< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/02/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيا اجناس حركات با هم تضاد دارند؟ و آيا انواع حركات با هم تضاد دارند؟/ تضاد حركات و تقابل آنها/ فصل 6/ مقاله 4/ فن 1/ طبيعيات شفا.
فصل في تضاد الحركات و تقابلها[1]
نکته مربوط به جلسه قبل: مثالي كه در جلسه قبل خوانده شد را به صورت خاص معنا مي كنيم. عبارت آن مثال، اين است: « مثل انه يظن ان هذا السكين يحد اسرع و ابطا مما يحد هذا الصوت » كه در صفحه 279 سطر 17 آمده بود. اين عبارت را مي توان اينگونه معنا كرد: گمان مي شود كه چاقو بُرّنده تر از صوت است يا كُند تر از صوت است. يعني سرعت را سرعتِ حركتي قرار ندهيد. يعني مي توان طوري معنا كرد كه حركت، در نظر گرفته نشود به عبارت دیگر گفته شود اين، برّنده تر از آن است اگرچه بُرّندگی با حرکت همراه است ولی اسمی از حرکت نبريد. در اينصورت به خاطر اشتراك در بريدن، بريدن ها مقايسه مي شوند در حالي كه بريدن هر كدام به نحوي غير از ديگري است.
بحث امروز: از اينجا وارد فصل ششم از مقابله چهارم مي شود. بحثي كه در فصل پنجم بود بحث در مقايسه حركات بود كه حاصل مقايسه اين شد كه حركات يا مساوي اند يا يكي اسرع و يكي ابطاء است الان بعد از اينكه بحثِ مقايسه حركات تمام شد مي خواهد بحث در تضاد حركات كند و بررسي كند كه چه حركاتي با هم تضاد دارند؟
خلاصه بحث در فصل ششم: مصنف ابتدا اجناس حركت را ملاحظه مي كند و مي گويد اجناس با هم تضاد ندارند بلكه گاهي با هم جمع مي شوند. سپس به انواع حركت مي پردازد و در انواع، قائل به تضاد مي شود اما از لفظ « قد » استفاده مي كند. اجناس حركات طبق نظر مصنف 4 تا است كه عبارتند از حركت كيفي و حركت كمّي و حركت إيني و حركت وضعي. اما بنابر نظر مرحوم صدرا حركت جوهري هم اضافه مي شود.
اجناس با هم جمع مي شوند. يك شي ممكن است حركت نقله اي كند و در حيني كه حركت نقله اي مي كند حركت كمّي هم بكند. مثل بچه اي كه در حال راه رفتن است كه در همان حال، رشد هم مي كند. حركت كيفي هم ممكن است بکند به اينصورت كه مثلا پوست دستش روشن است وقتي رشد مي كند اين پوست به سمت تيرگي مي رود. پس بين اجناس حركات تضاد نيست و قابل اجتماع اند. سپس به سراغ انواع مي رود و در مورد انواع بحث مي كند كه آيا قابل اجتماع هستند يا نه؟ يعني مثلا فقط حركت كيفي ملاحظه مي شود و دو نوع از انواعِ اين حركت با هم سنجيده مي شوند.
مصنف مي فرمايد گاهي تضاد هست و گاهي تضاد نيست. وقتي بحث از حركت كيفي تمام شد به بحث از حركت كمّي مي پردازد كه انواع آن با هم اختلاف دارند يا نه؟ سپس به بحث از حركت وضعي مي پردازد و آن را به آينده حواله مي دهد و مي گويد تضاد ندارند. و در آخر به حركت مكاني مي رسد در حرکت مکانی ابتدا چهار صفحه بحث مي كند كه عوامل تضاد حركات چه مي باشد. سپس به بحث از حركت مكاني مي پردازد كه آيا انواع حركت مكاني با هم تضاد دارند يا ندارند؟
نكته: مرحوم لاهيجي در كتاب شوارق الالهام استنباطي از كلمات شيخ مي كند و مي گويد قبل از شيخ اصلا حركت وضعي مطرح نبوده است و شيخ، مبتكر اين حركت است و قدما اين حركت را نگفتند. سپس اشاره مي كند به اينكه در كلمات فارابي اين حركت وضعي، نقل شده و احتمالا ابن سينا از فارابي گرفته ولي قدماي قبل از فارابي مطرح نكردند. شايد به همين مناسبت است كه مصنف حركت وضعي را در اينجا نياورده است ولي سه حركت ديگر را چون همه گفتند و مشهور بوده، آورده است. « اما حركت وضعي چون مشهور نبوده لذا مطرح نكرده است ».
توضيح عبارت
فصل في تضاد الحركات و تقابلها
اين فصل درباره اين است كه حركات، تضاد و تقابل دارند اما در چه جاهايي تضاد و تقابل دارند و در چه جاهايي ندارند؟
و اذ قلنا في تساوي الحركات و تفاوتها فأولي ما نتكلم فيه هو حال تضاد الحركات
بنده « استاد » لفظ « قلنا » را طبق معناي مرسوم، معنا نمي كنم بلكه به صورت ديگري معنا مي كنم: چون سخن گفتيم « و حرف زديم » درباره تساوي حركات و تفاوت حركات به سرعت و بطو « يعني در فصل قبل بعضي حركاتها را با هم مساوي كرديم و بعضي حركت ها را متفاوت كرديم و گفتيم يكي اسرع و يكي ابطا است » پس سزاوارترين چيزي كه بتوانيم الان در آن تكلّم كنيم حالِ تضاد حركات است « يعني بعد از مقايسه حركات، خوب است به اين بحث تضاد حركات و تقابل حركات بپردازيم كه با بحث در مقايسه حركات مناسب است ».
فنقول اما اولا
مصنف لفظ « ثانيا » را نمي آورد اما « ثانيا » در لابلاي كلامش هست زيرا اولا مصنف مقايسه بين اجناس مي كند و ثانيا مقايسه بين انواع می کند و وقتي كه بحث از انواع را مطرح مي كند لفظ « ثانيا » نمي آورد. اينگونه عبارت آوردن در كلمات مصنف زياد است كه « ثانيا » را نمي آورد يا به جاي « ثانيا » لفظ « ثم » مي آورد.
فان الحركات المختلفه الاجناس مثل النقله و الاستحاله و النمو فقد تجتمع معا
اين حركات مختلفه الاجناس مثل نقله و استحاله و نمو گاهي با هم جمع مي شوند و وقتي جمع مي شوند متضاد نيستند.
چرا مصنف مي گويد « گاهي جمع مي شوند » چون در عبارت بعدي بيان مي كند كه در بعضي موارد به خاطر اسباب خارجي، اجتماع اجناس ممتنع مي شود. توجه كنيد كه اجناس، ذاتاً قابل اجتماع هستند. ولي سبب خارجي باعث مي شود كه اجتماع پيدا نكنند.
فان امتنع بعضها عن الاجتماع مع بعض في وقت ما فليس ذلك لان طباعها من حيث هي نقله و استحاله و نمو توجب ذلك بل لامر زائد و سبب من خارج
« ذلك »: در هر دو مورد به « امتناع » بر مي گردد.
مصنف مي فرمايد گاهي اتفاق مي افتد كه بعضي از اجناس حركت ها با هم جمع نمي شوند. اين نه به خاطر اين است كه ذاتشان اِباي از جمع شدن داشته باشد « و واقعاً بين آنها تضاد باشد » بلكه به خاطر سببي خارجي است كه آن سبب خارجي نمي گذارد اينها با هم جمع شوند مثلا تبرّد، حركت كيفي است و تخلخل، حركت كمّي است. اين دو با هم جمع نمي شوند چون تبرّد اقتضاي تكاثف مي كند و نمي تواند با تخلخل جمع شود. تخلخل با حرارت سازگار است. لذا وقتي اين شيء به سمت تبرّد مي رود هيچگاه به سمت تخلخل نمي رود در اينجا سبب خارجي وجود دارد و آن سب، تبرّد است كه نمي گذارد تخلخل درست شود.
ترجمه: اگر بعض اجناس حركات از اجتماع با بعض ديگر امتناع كنند در يك وقتي، اين امتناع به خاطر اين نيست كه طباع اين حركت از حيث اينكه نقله است و استحاله است و نمو است موجب امتناع شود بلكه امر زائد و سبب خارجي وجود دارد « كه نمي گذارد اين دو حركت با هم جمع شوند ».
صفحه 281 سطر 2 قوله « و اما الحركات »
تا اينجا مصنف، جنس ها را با هم مقايسه كرد اما از اينجا مي خواهد انواع را با هم مقايسه كند كه آيا انواع با هم تضاد دارند يا نه؟ مصنف 4 بحث مطرح مي كند يك بحث در انواع كيفي و يك بحث در انواع كمّي و يك بحث انواع وضعي و در آخر به بحث از انواع مكاني مي پردازد.
بحث در انواع كيفي: مصنف مي گويد انواع كيفي با هم تضاد پيدا مي كنند مثلا تبيّض و تسوّد، تضاد دارند همانطور كه بياض و سواد تضاد دارند. بياض و سواد، كيف هستند اما تبيض و تسود خودشان كيف نيستند بلكه حركتِ در كيف هستند براي اينكه مصنف بيان كند كه اين دو با هم تضاد دارند تمام قيود تضاد را يكي يكي رسيدگي مي كند و مي گويد در تبيض و تسود، همه قيود وجود دارند.
تبيض و تسود اولا وجودي اند. تا مي گويد وجودي اند عدم و ملكه و سلب و ايجاب خارج مي شود. ثانيا تصور يكي متوقف بر تصور ديگري نيست كه در اينصورت اضافه، خارج مي شود. در اينصورت آمادگي براي تضاد پيدا مي كند اما بايد بررسي كرد كه قيود ديگر را دارد يا ندارد؟ مصنف مي فرمايد بين اين دو، غايت خلاف است. اگر سفيدي بخواهد زردي شود بين آنها غايت خلاف نيست اما اگر سفيدي بخواهد سياهي شود بين آنها غایت خلاف هست. پس اين قيد هم، موجود است. اما قيد ديگر اين است كه « في موضوع واحد » باشند. اين دو مي توانند موضوع واحد داشته باشند كه اجتماعشان در اين موضوع محال است و تعاقبشان جايز است.
قيد آخر اين است كه همه در تحت جنس قريب داخل اند.
پس تعریف تضاد این شد: امران وجودیان داخلان تحت جنس قريب لا يجتمعان في موضوع واحد بل يتعاقبان و بينهما غايه الخلاف.
توضيح عبارت
و اما الحركات الداخله تحت جنس واحد مثل التسود و التبيض الواقعين في جنس الكيفيه علي النحو من الوقوع المذكور فانها قد تكون متضاده
ترجمه: اما حركاتِ داخله در جنس واحد « كه با هم اختلاف نوعي پيدا مي كنند نه اختلاف جنسي » مثل تسود و تبيضي كه تحت جنسِ كيفيت داخل اند بر نحو از وقوعي كه ذكر شد پس اين حركات گاهي متضادند « اگر حركت ها كيفي و كمي باشند اما اگر وضعي باشند تضاد ندارد و اگر مكاني باشند بايد توضيح داده شود ».
« علي النحو من الوقوع المذكور »: اين عبارت را به چند صورت مي توان معنا كرد:
معناي اول: يعني « علي النحو من الوقوع المذكور في المنطق ». در منطق گفته شد آنهايي كه تحت يك جنس داخل اند دو نوع می باشند. با اين عبارت، مصنف مي خواهد بيان كند تسود و تبيض چون تحت يك جنس داخل اند پس دو نوع اند. در ضمن اين بحث، به شرط تضاد هم اشاره مي كند چون شرط تضاد اين است كه دو متضاد، دو نوعِ داخل در تحت جنس قريب باشند. در ضمن بيان مي كند آنچه كه تحت جنس واقع مي شود چنانچه در منطق گفته شده نوع است. اين دو « تبيض و تسود » تحت جنس كيفيت داخل اند به همان نحوي كه در منطق گفته شده يعني به عنوان دو نوع داخل هستند. مصنف به جاي اينكه بگويد « تبيض و تسود دو نوع در تحت جنس قريب اند » مي گويد « تبيض و تسود در تحت جنس كيفيتند به همان نحوي كه در منطق گفته شده است‌ ».
معناي دوم: بعضي اينگونه معنا كردند و گفتند مراد « لا علي سبيل الاندراج » است. توضيح بحث اين است كه سواد و بياض تحت جنس كيفيت واقعند علي سبيل الاندراج. چون هر دو كيف هستند پس داخل در تحت كيف يعني لون، بر سبيل اندراجند يعني دو نوع براي آن هستند اما تبيض و تسود، كيف نيستند بلكه حركت در كيف هستند. لذا داخل در كيف بر سبيل اندراج نيستند بله به يك نحوي كه قبلا ذكر شد داخل اند. قبلا گفته شد كه تبيض و بياض هر دو تحت يك جنس يا تحت يك نوع اند. تسود و سواد هم همينطور است ولي يكي، فردِ سيال است و يكي، فرد غير سيال است يعني گفته شد براي لون دو نوع است كه يكي نوع سيال است از آن تعبير به تبيض مي شود و يكي نوع ثابت و قارّ است كه از آن تعبير بياض مي شود. مصنف اين بحث را در صفحه 93 سطر 8 بيان كرده و فرموده « و الكيف منه قار و منه سيال هو الحركه في الكيف اي الاستحاله ... قال و التسود و السواد من جنس واحد الا ان السواد قار و التسود غير قار ». البته در صفحه 269 سطر 4 مي فرمايد « فان التسود معلوم من حاله عند کل احد انه مخالف للتبيض بالنوع » كه تسود و تبيض را دو نوع قرار مي دهد اما دو نوع براي جنسِ حركتِ در كيف قرار مي دهد نه كيف. اين بر سبيل اندراج است. اما در ما نحن فيه نوع براي كيف قرار مي دهد یعنی تبيض وتسود نوع براي كيف هستند اما نه بر سبيل اندراج.
نكته: توجه كنيد كه مصنف قبلا بيان كرده كيف دو فرد دارد:
1 ـ فرد قارّ كه عبارت از سواد يا بياض است.
2 ـ فرد غير قار كه تسود و تبيض است. اين عبارت را بنده در كتاب شفا پيدا نکردم تا آدرس به آنجا داده شود.
فان التسود موافق للتبيض في الجنس و يشاركه في الموضوع
ترجمه: تسود موافق با تبيض در جنس است « اين، يك شرط از شرائط تضاد است » و تسود مشارك تبيض در موضوع است « این، یک شرط دیگر از شرائط در تضاد است که مشاركت در موضوع دارند و نمي توانند در يك موضوع جمع شوند ولي مي توانند تعاقب كنند ».
و لكنه مقابلٌ له، يستحيل اجتماعه معه و هو معني وجودي كما ان التبيض معني وجودي
« لكنه » استدراك از توافق و تشابه است. عبارت « يستحيل اجتماعه معه » توضيح « مقابل له » را مي دهد.
ترجمه: در عين اينكه توافق در جنس و تشارك در موضوع دارند لكن تسود، مقابل تبيض است يعني محال است اين تسود با آن تبيض جمع شود « و اين، يكي از قيود تضاد است » و تسود معناي وجودي است همانطور كه تبيض معناي وجودي است « اين، يكي ديگر از قيود تضاد است كه سلب و ايجاب و عدم و ملكه را خارج می کند ».
و ليس مقولا بالقياس الي الآخر
ترجمه: تسوّد مقول بالقياس به ديگر نيست « پس مضاف هم نيست چون در مضاف اينگونه است كه احدهما مقولا بالقياس الي الآخر است يعني وقتي ابوت گفته مي شود بالقياس به بنوت است و وقتي بنوت گفته مي شود بالقياس به ابوت است ».
و بينهما من الخلاف اكثر مما بين احدهما و بين التصغر و غيره و هو غايه الخلاف
نسخه صحيح « بين التصفر » است.
اين عبارت، آخرين شرط تضاد را بيان مي كند كه اختلاف بين تسود و تبيض، بيشتر است از اختلافي كه بين تسود با تصفر يا تبيض با تصفر است.
« و غيره »: يعني غير تصفر مثل تخضّر يا تحمّر.
و هو غاية الخلاف
اين اكثر بودن، غاية الخلاف است يعني اين خلافي كه اكثر است همان غايت الخلافي است كه در تضاد شرط است.
و هذه هي الامور التي بها یصير الشيء ضد الشيء
« هذه »: اين شرائطي كه گفته شد كه موضوع واحد دارند و هر دو، معناي وجودي اند و بين آنها غايت الخلاف است.
تا اينجا مصنف قيودِ داخل در تعريف ضدان را ذكر كرد اما با اين عبارت بيان مي كند كه اين امور، اموري هستند كه به وسيله آنها شيء، ضدِ با شيء ديگر مي شود.
فالتبيض ضد التسود كما ان البياض ضد السواد
مصنف ابتدا بيان كرد اين قيود در تسود و تبيض صادق اند سپس كبراي كلي گفت كه هر جا اين قيود باشد تضاد هست. نتيجه مي گيرد كه تبيض، ضد تسود است همانطور كه بياض ضد سواد است.
تا اينجا بحث در حركت كيفي تمام شد و ثابت گرديد كه بين انواع حركات كيفي تضاد هست چون تمام قيودي كه در تضاد لازم است در انواعِ مندرجِ تحت جنسِ كيفيت وجود دارند پس بين انواع حركت هاي كيفي تضاد است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo