< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/04/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان نظر مصنف در اتصال حرکتین و دلیل بر آن/ در حرکات مرکبه آیا اتصال حرکتین است یا بین حرکتین سکون است/ فصل 8/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.
و اذا وجد میل آخر الی جهه اخری فلیس یکون هو هذا الموصل نفسه[1]
بحث در این بود که بین دو حرکت باید سکون فاصله شود و اتصال دو حرکت به هم ممکن نیست. مصنف که این مدعا را دارد استدلال بر این مطلب می کند که این استدلال دارای مقدماتی است که مصنف آنها را ذکر کرد. این عبارتی که در این جلسه خوانده می شود را نیز شاید بتوان مقدمه قرار داد و بعداً وارد استدلال شد. البته در جلسه قبل بیان شد که مصنف از همان ابتدا وارد استدلال شد ولی بنده « استاد » این استدلالِ مصنف را قطعه قطعه کردم و آن را به دو بخش مقدمه و بخش استدلال تقسیم کردم.
سوالی در جلسه قبل مطرح شد که در جواب سوال بیان شد که موضع بحث مصنف در کجاست؟ آیا شامل فقط دو حرکتی که رفت و برگشت باشند یا صعودی و نزول باشند، می شود یا علاوه بر این، شامل دو حرکتی که در امتداد هم باشند هم شامل می شود؟ بیان کردیم که تصریحی از مصنف نیست ولی از استدلال مصنف بر می آید که منظورش دو حرکتی است که یا رفت و برگشتی باشند یا صعودی و نزولی باشند. مصنف در دو حرکتی که در امتداد هم باشند فصلِ سکون را قبول نمی کند مگر اینکه حرکت ها متعدد شوند که در اینصورت، فصلِ سکون واضح می شود و احتیاج به استدلال ندارد. بعد از اینکه مرحوم لاهیجی در کتاب شوارق الالهام کلام ابن سینا را نقل می کند به کلام مرحوم خواجه می پردازد. مرحوم خواجه مراد از دو حرکتی که بین آنها سکون فاصله می شود را تصریح می کند که چه حرکتی است؟ می گوید در حرکتی است که زاویه ای تشکیل دهند یا دو حرکتی که یک قطعه انعطاف « یعنی بازگشت » داشته باشند. یعنی از ابتدا موضع بحث را مشخص می کند که بحث در دو حرکتی که در امتداد هم هستند نیست بعداً استدلالِ ابن سینا را می آورد و می گوید باید بین الحرکتین سکون فاصله شود و اتصال دو حرکت ممکن نیست. پس آنچه که از کلام مصنف فهمیده می شود در کلام مرحوم خواجه بالصراحه یافت می شود.
بحث امروز: تصویر بحث اینگونه بود که سنگی از پایین به سمت بالا انداخته می شود و این نیرویی که در این سنگ ایجاد شده « که اسمش میل است یا آن حامل نیرو که اندفاع است و به آن میل گفته می شود » از ابتدا که سنگ رها شد در سنگ وجود دارد تا وقتی که سنگ به منتها رسید در آن « آنِ » وصول هم میلِ موصل حاصل است. این سنگ می خواهد به سمت پایین حرکت کند نیاز به میل دوم است و میل اول کافی نیست چون اگر میل کافی باشد معنایش این است که در وقتی که این سنگ به سمت بالا می رفت این میل را داشت و الان هم که به سمت پایین می آید همان میل را دارد در اینصورت لازم می آید که میل واحد، هم این سنگ را به منتها برساند هم آن را از منتها جدا کند یعنی لازمه اش این است که یک میل هم موصل باشد و هم مفارق و جدا کننده باشد و این، اجتماع دو ضد یا دو اثر متضاد در یک شیء است. در حالی که یک شیء نمی تواند دو اثر متضاد داشته باشد. پس میلی که برای حرکت دومی است باید غیر از میلی باشد که برای حرکت اولی است.
وقتی میل دوم می آید در « آن » حادث می شود و در آنات بعدی هم ادامه پیدا می کند پس در تمام آنات می توان گفت که میل دوم وجود دارد ولی ما به تمام آنات کاری نداریم بلکه به اولین « آن » کار داریم و می گوییم اگر میل مثل حرکت بود در اولین « آن »، صادق نبود ولی چون مثل حرکت نیست « یعنی تدریجی نیست بلکه می توان در " آن " هم موجود باشند چنانچه در مقدمه پنجم گفته شد » پس در اولین « آنِ » برگشت هم میل دوم را دارید و در آن « آن » این تعبیر می شود: « آنِ » اول میل ثانی. همانطور که « آن » آخر میل اول درست شد و گفته شد این میل در آن « آنِ » وصول هم هنوز موجود است، اولین « آن » میل دوم هم درست شد تا بعداً بررسی کنیم که آیا این دو « آن » می توانند کنار هم قرار بگیرند یا باید بین آنها زمان فاصله شود.
پس توجه کردید که مصنف ابتدا میل دوم را درست کرد سپس برای میل دوم، « آن » دوم درست کرد همانطور که میل اول را درست کرد و برای آن، « آن » آخر درست کرد.
توضیح عبارت
« و اذا وجد میل آخر الی جهه اخری فلیس یکون هو هذا الموصلَ نفسه »
متحرک به سمت بالا می آمد و میلی در آن بود که اسم آن را میل موصل گذاشته بودند و تا آخر، این میل را داشت حال مصنف می فرماید « و اذا وجد... » یعنی برای متحرک، میل دیگری به جهت دیگری موجود می شود نگویید این میل از کجا موجود می شود؟ چون در عبارت قبلی مصنف فرمود « فاذا حدثت حرکتان فعن میلین » یعنی در عبارت قبلی قبول کرده بود که دو میل وجود دارد لذا میل ثانی موجود شده است پس در این عبارتِ « و اذا وجد... » می توان بگوید میل دیگری یافت شده است.
نکته: عبارت « اذا وجد میل آخر الی جهه اخری » نشان می دهد که مصنف در دو حرکتی بحث می کند که یکی در یک جهت است و دیگری در جهتِ اُخری است مثل حرکت صعودی و نزولی و یا حرکت رفت و برگشت. مصنف در دو حرکتی که در امتداد هم هستند بحث نمی کند لذا موضع بحثِ مصنف روشن می شود که در دو حرکتی که در امتداد هم هستند نیست و الا تعبیر به « جهه اخری » نمی کرد.
ترجمه: وقتی که برای متحرک میل دیگری به جهت دیگری موجود شد این میل آخر همان میل موصِل نیست « میل موصل، میل اول بود و در جهتِ مثلا صعود، سنگ را بالا می برد و میل آخر، در جهت نزول سنگ را پایین می آورد، این میل، نفسِ همان میل موصل نیست بلکه غیر از آن است».
فیکونَ هو بعینه عله للتحصیل و للمفارقه معا
« فیکون » به نصب است یعنی « حتی ان یکون » است.
اگر میل دوم همان میل اول باشد لازمه اش این است که یک میل، هم موصل باشد و هم مفارق باشد. هم اثرش این باشد که جسم را به جایی برساند هم اثرش این باشد که جسم را از همان جا جدا کند یعنی باید دو اثر متضاد داشته باشد و این غلط است پس نمی توان گفت این میل همان میل قبلی است.
ترجمه: اگر میل دوم همان میل قبلی باشد نتیجه اش این می شود که همان میل اول بعینه هم علت وصول جسم به منتها می شود هم علت مفارقت جسم از منتها می شود با هم « یعنی دو اثر متضاد را یک جا و در یک زمان ایجاد می کند و این واضح البطلان است ».
بل یحدث لا محاله میل آخر له اول حدوث
پس میل دوم همان میل اول نیست بلکه به ناچار باید میل دیگری حادث شود که میل دوم می باشد و این میل دوم، اوّلِ حدوث دارد و مثل حرکت نیست که اوّلِ حدوث ندارد چون حرکت، امر زمانی است و اوّلِ حدوثش، زمان نیست بلکه « آن » است پس اوّلِ حدوث حرکت، حرکت نیست اما میل اینگونه نیست زیرا میل چون می توانست در « آن » موجود باشد همانطور که می توانست در مدت و زمان موجود باشد برای میل، اوّلِ « آنِ » حدوث وجود دارد لذا مصنف می گوید « له اوّل حدوث » و ضمیر « له » به « میل آخر » بر می گردد.
و هو فی ذلک الاول موجود
ترجمه: و این میل دوم در « آنِ » اوّلِ حدوث موجود است « همانطور که در آنات بعدی موجود است ».
اذ لیس وجوده متعلقا بزمان لیس کالحرکه و السکون اللذین لیس لهما اول حدوث
اما به چه علت میل دوم، در اولِ حدوث، موجود است؟ چون وجودش متعلق به زمان نیست و مثل حرکت نیست که وجودش متعلق به زمان است یعنی حرکت امر تدریجی است و در زمان باید اتفاق بیفتد پس وجودش وابسته به زمان است اما میل وابسته به زمان نبود و در « آن » هم واقع می شد.
ترجمه: چون وجود میل متعلق به زمان نیست « زیرا می تواند در ـ آن ـ هم واقع شود » و مانند حرکت و سکونی نیست که برای آنها اولِ حدوث نیست « چون تدریجی اند و باید مدتی بگذرد تا تعبیر به حرکت شود. در اولین لحظه، زمان و مدتی نگذشته تا صدق حرکت کند ».
اذ لا یوجدان علی وجه مّا الا فی زمان و الا بعد زمان
ضمیر « لا یوجدان » به « حرکت و سکون » بر می گردد.
« الا فی زمان و الا بعد زمان »: حرکت را ملاحظه کنید که اگر حرکتِ مستقیم و منقطع باشد هم در زمان اتفاق می افتد هم بعد از زمان اتفاق می افتد « بنده مطلب را در حرکت می گویم شما سکون را به حرکت قیاس کنید » این حرکت مستقیم به اعتبار اینکه آناً فآناً تجدید می شود و متدرّج است « فی زمان » خواهد بود و به اعتبار اینکه منقطع بوده همانطور که فرض شد از یک جا شروع کرده و قبلا نبوده، در این صورت « لا یوجد الا بعد زمان » است « یعنی یک زمانی بوده که این حرکت در آن نبوده و بعد از آن زمان، این حرکت موجود شده است ».
اما اگر حرکت، مستدیر باشد و قسری هم باشد به اعتبار متجدد بودنش در زمان واقع می شود و به اعتبار حادث بودن و منقطع بودنش بعد از زمان است. اما اگر حرکت مستدیر مثل حرکت فلک باشدکه ازلی و ابدی است را نمی توان گفت « فی زمان و بعد زمان » است. بر فرض هم بتوان گفت « فی زمان » است نمی توان « بعد زمان » را گفت چون حرکتِ مستدیرِ فلک به قول مشاء، ازلی است و « بعد زمان » نیست بله از ازل شروع کرده و زمان را با خودش ساخته است هیچ وقت زمانی نگذشته که این حرکت در آن زمان معدوم باشد تا با شروعش گفته شود این حرکت بعد از زمان شروع شد.
پس در حرکت مستدیرِ ازلی نمی توان این حرف را گفت اما در حرکت مستدیر غیر ازلی می توان این حرف را گفت در حرکت مستقیم هم که ازلی نیست می توان این حرف را گفت.
با این بیاناتی که شد لفظ « علی وجه ما » هم روشن شد. معلوم گردید که هر حرکتی اینچنین نیست که « فی زمان» و « بعد زمان » باشد بلکه حرکت مستقیم که منقطع باشد یا حرکتِ مستدیرِ منقطع « و به عبارت دیگر حرکت مستدیر قسری » باشد. این لفظ نشان داد حرکتی که به وجه خاصی حاصل شود « یعنی مستدیر ازلی نباشد » یافت نمی شود مگر « فی زمان و بعد زمان ».
در سکون هم همین مطلب گفته می شود.
نکته: مصنف به طور مطلق نمی گوید « لا یوجدان الا فی زمان و الا بعد زمان » بلکه لفظ « علی وجه ما » را آورده تا بفهماند حرکتی که منقطع و حادث باشد یا مستدیرِ قسری باشد. اما مستدیر دائمی و ازلی نباشد.
نکته: تا اینجا یک بیان برای لفظ « علی وجه ما » بیان شد. اما یک بیان دیگری از عبارت بعدی مصنف بدست می آید و آن این است که حرکت إینی به این صورت است که جسم متحرک، در این لحظه در یک جا دیده می شود که قبلا در آنجا نبوده و بعداً هم در آنجا نیست چون قبلا در جایی قبل از اینجا بود و بعداً هم در جایی بعد از اینجا خواهد بود. از اینکه گفته می شود « قبلا نبود و بعداً نیست اما الان هست » معلوم می شود که ما حرکت را به قبل داشتن و بعد داشتن تقسیم می کنیم و چنین امری که قبل و بعد دارد تدریجی است و « فی زمان » و « بعد زمان » واقع می شود.
آیا می توان لفظ « علی وجه ما » را مرتبط به حرکت مکانی کرد و گفت حرکت مکانی اینگونه است که فقط در زمان است یا بعد از زمان است؟ اما اگر حرکت، مکانی نبود بلکه کیفی و کمّی بود چگونه است؟ اینها هم ظاهراً مانند حرکت مکانی می باشند فقط بحث در حرکت وضعی است که اگر دائمی بود نمی توان گفت « الا فی زمان و الا بعد زمان » است.
توجه کنید این بیان دوم برای « علی وجه ما » تقریبا به بیان اول بر می گردد.
اذ هی مقتضیه لأین لم یکن الجسم قبله فیه و لا یکون بعده فیه
ضمیر « هی » به « حرکت » بر می گردد.
ترجمه: « چرا می گویید حرکت و سکون، در زمان و بعد از زمان هستند؟ » چون حرکت مقتضی مکانی است که جسم قبل از این زمان در آن إین نبوده و بعد از این زمان هم در آن إین نخواهد بود.
فیقتضی تقدما و تاخرا زمانیا
این عبارت تفریع بر « مقتضیه » است.
ترجمه: « چون حرکت مقتضی اینچنین إینی شد » پس حرکت اقتضای تقدم و تاخر زمانی می کند لذا هم « فی زمان » و هم « بعد زمان » است « به اعتبار تدرج، فی زمان است و به اعتبار حدوث و انقطاعش، بعد زمان است ».
بل هو کاللاحرکه التی تکون فی کل آن
مصنف در عبارت « اذ لیس وجوده... » که در صفحه 298 سطر 13 آمده بود بیان کرد که وجود میل ثانی متعلق به زمان حرکت نیست بلکه خلافاً للحرکه، دارای اوّلِ حدوث است. پس وجود میل مثل وجود حرکت نیست بلکه مانند لا حرکه است که در « آن » می باشد.
از اینجا معلوم شد که لفظ « بل » به عبارت « اذ لیس وجوده ... » می خورد.
مصنف می فرماید: « لا حرکة » به محض توقف حرکت، آناً حاصل می شود و تا وقتی که حرکت جدید شروع نشده این لا حرکه ادامه پیدا می کند و ادامه پیدا کردنش به این صورت است که در طول این مدت، هر « آن » ی را فرض کنید لا حرکت در آن دیده می شود. پس در تمام آناتِ لا حرکت، لا حرکت یافت می شود در حالی که در حرکت به اینصورت نبود زیرا در حرکت، یک « آن » وجود داشت که حرکت در آن « آن » نبود زیرا حرکت، امر تدریجی هست و در « آن » حادث نمی شود.
نکته: سکون اگر به این صورت معنا شود « کون الشی فی الآن الثانی فی المکان » یعنی شی در « آنِ » ثانی هم در مکان باشد در اینصورت در « آن » اول، سکون نیست و در « آن » ثانی به تنهایی هم سکون نیست بلکه هر دو « آن » باید باشد تا سکون بیاید اما اگر سکون عبارت از لاحرکه باشد در اینصورت هر لا حرکتی، سکون نیست مثل خداوند ـ تبارک ـ و عقول که لا حرکت دارند ولی ساکن نیستند. لذا در سکون قید « فیما من شانه ان یتحرک » است. پس همانطور که حرکت، تدریجی می شود سکون هم به این اعتبار تدریجی می شود چون در چیزی واقع می شود که شأن حرکت را دارد و آن چیزی که شأن حرکت را دارد تدریجی است پس سکون هم بالتبع تدریجی می شود. اما الان بحث در لا حرکت است که می تواند سکون باشد ولی همه لا حرکت ها، سکون نیستند. بحث ما الان در لا حرکه است نه در سکون. البته متوجه بودیم که نباید بحث در سکون واقع می شد چون بین سکون و لا حرکه این تفاوت وجود دارد.
فکذلک الآن الذی قد یحد طرف الحرکه یجوز ان یکون هو بعینه حدا للاحرکه
قبل از توضیح این عبارت باید مطلبی بیان شود و آن این است که یک سنگی را ملاحظه کنید که به سمت بالا می رود. به یک جایی می رسد که حرکتش تمام می شود. از جایی که حرکت تمام می شود لا حرکه صدق می کند. این لا حرکت، منتهای حرکت قبلی است. بعداً سنگ به سمت پایین حرکت می کند و دوباره حرکت بعدی می آید و این لا حرکه قبل از حرکت بعدی است « کاری نداریم که لا حرکه چه مقدار طول می کشد آیا در یک ـ آن ـ واقع می شود یا مدت زیادی طول می کشد؟ » مصنف می خواهد یک لا حرکت بعد از حرکت قبلی درست کند و یک لا حرکتِ دیگر یا همان لا حرکه را قبل از حرکت بعدی قرار دهد. مصنف لا حرکتِ قبل از حرکت را حساب می کند « شما می توانید لا حرکتِ بعد از حرکت را هم حساب کنید هر دو صورت صحیح است ولی چون مصنف لا حرکتِ قبل از حرکت را مطرح کرده ما هم همین را مطرح می کنیم » این لا حرکت در « آن » واقع می شود اما این « آن » در کجاست؟ « آنِ » لا حرکت همان « آنِ » وصولِ حرکت قبلی است یعنی حرکت قبلی که به منتها رسید یک « آنِ » وصول داشت که در « آن » وصول، میل اول موجود بود ولی حرکت، موجود نبود، همانجا « آنِ » لا حرکت است لا حرکتی که می خواهد مبدأ برای حرکت بعدی شود و منتها برای حرکت قبلی هم بود. در اینجا ملاحظه کنید که آیا یک « آنِ » آخر میل اول وجود دارد و یک « آنِ » لا حرکت جدای از آن « آنِ » آخرِ میل اول وجود دارد؟ خیر زیرا روشن شد که « آنِ » آخرِ میل اول همان « آنِ » لا حرکه است و « آنِ » دیگر نیست. پس ناچار نیستیم که بگوییم دو « آن » وجود دارد که یکی « آنِ » وصول و یکی « آنِ » لا حرکه است تا ناچار شویم بین آنین زمان فاصله کنیم بلکه این دو « آن » یکی هست. « آنِ » لا حرکه با « آن » ی که هنوز میل ثانی شروع نشده است یکی می باشد. پس در این وسطِ « آنِ » اولِ میل ثانی و « آنِ » آخرِ میل اول، احتیاج به « آنِ » دیگری به نام « آنِ » لا حرکه نیست. تا اینجا توانستیم « آنِ » لا حرکه را منطبق بر « آنِ » وصول کنیم اما « آنِ » آخرِ میل اول را با « آنِ » اولِ میل ثانی نمی توان یکی کرد. این دو « آن » همچنان دو « آن » باقی می مانند و مصنف این بحث را ادامه می دهد که نمی توان این دو « آن » را یکی کرد و اگر کسی گفت این دو « آن » یکی هست حرف او را گوش نده.
اگر این « آنِ » لا حرکه ادامه پیدا کند و پشت سر آن، « آنِ » اولِ میل ثانی نیاید « یعنی میل اول، متحرک را به منتها رساند و ـ آنِ ـ وصول اتفاق افتاد و در ـ آنِ ـ وصول، حرکت قطع شد و لا حرکه مقداری ادامه پیدا کند و بعداً ـ آنِ ـ میل ثانی شروع شود » مصنف می گوید این مطلب خیلی خوب است. اگر « آن » وصول طول بکشد سکونی که ما می گوییم حاصل شده است. بین الحرکتین نیاز به سکون است حال این سکون از هر کجا آمد مثلا وصول، طول کشیده یا دو « آن » وجود دارد که بین آنها باید زمان سکون فاصله شود. در هر صورت سکونِ بین الحرکتین حاصل شده. اما اگر لا حرکه را « آن » ی بدانید دوباره گفته می شود این لاحرکةِ « آن » ی داخلِ « آنِ » وصول شد و با « آن » وصول، یکی شد یعنی با « آنِ » آخر میل اول یکی شد یا با « آنِ » اول میل ثانی یکی شد ولی بالاخره « آنِ » اولِ میل ثانی با « آنِ » آخر میل اول دو « آن » هستند و باید بین این دو، زمان گذاشته شود که این زمان، زمان سکون است. اگر خود لا حرکه یا وصول حرکت ادامه داده نشود تا سکون حاصل گردد ما سکون را به این نحو درست می کنیم که بین دو « آن » زمان فاصله بیاندازیم تا سکون درست می شود.
« فکذلک »: کما اینکه « لا حرکه » در هر « آن »ی می تواند باشد « همچنین در اولین « آن » هم که « آنِ » وصول است می تواند باشد.
همانطور که در آنات بعدی می توانید لا حرکه را داشته باشید در این « آن » هم که حرکت تمام شده و در وصول سنگ به منتها اتفاق افتاده می توانید لا حرکه را داشته باشید و آن لا حرکتی که در آن « آن » می آید « آن » ش منطبق به « آن » وصول است و دو « آن » نیست. « آن » ی که طرف حرکه را معین کرده « یعنی حرکتی که سنگ به سمت بالا می کرد در یک جا تمام شد و با تمام شدن، آن حرکت معین شد و اگر تمام نمی شد و تا بی نهایت ادامه پیدا می کرد معیّن نبود. آن ـ آن ـ ی که این حرکت سابق را یعنی حرکت صعودی سنگ را معین کرد ـ آنِ ـ لا حرکه است یعنی ـ آن ـ ی است که حرکت در آنجا تمام می شود و ـ آن ـ لا حرکه در آنجا اتفاق می افتد » جایز است که بعینه حد برای لا حرکه باشد.
همچنین « آن » ی که طرف حرکت را معین کرده « یعنی انتهای حرکت را معین کرده که ما به آن، ـ آنِ ـ وصول گفتیم » جایز است که عینا حدّ « و مبتدای » لا حرکه باشد « یعنی لا حرکه هم از همین جا شروع شود نه اینکه برای مبتدای لا حرکه، یک ـ آن ـ دیگر گرفته شود و برای منتهای حرکت ـ آنِ ـ دیگر درست شود.
حتی یکون لا حرکه موجودا فی آن هو طرف حرکه مستمره الوجود بعده
مصنف با این عبارت، مطلب قبلی را دوباره توضیح می دهد.
ترجمه: به طوری که لا حرکه در یک « آن » موجود باشد در حالی که آن « آن »، طرف حرکتی باشد که آن حرکت، مستمره الوجود است بعد از « آنِ » لا حرکه « فرقی نمی کند که طرف کدام حرکت باشد؟ می خواهد طرف حرکتی باشد که با میل اول گذشت و تمام شد یا طرف حرکتی که با میل ثانی می خواهد شروع شود. مصنف تعبیر به ـ طرف ـ می کند که مرادش از آن، ـ طرف برای حرکت بعدی ـ است زیرا لفظ ـ بعده ـ آورده ولی می توان مراد از آن را ـ طرف برای حرکت قبلی ـ گرفت ».
فلا یحتاج بین الحرکه و بین اللاحرکه الی آن و آن بل یکفی آن واحد
بین حرکت و لا حرکت احتیاج به « آن » نیست یعنی می توان گفت « آنِ » لا حرکه همان « آنِ » آخر میل اول است یا همان « آنِ » اول میل ثانی است.
و لا یعرض محال
محالی لازم نمی آید زیرا محال در صورتی لازم می آید که در این « آن »، هم حرکت باشد و هم سکون باشد. در حالی که یا حرکت وجود دارد یا سکون وجود دارد زیرا در « آنِ » اولِ میل ثانی، حرکت ثانی وجود ندارد و در « آنِ » آخرِ میل اول هم حرکت اول وجود ندارد پس در اینجا « آنِ » حرکت نیست بلکه « آنِ » سکون است لذا نمی توان گفت در اینجا هم حرکت و هم سکون واقع شده و یک « آن » نمی تواند هم « آنِ » سکون و هم « آنِ » حرکت باشد تا به این بهانه، دو « آن » درست شود بله اگر در یک « آن »، سکون و حرکت با هم اتفاق می افتاد باید دو « آن »، درست می شد تا یکی را « آنِ » حرکت و یکی را « آنِ » سکون قرار داد اما چون در « آنِ » واحد، یا حرکت به تنهایی اتفاق می افتد یا سکون به تنهایی اتفاق می افتد « که مصنف بیان کرد سکون اتفاق می افتد » احتیاج نیست دو « آن » درست شود بلکه یک « آن » کافی است.
لان ذلک الآن لا تکون فیه الحرکه و السکون معا بل واحد منهما
نکته: بنده « استاد » بیان کردم که در این « آن »، سکون و حرکت جمع نمی شود چنانکه در کتاب شفا به همین صورت است اما در کتاب شوارق بیان « ما یقتضی السکون و الحرکه » جمع نمی شود یعنی میلی که اقتضای حرکت و سکون می کند. به عبارت دیگر خروج از محل طبیعی که اقتضای حرکت می کند و وجود در محل طبیعی که اقتضای لا حرکه می کند با هم جمع نمی شوند. به عبارت سوم وجود در محل طبیعی « که مقتضی سکون است » با لا وجود در محل طبیعی « که مقتضی حرکت است » با هم جمع نمی شوند چون اجتماع وجود بالاوجود، تناقض است.
ترجمه: به خاطر اینکه این « آنِ » واحد « که گفتیم کافی است » در این « آنِ » واحد، حرکت و سکون با هم وجود ندارند بلکه یکی از این دو موجود است.
مصنف تا اینجا تلاش کرد که « آنِ » لا حرکه را با « آنِ » آخر میل اول یا با « آنِ » اول میل ثانی یکی کند اما خود این دو « آن » که یکی « آنِ » آخر میل اول است و یکی « آنِ » اول میل ثانی است را یکی نمی کند که در جلسه بعد بیان می شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo