< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/04/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ بررسي دليل چهارم مانعين اتصال حركتين و رد آن توسط مصنف. 2ـ بيان نظر مصنف در اتصال حركتين و دليل بر آن/ در حركات مركبه آيا اتصال حركتين است يا بين حركتين سكون است/ فصل 8/ مقاله 4/ فن 1/ طبيعيات شفا.
و اما الحجه الاخيره فهي سخيفه و ذلك انه عند ما صار ابيض لا يقال انه يسود بل ذلك بعده في زمان طرفه هو ذلك الآن الذي هو فيه ابيض[1]
بيان شد كه بعضي معتقدند كه واجب است بين الحركتين، سكون فاصله شود و وصل دو حركت را اجازه نمي دهند اين گروه بر مدعاي خودشان چهار دليل اقامه كرده بودند. سه دليل باطل شد الان به دليل چهارم مي پردازد.
دليل چهارم: جسمي از سواد به سمت بياض مي آيد و دوباره از بياض به سمت سواد مي رود. به محض اينكه از بياض خارج شد و به سمت سواد رفت مرتبه اي از سواد را واجد مي شود يعني از بياضِ اوليه در مي آيد و به سمت كِدر شدن مي رود سپس مراتب بعدي سواد را مي گيرد تا اينكه كاملا اسود شود. در تمام سيري كه مي كند تا سواد را بدست بياورد قوه بر بياض را دارد « به عبارت ديگر سوادِ بالفعل را بدست مي آورد و بياض بالقوه را هم بدست مي آورد ». در سير اول، بالفعل ابيض شد و در سير دوم، قوه بياض را دارد. اگر در اينجا دو حركت باشد و سكون بين آنها فاصله شود گفته مي شود اين جسم در يك حركت، فعليت بياض را داشت و در يك حركت، قوه ي بياض را داشت و اشكالي پيش نمي آيد اما اگر هر دو حركت را يك حركت حساب كنيد و بين آنها سكون نباشد لازمه اش اين است كه جسم در يك حركت هم بياض بالفعل را داشته باشد هم قوه براي بياض باشد. يعني همين جسمي كه ابيضِ بالفعل است قوه براي بياض است و اين واضح البطلان است.
جواب اول مصنف: در اين جواب، فرض مي كند دو حركت با هم متصل اند ولي زمان اين دو حركت را دو تا مي كند به اينصورت كه حركت اول در قطعه اي از زمان واقع شد و حركت دوم در قطعه ي بعد واقع شد. اين دو حركت اگر يكي به حساب آيند باعث نمي شود كه دو قطعه ي زمان هم يكي شوند بلكه دو تا هستند. در زمان اول صدق مي كند كه اين جسم، ابيض است در زمان دوم صدق مي كند كه اين جسم، « انه يتسود » است.
زمان دوم از يك جا شروع مي شود و در يك جا ختم مي شود. شروع زمان دوم، همان « آن » ي است كه ابيض، ابيضِ بالفعل شد يعني همان « آن » ي است که حركت اول تمام شد و در همان « آن »، زمان بعدي شروع شد اينطور نيست كه دو « آن » وجود داشته باشد كه يك « آن » براي تمام شدنِ زمان اول و يك « آن » براي شروع شدن زمان دوم باشد تا گفته شود كه بين دو « آن » بايد زمانِ سكون فاصله شود.
توجه كنيد مصنف در اينجا بياض بالفعل را با بياض بالقوه، يكي كرد ولي فقط زمان را دو تا كرد يعني بيان كرد بياض بالفعل در قطعه ي اول از زمان اتفاق افتاد. همين بياض، بالقوه اش در قطعه ي دوم است. در اينصورت اشكال ندارد كه شئ، قوه بر خودش شود اما به اينصورت كه در يك زمان بالفعل است و در زمان ديگر بالقوه است. اما در جواب دوم مصنف به زمان كاري ندارد و اين بياض ها را دو تا مي كند و مي گويد اين جسم، ابيض بالفعل است و قوه بر بياض ديگر دارد نه اينكه قوه داشته باشد بر همين بياضي كه بالفعل دارد. آنچه كه باطل است اين مي باشد كه يك امر بالفعلی، قوه بر همان فعليت خودش داشته باشد اما اگر قوه بر امر ديگري داشته باشد اشكال ندارد.
توضيح عبارت
و اما الحجه الاخيره فهي سخيفه
اما حجت آخري، سخيف است.
ذلك انه عند ما صار ابيض لا يقال انه يتسود
« ذلك » : سخافت اين حجت به اين جهت است.
ضمير « انه » به « جسم » يا « ابيض » برمي گردد.
ترجمه: وقتي اين جسم « يا ابيض »، ابيض شد « كه منتهاي حركت اول بود » به آن، « يتسود » گفته نمي شود « يتسود به معناي قوه بر بياض است ».
بل ذلك بَعده في زمان
« ذلك »: به « قولِ انه يتسود » برمي گردد.
ضمير « بعده » به « عند ما صار ابيض » برمي گردد.
ترجمه: بلكه گفتنِ « انه يتسود » و صدق آن، بعد از زماني است كه ابيض بوده است. « در همان زمان گفته نمي شود انه يتسود يا انه قوه علي البياض، بلكه در زمان بعد كه آن سفيدي خالص از بين رفت گفته مي شود. يعني زمان ها متفاوت است در اينصورت اشكال ندارد ».
طرفه هو ذلك الآن الذي هو فيه ابيض
اين عبارت، صفت « زمان » است.
ترجمه: « بلكه ـ انه يتسود ـ بعد از ـ ما صار ابيض ـ اتفاق مي افتد در زماني كه اين صفت دارد كه » طرف و انتهايش همان « آن » ي است كه اين جسم در آن « آن »، ابيض شد « يعني آخرين ـ آنِ ـ حركت اول مراد است . توجه كنيد كه نبايد تعبير به حركت اول و حركت دوم شود بنده به خاطر توضيح مطلب تعبير به حركت اول و دوم مي كنم چون بنا شد كه حركت اول و دوم نداشته باشيم و هر دو حركت، يكي باشند ».
صفحه 297 سطر 17 قوله « و مع ذلك »
جواب دوم مصنف: اگر كسي اينچنين ادعا كند حجتِ مانعين استمرار پيدا نمي كند و باطل مي شود.
توضيح: اگر كسي بگويد « اين جسم در حركت اول به بياض بالفعل رسيد در حركتِ دوم قوه بر بياض ديگر مي شود » اشكال ندارد. در اين صورت ولو زمان متعدد نشود « البته زمان، متعدد است چه ما آن را متعدد كنيم چه نكنيم » ولي اين جسم كه بالفعل ابيض شده است قوه بر خودش نيست بلكه قوه بر بياض ديگر است. يعني اگر اين بياض بهم بخورد بياض ديگري مي توان به آن داد و اين اشكال ندارد كه جسمي ابيض است و بياضِ آن بهم بخورد و بياض ديگري به آن داده شود.
اين جسم در همان وقت كه ابيضِ بالفعل است و قوه بر بياض ديگر دارد، در اينصورت اگر گفته شود « بين اين دو بياض، زمان فاصله مي شود تا اين جسم برود و بياض بالقوه را بگيرد » اشكالي ندارد.
توجه كنيد اين زمان كه فاصله شده است زمانِ حركت است نه زمان سكون. چون شئ در قوه خودش حركت مي كند تا به فعليت برسد. اگر بگوييد زمان فاصله شده مي گوييم بله زمان فاصله شده است اما نه به خاطر دليلي كه شما مانعين گفتید چون دليل مانعین باطل شد زيرا مانعین گفتند اگر زمان فاصله نشود لازم مي آيد شئ قوه بر خودش باشد اما الان معلوم شد كه اگر زمان، فاصله نشود لازم مي آيد شئ، قوه بر چيز ديگر باشد و اين اشكال ندارد. پس اگر زمان هم فاصله شود به خاطر اين محذوري كه مانعين گفتند نيست.
توضيح عبارت
و مع ذلك فلا يستمر احتجاجهم اذا قال قائل ان هذا الابيض بالفعل هو بالقوه ابيض آخر ايضا
« ايضا »: علاوه بر اينكه ابيضِ بالفعل است، بالقوه هم ابيض ديگر است.
علاوه بر اين جواب اول كه گفته شد اگر قائلي اينچنين ادعا كند « دو حركت به هم متصل اند و بين آنها سكون فاصله نيست ولي اين دو حركت را به اين صورت تشريح كند كه بيان مي شود » استدلالش استمرار پيدا نمي كند.
ترجمه: علاوه بر اين جواب اول كه گفته شد احتجاج مانعين استمرار پيدا نمي كند اگر قائلي اينچنين ادعا كند كه اين ابيض بالفعل « كه به قول ما در حركت اول به فعليت رسيد » همين الان هم بالقوه، ابيض ديگر است « نه اينكه بالقوه، ابيضِ خودش باشد تا اشكال شود و گفته شود شيئ كه بالفعل است نمي تواند قوه بر خودش باشد ».
لانه في قوته ان يحل فيه بياض آخر غير هذا البياض
چرا بالقوه، ابيض ديگر است؟ زيرا در ابيضِ بالفعل اين توانايي است كه در آن، بياض ديگري حلول كند غير از اين بياضي كه بالفعل داشت.
و قد تخللهما زمان يفصَل بينهما
ضمير « تخللهما » به دو بياض « بياض اول در منتهاي حركت اول، بالفعل شد و بياض دوم كه در منتهاي حركت دوم، بالفعل مي شود » برمي گردد. يعني بين اين دو بياضِ بالفعل زمان فاصله مي شود ولي زمان، زمان سكون نيست بلكه زمان حركت است.
اگر ضمير « تخللهما » به « فعليت بياض » و « قوه بر بياض » برگردد « كه هر دو مي خواهند در منتهاي حركت اول واقع شوند » و زمان بين اين دو قرار داده شود مصنف مي گويد اشكالي ندارد كه زمان قرار داده شود اما زمان به آن دليلي كه شما گفتيد فاصله نمي شود بلكه به دليل ديگر ممكن است فاصله شود.
ظاهرا اگر ضمير به « دو بياض » برگردد بهتر است اما عبارت بعدي که مصنف می آورد احتمال دوم را تایید می کند.
فيكون بالقياس الي هذا البياض الموجود لا قوه له عليه
پس اين جسم « يا ابيض » نسبت به اين بياضي كه الان هست بايد گفت قوه اي براي اين جسم، بر اين بياض، موجود نيست چون بياضِ موجود، بالفعل موجود است و معنا ندارد كه بر آن امرِ بالفعل، قوه داشته باشد. پس به اين جسم « يا ابيض » بالقياس به بياض موجودش نمي توان گفت « قوةٌ له عليه ». بلكه نسبت به بياضِ موجودش بايد گفت « لا قوه للجسم علي البياض الموجود ».
و بالقياس الي بياض ينتظر له قوه عليه
اما نسبت به بياضي كه انتظار مي رود در آينده بيايد مي توان گفت « له قوه عليه ». يعني جسمي كه ابيض و بياضِ فعلي را دارد قوه بر بياض بعدي دارد.
نكته: مصنف در جواب دوم از دليل چهارم، دو بياض درست كرد كه يكي بياض بالفعلي بود كه اين جسم الان بدست آورده بود و ديگري اين بود كه به سمت بياض بالقوه مي رفت تا سواد شود زيرا وقتي به منتهاي حركت دوم مي رسيد اسود مي شد. دوباره برمي گشت و ابيضِ بالفعلي را بدست مي آورد. وقتي كه مسير دوم را طي مي كرد بياض بالقوه داشت اما نه اينكه قوه همان بياض قبلي را داشته باشد بلكه قوه بياض ديگري است كه در حركت سوم آن را بالفعل مي كند. يعني اين جسم به سمت بياض اول حركت مي كند و بياض پيدا مي كند بعداً كه وارد حركت دوم مي شود بياض اول را از دست مي دهد و قوه بر بياض دوم پيدا مي كند و اين قوه بر بياض دوم وقتي فعليت پيدا مي كند كه اين جسم وارد حركت سوم شود. اين ابيضي كه اين جسم در حركت سوم پيدا كرد همان ابيضي كه در حركت اول داشت نيست. در اينجا شخصِ ديگر ابيض حاصل شده ولي نوع ابيض عوض نشده است.
نكته: اين دو جواب را به يكديگر ضميمه كنيد يعني هم زمان ها متعدد است هم بياض ها متعدد است. در جواب اول مصنف به تعدد زمان نظر كرد و در جواب دوم مصنف به تعدد بياض نظر كرد و اگر اين دو را با هم جمع كنيد كار صحيحي است.
و اذ قد اوضحنا حجج هولاء فبالحري ان نُعرِّفَ نحن الحجه التي لاجلها تمسكنا باحد المذهبين
مصنف تا اينجا قول موافق و مخالف را ذكر كرد و ادله آنها را هم ذكر كرد و همه را رد كرد. اما از بين آن دو قول، يك قول را قبول دارد كه قول به منع اتصال دو حركت است و بايد بين آنها زمان فاصله باشد. به عبارت ديگر قول مانعين را قبول مي كند.
ترجمه: حال كه حجت هر دو گروه را توضيح داديم و واضح كرديم كه همه حجت هاي آنها باطل است پس مناسب است كه معرفي كنيم دليلي را كه به خاطر آن دليل تمسك به مذهب مانعين كرديم.
صفحه 298 سطر 3 قوله « فنقول »
خلاصه استدلال: مصنف در ابتدا مقدماتي را بيان مي كند. در آن مقدمات ابتدا بيان مي كند كه هر حركتي ناشي از ميل است زيرا صورت طبيعيه شئ بايد ميل ايجاد كند تا آن ميل منشاء حركت شود و ثانيا ميل، امر وجودي است و كارش اين است كه ما را به حدود حركات واصل مي كند. ثالثا اين حركت و وصول بدون علت نيست. رابعا علتش همان ميلي است كه اين متحرك را از مبدأ جدا كرد. وقتي اين مقدمات تمام شد وارد استدلال مي شود و بيان مي كند متحركي كه از مبدأ شروع كرد تا به منتها واصل شود داراي يك « آنِ » وصول است. در آن « آنِ » وصول، اين ميل موجود است والا اگر قبل از « آنِ » وصول، ميل از بين مي رفت متحرك نمي توانست واصل شود و در همان « آنِ » قبل از وصول، متوقف مي شد و نمي توانست به منتها واصل شود. معلوم مي شود تا جايي كه به منتها رسيده ميل موجود بوده است پس ميلِ موصل در آخرين « آن » از حركت اول موجود بوده است كه به آن « آن »، « آنِ » آخرِ ميل اول مي گوييم. بعد از آن، لا حركه شروع مي شود چون به محض اينكه متحرك وصول پيدا كرد و توقف كرد حركت گرفته مي شود و لاحركه شروع مي شود « توجه كنيد كه نمي گوييم سكون شروع مي شود بلكه مي گوييم لاحركه شروع مي شود » حال بايد بحث كرد كه آيا اين لا حركه ادامه پيدا مي كند يا نمي كند. اگر لا حركه ادامه پيدا كرد لا حركه همان سكون است در اينصورت سكون ادامه پيدا مي كند و بعداً حركت بعدي شروع مي شود. در اينصورت واضح است كه بين الحركتين، سكون فاصله شده است. اما اگر به اينصورت اتفاق نيفتد يعني وقتي لا حركه حاصل شد پشت سر آن، مي خواهد حركت واقع شود. در اينصورت ميل قبلي « كه متحرك را تا وصول مي رساند » فاسد شد و ديگر نمي تواند عهده دار حركت بعدي باشد و لذا در حركت بعدي احتياج به ميل جديد است چون حركتي مخالف با حركت قبل است زيرا حركت قبلي صعودي بود كه به توسط قوه قاسره انجام مي گرفت اما اين حركت، نزولي است كه به توسط قوه طبيعي انجام مي گيرد.
پس در اينجا سه امر هست:
1ـ آخرِ ميل اول.
2ـ اولِ ميل ثاني.
3ـ در وسطِ اين دو هم لا حركه بود. فرقی نمی کند لا حركتي كه مستمر باشد تا زمان حاصل شود يا حركتي كه « آن »ي باشد. فعلا به اين كاري نداريم.
آيا در اينجا سه « آن » درست مي شود كه عبارت باشند از « آنِ » آخر ميل اول، « آنِ‌ » اول ميل ثاني، « آنِ » لا حركه؟ مصنف مي فرمايد خير. زيرا « آنِ » لا حركه همان « آنِ » آخر ميل ثاني است و « آنِ » جديدي نيست. توجه كنيد مصنف سعي مي كند بگويد اين دو « آن »، يك « آن » است يعني آن « آن »، هم « آنِ » آخر ميل اول است هم « آنِ » لا حركه است. سپس به سراغ « آنِ » اول ميل ثاني مي رود. اگر آن را با « آنِ » آخر ميل اول يكي كند در اينصورت دو « آن » درست نمي شود كه بين آنها فاصله بيندازد بلكه اتصالِ دو حركت حاصل مي شود كه خلاف مبناي خودش است. در اينجا سعي مي كند اين دو « آن » يعني « آنِ » آخرِ ميل اول و « آنِ » اول ميل ثاني را از هم جدا كند بعداً مي گويد اگر كسي خواست اين دو « آن » ها را متحد كند به حرفش گوش نده « لا تصغ الي من يقول ان الميلين يجتمعان ». و چون دو « آن » کنار هم قرار نمی گیرند لذا باید بین آنها فاصله شود و آن فاصله، فاصله زماني است و زمان هم زمانِ سكون است پس ثابت مي شود كه بين اين دو « آن »، كه يكي « آنِ » آخر حركت اول و يكي « آنِ » اول حركت دوم است، سكون فاصله شده است و هو المطلوب.
نكته: وقتي در يك خط مستقيم، حركتي شروع مي شود و اين حركت را قطعه قطعه كنيد كه در پي هم هستند در اينجا آيا يك ميل عهده دار حركت از مبدا تا منتها است و تمام قطعات با همان يك ميل ادامه پيدا مي كند يا چند ميل است؟ اگر چند ميل باشد دوباره كلام مصنف مطرح مي شود كه آخرِ ميل اول و اوّلِ ميل ثاني داريم بعداً « آنِ » آخرِ ميل اول داريم و اوّلِ ميل ثاني داريم بعداً « آنِ » آخرِ ميل اول داريم و « آنِ » اولِ ميل ثاني داريم دوباره « آن » ها متعدد مي شوند و بين آنها بايد زمان و سكون فاصله شود. پس اگير ميل ها متعدد شوند ناچار هستيم تخلل سكون را بپذيريم ولي در حركت واحدي كه در خط مستقيم واقع شده و در امتداد هم هستند اگر قطعه قطعه شود ميل واحد وجود دارد و ميل متعدد نيست. وقتي ميل واحد است ديگر « آنِ » اولِ ميل ثاني نداريم كه بخواهد با « آنِ » آخرِ ميل اول مقايسه شود تا گفته شود بايد بين آنها زمان سكون فاصله شود. مصنف در حركت مستقيم كه به اجزاء تقسيم شده چنين حرفي را نمي زند مگر اينكه به يك نحوه حركت ها متعدد شوند تا لازمه اش تعدد ميل شود و اگر ميل متعدد شود دو « آن » درست مي شود و بايد بين آن دو « آن » زمانِ سكون فاصله شود.
توجه كنيد كه نمي توان گفت مراد مصنف كدام حركت است؟ مصنف به طور مطلق بيان مي كند. بستگي دارد به اينكه آيا دو ميل درست مي شود يا نه؟ از خود استدلال مصنف روشن مي شود كه در كجا ميل درست مي شود و در كجا درست نمي شود.
توضيح استدلال مصنف:
مقدمه اول: هر حركتي مستند به ميل است. اگر جسمي يا طبيعتي احداث ميل نكند حركت براي آن جسم حاصل نمي شود. بايد ميل حادث شود چه قسري باشد چه ارادي باشد چه طبيعي باشد.
سپس گفته مي شود كه به چه دليل ميل لازم است؟ مصنف اشاره به يك امر تجربي مي كند و مي گويد محقِّق و مُثبتِ ميل و دالّ بر وجود ميل، تجربه اي است كه مي يابيد. در ضمنِ بيان تجربه اشاره به دو مبنايي كه در تفسير ميل است مي كند يعني بيان مي كند كه دليل بر وجود ميل است ولي در ضمن بيان دليل، به آن دو مبنا هم اشاره مي كند:
مبناي اول: وقتي كه سنگي از بالا به سمت پايين مي آيد آن را در كف دست خودمان نگه داريم اين سنگ به دست ما فشار مي آورد. مصنف مي فرمايد اين فشار و اندفاع، ميل است يعني اين سنگ مي خواهد دست ما را پَرت كند و از سر راه خودش بردارد « اگر سنگ بزرگ باشد به راحتي دست ما را از سر راه خودش برمي دارد اما اگر كوچك باشد به راحتي دست ما را از سر راه خودش برنمي دارد و ما آن سنگ را در دست خودمان نگه مي داريم ».
يا مثلا مَشکي را كه پُر از هوا می باشد داخل آب مي بريم به دست ما فشار مي آورد و مي خواهد به بيرون از آب برود. گاهي موفق مي شود و گاهي موفق نمي شود ولي در هر صورت فشار وارد مي كند كه به آن فشار، ميل مي گويند.
مبناي دوم: ميل عبارتست از قوه اي كه متحرك به توسط آن قوه، مزاحم هاي سر راه خودش را برمي دارد و بعد از برداشتن مزاحمت ها حركت را ادامه مي دهد مثلا فرض كنيد وقتي سنگ مي خواهد حركت كند هواي در مسير آن، مزاحم است يا اگر مي خواهد در آب حركت كند اين آب كه در مسير آن قرار گرفته مزاحم است. در اينصورت مي بينيد كه اين سنگ، هوا و آب را مي شكافد و مي رود. يعني قوه اي در سنگ وجود دارد كه مي تواند اجازه شكافتنِ اين مانع را به سنگ بدهد كه آن قوه را ميل مي گويند نه آن اندفاع و فشار را.
توضيح عبارت
فنقول ان كل حركه بالحقيقه فهي تصدر عن ميل
هر حركتي حقيقتاً از ميل صادر مي شود.
يحققه اندفاعُ الشئ القائم امام المتحرك
ضمير « يحققه » به « ميل » برمي گردد و « اندفاع » فاعل است.
« يحقق » به معناي «يوجد » و « يثبت » هر دو مي تواند باشد يعني يكبار مي توان گفت « اين ميل را ايجاد مي كند » كه به معناي اين است كه در عالم ثبوت، ايجاد مي كند. يكبار مي توان گفت « اين ميل را اثبات مي كند » كه به معناي اين است كه در عالم اثبات، به ما تفهيم مي كند و نشان مي دهد. ولي در اينجا به معناي « يثبت » است. لذا مرحوم لاهيجي اين عبارت را كه در شوارق الالهام مي آورد به اين صورت بيان مي كند « اي يحقق ذلك الميل و يدل علي وجوده اندفاع الشئ القائم امام المتحرك » [2]كه عبارت « يدل علي وجوده » را به صورت عطف تفسير مي آورد تا بفهماند كه « يحقق » به معناي « يثبت » است يعني در مقام اثبات اگر خواستيد بفهميد كه ميل موجود است بايد اين مطلب را بيابيد « نه در مقام ثبوت. ما كاري به مقام ثبوت نداريم كه ميل را چه كسي ايجاد مي كند ممكن است صورت طبيعي آن يا قاسر يا اراده ايجاد كند ».
« اندفاع الشئ القائم امام المتحرك »: اين عبارت اشاره به مبنا و تفسير اول درباره ميل دارد.
ترجمه: اثباتِ اين میل به وسیله پرتاب شدن و دور شدن شيئ كه در مقابل متحرك ايستاده است و مي خواهد ايجاد مزاحمت كند، خواهد بود.
او احتياجه الي قوه يمانعه بها
ضمير « احتياجه » به « متحرك » برمي گردد. ضمير فاعلي « يمانعه » به « متحرك » و ضمير مفعولي به « شئ » برمي گردد. ضمير « بها » به « قوه » برمي گردد.
ترجمه: احتياج متحرك به قوه اي كه متحرك دفع كند آن شئ مزاحم را به توسط آن قوه.



[2] شوارق الالهام، عبدالرزاق لاهيجي، ج4، ص497، ط موسسه امام صادق (ع).

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo