< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/03/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیا بین مستقیم و مستدیر مضاده ی جنسیه است و بین دو مستقیم مضاده نوعیه است؟/ نمی توان تضاد حرکت مستقیم و حرکت مستدیر را از راهی غیر از تضاد استقامت و استداره ثابت کرد/ آیا بین حرکت مستقیم و حرکت مستدیر تضاد است؟/ آیا انواع حرکات مکانی با هم تضاد دارند؟/ آیا بین انواع حرکات، تضاد است؟/ تضاد حرکات و تقابل آنها/ فصل 6/ مقاله 4/ فن 1/ طبيعيات شفا.
و ذلک لان الشیء یضاد الشیء فی طبیعه ذاته و قد یضاده فی اعراض و احوال[1]
بحث در این بود که بعضی فکر می کنند بین مستقیم و مستدیر، مضاده ی جنسیه است ولی بین دو مستقیم، مضاده ی نوعیه است. مصنف بیان کرد این نظریه ساقط می شود. الان می خواهد بیان کند که چگونه ساقط می شود. بیان شد که لفظ « یسقط » عطف بر « یسقط » در صفحه 286 سطر 6 می باشد. در آنجا تعبیر به « یسقط بهذا قول من قال » کرد اما در اینجا لفظ « بهذا » نیامده است. قولی که قبلا نقل شد با لفظ « بهذا » رد می شد چون مراد از « هذا » قانونی بود که مطرح شده بود و آن قانون این بود که ضد واحد بالشخص باید واحد بالشخص باشد نه معنای عام « یعنی واحد بالعموم ». در اینجا لفظ « بهذا » بکار نرفته است لذا در اینجا برای ردّ ‌این گروه، از آن قانون استفاده نمی شود.
کلام بعض: بین مستقیم و مستدیر، مضاده ی جنسی است و بین دو مستقیم، مضاده ی نوعی است. سپس نتیجه گرفت که یک مستقیم می تواند دو ضد داشته باشد که یک ضدش، مستقیمِ دیگر باشد که با آن مضاده ی نوعی دارد و یک ضدش مستدیر باشد که با آن مضاده ی جنسی دارد.
بررسی کلام بعض توسط مصنف: ما قبول داریم که یک شیء می تواند چندین ضد داشته باشد اما به شرطی که ذات شیء ملاحظه نشود ذات شیء ممکن است یک ضد داشته باشد اما اگر اوصافی بر این شیء ‌عارض شود به اعتبار آن اوصاف می تواند اضداد دیگر هم پیدا کند مثلا این شیء، بیاض است ذاتش با سواد تضاد دارد اما ذاتش با چیز دیگر تضاد ندارد. ممکن است بر بیاض معنایی عارض شود که از سنخ کمّ مثلا باشد یا بیاض بر سطحی عارض شود که تضاد در عارض یا معروض پیش بیاید در اینجا برای ذات مستقیم دو ضد قرار داده شده است که یکی مستقیمِ دیگر است و با آن، مضاده ی نوعی دارد و یکی مستدیر است که مضاده ی جنسی دارد. اینکه می گویید « هر دو با ذات مستقیم تضاد دارند » صحیح نیست زیرا با ذات شیء فقط یک شیء تضاد دارد، ممکن است این شیء چند ضد داشته باشد ولی آن چند ضد برای ذاتش نیست بلکه ممکن است یکی برای ذات باشد و بقیه برای اوصافش باشد. پس ما منع نمی کنیم که یک شیء چند ضد داشته باشد ولی منع می کنیم که یک شیء برای ذاتش چند ضد داشته باشد و منع نمی کنیم که خط مستقیم « یا حرکت مستقیم » نه برای ذاتش بلکه به لحاظ عوارضی که بر او عارض می شود اضدادی داشته باشد.
نکته: اگر یک شیء دو ضد یا ده ضد برای خودش داشت نه اینکه برای عوارضش داشته باشد در اینصورت یک طرف، یک ضد است و طرف دیگر ده ضد است. آن ده تا را در یک مجموعه قرار دهید در اینصورت، این طرفی که ده تا هست واحدِ بالعموم می شود و این طرف که یکی است واحدِ بالشخص می شود پس این گوینده با این بیان که گفته شد ادعا می کند واحد بالشخص با واحد بالعموم سنجیده می شود و بین واحد بالشخص با واحد بالعموم تضاد است. اگر این گوینده اینگونه بیان کند آن لفظ « بهذا » که در سطر 6 صفحه 286 بود بعد از « یسقط » در صفحه 286 سطر 16 هم می آید چون سوال قائل به این مطلب برگشت که یک طرف را ضد واحد قرار داد و طرف دیگر، مجموعه ای از اضداد قرار داده شد در اینصورت که کلام سائل به این مطلب برگشت داده شد می توان به وسیله « هذا » آن را رد کرد همانطور که کلام گوینده قبلی رد شد.
این سائل گفت خط مستقیم با خط مستقیمِ دیگر، مضاده ی نوعی دارد و با خط مستدیر، مضاده ی جنسی دارد. مصنف که ابتدا وارد بحث شد به جنسی بودن یا نوعی بودن کاری نداشت فقط گفت یک شیء می تواند دو مضاد داشته باشد به شرطی که دو مضاد برای ذاتش نباشد بلکه یکی برای ذات و یکی برای اوصاف باشد یا هر دو برای اوصافِ مختلفه اش باشند تا اینجا کاری به اینکه یک تضاد، نوعی است و یک تضاد، جنسی است ندارد وقتی مصنف این مطلب را بیان می کند وارد این بحث می شود: اما اینکه یک شیء دو ضد داشته باشد که با یکی مضاده ی نوعی و با یکی مضاده ی جنسی داشته باشد علاوه بر بطلانی که قبلا گفته شد محذور دیگر هم دارد.
توجه کنید مصنف در وقت جواب دادن ابتدا صرف نظر می کند از مضاده ی جنسی و نوعی بودن، بلکه فقط بحث مضاده را می کند و می گوید یک شیء می تواند دو مضاد داشته باشد ولی به شرطی که این دو مضاد برای خود ذاتش نباشد بلکه یکی برای ذات و یکی برای صفت باشد یا هر دو برای صفات باشد. کاری به مضاد نوعی و جنسی ندارد بلکه می گوید آیا یک شیء می تواند دو ضد داشته باشد یا نمی تواند داشته باشد. سپس وارد این بحث می شود که آیا یک شیء می تواند دو ضد داشته باشد که با یکی، مضاد جنسی داشته باشد و با یکی مضاد نوعی داشته باشد؟ مصنف این را با دو بیان رد می کند که در یک بیان توجه به مضاد جنسی و نوعی نمی شود اما در یک بیان توجه می شود.
بیان اول: در این بیان، مضاد بودن دو شیء برای ذاتِ یکی شیء را رد می کند و مضاد بودن دو شیء برای اوصافِ یک شیء را قبول کند. مصنف می فرماید ممکن است بر یک حرکتِ مستدیر معانی عارض شود و بر یک حرکتِ مستدیرِ دیگر معانی دیگر عارض شود که بین آن معانی و این معانی تضاد باشد. همچنین بر یک حرکت مستقیم هم معانی عارض شود که بین آن معانی و معانی که بر مستدیر اول وارد شده بود تضاد وارد شود. پس به عبارت دیگر اینگونه گفته می شود: بر مستدیر اول، معانی عارض می شود و بر مستدیر دوم یا بر مستقیم، معانی دیگر عارض می شود و این معانی با هم تضاد دارند.
مصنف برای اینکه روشن شود بعضی تضادها با ذات است و بعضی از تضادها با صفت است مثال اخلاقی می زند.
توضیح عبارت
و ذلک لان الشیء یضاد الشیء فی طبیعیه ذاته
« ذلک »: اشاره به اسقاطی دارد که از « یسقط » فهمیده می شود.
ترجمه: سقوط کلام این قائل به این جهت است که شیء دوم « یعنی بیاض » مضادِ با شیء اول « یعنی سواد » می شود در طبیعتِ ذات شیء اول « یعنی ضدی با ضد دیگر ذاتا متضادند مثل بیاض و سواد که ذاتشان با هم متضاد است نه اینکه اوصافی بر آنها حمل شود یا معانی بر آنها عارض شود و مضاد گرفته شود. بیاض با سواد ذاتاً مضادند ولی بیاض، صفتی دارد که نور بصر را تفریق می کند و این صفت، صفت ذاتی بیاض است که فصل آن می باشد نه صفت عارضی. سواد هم صفتی دارد که نور بصیر را قبض می کند. بین این دو صفت « یعنی تفریق نور بصر و قبض نور بصر » تضاد است. پس نه تنها بین این دو ذات تضاد است بلکه بین دو معنایی که یکی بر این ذات عارض است و یکی بر آن ذات عارض است هم تضاد است. البته شاید کسی این دو را به یکی برگرداند و بگویند ذات بیاض چیزی جز همان تفریق نور بصر نیست و ذات سواد هم چیزی جز همان قبض نور بصر نیست. لذا این مثال فقط برای روشن کردن بحث آورده شد نه اینکه مثال درستی باشد ».
و قد یضادّه فی اعراض و احوال
گاهی شیء دوم « یعنی بیاض » مضاد سواد می شود در اعراض و احوالی که برای بیاض و سواد هست.
نکته: لفظ « یضاده » با « قد » آمد اما لفظ « یضاد » در عبارت قبلی با « قد » نیامده در دو نسخه خطی هم بدون « قد » آمده.
ونحن لا نمنع ان یعرض للحرکات المستدیره ان یکون لها اضداد من المستدیرات و من المستقیمات فی معان تعرض لها
« ان یکون » فاعل یعرض است و ضمیر « لها » به « حرکات مستدیره » بر می گردد.
مصنف تا اینجا یک قانون بیان کرد که یک شیء می تواند چندین ضد داشته باشد ولی یکی از آنها برای ذاتش است و بقیه برای احوالش است. حال با این عبارت می خواهد این قانون کلی را در بحث حرکت مستقیم و مستدیر پیاده کند و بگوید مستقیم و مستدیر همینگونه هستند که معانی بر مستقیم و مستدیر عارض شود که آن معناها با هم تضاد داشته باشند. اما بین خود مستقیم و مستدیر طبق نظر مصنف تضاد نیست. لذا مصنف می فرماید ما منع نمی کنیم که حرکت مستدیری داشته باشیم و با حرکتِ مستدیر دیگر یا با حرکت مستقیم سنجیده شود و احوالی بر این حرکتها باشد و تضاد بین این احوال بیفتد.
ترجمه: ما منع نمی کنیم که بر حرکات مستدیره این معنا عارض شود که این اضداد چه از سنخِ مستدیرات « یعنی حرکات مستدیره » باشند چه از سنخِ مستقیمات « یعنی حرکات مستقیمه » باشند بلکه ضدیتشان در معانی باشد که عارض این حرکات مستدیره می شود « لفظ ـ فی معان لها ـ مربوط به ـ ان یکون لها اضدادـ است ».
و انما نمنع ان یکون لها ضد فی ذاتها و ماهیتها
ما مانع نمی شویم که تعدد ضد برای اوصاف و احوال درست شود بلکه مانع می شویم که برای حرکت مستدیره، ضدی باشد که مربوط به ذاتش هست.
و هذا کما ان التوسط فی الاخلاق یضاد التقصیر و الافراط
مصنف از اینجا مثال اخلاقی را شروع می کند در علم اخلاق بحث افراط و تفریط و توسط مطرح است مثلا انسان ممکن است در قوه غضبش افراط داشته باشد که به این تهوّر گفته می شود. ممکن است تفریط داشته باشد که به این جبن گفته می شود ممکن است حد وسط داشته باشد که به این شجاعت گفته می شود. در قوه شهوت هم همینطور است که اگر افراط داشته باشد به آن، حرص گفته می شود و اگر تفریط داشته باشد به آن خمول گفته می شود و اگر حد وسط داشته باشد به آن عفت گفته می شود. در نظر هم همینطور است که اگر افراط داشته باشد به آن، جُربُزه می گویند و اگر تفریط داشته باشد به آن حماقت و بلاهت می گویند. و اگر حد وسط داشته باشد به آن، حکمت می گویند.
در اینجا افراط، هم با تفریط مضاد است هم با توسط مضاد است یعنی دو مضاد دارد. تضادش با تفریط، به لحاظ خودش است یعنی افراط و تفریط، ذاتاً و جوهراً با هم تضاد دارند و احتیاجی ندارد صفتی پیدا شود چون بینهما غایه الخلاف است اما توسط با افراط و تفریط تضاد دارد در حالی که بین آنها غایه الخلاف نیست پس نمی توان گفت توسط با افراط یا تفریط تضاد دارد چون ذات آنها تضاد ندارد. در اینجا صفتی درست می شود یعنی توسط را فضیلت می گویند و افراط و تفریط را رذیلت می گویند و تضاد بین رذیلت و فضیلت قرار داده می شود چون بین رذیلت و فضیلت غایه الخلاف پیدا می شود.
پس در اینجا افراط دارای دو ضد است که یک ضد برای ذاتش دارد که تفریط است و یک ضد برای صفتش دارد که توسط است.
ترجمه: و این « که می گوییم تعدد ضد برای یک شیء جایز است ولی نه به لحاظ ذاتش بلکه به لحاظ اوصافش یا به لحاظ ذات و اوصافش » مثل این است که توسط در علم اخلاق، مضاد با تقصیر « یعنی تفریط و کوتاهی » و افراط « یعنی زیاده روی » است.
نکته: در کتاب تعبیر به « التقصیر » کرده نه « تفریط ». در دو نسخه خطی تعبیر به « نقص » شده است.
و قد یتضادان هما ایضا فی انفسهما
« ایضا »: همانطور که افراط و تفریط با توسط، تضاد داشتند.
توسط، مضاد با تفریط و افراط می شود و خود افراط و تفریط هم با هم تضاد دارند نه اینکه صفتی برای توسط درست شود و صفت دیگر برای افراط یا تفریط درست شود و تضاد بین آن صفات قرار داده شود صفتی که برای افراط است رذیلت می باشد صفتی هم که برای تفریط است رذیلت می باشد و این دو با هم تضاد ندارند بلکه تماثل دارند.
نکته: ‌در این عبارت لفظ « یتضادان » با « قد » آمده ولی در عبارت قبلی لفظ « یضاد » بدون « قد » آمده است.
و لکن تضاد الافراط و التقصیر تضاد حقیقی فی الذات و هما المتباعدان غایه التباعد
ترجمه: لکن تضاد افراط و تفریط، تضاد حقیقی است که مربوط به ذات هر دو است و این افراط و تفریط در غایت تباعد است « یعنی بین آنها غایه الخلاف است پس می توانند با هم مضاد باشند ».
و اما تضاد التوسط و الطرفین فلیس لطبیعه التوسط و الطرفین بل لان التوسط فضیله و ذانک یجتمعان فی الرذیله
بعد از « الرذیله » خوب است ویرگول گذاشته شود.
« التوسط و الطرفین »: یعنی تضاد توسط با افراط یا تضاد توسط با تفریط.
ترجمه: اما تضاد توسط و طرفین « یعنی افراط و تفریط » به خاطر ذات توسط یا ذات طرفین نیست بلکه « توسط دارای صفتی است و افراط و تفریط هم دارای صفتی است که این صفت ها با هم تضاد دارند » توسط، فضیلت است و طرفین « یعنی افراط و تفریط » جمع می شوند « یعنی مشترکند » در اینکه فضیلتند.
و الفضیله معنیً لازم او عارض لتلک الطبیعه المتوسطه
ترجمه: فضلیت، ذات توسط نیست بلکه عارض بر توسط و معنا و حالتی بر توسط است.
مراد از « عارض »، عارضِ مفارق است. ولی فضیلت، لازم برای توسط است نه عارض. اما مصنف با این عطفِ « عارض » بر « لازم »‌ خواسته بفهماند که برای ما مهم نیست که عارض باشد یا لازم باشد بالاخره معنایی برای توسط است که آن معنا باعث شده توسط با افراط یا تفریط، تضاد پیدا کند.
و ایضا کون ذینک رذیله معنی لازم لهما و عارض
نسخه طهران « او عارض » است که بهتر است
ترجمه: و همچنین اینکه آن دو « یعنی افراط و تفریط » رذیله هستند معنایی است که لازم آن دو یا عارض آن دو است.
و لیس فی الفضیله و الرذیله دخول فی ماهیه هذه
« هذه »: یعنی توسط و افراط و تفریط
مصنف می فرماید فضیلت و رذیلت، ذاتِ افراط و تفریط و توسط نیستند بلکه صفت هستند زیرا عارض یا معنی لازم هستند.
ترجمه: فضیلت و رذیلت داخل در ذات این سه نیستند.
فیکون التضاد بین المتوسط و الطرفین تضاداً فی عارض
پس تضاد بین متوسط و طرفین، تضادِ در عارض است و تضاد در ذات نیست. « فیکون » تفریع بر قبل است. در قبل بیان کرد رذیلت و فضیلت، معنا و عارض هستند نه اینکه داخل در ماهیت این سه باشند در اینصورت تضاد بین این سه، تضاد در عارض است.
و الطرف یُضادّ الطرف بذاته و جوهره و تضاد الوسط لعارض
عبارتِ « و الطرف » جمله مستانفه است که مطلب قبل را تکرار می کند نه اینکه عطف بر جمله قبل باشد. لذا مصحح کتاب که بعد از لفظ « فی عارض » نقطه گذاشته کار خوبی کرده است.
ترجمه: طرف « مثل افراط » مضادِ طرف « مثل تفریط » است بذاته و جوهره « یعنی ذات و جوهرشان با هم تضاد دارند »‌ اما همان طرف « مثل افراط » مضادِ وسط « یعنی حالت اعتدال » است به خاطر عارض « که فضیلت یا رذیلت است ».
نکته: می توان اینگونه گفت که تضاد از اقسام تقابل است و تقابل از اقسام غیریت ذاتیه است پس تضاد در جایی است که دو ذات با هم مخالف باشند. مصنف می گوید در جایی که دو ذات با هم مخالف باشند. تضاد حاصل است و جایی که دو ذات با هم مخالف نیستند به سراغ دو صفت آنها می رویم که اگر آن دو صفت ذاتاً مغایر بودند تضاد هست و مصنف می گوید فضیلت و رذیلت، ذاتا مضادند. اگر چه فضیلت و رذیلت در ذاتِ افراط و تفریط داخل نیستند ولی خودشان ذات دارند و ذاتشان غیریتِ ذاتی دارند. پس تضاد بین توسط و افراط که از ناحیه تضاد بین فضیلت و رذیلت می آید حقیقی نیست. تضاد بین خود فضیلت و رذیلت تضاد حقیقی است همانطور که تضاد بیان افراط و تفریط تضاد حقیقی است.
و اما انه هل یکون للشی ضد من جهه جنسه و ضد من جهه نوعه فقد علمت فی مواضع اخر ما فی هذا
در نسخه خطی « موضع آخر » آمده است.
تا اینجا مصنف بحث کرد که آیا یک شیء می تواند دو مضاد داشته باشد یا نمی تواند؟ کاری نداشت که مضادشان نوعی است یا جنسی است. اما از اینجا می خواهد وارد بحث بعدی شود که آیا یک شیء می تواند دو مضاد داشته باشد که یکی مضادِ جنسی باشد و یکی مضاد نوعی باشد؟ جواب می دهد که مضاد جنسی وجود ندارد چون وقتی تضاد تعریف می شود گفته می شود دو امرِ وجودی اند که تحت جنس قریب داخل می شوند یعنی باید دو نوع باشند.
ترجمه:‌اما اینکه ایا برای یک شیء « مثل حرکت مستقیم » ضدی از جهت جنسش است « که حرکت مستدیر باشد » و ضدی از جهت نوعش است « که حرکت مستقیمِ دیگر باشد » در موضع دیگر دانستی اشکال را که در آن هست « و اشکالش این است که بین اجناس تضاد نیست. بلکه متضادان واجب است که از نوع واحد باشند ».
و تحققتَ ان الضد بالحقیقه هو ضد ذات الشیء و نوعیته
این عبارت، عطف تفسیر بر « علمت » است یعنی بیان می کند آن اشکالی که در موضع دیگر دانسته شد چه می باشد؟
ترجمه: تحقیق کردی در موضوع دیگر که ضدِ بالحقیقه، ضدِ ذاتِ شیء و ضدِ نوعیت شیء است « بین دو شخص ضد است و بین دو نوع هم ضد است اما بین دو جنس ضدیت نیست ».
فلا یجوز ان تکون المستدیره تُضادُّ المستقیمه تضادا جنسیاً و تُضادُّ المستقیمةُ المستقیمةَ تضادا نوعیا
نمی توان گفت حرکت مستدیر با حرکت مستقیم، تضاد جنسی دارد و نمی توان گفت حرکت مستقیم با حرکت مستقیم، تضاد نوعی دارد.
و لا یجب ان یستعان فی هذا بتضاد الحرکه و السکون تضادا جنسیا ثم بتضاد الحرکتین تضادا نوعیا
« و لا یجب » به معنای « واجب نیست » نمی باشد تا مفهوم داشته باشد و مفهومش به معنای « جایز است » باشد. بلکه به معنای « نباید » است. این مطلب را بارها بیان کردیم که « لا یجب » به معنای « نباید » زیاد می آید.
بعضی گفتند: چرا می گوییم برای یک شیء دو مضاد که یکی نوعی و یکی جنسی باشد وجود ندارد؟ نمونه آن وجود دارد مثل سکون و حرکت که تضاد جنسی دارند. حرکت و حرکت، تضاد نوعی دارند.
مصنف جواب می دهد که سکون و حرکت اصلا تضاد ندارند زیرا سکون امر عدمی است و امر عدمی با امر وجودی تضاد ندارد یا عدم و ملکه است یا تناقض است. در صفحه 108 تحقیق تقابل حرکت و سکون شده بود که عدم و ملکه است نه تضاد.
ترجمه: نباید کمک بگیری در این مبنای باطل « که گفتی دو حرکت، تضادِ جنسی دارند و دو حرکت دیگر، تضادِ نوعی دارند »‌ به تضاد حرکت و سکون که تضادِ جنسی دارند و سپس به تضاد دو حرکت که تضاد نوعی دارند.
می توان « هذا » را اشاره به « داشتن تضاد جنسی » گرفت که عبارت به این صورت معنا می شود: ‌نباید در داشتنِ تضاد جنسی به این نمونه استدلال کرد.
فان السکون معنی عدمی لا مضاد
« فان » تعلیل برای « لا یجب » است.
ترجمه: « چرا نباید در بحث خودمان به این مثال کمک بگیریم » زیرا در این مثال، دو تضاد وجود ندارد زیرا سکون، معنای عدمی است و مضاد نیست « یعنی اصلا ضدیت نیست چه رسد به ضدیت جنسی ».
فقد اتضح ان الحرکه المستقیمه لا تضاد المستدیره
نتیجه کلی این است که روشن شد حرکتِ مستقیمه با حرکت مستدیره تضاد ندارند.
و کذلک یجب ان تعلم ان المستدیرات التی علی القسی لا تتضاد لانه یجوز ان تتّفق فی اطراف مشترکه قسیٌ بلا نهایه
« قسی » فاعل « تتفق » است.
با این عبارت بیان می شود که مستدیرات هم با یکدیگر تضاد ندارند چون مستدیرات ممکن است در مبدء و منتها با هم توافق داشته باشند و تضاد پیدا نکنند.
مراد از « المستدیرات » حرکات مستدیره است نه خطوط مستدیره چون خطوط مستدیره بر قوس معنا ندارد زیرا قوس، خط مستدیر است. مصنف با این عبارت، حرکت وضعی را خارج می کند چون حرکت وضعی هم، مستدیر است اما بر روی قِسیّ نیست بلکه حول مرکز است مصنف چون می خواهد حرکت را مکانی کند می فرماید حرکت بر روی قِسی باشد.
ترجمه: و همچنین واجب است که بدانی حرکات مستدیره ای که روی قوس ها انجام می شود « که حرکت های مکانی است نه اینکه حول مرکز انجام شود که حرکت وضعی است » متضاد نیستند زیرا جایز است که در اطرافِ یکسان و مشترکه « یعنی مبدء و منتها که تضاد ندارند » قوس های بی نهایتی توافق داشته باشند « و مبدء و منتهایشان تضاد نداشته باشد. اگر مبدء و منتهایشان تضاد نداشته باشد حرکت بر روی آنها هم تضاد نخواهد داشت ».
تا اینجا مصنف حرکت مستدیر و مستقیم را با هم مقایسه کرد و فرمود تضاد ندارد حرکت های مستدیر را هم با یکدیگر مقایسه کرد و فرمود در صورتی که مبدء و منتهایشان متوافق باشد تضاد ندارد اما اگر در حرکات مستدیره، مبدء و منتهایشان تفاوت پیدا کنند آیا تضاد دارند یا ندارند؟

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo