< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/03/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تقابل بین سکون و سکون چه نوع تقابلی است/ تقابل حرکه و سکون/ فصل 7/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.
فنقول: ان السکون ایضا مما تقع فیه مقابله و مضاده مّا بسبب الامور التی یتعلق بها السکون[1]
بحثی که در فصل هفتم شروع شد مربوط به تقابل حرکت و سکون است. مصنف می فرماید این مطلب را در گذشته بیان کرده بودیم و در این فصل هم بعداً به آن می پردازیم ولی در ابتدا بین دو سکون را بررسی می کنیم که آیا می توان تقابل و تضاد را درست کرد یا نه؟ بحثی که در ابتدای فصل شروع می شود این است که آیا بین سکون و سکون تقابل هست یا نه؟ و اگر تقابل هست از چه سنخ است؟ مصنف می فرماید بین سکون و سکون، هم مقابله است هم از بین اقسام مقابله، تضاد هست. سکون، امر عدمی است بنابراین نمی توان تضاد را بین خود دو سکون برقرار کرد چون در تضاد شرط می شود که هر دو طرف، وجودی باشند نه عدمی، در حالی که سکون، عدمی است. لذا مصنف مضاده را از ناحیه خود سکون قرار نمی دهد و می گوید « به سبب اموری که سکون به آن امور تعلق دارد، تضاد در آن امور آورده می شود سپس از طریق آن امور به سکون سرایت داده می شود اموری که سکون به آن مربوط است همان 6 تا است که حرکت به آن مربوط بود. در حرکت، محرّک داشتیم در سکون، مسکِّن داریم در حرکت، متحرّک داشتیم در سکون مُتَسکِّن داریم در حرکت « ما فیه الحرکه » داشتیم در سکون « ما فیه السکون » داریم در حرکت « زمان » داشتیم در سکون هم زمان داریم در حرکت « مبدء و منتهای مکانی » داشتیم در سکون. مبدء و منتهای مکانی نداریم ولی مبدء و منتهای زمانی داریم. پس همان 6 تا که در حرکت بود در سکون هم هست فقط تفاوت در مبدء و منتها است که در حرکت، مبدء و منتها، مکانی بود در سکون، مبدء و منتهای مکانی غلط است. اما مبدء و منتهای زمانی صحیح است. حرکت از یک جا شروع می شد و به یک جا ختم می شد و لذا مبدء و منتهای مکانی درست می شد اما در سکون، شخص در یک جا قرار دارد و مبدء و منتهای مکانی ندارد اما مبدء و منتهای زمانی دارد یعنی این سکون از یک زمان تا یک زمان دیگر طول می کشد که ابتدای آن، مبدء است و انتهای آن هم منتها می شود. الان باید بررسی کرد که از طریق کدام یک از این 6 امر تضاد می تواند در سکون بیاید. در حرکت گفته شد که تضاد فقط از طریق مبدء و منتها می تواند بیاید.
مصنف می فرماید درباره حرکت بحثی کردیم که اگر در آن بحث تامل کنید به زودی درک خواهید کرد که همانطور که محرّک و متحرّک، تضادشان را به حرکت سرایت نمی دادند در اینجا هم مسکّن و متسکّن « یعنی فاعل سکون و قابل سکون » نمی توانند تضاد را به سکون سرایت بدهند یعنی اگر اینها متضاد بودند سکون، متضاد نمی شود. سپس در مورد زمان می گوید روشن است که در زمان تضاد نیست تا بخواهد تضادش را به سکون سرایت دهد. در ادامه می گوید مبدء و منتها در سکون وجود ندارند « مراد از مبدء و منتها، مبدء و منتهای زمانی است نه مکانی » آنچه که باقی می ماند فقط « ما فیه السکون » است و اگر « ما فیه السکون » تضاد داشت آیا می تواند تضادش را به سکونس رایت بدهد یا نه؟ مصنف می فرماید « ما فیه السکون » اگر تضاد داشت می تواند تضادش را به سکون سرایت بدهد مثلا یک شیئی در فوق ساکن است و شیء دیگر در سفل ساکن است. هر دو ساکن هستند ولی « ما فیه » در یکی سفل است و در دیگری علو است. بین علو و سفل تضاد است پس « ما فیه » در این سکون به اعتبار وصفش « یعنی فوقیت و سفلیت » تضاد دارد. سکون هم در اینجا متضاد می شود ولی به واسطه « ما فیه ».
مصنف در ادامه، تضاد از ناحیه « ما فیه » را دو قسم می کند یک قسم مربوط به ماهیت خود « ما فیه » می شود و یک قسم مربوط به عارضی از عوارض « ما فیه » می شود. مثلا یک وقت گفته می شود « ما فیه السکون »، فوق است و « ما فیه السکون » تحت است. این « ما فیه » که فوق و تحت را می گیرد به لحاظ ماهیتش می گیرد. اما یک وقت گفته می شود این « ما فیه السکون » سرد است و آن « ما فیه الحرکه » گرم است در اینجا دو شیء، ساکن هستند که یکی در مکان سرد است و دیگری در مکان گرم است. بین این دو مکان از جهت مکان بودن، تفاوتی نیست و اصلا مقابله ای نمی باشد. اما از جهت حرارت و برودت مقابله هست و آن مقابله از سنخ تضاد است.
آیا می توان اینچنین تضادی که بین این « ما فیه » و آن « ما فیه » است را به سکون سرایت داد؟ واضح است که نمی توان سرایت داد و ربطی به سکون ندارد. مثلا این شیء در مکان گرم ساکن است و آن شیء در مکان سرد ساکن است. هر دو شیء ساکن در دو مکان هستند مکان ها تضاد ندارند سکون ها هم تضاد ندارند. اما حرارت و برودت ها تضاد دارند که این حرارت و برودت، عارض بر « ما فیه » هستند و جزء ماهیت « ما فیه » نیستند ولی فوق بودن و سفل بودن، عارض نیست بلکه جزء ماهیت « ما فیه » است اما نه ماهیت به معنای ذات باشد چون ماهیتِ هر دو، مکان است. اما فوقیت و سفلیت مثل حرارت و برودت نیست بلکه چیزی است که مربوط به خود « ما فیه » است یعنی گفته می شود این مکان، بالا است و آن مکان پایین است. اگرچه بالا و پایین، صفت است ولی صفتی است که مقداری در ماهیت مکانی دخالت دارد بر خلاف حرارت و برودت که ربطی به مکان ندارند.
پس مصنف تضاد بین دو سکون را قبول می کند اما از ناحیه « ما فیه » قبول می کند ولی آن تضادی که از ناحیه « ما فیه » به سکون سرایت می کند مثل تضاد فوقیت و سفلیت است نه تضادی مثل حار بودن و بارد بودن.
توضیح عبارت
فنقول ان السکون ایضا مما تقع فیه مقابله و مضاده ما بسبب الامور التی یتعلق بها السکون
« ایضا »: کالحرکه.
ترجمه: می گوییم سکون مثل حرکه از چیزهایی است که در آن مقابله و مضاده ای است « اما این مقابله و مضاده به اعتبار خود سکون نیست چون سکون،امر سلبی است و نمی تواند مضاده داشته باشد بلکه » به سبب اموری است که سکون به آن امور تعلق می گیرد « یعنی تضاد از ناحیه امور دیگری وارد سکون می شود یعنی نمی توان گفت سکون با سکون تضاد دارد چون دو امر عدمی اند و دو امر عدمی با هم تضاد ندارند ولی به اعتبار امر وجودی که این سکون ها به آن امر وجودی وابسته اند تضاد برای سکون حاصل می شود. و چون حرکت به 6 عامل وابسته است سکون هم به 6 عامل وابسته است ولی تفاوت در مبدء و منتها بود که در حرکت، مبدء و منتهای مکانی مطرح بود ولی در سکون، مبدء و منتهای زمانی مطرح است.
و اذا تاملت ما اقتصصناه علیک فی باب تضاد الحرکه فعن غریب تعلم ان المُسکِّن و المُتسکِّن لا مدخل لهما فی ذلک
« ذلک » تضاد در تقابل سکونین.
از کجا بفهمیم که کدام یک از این 6 عامل، تضادشان را به سکون سرایت می دهند؟ مصنف می فرماید از آنچه که قبلا درباره حرکت گفتیم می توان مطلب را فهمید.
ترجمه: اگر تو آنچه را که ما در باب تضاد حرکت برای تو خواندیم و توضیح دادیم را تامل کنی به راحتی می فهمی « مراد از ـ عن غریب ـ این نیست که در آینده نزدیک در این کتاب می یابی بلکه مراد این است که به لحاظ زمان، به آسانی و به طور نزدیک می فهمی » که مسکّن « یعنی فاعل سکون » و متسکّن « یعنی قابل سکون » دخالتی در تضاد و تقابل سکونین ندارند « مسکّن ممکن است طبیعت شی باشد مثل سنگی که از بالا به سمت پایین می آید در محل خودش ساکن می شود و مثل آتش وقتی به سمت بالا می رود در محل خودش ساکن می شود خود سکونت در محل بالا و در محل پایین تضاد دارد ولی محل بالا و محل پایین، ما فیه السکون است آن عامل سکون که سنگینی سنگ و سبکی آتش بود مسکّن هستند که با هم تضاد دارند یعنی سنگینی با سبکی تضاد دارد ولی این دو ربطی به سکون ندارند و تضاد خودشان را به سکون نمی دهند. در متسکّن اینگونه گفته می شودکه جسم حار و جسم باردی که هر دو ساکن شدند یکی سبک و یکی سنگین است. این دو تضاد دارند ولی این تضاد به سکون سرایت نمی کند ».
و لا الزمان
در زمان تضاد نیست تا بخواهد تضادش را به سکون سرایت دهد.
و قد علمت ان السکون لا یتعلق بمبدأ و منتهی مکانی
ترجمه: دانستی که سکون ارتباطی به مبدء و منتهای مکانی ندارد.
و لکن یتعلق بما فیه
ترجمه: « دانستی که سکون تعلق به مبدء و منتهای مکانی ندارد‌ » لکن همین سکون به « ما فیه » خودش تعلق پیدا می کند « از اینجا شاید بتوان احتمال داد که تضاد ما فیه به سکون سرایت کند ».
فیشبه ان یکون تضاد ما فیه بجعل السکون متضادا
ممکن است تضادِ « ما فیه السکون »، سکون را متضاد قرار دهد. باید رسیدگی کرد که این احتمال صحیح است یا نه؟
و ما فیه یتضاد علی وجهین تضادا یتعلق بکونه حیزاً و جهه و مکانا او شیئا آخر مما یجری مجراه
ضمیر « بکونه » به « ما فیه » بر می گردد.
« ما فیه السکون » به دو نحوه می تواند متضاد باشد یک تضاد مربوط به ذات « ما فیه » است و تضاد دیگر مربوط به بیرون از ذات « ما فیه » است.
مصنف، اوّلی که مربوط به ذات « ما فیه » است را ذکر می کند و می گوید تضادی که تعلق دارد به اینکه « ما فیه » حیّز و جهت و مکان است. مثلا اشاره می شود و گفته می شود جسم در فلان جا ساکن است دوباره اشاره می شود و گفته می شود جسم در فلان جا ساکن است دوباره اشاره می شود و گفته می شود جسم در فلان جای دیگر ساکن است. حیّز به معنای « ما یشار الیه » است که گاهی با مکان یکی است و گاهی هم تفاوت دارد. درباره حیّز اختلاف است که آیا همان مکان است یا جهت است؟ بنابر قولی که می گوید مکان عبارت از بُعدِ اشغال شده است برای همه اجسام، مکان و جهت قائل است لذا طبق این نظر فرقی بین جهت و مکان نیست. اما بنابر نظری که می گوید مکان، عبارت از سطح حاوی است پس فلک نهم چون سطح حاوی ندارد و لذا مکان ندارد اما حیّز یا جهت دارد لذا فرق بین جهت و مکان با حیز درست می شود و حیز می تواند به معنای جهت باشد که اعم از مکان است. پس در هر دو صورت حیّز، یا با مکان مساوی است یا با جهت مساوی است لذا ذکر کردنش از این باب است که اعم را ذکر کرده و بعد از اعم، دو اخص که جهت و مکان باشد را آورده است. پس حیّز جدا از جهت و مکان نیست بلکه طبق یک نظر مشتمل بر آن دو است.
« او شیئا آخر »: یعنی به یک نحوه دخالت در « ما فیه » داشته باشد.
و بالجمله تضادا یتعلق بماهیته
این عبارت همان تضادِ قسم اول را با عبارت دیگر بیان می کند و می فرماید تضادی باشد که تعلق به ماهیتِ « ما فیه » داشته باشد.
و تضادا یتعلق بامور اخری مثل ان یکون مکانا حارا و مکانا باردا
ضمیر « یکون » به « ما فیه » بر می گردد.
« تضادا » عطف بر « تضادا » در صفحه 289 سطر 13 است یعنی تضاد بر دو وجه است. تا اینجا یک وجه بیان شد و با این عبارت وجه دوم را بیان می کند.
ترجمه: تضاد دیگری برای « ما فیه » ها به وجود می آید که تعلق به امور دیگر دارد « و به ذات و ماهیتِ ـ ما فیه ـ مرتبط نیست » مثل اینکه « ما فیه » مکانِ بارد و مکان بارد باشد « این دو مکان که ما فیه هستند با هم تضاد دارند ولی تضادشان از ناحیه حرارت و برودت است که این حرارت و برودت دخالتی در ماهیت و ذات ما فیه ندارند در اینصورت ممکن است گفته شود مکان حار با مکان بارد تضاد دارند پس این دو ما فیه ها تضاد دارند ولی تضادشان را به سکون سرایت نمی دهند ».
فاما هذا الجنس من التضاد و هو امر غریب عن السکون لا یُغَیِّر من امر السکون شیئاً
« لا یغیّر » جواب « اما » است که بدون فاء آمده است.
مصنف تا اینجا دو فرض را مطرح کرد یک فرض این است که تضادِ مربوط به « ما فیه » ها، تضادِ مربوط به ماهیتشان باشد. فرض دیگر این بود که تضاد این دو « ما فیه » ها از ناحیه امور دیگری غیر از ذات و ماهیتشان باشد. الان می خواهد حکم این دو را به صورت لف و نشر نامرتب بیان کند. با این عبارت، حکم فرض دوم را بیان می کند و با عبارت « و اما اذا کان » در سطر 6 حکم فرض اول را بیان می کند.
ترجمه: اما این جنس از تضاد « یعنی تضادی که مثل حار بودن مکان و بارد بودن مکان است » که امری بیگانه از سکون است « چون حرارت و برودت ربطی به سکون ندارد اگر چه به ما فیه ربط دارد » هیچ تغییری در سکون ایجاد نمی کند « یعنی سکونِ در مکان بارد با سکونِ در مکان حار هیچکدام با هم تفاوت ندارند توجه کنید که سکون ها با هم تفاوت ندارند نمی خواهیم بگوییم حرارت و برودت یا مکان ها با هم تفاوت ندارند مکان ها به واسطه حرارت و برودت تفاوت دارند. حرارت و برودت هم ذاتاً با هم تفاوت دارند ».
حتی انه لو کان جسم یسکن فیه الجسم سکونا متصلا و کان یعرض ان یسخن او یبرد او یبیض او یسود لم یجب ان یصیر السکون فیه وقتا مّا هذا للسکون فیه وقتا آخر
ضمیر « فیه » در عبارت « لم یجب انه یصیر ... آخر » هر دو به جسم اول بر می گردد.
مصنف بحث را اینگونه تصویر می کند که جسمی را تصور می کنیم و این را مکان برای جسم دیگر قرار می دهیم و آن جسم دیگر در این جسم اول ساکن می ماند مثلا فرض کنید آب را داخل ک اسه می ریزید و در داخل کاسه، آرام است بعداً به این کاسه حرارت می دهید این آب، گرم می شود دوباره کاسه را برودت می دهید این آب، سرد می شود. این کاسه قبلا حار بود و بعداً بارد شد این آب در مکانی قرار داده شد که آن مکان، ابتدا حار بود بعداً بارد شد آیا این جسم دارای دو سکون شده یا یک سکونِ مستمر دارد که برای این سکون مستمر، دو زمان است که یک زمانِ حرارت و یک زمان برودت است؟ « البته زمان، یکی است و مستمر و واحد می باشد ولی زمان به خاطر حرارت و برودت تقسیم می شود و گفته می شود زمان حرارت و زمان برودت ». مصنف می فرماید سکون، امر واحد مستمر است و زمان، دو تا است پس تضاد در سکون راه پیدا نکرد با اینکه « ما فیه » متضاد بود پس اینگونه نیست که هر جا « ما فیه » متضاد شد سکون ها هم متضاد شوند. اگرچه گفتیم تضاد از « ما فیه » به سکون سرایت می کند ولی در همه جا اینگونه نیست بلکه بعضی تضادها می تواند به سکون سرایت کند اما بعضی ها مختص به « ما فیه » می ماند و به سکون سرایت نمی کند.
ترجمه: حتی اگر باشد جسمی « که این جسم را مکان و ظرف قرار دهید » که جسم دیگر « مثل آب که مظروف است » در آن، سکونِ متصل و مستمر پیدا می کند و اینچنین است که آن جسمِ اول « یعنی آن جسمی که مکان و ظرف است » گرم می شود یا بارد می شود یا سفید می شود یا سیاه می شود « یعنی تغییر حالت پیدا می کند و این تغییرش باعث نمی شود که سکون هم تغییر کند » لازم نمی آید که سکون در این جسم « که مکان است » در یک وقتی « که مثلا وقت حرارت است » ضدِ سکونِ در همین جسم « که مکان است » در یک وقت دیگر « که مثلا وقت برودت است » باشد بلکه یک سکونِ متصلِ معیّن از ابتدا تا آخر در این جسم « که مکان است » هست.
لان هذا التضاد لیس فی ذات ما فیه الساکن اولا بل فی شیء آخر
« اولا »: یعنی آن که این شیء، اولا در آن ساکن شد و امتداد و استمرار یافت در اینجا تضاد، سرایت به سکون نمی کند زیرا تضاد در خود « ما فیه الساکن » نیست بلکه تضاد در شیء دیگری است « اگر تضاد در خود ما فیه بود سرایت به سکون می کرد اما الان تضاد در خود ما فیه نیست بلکه در امر دیگری است.
و اما اذا کان التضاد فی ذات ما فیه بان کان مره یسکن فیه فیکون الذی یسکن فیه فوق
« یسکن فیه »: یعنی « ما فیه السکون ». ضمیر « کان » به جسمی که ساکن است بر می گردد. لفظ « فوق » خبر « یکون » است.
از اینجا وارد حکم فرض اول می شود که تضاد در ذاتِ « ما فیه » قرار دارد نه بیرون از ذات. مصنف می فرماید سزاوار است که این تضاد به سکون سرایت کند و سکون ها را متضاد کند.
ترجمه: اما زمانی که تضاد در ذات « ما فیه » باشد. آن جسمی که ساکن می شود یکبار در فوق ساکن می شود در اینصورت « مسکونٌ فیه » یعنی « ما فیه السکون »، « فوق » است.
و مره یسکن اسفل فیکون الذی یسکن فیه اسفل
و یکبار همین شیءِ ساکن در پایین ساکن می شود پس آن که « ما فیه السکون » است اسفل می شود.
مصنف با این عبارت بیان می کند که جسم را یکبار در فوق قرار می دهیم و بار دیگر در سفل قرار می دهیم در اینصورت « ما فیه » در حالت اول، فوق است و « ما فیه » در حالت دوم، سفل می شود و « ما فیه » ها با هم تضاد دارند و تضاد به ذاتِ « ما فیه » ها مربوط می شود نه به بیرون از ذات. مصنف می فرماید سزاوار است که اینگونه تضادی را از « ما فیه » ها به سکون سرایت داد و گفت سکون ها هم تضاد دارند.
فبالحری ان یکون هذا السکون مضادا لذلک السکون
این سکونی که در « ما فیه » ای که عبارت از سفل است انجام می شود مضاد است با آن سکونی که در « ما فیه » ای که عبارت از فوق است انجام می شود.
و یکون السکون فی المکان الاعلی ضدا للسکون فی المکان السفل
مصنف با عبارت قبلی به صورت کلی بیان کرد و فرمود « هذا السکون مضادا لذلک السکون ». اما با این عبارت می خواهد آن کلی را تعیین کند لذا می فرماید سکون در مکان اعلی ضد سکون در مکان اسفل است یعنی سکون ها ضد هم می شوند چون ذات « ما فیه » ها ضد هم بودند نه اینکه وصف « ما فیه » ها ضد هم باشند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo