< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/04/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بررسی دلیل دوم مجوزین اتصال حرکتین و رد آن توسط مصنف/ در حرکات مرکبه آیا اتصال حرکتین است یا بین حرکتین، سکون است/ فصل 8/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.
« فیکون الامتناع عن الحرکه تاره لهذا و تاره یکون الامتناع لسبب یوجب السکون زمانا »[1]
بحث در این بود که گروهی معتقد بودند بین دو حرکت مختلف می توان اتصال برقرار کرد و این دو حرکت را یک حرکت ملاحظه کرد. اتصال را ممتنع نمی دانند در نتیجه تخلل سکون بین الحرکتین را واجب قرار نمی دهند. اینها برای مدعای خودشان دلایلی داشتند بحث در دلیل دومشان بود.
بیان دلیل دوم مجوزین: اگر سکون بخواهد بین الحرکتین فاصله شود نیاز به سبب دارد اگر سببش عدمی باشد یا وجودی باشد باطل است پس سببی برای سکون وجود ندارد قهراً سکونی نمی تواند بین الحرکتین محقق شود بلکه باید اتصالِ دو حرکت حاصل باشد.
این استدلال، نتیجه می دهد که اتصال حرکتین واجب است نه اینکه جایز باشد در حالی که این گروه، گروه مجوّزین بودند و قائل به جواز اتصال حرکتین شده بودند و تخلل سکون را واجب نمی دانستند. پس این گروه با این دلیلی که می آوردند چیزی « یعنی وجوب سکون » را که بالاتر از مدعای خودشان « که تجویز » است ثابت می کنند. این، اشکال ندارد زیرا این گروه طرفدار جواز اتصال هستند اگر اتصال را واجب کنند برای آنها بهتر است لذا ایرادی بر آنها وارد نمی شود که مدعای شما جواز بود ولی از دلیل، وجوب استفاده شد.
بررسی دلیل دوم مجوزین: برای سکون سبب قائل می شود هم سبب عدمی و هم سبب وجودی قائل می شود. سبب عدمی توضیح داده شد که عبارت از عدم المیل بود. بیان شد که وقتی سنگ به سمت بالا حرکت می کند و حرکت صعودیش تمام می شود میلِ حرکتِ نزولی هنوز موجود نشده است. عدم المیل باعث می شود که در آن نقطه، سکون اتفاق بیفتد و عدم المیل سبب سکون شد و این سبب، سبب عدمی است. علت عدم المیل این قرار داده شد که بقیه میل قسری نمی گذارد میل طبیعی که برای پایین آمدن لازم است حاصل شود. بعداً وقتی بقیه میل قسری از بین می رود میل به حرکت برگشت حاصل می شود و اثر می کند و حرکت برگشت شروع می شود. در این فاصله که میل حرکت طبیعی وجود ندارد و بقیه میل قسری هم حاصل است سکون اتفاق می افتد.
بحث امروز این است که سبب را عدمی قرار می دهیم اما عبارت از عدم المیل قرار نمی دهیم. در اینصورت بیان می کند که میل حرکت، شدت و ضعف پیدا می کند شما می بینید وقتی سنگی از بالا به سمت پایین می آید ابتدا خیلی تُند حرکت نمی کند ولی وقتی به نزدیک زمین می رسد حرکتش تُند می شود و سنگ به سرعت بر روی زمین می افتد. یعنی این میل تشدید می شود. « فرض قبلی این بود که میلِ برگشت حاصل نمی شود بلکه یک وقفه ی کوتاهی می افتد بعداً میلِ برگشت حاصل می شود. در آن فاصله ی بین دو حرکت، فقط عدم المیل وجود دارد. اما الان بیان می شود که به محض اینکه میل قسری تمام می شود حتی وقتی که بقیه ی میل قسری وجود دارد می بینید میل طبیعی شروع می شود ولی با درجه و مرتبه ضعیف شروع می شود به طوری که نمی تواند تاثیر کند و حرکت به سمت پایین را شروع کند. لحظه ای می گذرد و مقداری تقویت می شود و به درجه ای می رسد که می تواند حرکت را شروع کند. کم کم این درجه زیاد می شود تا وقتی که سنگ به زمین برسد. به عبارت دیگر در فرض قبلی اینطور گفته می شد: میل، حاصل نمی شود اصلا، نه مرتبه ی ضعیفش که کارآیی ندارد حاصل می شود نه مرتبه قویش که کارآیی دارد حاصل می شود اما الان بیان می کند که در فاصله بین الحرکتین مرتبه ی ضعیفش حاصل می شود ولی کارآیی ندارد ».
سپس مصنف میل را تقسیم به دو قسم می کند:
1 ـ میلی که وُجد للتحریک است.
2 ـ میلی که وُجد لا للتحریک است یعنی باید تقویت شود تا تحریک را شروع کند. سپس اشاره می کند به اینکه اینگونه نیست که هر میلی که حاصل شد به محض اینکه حاصل شود حرکت هم با او حاصل شود بلکه باید بررسی کرد این میلی که حاصل شده آیا وُجد للتحریک است یا وُجد لا للتحریک است در صورتی که وُجد للتحریک باشد می تواند حرکت را بدنبال داشته باشد و الا نمی تواند.
سپس مثال می زند که مثلا 9 نفر می خواهند یک سنگی را بر دارند ولی نمی توانند. نفر دهمی که می آید 10 نفر با هم می توانند سنگ را بردارند. میل در نیروی این 9 نفر وجود داشت ولی آن مرتبه ی دهم که باید ضمیمه می شد وجود نداشت. آن 9 میل مجموعاً وُجد لا للتحریک بودند وقتی میل دهم آمد میلی است که وُجد للتحریک می شود پس نمی توان گفت هر میلی موثر است بلکه میلی که وُجد للتحریک باشد موثر است.
مصنف در ادامه می فرماید گاهی میل، ضعیفاً حاصل می شود این را نمی توان گفت میلی است که وُجد للتحریک باشد اما گاهی میل، مشوباً حاصل می شود یعنی این میل طبیعی با آن میل قسری که مخالفش است مشوب و مخلوط شده لذا این میل طبیعی نمی تواند تاثیر کند تا وقتی که خالی از میل قسری شود تا میل طبیعی اثر کند. پس همانطور که در جلسه قبل بیان شد بقیه ی از میل قسری وجود دارد ولی مانع از حدوث میل طبیعی است اما الان اینگونه بیان می شود که آن بقیه ی از میل قسری وجود دارد ولی مانع از کارآیی میل طبیعی است.
پس سبب برای سکون وجود دارد ولی این سبب، عدمی است سببی که در جلسه قبل مطرح شد فقدان میل بود ولی این سببی که در این جلسه بیان شد فقدانِ میلِ موجودِ للتحریک بود یا فقدان مرتبه ای از میل بود که آن مرتبه به میل اجازه کارآیی می دهد.
نکته: برای میل دو تعریف گفته شده که هر دو تعریف در شرح مواقف[2] آمده است. البته شرح مواقف چون کتاب کلامی است به جای میل، تعبیر به اعتماد می کنند مثلا سنگی که به سمت پایین می آید و آن را در دست خودتان قرار دهید فشاری می آورد که به آن فشار میل می گویند. خلاصه آن دو تعریف این است که میل، فشاری است که شیء متحرک احساس می شود یا نیرویی است که منشا این فشار می شود.
توضیح عبارت
« فیکون الامتناع عن الحرکه تاره لهذا »
« لهذا »: میلِ تحریک، اصلا موجود نیست.
بیان شد که سنگ وقتی به سمت بالا می رود و آخرین نیروی قاسر مصرف می شود در آنجا می ایستد و امتناع از حرکت می کند نه به سمت بالا می رود و نه به سمت پایین می رود. این امتناع از حرکت گاهی به خاطر این است که ذکر شد « یعنی بیان شد که میل تحریک، اصلا موجود نیست ».
محشّیِن لفظ « لهذا » را به دو صورت معنا کردند، یکی به این صورت معنا کرده « تاره لهذا المذکور قبلُه من انه ما کان میلٌ للتحریک اصلا » و یکی به این صورت معنا کرده « ای لعدم حدوث المیل الطبیعی عن القوه المحرکه بواسطه معارضه القوه المیل الغریب » لفظ « بواسطه » متعلق به « عدم حدوث » است و مراد هر دو محشی این است که مشارٌ الیه « هذا » همان نبودن میل است اصلا.
« و تاره یکون الامتناع لسبب یوجب السکون زمانا »
و یکبار امتناع حرکت به خاطر سببی است که باعث می شود در یک زمانی سکون اتفاق بیفتد یعنی در بیش از یک « آن » سکون اتفاق بیفتد. توضیح داده شد که چرا سکون، زمانی گرفته می شود چون « آنِ » تمام شدنِ حرکت قسری را داریم و « آنِ » شروع شدن حرکت طبیعی را داریم و بین الآنین باید زمان فاصله شود و آن زمان، زمانِ سکون است.
در نسخه کتاب ما آمده « لسبب » که با « لهذا » در عبارت قبلی هماهنگی و مناسبت دارد اما در یکی از نسخ های خطی « بسبب » آمده است.
سببی که موجب سکون می شود را مصنف در عبارت بعدی توضیح می دهد که عبارت است از عدم کارآیی و تاثیر میل طبیعی « نه عدم میل طبیعی ».
« بعده ینبعث المیل الطبیعی اذا وجد التحریک »
نسخه صحیح « للتحریک » است.
مصحح کتاب قبل از « بعده » ویرگول گذاشته تا لفظ « بعده » را اول جمله قرار دهید و متصل به عبارت قبل نشود.
ترجمه: بعد از آن زمان پدید می آید و منبعث می شود میل طبیعی زمانی که این میل برای تحریک یافت شود. « در همان زمان که سکون برقرار بود میل طبیعی بود و منبعث هم بود ولی لا للتحریک بود ».
نکته: عبارت « للتحریک » مربوط به « بعده » است و متعلق به « وجد » است یعنی در خود زمان سکون، انبعاث میل طبیعی بود ولی لا للتحریک بود. بعد از زمان سکون، انبعاث میل طبیعی هست ولی للتحریک است. اما اگر متعلق به « ینبعث » گرفته شود اینگونه معنا می شود: بعد از آن زمان، اگر میل طبیعی حاصل شد برای تحریک حاصل می شود. روشن است که معنای اول بهتر از معنای دومی است.
« فلیس کل میل کما حصل میلا حصلت معه حرکه »
تا اینجا معلوم شد که دو گونه میل هست:
1 ـ میلی که وُجد للتحریک است.
2 ـ میلی که وُجد لا للتحریک است.
از اینجا کشف می شود که هر میلی برای تحریک کافی نیست. یعنی اینطور نیست که هر جا میلی حاصل شد حرکت هم همراه میل باشد بلکه باید میلِ للتحریک حاصل شود لذا مصنف این عبارت را می آورد.
نکته: لفظ « کما » در عبارت مصنف گاهی به معنای « به محض اینکه » است و در اینجا به همین معنا است.
ترجمه: اینچنین نیست که هر میلی به محض اینکه به عنوان میل حاصل شد با او حرکت حاصل شود « بلکه بعضی میل ها حاصل می شوند ولی حرکت را بدنبال ندارند تا وقتی که میلِ للتحریک باشد که در اینصورت حرکت به دنبالش می آید ».
نکته: از عبارت مصنف بر می آید که در این فرض دوم، میل را قبول کرده ولی میلِ للتحریک را قبول نکرده، بر خلاف فرض جلسه قبل که اصلا میل را قبول نکرد.
« بل ربما کان اضعف من ذلک »
« ذلک »: یعنی « حصلت معه حرکه ».
این میل چه بسا که ناتوانتر باشد از اینکه بتواند حرکت را به دنبال خودش داشته باشد.
« او مشوبا بالمقابل »
یا ضعیف نیست بلکه قوی است اما با مقابل همراه شده و آن مقابل، تاثیر این را می گیرد وقتی از آن مقابل خالی می شود تاثیر خودش را که داشته ظاهر می کند « نه اینکه اثر پیدا کند ».
« شوب المتوسطات »
مصنف با این عبارت تشبیه می کند به اینکه همه متوسطات اینگونه اند که با مقابل همراه هستند. مثلا سفید می خواهد سیاه شود وقتی به درجه زردی و سرخی و سبزی می رسد یک چیزی از سیاهی می گیرد یعنی سفید با طرف مقابلش که سیاهی است مشوب می شود ولی این شوبش اگر کم باشد آن سفید، زرد می شود و اگر شوبش مقداری بیشتر باشد آن سفید، سرخ می شود و اگر شوبش مقداری بیشتر از آن باشد آن سفید، سبز می شود و اگر آن شوب کاملا غالب شود به طوری که سفیدی را زائل کند سواد می شود. همه متوسطات اینگونه هستند که از این طرفِ ضد، چیزی دارند از آن طرف ضد هم چیزی را دارند.
ترجمه: این میل با میل مقابلش مشوب شده مانند شوبی که در متوسطات است « یعنی اموری که متوسط بین مبدأ و منتها است ».
« الی ان یصفو »
این عبارت مربوط به « مشوبا بالمقابل » است یعنی این میلی که حاصل شده کارآیی داشته ولی چون مشوب با مقابل شده کارآیی خودش را از دست داده و این کارآیی نداشتن ادامه دارد تا وقتی که این میل خالی از مقابل شود و صاف گردد. در اینصورت که خالی از مقابل شد آن توانایی را که داشت ظاهر می کند و شروع به پایین آمدن می کند.
« و هذا مثل المیل الذی یحصل فی حِملٍ یتناوله محرکون تسعه فاذا انضم الیهم العاشر استقل »
« هذا »: وجود میل بدون کارآیی. « حِمل » به معنای « بار » است. « تناول » به معنای دست به دست دادن است ولی در اینجا به معنای همکاری کردن است.
وجود میل بدون کارآیی مثل جایی است که 9 نفر تلاش می کنند سنگی را بردارند ولی نمی توانند. نفر دهمی می آید و با این 9 نفر ضمیمه می شود مجموع این 10 نفر این سنگ را بر می دارند. پس تا الان که 9 نفر بودند نیرو موجود بوده ولی نیروی موثر موجود نبوده.
ترجمه: وجود میل بدون کارآیی مثل میلی است که حاصل می شود در باری که 9 محرّک، آن را می گیرند وقتی نفر دهم به اینها ضمیمه می شود مجموعه ی مستقلی درست می شود که سنگ حمل می شود.
« فان التسعه قد اوجبوا فیه میلا مّا و اعدموا میلا »
ضمیر « فیه » به « حِمل » بر می گردد. مراد از « میل »، نیروی آن 9 نفر است.
ترجمه: این 9 نفر در آن حِمل و بار میلی ایجاب کردند ولی یک میل کم داشتند.
« الا ان الحاجه لا تتم بذلک المیل فی الاستقلال »
نیاز به برداشتن سنگ « یا نیاز سنگ به برداشته شدن » به آن میلی که این 9 نفر ایجاد کرده بودند تمام نمی شد. باید نفر دهمی می آمد تا میل را تمام می کرد و نیازی که این سنگ به برداشتن داشت انجام می شد.
« فی الاستقلال »: حاجت به این میل، در مستقل انجام گرفتن این حرکت تمام نمی شد.
« بل تحتاج الی زیاده »
بلکه احتیاج به زیاده داشت یعنی یک میل کم داشت که باید اضافه می شد. آن میل اضافه شد در اینصورت مجموعه ی میول 10 گانه کارآیی پیدا می کنند و تاثیر می گذارند.
صفحه 295 سطر 6 قوله « و یجوز »
این عبارت عطف بر عبارت « ان السبب فیه سبب عدمی » در صفحه 294 سطر 9 است. یعنی عبارت به این صورت می شود « و یجوز ان یقولوا علیها ان السبب فیه معنی وجودی ».
اگر سبب در سکون بین الحرکتین، معنای وجودی باشد: مصنف می فرماید قاسری که سنگ را به سمت بالا پرتاب کرده نیروی قسریش دو کار انجام داده است یک کار این است: در این سنگی که پرتاب کرده ایجاد حرکت کرده. کار دوم این است: آنجا که این حرکت تمام می شود سکون ایجاد کرده است.
به این نیرو، نیروی محرّک گفته نمی شود بلکه نیروی محرِّک و مسکِّن گفته می شود چون هم حرکت داد و هم ساکن کرد. تا الان به آن، نیروی محرّک می گفتیم چون به طور صحیح آن را نمی شناختیم. اما الان به آن، محرِّکِ مسکِّن می گوییم. محرک است چون این شیء را به سمت بالا حرکت داد و مسکن است چون این شی را در بالا نگه داشت. پس همانطور که ملاحظه می کنید سبب سکون، امر وجودی می شود یعنی نیروی قاسر است و همانطور که حرکت، قسری می شود سکون هم قسری می شود. پس برای سکونی که بین الحرکتین است قائل به سبب وجودی می شویم که همان نیروی محرّک است که هم سبب برای حرکت و هم سبب برای سکون شد.
توضیح عبارت
« و یجوز ان یقال ان السبب فیه معنیً وجودی و هو امر عرضی ایضا »
ضمیر « هو » را به « امر وجودی » یا « سبب » هر دو می توان برگرداند.
جایز است که سبب، معنای وجودی باشد و آن سبب، امر عرضی است.
« ایضا »: همانطور که وقتی سبب را عدمی می گرفتیم آن سبب عدمی « یعنی نداشتن میل یا نداشتن میل موثر » را عارض بر سنگ دانستیم همچنین این داشتن نیروی مسکّن را هم عارضی می دانیم. چون در فرض سوم، نیروی مسکّن آن سنگ را در آنجا ساکن کرده است و این نیروی مسکّن نسبت به سنگ عارض است و نسبت به سکون سنگ، علت می شود.
« و هو ان یکون المحرِّک یفید قوهً غریبه یتحرک بها الجسم »
همان محرّکی که حرکت اوّل را « که به نظر ما منتهی به سکون می شود » ایجاد کرد، آن سکونی را هم که در انتها می آید همین محرّک ایجاد می کند به بیانی که گفته شد.
ترجمه: و آن سبب این است که محرک، افاده کند قوه ی غریبه ای « که حرکت به سمت بالا را ایجاد می کند » را « که قوه خود سنگ نیست چون قوه ی خود سنگ، حرکت به سمت پایین را ایجاد می کند » که جسم به وسیله آن حرکت می کند.
نکته: بیان شد که این محرک در عین محرک بودن مسکّن هم هست. آیا این محرک در یک لحظه، هم محرک و هم مسکّن می شود یعنی این دو اثر را با هم صادر می کند؟ یعنی می گوید من محرک هستم به حرکتی که تا فلان زمان طول بکشد و همین الان هم مسکّن هستم ولی مسکّنی که بعد از این زمان می آید یا اینکه الان مسکّن نیست و فقط محرک است. و به توسط همین محرک بودنش که محرکِ محدود است مسکن هم هست نه اینکه محرک بودن و مسکن بودن در عرض هم باشند. مصنف بیان می کند که به توسط محرک بودن، مسکن است نه اینکه به طور مستقیم، مسکن باشد چون مسلم است که سنگ را نگه نداشته بلکه آن را رها کرده است و پرتاب کرده. اما به توسط اینکه چنین حرکتی را در در سنگ ایجاد کرده که در پِیِ این حرکت، سکون باشد مسکّن می شود لذا عبارت را به این صورت می آورد « و بتوسطها یفید قوه مسکنه ».
« و بتوسطها یفید قوه مسکنه »
ضمیر « یفید » به « محرک » بر می گردد. یعنی محرک به توسط همین قوه ی غریبه ای که عامل حرکت است به آن جسم، قوه سکون را افاده می کند.
« و هو امر کالمضاد للمیل »
ضمیر « هو » به « قوه مسکنه » بر می گردد و مذکر آمدنش به اعتبار خبر است.
ترجمه: قوه مسکنه امری است به منزله مضاد بر میل « میل، باعث حرکت به سمت بالا می شد و قوه مسکنه یعنی انتهای حرکت و نبودن حرکت، پس به منزله مضاد با میل می شود گویا که میل را باطل می کند. تا وقتی که میل هست او نیست و وقتی او می آید که میل رفته باشد مثل سواد و بیاض که تا وقتی سواد است بیاض نیست و وقتی بیاض می آید که سواد رفته باشد چون دو ضد، تعاقب می کنند و اجتماع نمی کنند. در ما نحن فیه هم به همین صورت است که قوه محرکه تا وقتی هست قوه ی مسکنه نیست وقتی قوه ی محرکه تمام می شود قوه ی مسکنه می آید و فعال می شود پس این دو قوه ضد هم نیستند بلکه مثل ضد هستند.
مصنف بین قوه محرکه و قوه مسکنه یک « ما به الاشتراک » و یک « ما به الامتیاز » درست می کند. دو ضد هم همینطورند که « ما به الاشتراک » دارند چون هر دو، مشترک در جنس قریب اند. مثل سواد و بیاض که هر دو در لون بودن که جنس قریب آنها می باشد مشترکند ولی امتیازشان به معنایی است که آنها را با هم ناسازگار می کنند. در ما نحن فیه هم همینطور است که قوه محرکه با قوه مسکنه، یک « ما به الاشتراک » و یک « ما به الامتیاز » دارند. « ما به الاشتراک » این است که هر دو برای سنگ امر غریبند لذا حرکتی که از نیروی محرکه قاسره برای سنگ حاصل می شود حرکت طبیعی نیست. سکون سنگ هم سکون طبیعی نیست پس هم قوه ی محرکه امری غریب است که حرکت تحمیلی را به وجود می آورد هم قوه مسکنه امری غریب است که سکون تحمیلی را به وجود می آورد.
همانطور که حرکت و سکون جمع نمی شوند قوه مسکنه و قوه محرکه هم جمع نمی شوند. همانطور که حرکت و سکون، غریب و تحمیلی اند قوه مسکنه و قوه محرکه هم غریب و تحمیلی اند. ولی « ما به الامتیاز » این است که میل منشا می شود که جسم، مکانش را ترک کند « و چون میل، حاصل نیروی محرکه است می توان به جای میل، از نیروی محرکه استفاده کرد و گفت: نیروی محرکه منشا می شود که جسم، مکانش را ترک کند » ولی نیروی مسکنه منشا می شود که جسم، مکانش را حفظ کند. طبق این توضیح می توان این عبارت مصنف را به این صورت معنا کرد: قوه مسکنه امری است که به منزله مضاد با میل است و به عبارت دیگر قوه مسکنه مضاد با قوه محرکه است البته چون بحث مصنف در قوه ی محرکه نیست لذا بحث را روی میل برده است یعنی قوه مسکنه را با میل مقایسه کرده نه با قوه ی محرکه. و الا اگر با قوه ی محرکه هم هم مقایسه کند باز هم تعبیر به « کالمضاد » می کند.
نکته: اینکه تعبیر به « کالمضاد » شد به خاطر این است که حالت تضاد را داشتند ولی شرایط تضاد را نداشتند یعنی این دو فقط با هم ناسازگارند و بقیه شرایط تضاد در آنها ملاحظه شد.
« و صوره مضادته انه امر غریب »
ضمیر « انه » به « قوه مسکنه » بر می گردد و ضمیر به اعتبار خبر، مذکر آمده است.
بیان شد که قوه مسکنه مضاد با میل است اما صورت مضاده چگونه است؟ بیان می کند که صورت و ترسیم مضاده این است که قوه مسکنه امر غریب است یعنی ذاتی سنگ نیست.
« به یحفظ الجسم مکانٌ مّا هو فیه »
ضمیر « به » به « امر غریب » بر می گردد که در واقع به همان قوه مسکنه بر می گردد ولی چون قوه مسکنه، مونث است به امر غریب بر می گردانیم.
ترجمه: به این امر غریب که همان قوه ی مسکنه است جسمی، مکانی را حفظ می کند. مکانی که این صفت دارد که آن جسم در آن مکان است.
نکته: در نسخه کتاب به صورت « مکانٌ مّا » آمده در حالی که « مکاناً مّا » صحیح است. نسخه های خطی به صورت « مکانٌ ما » آمده است. شاید قلم مصنف این بوده که اینگونه نوشته است در یک حاشیه که ضمیر را برگردانده به این صورت آمده « ای ما یحفظ به الجسم مکاناً مّا » که به صورت « مکاناً » آمده است.
« کما بالمیل یترک مکانه »
ترجمه: همانطور که این جسم با میل، ترک مکان می کند « و با قوه مسکنه، حفظ مکان می کند. این دو چیز هست که عامل اختلاف و تضادِ این دو شده ».
« فیکون منه قسری و طبیعی »
ضمیر « منه » را محشین به « ما یحفظ الجسم مکانا ما هو فیه » برگرداندند. و لفظ « مکان » را به صورت « مکاناً ما » نوشتند. آن که جسم به توسط آن، مکانش را حفظ می کند « که همان قوه مسکنه است » می تواند قسری باشد مثل جسمی که به سمت بالا رفته در هوا می ایستد و می تواند طبیعی باشد مثل جسمی که به سمت پایین می آید و در زمین قرار می گیرد. در اینصورت قوه ی مسکنه اش طبیعی می شود.
« کما یکون من المیل قسری و طبیعی »
کما اینکه میل « که قوه محرکه است » قسری و طبیعی هست.
خلاصه: می توان گفت این جسم، بین الحرکتین می ایستد و ساکن می شود و علت سکونش امر وجودی می باشد و آن امر وجودی عبارت از قوه ی مسکنه ای است که آن محرّک، ایجادش می کند ولی به توسط حرکت قسری که بر این جسم وارد می کند سکون قسری را هم حاصل می کند، نتیجه این شد که هم برای سکون بین الحرکتین می توان سبب عدمی داشت هم می توان سبب وجودی داشت پس سکون بین الحرکتین، امکان وقوع دارد و بلکه واجب است واقع شود لذا متصل شدن دو حرکت، ممتنع است.
نکته: جواب مستدل را می توان با یکی از این سه احتمال داد که در این جلسه و جلسه قبل مطرح شد. هر سه احتمال را می توان به عنوان جواب قرار داد. در هر صورت بیان شد که سه گونه می توان این سبب را برای سکون قائل شد:
1 ـ سبب عدمی که عبارت از عدم المیل است.
2 ـ سبب عدمی که عبارت از عدم تاثیر میل است.
3 ـ سبب وجودی که عبارت از خود قوه ی محرکه است که بدنبال تحریکش، قوه مسکنه را هم به وجود می آورد و لذا سکون را به وجود می آورد.


[2] شرح مواقف، میر سید شریف جرجانی،ج5، ص191، ط منشورات شریف رضی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo