَبَ منه
« و ان كان » وصليه است. ضمير « هرب » به « متحرك » و ضمير « منه » به « مكان غير طبيعي » بر مي گردد.
« فانه »: تعليل براي اين است كه هرب از هر نقطه اي كه آن غايتِ معيَّنه و متحقِّقه نباشد اتفاق مي افتد. آن غايت معيّنه و متحقّقه در جايي است كه اين دو قيد « طبيعي بودن مكان و ترتيب خاص » باشد بنابراين اگر يكي از اين دو قيد منتفي شد آن غايتِ متحققه، حاصل نيست و در نتيجه هرب اتفاق مي افتد. مصنف با اين عبارت « فانه » بيان مي كند در جايي كه يكي از اين دو قيد هست و يكي نيست چون اين غايت، اتفاق نيفتاده پس هرب رخ مي دهد.
مصنف مثال مي زند براي جايي كه يك قيد از آن دو قيدي كه در غايت معتبر است حاصل نشده است و وقتي يك قيد حاصل نشود هرب اتفاق مي افتد.
ترجمه: در جايي كه مكان، غير طبيعي است ولو ترتيب، طبيعي است جسمِ متحرك از آن مكان فرار مي كند.
الهواء المنتشَف المحصور في آجرهٍ مرفوعةٍ في الهواء
لفظ « مثل » از كتاب افتاده. عبارت كتاب به اين صورت است « مثل الهواء المنتشف ... ».
يكي از دو نمونه را كه مصنف ذكر كرد با عبارت « اذا كان المكان غير طبيعي » بود. انتظار مي رود كه مورد دوم را هم با « اذا » شروع كند ولي اينگونه نمي گويد. مصنف در مورد اول، مثال زد و گفت « مثل الهواء المنتشف ». در مورد دوم هم با مثال بيان مي كند و از لفظ « اذا » استفاده نمي كند. در آخر خط ششم مي فرمايد « و كهرب الماء من الهواء ».
« المنتشف »: يعني نفوذ يافته. آجر كانّه هوا را مي مكد. هوا هم نفوذ مي كند. از جانب هوا گفته مي شود كه نفوذ كرده است اما از جانب آجر گفته مي شود كه نفوذ مكيده است. مصنف در اينجا مي گويد: مانند هوايي كه در آجر نفوذ يافته است.
« المحصوره »: يعني حبس شده.
« في آجره »: متعلق به « المنتشف » و « المحصور » هر دو است. تا‌ء در آن براي وحدت است. « آجر » به معناي جنس آجر است و « آجرة » به معناي يك آجر است.
« مرفوعه في الهواء »: صفت براي « آجره » است. يعني آجري كه بالا آورده شده و در كره هوا قرار گرفته و آن ترتيب خاص را بدست آورده است.
فان الآجره تنشف الماء من اسفل لشده هرب الهواء عن محيط غريب
مصنف اگر به اينصورت بيان مي كرد روانتر بود « هواي موجود در آجر فرار مي كند چون مكانش طبيعي نيست با اينكه ترتيبش طبيعي است. فرار كردن به اين دليل است كه آب وارد آجر مي شود. اين، نشان مي دهد كه هوا فرار كرده و جاي آن خالي شده است و آب آنجا را پُر مي كند.
« تَنتَشِف »: به معناي « نفوذ مي كند » است. اگر « تُنشِف » باشد به معناي « مكيدن » است.
ترجمه: آجر آب را از پايين به خودش مي كِشد زيرا هوا فرار مي كند از محيطي كه غريب بود « در فارسي لفظ محيط گاهي به فضا گفته مي شود. مثلا اگر كسي بگويد از اين محيط خارج شدم يعني از اين فضا خارج شدم. لفظ محيط در اينجا به معناي اصطلاحي خودش يعني احاطه كننده است. آن كه هوا را احاطه كرده است آجر مي باشد و اين احاطه كننده و محيط، براي هوا غريب و بيگانه است. محيطي با هوا آشنا است كه از سنخ هوا باشد اگر هوايي، هوایِ موجود در آجر را احاطه مي كرد محيطِ غريب نبود.
و استحاله وقوع الخلأ
عطف بر « شده » است.
مصنف دو مطلب بيان مي كند:
1 ـ هوا از محيطِ بيگانه فرار مي كند.
2 ـ خلأ نمي تواند واقع شود چون اگر هوا فرار كرد و خلأ جايز بود لازم نيست آب، خلأ را پُر كند. اما از يك طرف هم هوا فرار كرده از طرف ديگر هم خلأ محال است.
ترجمه: هوا از محيط غريب فرار مي كند و اگر آب، آن محيط غريب را پُر نكند خلأ لازم مي آيد در حالي كه محال است خلأ واقع شود پس نتيجه گرفته مي شود كه آب بايد محلِ خالي شده را پُر كند.
و وجوب تلازم الصفائح
الصفائح: يعني آجر داراي لايه هايي است كه بايد به هم بچسبند و بين آنها فاصله نباشد. اگر نچسبند اين فاصله را بايد چيز ديگري پُر كند.
لفظ « تلازم » در اینجا به معناي لغوي يعني چسبيدن است و به معناي اصطلاحي نيست.
اين عبارت، مطلب جديد و قيد سوم نيست بلكه عطف بر « استحاله وقوع الخلأ » است و همان را با عبارت ديگر بيان مي كند. يعني يكبار مي گويد صفحه هاي روي هم چيده شده ي آجر بايد متلازم و چسبيده به هم باشند. اگر چسبيده نباشند بايد جسمي مثل هوا يا آب آن را پُر كند.
ترجمه: واجب است كه صفحه ها به هم بچسبند « تا خلأ پیش نیاید ».
فيَخلُفُه الماءُ في مسام الآجر متصعِّداً فيها
ضمير « يخلفه » به « هوا » بر مي گردد. « متصعدا » حال از « الماء » است.
ترجمه: « چون هوا از محيط غريب فرار كرده اولاً و خلأ هم محال است و چسبيدن صفحات لازم است ثانياً » پس آب، جانشين هوا مي شود « يعني وقتي هوا از اين آجر بيرون رفت آب، جانشين هوا مي شود » در روزنه هاي كوچك آجر، در حالي كه اين آب در آجر است بالا مي رود « تا مسام و منافذ ريز را پُر كند ».
لِهَرب الهواء عنها
اين عبارت تعليل براي « متصعدا » است. ضمير « عنها » به « آجره » بر مي گردد.
ترجمه: « چرا اين آب در آجر صعود مي كند؟ » چون هوا از آجر فرار كرده « و خلأ هم نمي تواند تحقق پيدا كند آب، در آجر صعود مي كند تا جاهايي كه از هوا خالي مي شود را پُر كند ».
و ان كان الترتيب في البعد و القرب قريبا من الواجب
« ان » وصليه است.
هوا فرار مي كند ولو اينكه ترتيبش قريب به واجب است اما مكانش طبيعي نيست.
ترجمه: اگر چه ترتيبي كه در قرب و بُعد از فلك اعلي لازم است قريب به واجب است « يعني نزديك به همان ترتيبي است كه بايد داشته باشد و طبيعي است يا قريب به طبيعي است ».
و كهرب الماء من الهواء
« كهرب » ظاهراً عطف بر « توهم » است چون اگر عطف بر « مثل الهواء المنتشف » شود لفظ « فانه اذا كان المكان غير طبيعي و ان كان الترتيب طبيعا هرب منه » بر سر آن وارد مي شود در حالي كه نبايد در بيايد چون در اين عبارت مكان، غير طبيعي بود و ترتيب، طبيعي بود ولي در اينجا بر عكس است.
اين عبارت، نمونه دوم را بيان مي كند كه در نمونه دوم، آب به سمت بالا پاشيده مي شود. در اينجا هوا، اطراف آب را احاطه مي كند. آن هوایِ محيط، مكان طبيعي براي اين آب مي شود چون مكان طبيعي آب، هوا است.
ترجمه: و مثل فرار كردن آب « پاشيده شده در درون كره هوا » از هوا « به سمت پايين ».
و ان كان المكان طبيعيا
ولو مكان « و سطح حاویِ » اين آب، طبيعي است.
و ليس الترتيب حاصلا
لفظ « لكن » را قبل از « ليس » در تقدير بگيريد.
ولو مكان، طبيعي است ولي ترتيب « يعني قرب و بُعد مخصوص با فلك الافلاك » حاصل نيست.
در هر دو نسخه خطي « اذ ليس » آمده كه خيلي بهتر است و احتياج به تقدير گرفتن « لكن » نيست.
و بالحري
بحث بعدي اين است كه منشاء حركتِ جسم آيا طلب است يا هرب است؟

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo