< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/03/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ دلیل سوم مجوزین اتصال حرکتین 2 ـ دلایل مانعین اتصال حرکتین/ در حرکات مرکبه آیا اتصال حرکتین است یا بین حرکتین، سکون است/ فصل 8/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.
« و قالوا ایضا انه لا یمنع ان یکون شیء یماس شیئا معینا فی آن و یفارقه و لا یبقی مماسا له زمانا حتی یکون ساکنا فیه »[1]
بحث در این بود که آیا بین دو حرکت که مخالف هم هستند و در ابتدا هم نیستند اتصال واقع می شود یا وقوع اتصال، ممتنع است و باید سکون واقع شود؟ آیا اجازه داده می شود که دو حرکت مختلف « یکی حرکتِ رفت و دیگری حرکتِ برگشت یا یکی حرکت صعودی و دیگری حرکت نزولی » با هم متصل باشند و یک حرکت به حساب بیایند یا اینکه این دو، دو حرکت هستند و بین آنها باید سکون، فاصله شود؟ گروهی مجوّز اتصال بودند و گروهی مانع اتصال بودند مصنف در بیان قول مجوزین بود که دو استدلال آنها بیان شد در این جلسه وارد دلیل سوم می شود.
نحوه بیان دلیل سوم مجوزین: روش استدلال این است که ابتدا دلیل مانعین آورده می شود که به قولِ مجوزین، این دلیل، عمده ی دلیل مانعین است « یعنی کسانی که اتصال دو حرکت را منع می کنند و حتما سکون بین الحرکین را لازم می دانند دلیل این گروه آورده می شود » سپس دلیل آنها رد می شود. شاهدی هم بر این رد ذکر می شود و به همین مطلب، اکتفا می شود یعنی دلیل سوم مجوزین، ردِّ دلیل مانعین است.
عبارت « و قالوا ایضا انه لا یمنع ... ساکنا فیه » استدلال مجوزین است که قول مانعین را رد می کند و از عبارت « فلا یصح ما هو .... ثم مفارقه » اشاره به استدلال خصم « یعنی مانعین » می کند. و با عبارت « قالوا و هذا مثل.... بعد ذلک زمانا » آنچه را که در عبارت « قالوا ایضا انه لا یمنع.... ساکنا فیه » را تایید می کند و شاهد می آورد.
بنده « استاد » بر نظامی که مصنف مطلب را بیان کرده بیان نمی کنم بلکه ابتدا دلیل اول مانعین را بیان می کنم.
فرض کنید که ما جزء کسانی هستیم که تخلل زمان بین دو حرکت را لازم می دانیم « یعنی مانعین » و می خواهیم استدلالی کنیم:
دلیل اول مانعین: وقتی متحرکی از این طرف اتاق به آن طرف اتاق حرکت می کند واصل به نقطه ی منتها می شود. توجه کنید تعبیر به « وصول » تعبیر کتاب اشارات است اما در کتاب شفا تعبیر به « مماسه » می کند یعنی بیان می کند که متحرک با منتها مماس می شود سپس متحرک می خواهد حرکتِ برگشت را شروع کند و از آن طرف اتاق به جای اولش بر گردد. از آن نقطه ی منتها، مبانیت پیدا می کند. در حرکت رفت با نقطه ی منتها، مماس شد. در حرکت برگشت، با نقطه ی منتها، مباین می شود. آیا مماس شدن و مباین شدن هر دو در یک « آن » و لحظه اتفاق می افتد؟ یعنی آیا در یک « آن » این متحرک، هم با منتها مماس است و هم از نقطه منتها مباین است یا باید در دو « آن » اتفاق بیفتد؟ مسلما این دو در یک « آن » با هم اتفاق نمی افتد یعنی نمی شود این شیء که متحرک است در همان « آن » ی که واصل می شود در همان « آن » هم منفصل شود و به عبارت دیگر در همان « آن » ی که مماسه می شود در همان « آن » هم مباین شود بلکه تماس در یک « آن » اتفاق می افتد و مبانیت در « آنِ » بعدی اتفاق می افتد. این دو « آن »، یکی « آنِ » تماس است و یکی « آنِ » مبانیت است. این دو « آن » آیا جفت و کنار هم هستند یا بین آنها فاصله است؟ دو « آن » نمی توانند تشافع داشته باشند و کنار یکدیگر قرار بگیرند و به همدیگر بچسبند چون تشافع آنین « از باب اینکه جزء لا یتجزی محال است » محال می باشد پس باید بین این دو « آن » چیزی فاصله شود آن چیز آیا « آنِ » سوم است؟ اگر « آنِ » سوم بخواهد فاصله شود باطل است چون تشافع آنات لازم می آید و تشافع آنات مثل تشافع آنین باطل است پس باید بین الآنین، زمان فاصله شود. زمانی که نه حرکتِ رفت در آن انجام می شود و نه حرکتِ برگشت در آن شروع شده است. این زمانِ فاصله، زمانِ سکون است پس بین الحرکتین، سکون فاصله شد.
پس اگر سکون فاصله نشود یکی از دو محذور لازم می آید زیرا یا لازم می آید که « آنِ » تماس با « آنِ » مبانیت یکی باشد یا لازم می آید که دو « آن » کنار هم بچسبند و هر دو محذور باطل است پس ناچار باید دو « آن » از یکدیگر فاصله بگیرند و فاصله دو « آن » را هم باید زمان پُر کند و در این زمان، نه حرکتِ رفت انجام می شود نه حرکتِ برگشت شروع شده بلکه زمان، زمانِ سکون است پس بین الحرکتین سکون، فاصله شده است.
دلیل سوم مجوزین: هیچ ایرادی ندارد که « آنِ » مماسه تمام شود و بلافاصله زمان مباینت شروع شود زیرا « آنِ » مبانیت وجود ندارد. در اینصورت لازم نمی آید که دو « آن » کنار هم جمع شوند تا لازم باشد که بین آنها زمان فاصله شود.
سپس این گروه، شاهدی می آورد مبنی بر اینکه اشکال ندارد بعد از « آنِ » مماسه، زمان مبانیت باشد نه « آنِ » مبانیت.
بیان شاهد برای دلیل سوم: چرخ چاه را ملاحظه کنید که بر روی آن یک کره ببندید و بر روی کره، یک سطح همواری قرار دهید به طوری که کره با این سطح هموار، تماس داشته باشد. ولی چرخ چاه را طوری قرار دهید که الان کره با سطح هموار تماس نداشته باشد. سپس چرخ چاه را بچرخانید. کره از پایین به سمت بالا می آید و با آن سطحِ هموار تماس می گیرد و چون این جسم به صورت کره است لذا یک نقطه ی تماس خواهد داشت « اینکه بیان شد به چرخ چاه، کره بسته شود به خاطر این است که چرخ چاه، کره نیست ممکن است تماس چرخ چاه با آن سطح هموار، طولانی باشد و در یک نقطه نباشد اما تماس کره با آن سطح هموار در یک نقطه است » و دوباره جدا می شود. تماس، در « آن » واقع می شود و مبانیت، در زمان واقع می شود یعنی اگر چرخ چاه را سریع بچرخانید کره به سمت بالا می آید و در یک « آن » با سطح هموار تماس می گیرد و بلافاصله جدا می شود و مبانیت را شروع می کند. در اینصورت« آنِ » مماسه به زمان مبانیت چسبیده است و این، شدنی است. همین مطلب را در ما نحن فیه « یعنی در دو حرکت مخالف هم » بگویید.
توضیح عبارت
« و قالو ایضا انه لا یُمنَع ان یکون شیء یماس شیئا معینا فی آن و یفارقه و لا یبقی مماسا له زمانا »
عبارت « لا یبقی مماسا له » عطف تفسیر بر « یفارقه » است.
ترجمه: گفتند که شان این است که منع نمی شود شیئی با شیء معین تماس در « آن » تماس پیدا کند « مصنف به طور مطلق بیان می کند اما اگر بخواهید آن را تطبیق بر محل بحث کنید باید اینطور گفته شود که مانع نیست که متحرکی با منتها تماس پیدا کند » و از آن شیء معین، « یعنی منتها » مفارقت پیدا کند زماناً و مماس با آن شیء معین باقی نماند « پس تماسش، بی ـ آن ـ است و مفارقش، بی زمان است ».
« حتی یکونَ ساکنا فیه »
این عبارت مربوط به « لا یبقی » است ولی غایت برای منفی است نه نفی لذا حرف « لا » بر آن داخل می شود یعنی مماس، باقی نماند تا ساکن در آن شیءِ معین به حساب آید. اگر این شیء که متحرک است مماس با منتها شد و در منتها تماسش باقی ماند گفته می شود که ساکن است. مستدل می گوید « و لا یبقی مماسا له حتی یکون ساکنا فیه » یعنی مماس باقی نماند تا نتیجه اش این شود که ساکن در آن شیء معین به حساب آید.
« فلا یصح ما هو عمده احتجاج مثبتی السکون »
این گروه با این استدلالی که کردند می خواهند قول خصم « که همان مانعین است » را رد کند. می گوید آنچه که عمده ی احتجاجِ مثبتینِ سکونِ بین حرکتین است صحیح نیست.
« فانهم یتعلقون بانه لا یجوز ان یقع فی آن واحد مماسه ثم مفارقه »
« یتعلقون » به معنای « یتمسکون » است.
این گروه تمسک می کنند به اینکه جایز نیست در « آنِ » واحد هم مماسه حاصل شود هم مفارقت حاصل شود بلکه این دو باید جدا باشند به این صورت که یکی در این « آن » باشد و یکی در آن « آن » باشد و چون تتالی آنات باطل است باید بین این دو « آن » فاصله شود که آن فاصله، زمانی است که حرکت در آن زمان انجام نمی شود یعنی زمان، زمانِ سکون است پس بین الحرکتین سکون فاصله شده است.
« ثم مفارقه »: لفظ « ثم » نشان می دهد که « آن » ها باید دو تا باشد.
« قالوا »
این عبارت دنباله دلیل سوم است لذا نفرموده « و قالوا »
« و هذا مثل کره مُرکَبَةٍ علی دولاب دائر »
« هذا »: اشاره به « ان یکون شیء یماس ... » دارد.
« مُرکَبَه» به معنای سوار شده است. به صورت « مُرَکَّبَه » نخوانید تا به معنای این باشد که با دولاب « یعنی چرخ چاه » مرکّب کنید. بلکه بر چرخ چاه، سوار کنید.
ترجمه: این مطلبی که من گفتم مثل کره ای است که سوار می شود بر چرخ چاهی که دور می زند.
« فانها اذا فُرض فوقُها سطح بسیط بحیث یلقاه عند الصعود ثم یفارقه فانها تماس حینئذ ذلک السطح بنقطه و لا تبقی مماسه له بعد ذلک زمانا »
« فانها » جواب « اذا » است و ضمیر آن به « کره » بر می گردد. ضمیر « مماسا له » به « سطح بسیط » بر می گردد.
« بعد ذلک »: بعد از لحظه تماس.
« حینئذ »: در این هنگام که به سطح کشیده شده.
ضمیر « فوقها » به « کره » بر می گردد. مراد از « بسیط » در هندسه به معنای سطح استولی در اینجا به معنای « هموار و یکنواخت و پهن و بدون برآمدگی و فرورفتگی » است.
« یلقاه » یا « تلقاه » ضمیر فاعلی آن به « کره » و ضمیر مفعولی به « سطح » بر می گردد.
ترجمه: زمانی که فوق این کره سطح همواری فرض شود به طوری که آن کره با این سطح نزد صعود ملاقات کند « یعنی وقتی چرخ چاه می چرخد و این کره به سمت بالا می آید در یک لحظه با این سطح ملاقات می کند و رد می شود » سپس مفارقت کند در این صورت این کره در این هنگام که به سطح کشیده شده با این سطح به یک نقطه تماس پیدا می کند در یک «آن »، و اینطور نیست که بعد از اینکه تماس با یک نقطه پیدا کرد در یک زمانی مماس با آن سطح بسیط باقی بماند « بلکه به سرعت این چرخ چاه چرخیده می شود ».
« و اما المانعون عن ذلک »
این عبارت باید سر خط نوشته شود و شروع به استدلال مانعین است.
« عن ذلک »: عن اتصال الحرکتین.
کسانی معتقدند که اتصال حرکتین ممنوع است و باید بین حرکتین، سکون فاصله شود.
« فمن حججهم ان الشیء الواحد لا یجوز ان یکون مماسا بالفعل لغایه معینه و مباینا الا فی آنین »
از حجت های مانعون این است که شیء واحد « یعنی متحرک » جایز نیست هم بالفعل مماس برای غایت معیّنه « یعنی منتها » باشد هم مباین از آن منتها باشد مگر در دو « آن » که یک « آن »، « آنِ » تماس است و یک « آن »، « آنِ » مفارقت است.
« و بین کل آنین زمان و ذلک الزمان لا حرکه فیه »
بعد از این عبارت در حاشیه آمده « لاستحاله التتالی » که به معنای « لاستحاله تتالی الآنین » است. یعنی چون تتالی آنین محال است لذا دو « آن » کنار یکدیگر قرار نمی گیرند بلکه بین دو « آن »، زمان فاصله می شود زمانی که حرکت در آن انجام نمی گیرد لذا می گویند « و ذلک الزمان لا حرکه فیه » چون حرکتِ رفت، تمام شده و حرکتِ برگشت، هنوز شروع نشده پس در این زمان، حرکتی انجام نمی شود.
« ففیه سکون »
ترجمه: پس در آن زمان، سکون حاصل می شود « و این سکون، بین الحرکتین است پس بین الحرکتین، سکون واقع می شود ».
صفحه 293 سطر 15 قوله « و قالوا »
دلیل دوم مانعین: خصم می گوید حرکت صعودی « حرکت از پایین به سمت بالا » انجام شد و متحرک به بالا رسید مثلا یک سنگ به حرکت قسری به سمت بالا رفت و الان می خواهد با حرکت طبیعی بر گردد. خصم می گوید بین حرکت صعودی و حرکت هبوطی و نزولی، سکون فاصله نمی شود لازمه اش این است که این حرکت که به سمت بالا می رود با حرکت به سمت پایین هر دو، یک حرکت شوند زیرا اتصال، حرکت را واحد می کند و انفصال، حرکت را متعدد می کند. پس اگر یک حرکت باشد ولو 10 سال یا بی نهایت طول بکشد اما اتصال داشته باشد به آن، حرکت واحد گفته می شود. حرکت فلک « طبق قول مشاء » که از ازل شروع شده و تا ابد هم ادامه پیدا می کند حرکت واحد است با اینکه این همه زمان، طول می کشد.
تا اینجا نتیجه گرفته شد که این دو حرکت، واحدند. این دو حرکت را رسیدگی می کنیم می بینیم متضادند. قبلا بیان شده که طبیعی بودن و قسری بودن باعث تضاد نمی شود اما حرکت صعودی با حرکت نزولی تضاد دارد. در اینجا دو حرکتِ متضاد به هم وصل شدند و یک حرکت را تشکیل دادند. پس لازمه حرف این گروه « که می گوید اگر سکون فاصله نشود این دو حرکت به هم وصل شوند » این می شود که دو ضد با هم جمع شوند در حالی که امکان ندارد دو حرکتِ متضاد، یکی شوند پس باید سکون فاصله شود تا حرکت صعودی از حرکت نزولی جدا شود و دو حرکتِ ضد، دو حرکت شوند نه یکی.
توضیح عبارت
« و قالوا ایضا لو کان اتصال الصاعد بالهابط شیئا واحدا لکانت الحرکتان تحدث منهما حرکه واحده بالاتصال لان وحده الحرکه هی الاتصال »
اگر اتصالِ صاعد « یعنی متحرکِ صعودی » به هابط « یعنی متحرکِ نزولی » شیء واحد باشد « یعنی اتصال باشد تا این دو، شیء واحد بشوند » هر دو حرکتی که این صفت دارند که حادث می شوند از صاعد و هابط، باید حرکت واحد باشند بالاتصال « یعنی از طریق اتصال با هم واحد شدند » چون وحدت حرکت همان اتصالش است « پس اگر اتصال، برقرار شد این دو، واحد می شوند ».
« فکان یجب ان تکون الحرکتان المتضادتان حرکه واحده »
لازم می آید که دو حرکتِ متضاد، یک حرکت باشند.
« و هذه محال »
نسخه صحیح « هذا محال » است.
صفحه 293 سطر 17 قوله « و قالوا »
دلیل سوم مانعین: در این دلیل هم حرکت صعودی و حرکت هبوطی ملاحظه می شود اگر چه می توان به صورت دیگر هم لحاظ کرد مثلا حرکت افقی لحاظ کرد به اینکه از این طرف اتاق به آن طرف اتاق برود و دوباره در همان خط قبلی بر می گردد. مستدل به این صورت می گوید که ما از پایین به سمت بالا می رویم و از بالا به سمت پایین حرکت می کنیم. خصم می گوید این دو حرکت، یکی هستند چون سکون را بین حرکتین فاصله نمی گیرید. اگر هر دو حرکت، یکی باشند معنایش این است که پایین، مبدأ است و همین پایین، منتها هم هست چون وقتی به سمت بالا رفت توقفی نکرد دوباره به سمت پایین برگشت و در پایین توقف کرد. به عبارت دیگر مهروبٌ عنه با مهروبٌ الیه و مقصود یکی است و این باطل است پس وقتی که صعود، تمام شد و هبوط می خواهد شروع شود سکونی فاصله می شود تا حرکت، دو تا شود و لازم نیاید که یک حرکت، مبدأ و منتهایش یکی باشد مخصوصا در حرکت مستقیم که نمی تواند مبدأ و منتهایش یکی باشد.
توضیح عبارت
« و قالوا ایضا لو جاز اتصال الحرکه لکان یجب ان تکون غایه الصاعد العائد هابطا هی ان ینتهی فی حرکته مستمرا الی ما عنه ابتداء »
اگر اتصال حرکت جایز باشد واجب است که غایتِ متحرکی که صعود کرده « و الان عود می کند و به صورت هبوط، پایین می آید » باید در حرکت خودش که مستمر است منتهی شود به چیزی که از آن، ابتداء کرد یعنی منتهی به مبدأ شود.
« فیکون مبدأ الحرکه المستقیمه الهاربه عن حیز هو بعینه المقصود بذلک الهرب »
پس مبدأ حرکت مستقیمه که از حیّزی فرار می کند بعینه مقصود هم باشد.
« و قالوا ایضا انه اذا کان الشیء یبیض فابیض و هو یتسود فمن حیث هو یتسود ففیه سواد و من حیث هو کذلک ففیه قوه علی البیاض فیکون مع انه ابیض فیه قوه علی البیاض و هذا محال »
واو در « و هو » حالیه است.
« کذلک »: یعنی « فیه سواد ».
دلیل چهارم مانعین: فرض کنید که جسمی به سمت سفیدی می رود وقتی به منتها رسید سفید می شود دوباره بر می گردد تا سیاه شود خصم می گوید سکون فاصله نمی شود در همان لحظه که سفید می شود شروع به سیاه شدن می کند. در همان لحظه یک ذره سواد به خودش می گیرد پس الان هم بیاضی را که گرفته، دارد هم آن یک ذره سواد را دارد. این ذره سواد در این حرکت، سوادِ کامل می شود دوباره اگر بر گردد این سواد پاک می شود و بیاض می گردد و قوه برگشت را دارد یعنی همان وقتی که اولین ذره سواد را پیدا می کند قوه برگشت را دارد همان جا که قوه برگشت را دارد یعنی می تواند سوادش را بالقوه بیاض کند پس همان لحظه بالقوه، بیاض است در حالی که بالفعل، بیاض بوده است در این جا لازم می آید که هم بالفعل بیاض باشد هم بالقوه بیاض باشد. اینکه بالفعل بیاض است به خاطر این است که به سمت منتها رفت و بیاض را بالفعل برای خودش تحصیل کرد و اینکه بالقوه، بیاض است چون در همان لحظه که بیاض پیدا کرد مفارقت کرد و یک ذره سواد پیدا کرد.
پس لازم می آید که یک شیء هم خودش را بالفعل داشته باشد هم خودش را بالقوه داشته باشد یعنی یک شیء، قوه بر خودش باشد و این باطل است پس اینکه سکون فاصله نشود و حرکت به سمت بیاض و حرکت به سمت سواد که دو حرکت مخالف هم هستند متصل به هم باشند باطل است.
ترجمه: اگر شیء می رود تا بیاض پیدا کند و بیاض پیدا کرد در حالی که در همان حال هم سیاه می شود « چون سکون، فاصله بین تبیض و سواد نشده لذا همان لحظه ای که بیاض را گرفت و کاملا بیاض شد یک مقداری از سیاهی را می گیرد » پس از حیث اینکه به سمت سیاهی می رود سواد در آن است « و لو سوادِ کم باشد » و از حیث اینکه سواد در آن است پس در آن، قوه ی بر بیاض است پس این شیء در حالی که سفید شده قوه ی بر بیاض هم داشته باشد و این محال است « چون محال است که یک شیء، قوه بر خودش داشته باشد ».
« فهذه الاشیاء و ما یشابهها عمده ما یحتج به الفریقان و لیس و لا واحد منهما حسنَ الاحتجاج و ان کان المذهب الثانی هو الحق »
مصنف می فرماید این دلایل چه از طرف مجوّزین و چه از طرف مانعین، دلایلی هستند که طرفین به آنها استدلال کردند یعنی مجوزین به دلایلِ جواز استدلال کردند و مانعین هم به دلایِل منع تمسک کردند ولی هیچکدام از این استدلال ها پسندیده نیست. سپس مصنف می فرماید من معتقد به قول دوم هستم ولی قائلین به قول دوم یک دلیلِ درست که من به آن قناعت کنم مطرح نکردند این دلایلی که آوردند دلایل باطل است که بعداً جواب آنها را می دهیم یا اگر دلایلشان را به صورت درست بیان کردند به ما تفهیم نکردند.
ترجمه: این اشیاء « یعنی این ادله، مصنف تعبیر به ادله نکرد چون اینها را قابل دلیل نامیدن نمی داند » و آنچه شبیه این اشیاء است مهمترین دلیلی است که فریقان به آن تمسک می کنند در حالی که هیچکدام از این دو استدلالشان خوب نیست ولو مذهب دوم حق است.
« لکنهم لم یترکوا لنا برهانا اقاموه علیه بحیث نقنع به او لم یفهموناه تفهیما یتعرضون به لان یقع علی وجه یزیل الشکوک »
ضمیر « لم یفهموناه » و « یقع » به « برهان » بر می گردد. ضمیر « به » به « تفهیم » بر می گردد.
ترجمه: لکن طرفداران مذهب ثانی برای ما به جا نگذاشتند برهانی را که اقامه کرده باشند آن برهان را بر مذهب ثانی به طوری که ما قناعت به آن برهان کنیم یا اینکه برای ما برهان به جا گذاشتند ولی به ما به طور صحیح نفهماندند تفهمیمی که به سبب آن تفهیم این برهان به وجهی واقع شودکه شکی درباره اش نباشد و زائل شود.
« فلهولاء القائلین بالسکون ان ینقضوا ما احتج به اولئک »
مراد از « اولئک »، مجوزین است و مراد از « هولاء »، مانعین است.
کسانی که قائل به تخلل سکون بین حرکتین متخالفین هستند این حق را دارند که نقض کنند آن دلایلی را که منکرین سکون به آن دلایل احتجاج کردند یعنی مانعین می توانند استدلال مجوزین را نفی کنند و در ادامه خود مصنف دلایل آنها را باطل می کند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo