< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/04/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی دلیل دوم مجوزین اتصال حرکتین و ردّ آن توسط مصنف/ در حرکات مرکبه آیا اتصال حرکتین است یا بین حرکتین، سکون است/ فصل 8/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.
« و اما الحجه الاخری فیجوز ان یقولوا علیها ان السبب فیه سبب عدمی و هو عدم حدوث المیل عن القوه المحرکه »[1]
بحث در این بود که آیا بین الحرکتین واجب است که سکون فاصله شودیا جایز است که این دو حرکت به هم متصل شوند؟ حکما در مساله دو قول داشتند گروهی مجوّز اتصال بودند و گروهی هم مانع از اتصال بودند و معتقد بودند که فاصله شدن سکون، واجب است. مجوّزون و مانعون دلایلی اقامه کردند سپس مصنف مشغول ردّ این دلایل شد. دلیل اول مجوزون در جلسه قبل رد شد الان مصنف می خواهد وارد ردّ دلیل دوم مجوزون بشود.
چند نکته مربوط به جلسه قبل:
نکته 1: به عبارت « کما یقع مثل ذلک لاستحاله الخلاء » در صفحه 294 سطر 6 توجه کنید. مثالی برای این بیان شد ولی الان می خواهیم مثال دیگری بیان کنیم که قبلا در همین کتاب شفا بیان شده بود. جسم سنگین به طور طبیعی همیشه به سمت پایین می آید و هیچ وقت به سمت بالا نمی رود مثلا آب همیشه به سمت پایین می رود اما گاهی « به تعبیر مصنف: ضرورت خلأ » ایجاب می کند که آب به سمت بالا برود. یک بطری را ملاحظه کنید که در درونش هوا وجود دارد هوای داخل بطری را به وسیله حرارت دادن یا مکیدن خارج کنید. سپس سر بطری را سفت بگیرید تا هوایی که از بطری خالی شود دوباره به داخل بطری بر نگردد و یا چیزی جایگزین هوای خارج شده، نگردد سپس آن سر بطری را داخل آب کنید می بینید آب به درون بطری می رود و مقدار زیادی از بطری پُر از آب می شود. در اینجا آب به سمت بالا می رود چون هوای داخل بطری خالی شده و خلأ پیدا شد و خلأ محال است. در این فاصله هوای باقیمانده به سرعت متخلخل می شود و باز می گردد تا فضای داخل بطری را پُر کند در اینجا این امر شنیع و منکر « بالا رفتن آب » اتفاق می افتد به خاطر اینکه خلأ « که یک امر ممنوعی است » پیش نیاید.
نکته 2: به عبارت « فان الامر الواجب وجوده لا یبعد ان یُبطِل ما من شانه ان یَبطُل او یَمنع ما من شانه ان یُمنع » توجه کنید که در جلسه قبل بیان شد که می توان « یَمنع » را به « یُبطل » ارجاع داد ولی طوری معنا کردیم که به هم ارجاع داده نشدند و دو مطلب قرار داده شد. الان می خواهیم تاکید کنیم که این عبارت، دو مطلب بیان می کند یعنی مصنف بیان می کند که گاهی امر واجب چیزی را که قابل بطلان است باطل می کند و چیزی را که قابل بطلان نیست منع می کند. به عبارت دیگر امر واجب، یک وقت چیزی را باطل می کند و یک وقت نمی تواند باطل کند. وقتی که نتوانست باطل کند آن را ممنوع می کند از اینکه فعل خودش را انجام دهد. مثلا در ما نحن فیه که گفته شد « واجب است سنگ آسیاب بایستد » این وجوب، باعث می شود که سنگ آسیاب بایستد یعنی طبیعت آن باطل نشود بلکه اثرِ طبیعتش « که به سمت پایین آمدن است » باطل شود. یک لحظه که اثر طبیعت سنگ آسیاب گرفته شود این سنگ بر روی هوا می ایستد.
نکته 3: مرحوم صدرا دلیل اول مجوزین را به نحو دیگری جواب می دهد. مصنف به قول خودش مرتکب یک امر شنیع و غیر مشهور شد تا توانست جواب آنها را بدهد. مرحوم صدرا این کار را نمی کند بلکه می گوید شخصی را جالس سفینه ملاحظه کن که بر روی سفینه نشسته باشد و سفینه حرکت می کند و این شخصی هم که نشسته است حرکت می کند. این شخصِ نشسته، هم ساکن است هم متحرک است ولی بالذات ساکن است و بالعرض و المجاز متحرک است پس سکون و حرکت با هم جمع می شوند. اگر شیئی در یک جا نشسته باشد و آن محلی که آن شخص در آنجا نشسته حرکت می کند این شخص، هم ساکن است « به اعتبار اینکه آن محل حرکت نشسته است » هم حرکت می کند « به اعتبار اینکه آن محل حرکت می کند » در ما نحن فیه هم گفته می شود که سنگ آسیاب از بالا به سمت پایین می آید فرض کنید سنگریزه ای که به سمت بالا آمده بر اثر فشار هوا نایستد « چون مصنف این احتمال را مطرح کرد که فشار هوایی که سنگ آسیاب در جلوی خودش ایجاد می کند سنگریزه را ساکن کند، اما احتمال دوم این بود که سنگ آسیاب بایستد. مرحوم صدرا می فرماید سنگ آسیاب نمی ایستد » بلکه سنگ آسیاب به سنگریزه می خورد سنگریزه مانند جالس سفینه بر روی سنگ آسیاب می نشیند ولی جالس سفینه در آن طرف سفینه می نشیند و این سنگریزه در زیر سنگ آسیاب قرار می گیرد و اصلا سنگ آسیاب را نگه نداشته و سنگ آسیاب به حرکت خودش به سمت پایین ادامه می دهد در این میان این سنگریزه که بر روی سنگ آسیاب نشسته به حرکت سنگ آسیاب حرکت می کند و خودش ساکن است. پس این سنگریزه وقتی به سمت بالا می رود در حال حرکت است به محض اینکه به سنگ آسیاب می رسد سکون بالذات پیدا می کند بعد از لحظه ای به وسیله سنگ آسیاب، حرکت بالعرض پیدا می کند در زمانی که حرکت بالعرض می کند سکون بالذاتِ خودش را هم حفظ می کند.
این جواب از طرف مرحوم صدرا است اگرچه بعضی از محشین اسفار آن را رد کردند ولی جواب بدی به نظر نمی رسد.
نکته: مطلق سکون باید ببین حرکتین باشد یعنی انقطاع این دو حرکت مراد است نه سکون. فرقی نمی کند که حرکت اول قسری باشد و حرکت دوم طبیعی باشد یا هر دو قسری باشد « اینکه هر دو طبیعی باشد امکان ندارد » قیدی برای سکون آورده نمی شود که اگر حرکت قسری بود باید سکون قسری پیدا کند و اگر حرکت طبیعی بود باید سکون طبیعی پیدا کند بلکه باید بین دو حرکت، سکون واقع شود یعنی حرکت، قطع شود « پس مراد از سکون عدم حرکت است نه عدم حرکت طبیعی، چون در این صورت وقتی که جسم حرکت قسری می کند سکونِ به معنای عدم حرکت طبیعی دارد درحالی که حرکت می کند.
بحث امروز:
بیان دلیل دوم مجوزین: سنگی به سمت بالا پرتاب شد و ساکن شد وبه سمت پایین آمد این سکونی که بین الحرکتین انجام می گیرد یا علت دارد یا بدون علت است. اگر علت علتش یا عدمی است و یا وجودی است. اینکه بدون علت باشد غلط است چون سکونی که قبلا نبود الان حادث شد. و امر حادث امکان ندارد که بدون علت باشد لااقل باید گفت نیرو تمام شد تا سکون حاصل شود. اینکه علت وجودی باشد یا علت عدمی باشد دارای اشکال است که بیان شد پس معلوم می شود که نه علت وجودی وجود دارد نه علت عدمی وجود دارد پس معلول « یعنی سکون » هم نیست.
خود مستدل، فرض عدم علت را کنار گذاشت لذا مصنف به آن نمی پردازد اما دو فرض دیگر « که سکون، سبب عدمی داشته باشد یا سبب وجودی داشته باشد » را بررسی می کند یعنی هر دو صورت را که مستدل مبتلا به محذور کرد مصنف مطرح می کند و از محذور خالی می کند. در صورت اول که « سبب عدمی » مطرح بود را به دو صورت بیان می کند. پس در مجموع کانّه سه جواب می دهد چون اگر برای سکون، سبب درست شود « چه سبب عدمی چه سبب وجودی » جواب از این محذورها داده شده است.
مصنف در سطر 9 صفحه 294 بیان می کند « ان السبب فیه سبب عدمی » و در سطر 6 صفحه 295 بیان می کند « و یجوز ان یقال ان السبب فیه معنی وجودی ». مصنف سبب عدمی را به دو صورت می کند که صورت اول را با عبارت « ان تکون تاره ممنوعه عن المیل » در صفحه 294 سطر 12 بیان می کند و صورت دوم را با عبارت « تاره یکون الامتناع لسبب یوجب السکون زمانا » در صفحه 295 سطر 2 بیان می کند. و چون بین صورت اول و صورت دوم فاصله افتاده لذا صورت اول را در آنجا تکرار می کند و عبارت « فیکون الامتناع عن الحرکه تاره لهذا » را می آورد.
جواب مصنف در صورتی که سکون بین الحرکتین اتفاق می افتد و سبب این سکون، عدمی است: آن سبب چه می باشد؟ مستدل بیان کرد « و هو عدم سبب التحریک » یعنی سبب عدمی سکون را عبارت از عدم سبب تحریک قرار داد. سبب تحریک، قوه محرّکه است یعنی اگر قوه محرکه بر داشته شود این شیء وقتی در وسط هوا ساکن شود باید همینطور باقی بماند و پایین نیاید. مصنف، سبب عدمی را اینگونه قرار نمی دهد و نمی گوید عدم قوه محرکه است بلکه بیان می کند که قوه محرکه وجود دارد ولی این قوه محرکه نتوانسته میل را ایجاد کند. زیرا سببِ مباشرِ تحریک، میل است. میل همان چیزی است که فلاسفه به آن میل می گویند و متکلمین به آن اعتماد می گویند. مَشکِ پُر از هوا را وقتی زیر آب قرار می دهید فشاری احساس می کنید که می خواهد به بیرون از آب بیاید به این، میل می گویند. یا مثلا سنگی که از بالا به سمت پایین می آید اگر در دست خودتان نگه دارید حس می کنید که سنگ فشار می آورد و می خواهد پایین بیاید این، همان میل است که تولید می شود. آن طبیعت که قوه محرکه است میل را ایجاد می کند و این میل، منشا حرکت می شود. پس عامل مباشر حرکت، میل است نه طبیعت.
مصنف در اینجا ادعا می کند که طبیعت قوه محرکه وجود دارد ولی میل را ایجاد نمی کند. اما چگونه می شود که طبیعت باشد ولی میل را ایجاد نکند؟ خود مصنف مطلب را به این صورت توضیح می دهد و می فرماید وقتی سنگ روی زمین قرار دارد طبیعت سنگینی را دارد ولی هیچ فشاری بر روی زمین نمی آورد چون در جایگاه اصلی خودش قرار دارد وقتی این سنگ را به سمت بالا بیاورید می بینید فشار به دست می آورد. اگر دست خودتان را روی زمین بگذارید و سنگ را بر روی دست خودتان قرار دهید باز هم فشار می آورد چون به اندازه ضخامت دست شما این سنگ از روی زمین بلند شده است. اما اگر بر روی زمین قرار بگیرد فشاری وارد نمی کند چون وقتی روی زمین قرار می گیرد زمین را گود نمی کند در حالی که اگر فشار به زمین وارد می کرد کم کم زمین را گود می کرد همانطور که آبی که رد می شود و زمین را می شوید و گود می کند این سنگ هم باید گود می کرد. پس قوه محرکه که همان طبیعت است را دارد ولی چون در جایگاه اصلی قرار گرفته میلی تولید نشده و حرکتی انجام نمی شود. لذا می توان بین قوه حرکت و میل، فاصله انداخت. مصنف می خواهد بیان کند که این سنگ وقتی به سمت بالا رفت در جایی که می خواهد ساکن شود و بعداً به سمت پایین بیاید طبیعت سنگ را دارد پس قوه ی محرکه موجود است ولی میل به حرکت ندارد لذا می ایستد. یک لحظه ی بعد میل به سمت پایین پیدا می کند چون طبیعت سنگ در آن ایجاد میل می کند و به سمت پایین می آید. پس لحظه ای که ساکن می شود لحظه ی عدم المیل است و عدم المیل امر عدمی است که سبب سکون شده است.
تا اینجا معلوم شد که مصنف قائل به این مطلب شد که سکون بین الحرکتین انجام می گیرد و این سکون دارای عامل است و عاملش هم امر عدمی است که عبارت از عدم قوه ی محرکه نیست چناچه مستدل فرض کرد بلکه عبارت از عدم میلی است که قوه ی محرکه باید آن را ایجاد کند و در آن هنگام ایجادش نمی کند. بعداً توضیح می دهد که آیا ممکن است آن میل را ایجاد نکند؟ جواب می دهد که ممکن است. مثل سنگی که بر روی زمین قرار گرفته، فشار وارد نمی کند ولی همین اندازه که دیده می شود حرکت وجود ندارد کافی است که گفته شود میل نیست. لازم نیست گفته شود چون فشار نیست پس میل نیست. چون میل، علت تامه ی مباشر حرکت است اگر معلول نباشد معلوم می گردد که علتش هم نیست. سپس سوال می کند که چرا با اینکه طبیعت، موجود است آن میل را ایجاد نمی کند؟ جواب این در ادامه می آید.
توضیح عبارت
« و اما الحجه الاخری فیجوز ان یقولوا علیها: ان السبب فیه سبب عدمی »
ضمیر « یقولوا » به « قائلین به سکون » بر می گردد که در سطر 3 صفحه 294 آمده بود « فلهولاء القائلین بالسکون ». ضمیر « علیها » به « الحجه الاخری » بر می گردد. ضمیر « فیه » به « سکون بین الحرکتین » بر می گردد.
ترجمه: جایز است که قائلین به سکون « که مانعین از اتصالِ به حرکت هستند » بر علیه حجت دوم اینگونه بگویند که سبب در سکون بین الحرکتین سبب عدمی است.
« و هو عدم حدوث المیل عن القوه المحرکه »
« عن القوه » متعلق به « حدوث » است.
و آن سبب عدمی، آنچه که مستدل گفت نیست زیرا مستدل گفت سبب عدمی، عدم سبب التحریک « یعنی عدم قوه محرکه » است و نتیجه گرفت که اگر قوه محرکه نباشد این جسم باید در هوا باقی بماند. این گروه جواب می دهد که سبب سکون، عدمی است ولی عدم قوه ی محرکه نیست بلکه عدم میلی است که قوه محرکه می خواهد ایجاد کند.
ترجمه: از ناحیه قوه محرکه « که همان طبیعت جسم و صورت طبیعی و نوعی اوست » میل، حادث نشده.
« فان هذه القوه المحرکه انما تُحرِّک بإحداث میل »
قوه ی محرکه نمی تواند به طور مستقیم حرکت دهد. همانطور که در جای خودش ثابت شده باید احداث میل کند تا آن میل، مباشرِ حرکت شود. لفظ « انما » برای حصر است و معنای عبارت اینگونه می شود: قوه محرکه می تواند حرکت دهد فقط به شرطی که میل احداث کند.
« و قد عُلم انها اذا کانت فی مکانها الطبیعی لم یکن لها هناک میل الی جهه البته و تلک القوه موجوده »
ضمیر « انها » به « قوه محرکه » بر می گردد ولی مرادش بدنه ی قوه محرکه است یعنی آن جسمی که این قوه محرکه در آن هست مثل سنگ.
« هناک »: یعنی در محل طبیعی خودش.
واو در « و تلک » حالیه است.
با این عبارت بیان می شود که اگر صورت طبیعی موجود بود ممکن است میل، موجود نباشد. مصنف می گوید سنگی که به سمت بالا رفته است بعد از اینکه نیروی قاسر تمام می شود و می ایستد صورت طبیعی و صورت نوعی خودش را دارد یعنی قوه محرکه موجود است اما حرکت نمی کند و یک لحظه ساکن می شود چون میل ندارد پس بین صورت طبیعیه و میل انفکاک حاصل می شود. اما این سوال می شود که آیا امکان دارد که صورت طبیعی و صورت نوعی باشد « یعنی قوه ی محرکه باشد » و میل به حرکت نباشد؟ جواب می دهد بله امکان دارد. مثل سنگی که بر روی زمین است صورت نوعیه خودش را دارد و آن قوه محرکه اش موجود است ولی چون در محل طبیعی خودش قرار گرفته میل ندارد لذا حرکتی هم تولید نمی کند.
ترجمه: دانسته شد که قوه محرکه اگر در مکان طبیعی خودش باشد در محل طبیعیش میل به هیچ جهت ندارد « همان جا که هست می ماند با اینکه قوه ی محرکه موجود است » در حالی که آن قوه محرکه، موجود است « ولی میل، موجود نیست پس انفکاک بین قوه ی محرکه و میل امکان دارد بنابراین در وقتی که سنگ در بالا می ایستد گفته می شود قوه محرکه ی هست ولی میل نیست حرف باطلی زده نشده ».
« فلذلک تجوز فی الجهه الاخری التی ترامت الیها بمیل قاسر ان تکون تاره ممنوعه عن المیل الذی تحدثه بالطبع بمعارضه المیل القسری »
ضمیر « ترامت » به « قوه » بر می گردد و ضمیر « الیها » به « جهت » بر می گردد. مراد از « ترامت » این است که سنگ پرتاب شده و قوه ی حالِّ در سنگ هم بالتبع پرتاب شده لذا اگر گفته می شود قوه، پرتاب شده مراد این است که قوه با محلش پرتاب شده است پس ضمیر « ترامت » به قوه بر می گردد اما اگر به سنگ هم بر گردد اشکال ندارد.
« بمیل قاسر » متعلق به « ترامت » است. « ان تکون » فاعل « تجوز » است. ضمیر فاعلی « تحدثه » به « قوه » و ضمیر مفعولی آن به « میل » بر می گردد و « بمعارضه » متعلق به « ممنوعه » است.
« فلذلک »: چون میل می تواند از قوه ی محرکه جدا شود.
چون میل می تواند از قوه ی محرکه جدا شود جایز است در طرف دیگری که سنگ پرتاب شده « یعنی به سمت پایین » قوه ی محرکه باشد ولی میل برای حرکت به آن طرف دیگر را ایجاد نکند پس وقتی سنگ به سمت بالا پرتاب می شود و نیروی قاسر تمام می شود در این صورت قوه ی محرکه است ولی ممنوع از تولید میل است.
ترجمه: چون می توان بین قوه محرکه و میل انفکاک انداخت جایز است در جهت دیگری « یعنی جهت بالا » که این قوه به سمت آن جهت پرتاب شده بود به میل قاسر « یعنی به میلی که قاسر در این سنگ ایجاد کرده بود »، این قوه ی محرکه ممنوع از میلی باشد که باید این نیروی محرکه ایجادش کند به طور طبیعی تا حرکت طبیعی سنگ به سمت پایین شروع شود « در نتیجه وقتی میل ایجاد نشود سکون حاصل می شود ».
در یک نسخه خطی « یحدثها » آمده است یعنی « یحدث ذلک المیلُ تلک الحرکهَ » در اینصورت عبارت خیلی خراب می شود اگرچه به این صورت معنا می شود: میلی که این میل، آن حرکت را احداث می کند. قید « بالطبع » نشان می دهد که نسخه « یحدثها » بهتر است چون حرکت متصف به حرکت طبعی می شود و دیگر میل متصف نمی شود. اما طبق نسخه « تحدثه » لفظ « بالطبع » قید برای احداث می شود یعنی احداثِ بالطبع مراد است.
« بمعارضه المیل القسری »: این عبارت متعلق به « ممنوعه » است و باء در آن، بسببیت است و سبب ممنوع شدن را بیان می کند یعنی قوه، ممنوع شده به سبب اینکه با میل قسری معارضه کرده است.
مصنف بیان می کند قوه محرکه ای که می خواهد سنگ را به سمت پایین حرکت دهد از احداث میل ممنوع شده چون قوه قاسره نمی گذارد. در اینجا گفته می شود که قوه قاسره تمام شده چگونه مانع می شود. این مطلب را مصنف در ادامه توضیح می دهد و بیان می کند بقیه ی قوه قاسره موجود است و همان بقیه، نمی گذارد که احداث میل کند. در این صورت سوال می شود که اگر بقیه ی قوه قاسره، موجود است چرا حرکت به سمت بالا انجام نمی شود؟ می گوید آن بقیه ای که موجود است توانایی زیادی ندارد و نمی تواند به سمت بالا حرکت دهد ولی می تواند قوه ی طبیعیه را ممنوع کند.
« و یلزم من ذلک ان لا تتحرک »
از این ممنوعیت لازم می آید که این قوه، حرکت نکند « یعنی جسمِ این قوه حرکت نکند به عبارت دیگر: قوه، حرکت ندهد که این جسم حرکت بکند ».
« و ذلک کسخونه الماء الغریبه اذا کانت قویه بعد فانها مانعه »
« الغریبه » صفت « سخونه » است و قید توضیحی است نه احترازی زیرا آبی که سخونتش غریب نباشد وجود ندارد حتی آب گرم هایی که در کنار کوه ها وجود دارد برودت دارند.
از اینجا مصنف مثال می زند ولی مثال به حرکت سنگ نمی زند بلکه مثال به حرکت کیفی می زند و می گوید وقتی که آبی را داغ می کنید برودت طبیعی آب ممنوع از ظهور می شود چون معارضه با داغی قسری می کند. پس وقتی هم سنگ، حرکت قسری به سمت بالا می کند آن نیروی قاسر به خاطر معارضه کردنش مانع می شود از اینکه نیروی طبیعی بتواند احداث میل جدید کند بله نیروی طبیعی می تواند با نیروی قسری مقاومت کند ولی تا وقتی که مقاومت می کند و نیروی قسری را از بین نبرده این نیروی طبیعی نمی تواند احداث میل کند. باید بعد از اینکه نیروی قسری تمام شد احداث میل کند.
ترجمه: و این ممنوعیتِ قوه طبیعی به واسطه معارضه با میل قسری، مثل سخونتِ غریبه ی آب است « یعنی سخونتی که ذاتی آب نیست » اگر هنوز قوی باشد « یعنی باقی مانده باشد. توجه کنید که مصنف می خواهد مثال بزند برای سنگی که به سمت بالا رفته و حرکت قسریش را انجام داده و تمام شده است اما نیروی قاسر هنوز باقی است و چون این نیروی قاسر، باقیمانده ای دارد نمی گذارد نیروی طبیعی سنگ کار خودش را انجام دهد. در ما نحن فیه هم وقتی آب داغ می شود مسلماً این آب نمی تواند برودت ذاتی خودش را اظهار کند. وقتی که سخونت آن باقی مانده و از بین نرفته باز هم برودت ذاتی آب ظاهر نمی شود چون این سخونت هنوز قوی است و نمی گذارد برودت ظاهر شود. پس توجه کنید که مصنف برای جایی مثال می زند که آب، مشغول گرم شدن نیست و سنگ، مشغول بالا رفتن نیست بلکه بالا رفتنِ سنگ تمام شده و سخونت آب هم تمام شده ».
« فانها مانعه عن ان تنبعث عن طبیعه الماء بردُه الطبیعی »
« برده الطبیعی » فاعل « تنبعث » است.
این سخونتی که هنوز باقی است مانع از این است که از طبیعت آب، برودت طبیعی آب، منبعث و ظاهر شود.
« فانا نعلم ان المیل الغریب یستولی علی المیل الطبیعی و یعدمه »
مصنف می فرماید ما می دانیم که وقتی سنگ به سمت بالا می رود با نیروی قسری می رود پس نیروی قاسر میلی در این سنگ ایجاد کرده است. تا وقتی آن میل موجود است نیروی طبیعی نمی تواند میلِ مقابل ایجاد کند اگرچه می تواند مقاومت کند و آن میل را به سمت کم شدن و زائل شدن ببرد اما نمی تواند میل جدید احداث کند. میل جدید را بعد از تمام شدن قاسر احداث می کند.
سپس می فرماید وقتی میل قاسر تمام می شود بقیه ای از میل قاسر باقی می ماند اما به طوری است که تونایی پرتاب این جسم را به آن جهتی که تا الان پرتاب می کرده ندارد و نمی تواند از این به بعد، جسم را در همان جهتی که حرکت می داده حرکت دهد ولی می تواند مانع شود از اینکه نیروی طبیعی ایجادِ میلی کند و حرکت طبیعی را شروع کند. بنابراین در آن لحظه که بقیه ای از میل قسری باقی مانده « و کارآیی برای احداث حرکت ندارد اما کارآیی در حد مزاحمت با نیروی طبیعی دارد » نه نیروی قاسر در حدی است که بتواند بر نیروی طبیعی غلبه کند و حرکت قسری را ادامه دهد نه نیروی طبیعی در حدی است که بتواند بقیه را کاملا زائل کند تا بتواند حرکت را شروع کند. در آن لحظه، هر دو نیرو از غالب بودن در می آیند و مساوی می شوند لذا سکون اتفاق می افتد. لحظه ی بعد که بقیه میل قسری تمام شد و معارضی برای نیروی طبیعی نبود، نیروی طبیعی احداث میل می کند و حرکت به سمت پایین می کند.
ترجمه: ما می دانیم که میل غریب « یعنی میل قسری » بر میل طبیعی استیلا و تسلط پیدا می کند و میل طبیعی را از بین می برد.
« و یمنع عنها الحرکه الطبیعیه »
« عنها » باید به صورت مذکر « عنه » باشد چنانکه در نسخه طهران است تا به « میل طبیعی » بر گردد ولی مونث آمده و به قوه ای که مولد میل طبیعی است بر می گردد.
ترجمه: این میل غریب از آن قوه، حرکت طبیعی را منع می کند.
« فیجوز ان یکون عند انتهاء الحرکه بقیه من المیل الغریب بقدر ما یمنع القوه الطبیعیه عن احداث المیل الطبیعی »
« یکون » تامه است.
ترجمه: جایز است که وقتی حرکت قسری منتهی می شود، بقیه ای از میل غریب « یعنی میل قسری » تحقق داشته باشد و موجود باشد به اندازه ای که جلوی قوه طبیعیه را بگیرد « نه اینکه به اندازه ای باشد که بتواند حرکت قسری را ادامه دهد » از اینکه احداث میل طبیعی کند.
« و یکون اضعف من ان یقوی مع تلک الممانعه علی التحریک فی تلک الجهه »
« علی التحریک » متعلق به « یقوی » است. مراد از « التحریک »، « تحریک قسری » است البته لفظ « فی تلک الجهه » این را می رساند که مراد تحریک قسری است. مراد از « فی تلک الجهه » همان جهتی است که میل طبیعی، حرکت را در آن جهت انجام می داد.
علت اینکه بقیه ی میل غریب، حرکت قسری را ادامه نمی دهد این است که این بقیه ی میل غریب، ضعیف تر از این است که علاوه بر این ممانعت، توانایی بر تحریک داشته باشد.
« بل یضعف عن التحریک »
بعد از لفظ « التحریک » لفظ « مطلقا » بنویسید.
ابتدا مصنف بیان کرد که میل غریب نمی تواند حرکت قسری بدهد سپس بیان می کند که هیچ حرکتی نمی تواند بدهد.
ترجمه: بلکه قدرت تحریک ندارد.
« فلا یُحَرِّک »
چون قدرت تحریک ندارد لذا حرکت نمی دهد.
« و لا یضعُف عن ممانعه الطبیعه من احداث المیل »
« من احداث » متعلق به « ممانعه » است.
ترجمه: ضعیف و ناتوان نیست از اینکه جلوی طبیعت را بگیرد از احداث میل « یعنی نگذارد که طبیعت، احداث میل کند ».
« فان المیل الغریب یقوی علی التحریک غالبا للقوه الطبیعیه و لا القوه الطبیعیه تقوی علی احداث المیل الطبیعی »
نسخه صحیح « فلا المیل » است. « غالبا » حال است.
نه میل غریب می تواند حرکت بدهد نه میل طبیعی می تواند احداث میل جدید کند قهرا این سنگ همانطور که هست می ایستد.
ترجمه: نه میل غریب قدرت بر تحریک دارد در حالی که غلبه کند قوه طبیعیه را « و مسلط بر آن شود. توجه کنید که قوه قسری دو عمل انجام می دهد یکی اینکه میل طبیعی را مغلوب می کند و یکی اینکه سنگ را به جهت قسری حرکت می دهد. گفته می شود در حالی که طبیعت دارد تحریک می کند. اما در اینجا اینگونه نیست که در حالی که غلبه بر طبیعت دارد تحریک کند بلکه فقط غلبه بر طبیعت دارد و طبیعت را ممانعت می کند اما نمی تواند تحریک کند » و قوه طبیعیه هم قدرت بر احداث میل طبیعی ندارد.
نکته: لفظ «غالبا » را می توان یکبار حال از منفی گرفت و به این صورت معنا کرد: قوه ی غریب در حالی که غالب بر قوه طبیعی است نمی تواند تحریک کند « یعنی غلبه بر قوه طبیعی مورد قبول شد ولی تحریک، قبول نشد » و یکبار حال از نفی می توان گفت و به این صورت معنا کرد: میل غریب قدرت بر تحریک ندارد در حالی که غلبه بر قوه طبیعی کند « یعنی غلبه بر قوه طبیعی ندارد و فقط می تواند مزاحمت کند ».
« الی ان تُبطِل تلک البقیه من المیل الغریب بنفسها او یبطلها سبب آخر »
« الی » غایت برای « لا القوه الطبیعیه » به تنهایی نیست بلکه غایت هر دو است. یعنی این درگیری و مزاحمت حاصل است تا اینکه آن بقیه از میل غریب باطل شود. در این صورت تغییر به « مزاحمت » شد. اشکال ندارد که غایت برای « لا القوه الطبیعیه » فقط باشد یعنی قوه طبیعیه قوت بر احداث ندارد مگر اینکه بقیه از میل غریب از بین برود. شاید احتمال دوم بهتر باشد.
ترجمه: تا وقتی که طبیعت باطل کند باقیمانده از میل غریب را بنفسها یا این باقیمانده را سبب دیگری غیر از طبیعت باطل کند.
« و مثل هذا قد بشاهد بین المتفاوتین ایضا اذا تنازعا فی معان اخری »
نسخه صحیح « المتقاومین » است.
« مثل هذا »: مثل این درگیری که نه این، غالب است و نه آن، غالب است. هر دو مزاحم هم هستند ولی هیچکدام مطلوب خودش را بر دیگری تحمیل نمی کند.
ترجمه: مثل چنین وضعی گاهی مشاهده می شود بین دو موجودی که با هم مقاومت می کنند « مثل دو کشتی گیرِ مساوی که نه این، او را زمین می زند نه او، این را زمین می زند » وقتی در معانی دیگر غیر از حرکت « تا الان بحث در تنازع حرکت بود که قوه قاسر می خواهد حرکت بدهد و قوه طبیعی هم می خواهد حرکت بدهد » تنازع می کنند همین وضع پیش می آید « یعنی اینچنین است که هر دو مساوی اند و هیچکدام بر دیگری غلبه نمی کند ».
تا اینجا قسم اول تمام شد.
خلاصه بحث: سنگی که به سمت بالا می رود در آن، سکون اتفاق می افتد چون سبب دارد و سببش هم عدمی است و عبارت از عدم میل طبیعی است. سبب عدم میل طبیعی، ممنوعیت قوه محرکه از احداث میل طبیعی است اما علت اینکه ممنوع است به خاطر بقیه ای است که از میل قسری باقی مانده و مزاحمت کرده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo