< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/02/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه جواب سوم از اشکال دوم بر وحدت حرکت و بررسی جواب سوم از طرف مصنف/ حل شکوک وارده بر اینکه حرکت، واحد است/ فصل 4/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.
« قال: لان مبدأ الفیض و هو الباری تعالی واحد »[1]
بیان اشکال دوم بر وحدت حرکت: بعضی ها بر وحدت حرکت اشکال کرده بودند و گفته بودند چون حرکت، تام نیست پس واحد نیست.
جواب اول از طرف مصنف: مصنف بیان کرد که بر فرض واحدِ به معنای تام نباشد واحدِ به معنای متصل است.
جواب دوم از طرف مصنف: مصنف بیان کرد که واحد به معنای متصل هست.
جواب سوم از طرف بعضی: مجیب می گوید حرکت، صورتی دارد که آن صورت بشخصها باقی است ولو اجزاء این حرکت عوض شوند. اجزائی که صورت حرکت را واجد هستند متعاقب هم عوض می شوند اما آن صورت به وحدت شخص خودش باقی است پس حرکت، واحد است. مجیب، این مطلب را تشبیه به موارد مختلف کرد و بیان کرد که اگر بیت داشته باشید و از دیوار آن چند آجر برداشته شود به جای آن آجرها، آجرهای دیگر گذاشته شود صورت بیت همان صورت قبل و همان شخص قبل است اگر چه بعض اجزاء ماده بیت عوض شده است. در نبات و حیوان هم به این صورت بیان کرد که بدن آنها تحلیل می رود و بعد از تغذیه دوباره ترمیم می شود « یعنی قسمتی از بدن تحلیل می رود و قسمتی دیگر جایگزین آن می شود اما چون صورت، محفوظ است این تبدل ماده که عقب یکدیگر انجام شدند آسیبی به آن صورت وارد نمی کنند و صورت، صورت واحده است و این موجود، همان شخصی است که قبلا بوده است. مثال به ملکات و سایه ای که بر روی آب روان هست زده شد که این سایه واحد است اگر چه آب در زیر سایه عبور می کند و عوض می شود. در این مثالها، صورت محفوظ است لذا وحدت هم محفوظ است.
دنباله ای این جواب در جلسه امروز بیان می شود. این مجیب می گوید این صورت « در تمام این مثالهایی که زده شد و همچنین در ممثَّلِ ما نحن فیه که حرکت است » افاضه ای از افاضات الله است و خود مفیض که خداوند ـ تبارک ـ است واحد می باشد. « این مجیب می خواهد ثابت کند که صورت، واحد است و نتیجه بگیرد که اگر حرکت صورت، واحد است پس خودش واحد است. اگر چه این بحث اختصاص به حرکت ندارد و مثال ها را هم شامل می شود » خود صورت هم که فیض است دو حیث دارد. یک حیثِ صدور از خداوند ـ تبارک ـ است و یک حیث تعلقش به آن ماده است. چون ماده ای که عبور می کند، متعاقبا عوض می شود و متعدد است پس تعلق این صورت هم متعدد می شود. صورت به حیث تعلقش متعدد است اما به حیث صدورش واحد است چون از خداوند ـ تبارک ـ یک چیز صادر شده که تعلق به ماده ای گرفته که این تعلق به ماده عوض می شود.
چون متعلّق ها عوض می شود ولی صورت، عوض نمی شود. اما صورت، عوض نمی شود چون صورت، همان است که از خداوند ـ تبارک ـ صادر شده است.
پس مفیض واحد است و صورت، واحد است اما ماده متعاقب است و تعلق این صورت به ماده، واحد است. تعاقب و تعدد ماده و همچنین تعاقب و تعدد تعلق باعث تعدد صورت نمی شود. زیرا صورت را به حیث صدور ملاحظه کن که واحد است نه به حیث تعلق ملاحظه کن که متعدد است. پس صورت از ابتدا تا آخر بشخصها باقی است.
توضیح عبارت
« قال »
همین بعض که جواب سوم را ذکر کرده، این مطلب را گفته است.
نکته: این مطلب را بنده « استاد » ادامه جواب سوم قرار دادم ولی می توان جواب برای اصل اشکال دوم هم قرار داد زیرا مستشکل، وحدت حرکت را نفی می کند و این مجیب، جواب می دهد.
« لان مبدا الفیض و هو الباری تعالی واحد »
مبدأ فیض « یعنی مبدأ این صورت » که خداوند ـ تبارک ـ است واحد می باشد.
« و الصوره و هو الفیض الصادر واحد بالقیاس الی صدوره عنه »
و صورت که فیضِ صادر است واحد می باشد اما واحد است بالقیاس به صدورش از مفیض « نه بالقیاس به تعلق این فیض به آن ماده ی متبدل و متعدد ».
« فما دامت الماده فی حد القبول ولو بالتعاقب کانت الصوره هی بعینها مستحفظه »
« ولو بالتعاقب » مربوط به « الماده » است نه به « صوره ».
« کانت » جواب « ما دامت » است.
ماده « مثل دیوار » گاهی کاملا ویران می شود یعنی اینقدر آجر در آورده می شود که دیوار بر روی زمین می ریزد. اگر این دیوار دواره ساخته شود صورت دوم است و همان صورت قبل را ادامه نمی دهد چون ماده نتوانست صورت قبل را قبول کند و از حد قبول کردن بیرون آمده است. الان ماده جدید با صورت جدید می آید.
اما وقتی که آجرهای دیوار را عوض می کنید دیوار خراب نشد و ماده در حدّ قبول باقی ماند و توانست همان صورت اول را قبول کند در اینصورت تا وقتی که ماده در حد قبول است همان صورت شخصی را قبول می کند نه اینکه صورت دیگری قبول کند « ولو این ماده تعاقب داشته باشد ».
ترجمه: مادامی که ماده در حد قبول است ولو در حد قبول بودنش به این باشد که تعاقب کند « تعاقب، مربوط به ماده است یعنی ماده، تعاقب کند نه اینکه صورت، تعاقب کند بلکه صورت فقط یکی است زیرا مجیب نمی خواهد صورت را متعاقب کند بلکه می خواهد صورت را به وحدته الشخصیه باقی بگذارد » در چنین حالتی صورت، شخصا باقی می ماند.
صفحه 273 سطر 8 قوله « و لیس »
مصنف این جواب را نمی پذیرد و دو اشکال بر آن می کند.
اشکال اول مصنف بر جواب سوم از اشکال دوم: صورت عقلیه باقی می مانند، صُوَر روحیه هم باقی می مانند. صور عقلیه، صوری هستند که به ماده ارتباط ندارند و تدبیر ماده نمی کنند. ممکن است با واسطه، تدبیر ماده کند اما مباشرتا تدبیر ماده نمی کند. در مورد صور عقلیه گفته می شود که شخصِ آنها باقی می ماند چون ماده ای ندارند که بخواهد عوض شود و تعاقب پیدا کند تا گفته شود این صورت عقلی باقی می ماند یا نه؟
اما صور روحیه یعنی صوری که از سنخ روح هستند و از سنخ عقل نیستند و به تعبیر دیگر صوری که از سنخ نفس هستند که اگر چه مجردند ولی تدبیر ماده می کنند این صور، با تبدلِ ماده مبتدل نمی شوند. در مورد بدن انسان گفته شده که سلولهای آن تحلیل می رود و بعد از چند سال تمام اجزاء بدن عوض می شود. البته امروزی ها می گویند « مغز عوض نمی شود » اما قدما می گفتند مطلقا « چه مغز چه غیر مغز » عوض می شود ولی نفس انسان عوض نمی شود.
نکته: در این بحثی که شد بنده « استاد » صورت روحیه را با صورت نفسیه یکی کردم شاید بین آنها فرق باشد زیرا ارواح، تدبیر می کنند ولی تدبیرشان مانند تدبیر ملائکه است اما در نفوس گفته می شود که بعضی از آنها حلول می کنند و بعضی مجردند، شاید بتوان گفت که نفوس پایین تر از ارواح است یا شاید بتوان تعمیم داد و گفت نفوس همان ارواح است. این مطلب خیلی مهم نیست آنچه که مهم است این مطلب است که مجردی می خواهد تدبیر ماده کند. در اینصورت با عوض شدن ماده و متصرفٌ فیه، آن نفس عوض نمی شود پس صورت عقلی عوض نمی شود صورت نفسی هم عوض نمی شود ولی در مورد صورتی که در کائنات و فاسدات حلول می کنند نمی توان گفت که با تعاقب ماده باقی می ماند و عوض نمی شود زیرا حلول در ماده کرده است و اگر ماده عوض شود این هم عوض می شود. « اینکه صور عقلیه، عوض نمی شوند به خاطر این است که به ماده ربطی ندارند و اینکه نفس عوض نمی شود به خاطر این است که در ماده حلول نکرده ولی در اینجا صورتِ کائنه و فاسده است که در ماده حلول کرده است. معنا ندارد که عوض نشود چون وقتی ماده عوض شود این صورت هم عوض می شود. زیرا اگر کل این ماده عوض شود جایی نیست که صورت در آنجا باقی بماند. در این فاصله که ماده جدید می آید ولو فاصله ی بسیار کم باشد صورت باطل می شود و صورت بعدی می آید.
پس مصنف می فرماید بقاء صورت در کائنات و فاسدات مورد قبول نیست ولو ماده متعاقب شود. سپس استثنا می کند و می گوید در یک جا قبول داریم و آن جایی که صورت در ابتدای حدوثش در ماده حلول کند و به تمام اجزاء ماده تعلق بگیرد و قسمتی از ماده زائل شود و قسمتی از ماده همچنان باقی بماند و صورت به همان قسمت باقیمانده از ماده تعلق بگیرد « یعنی این قسمت از ماده عوض نشود و تعاقب هم پیدا نکند » به عبارت دیگر صورت از ابتدا به اجزاء اصلی تعلق گرفته و اجزاء اصلی باقی هستند اما اجزاء فرعی، تبدل و تعاقب پیدا می کنند. در اینصورت، آن صورتی که به اجزاء اصلی تعلق گرفته عهده دار ترمیم آن قسمتهایی از ماده که تحلیل می روند می شود. در اینصورت لازم نیست این صورت عوض شود چون صورت به اجزائی از آن ماده متصل و مرتبط شده که آن اجزاء از بین نرفتند. به عبارت سوم صورت بر روی همه اجزاء پخش بود وقتی این قسمت های فرعی رفتند صورت، خودش را بر اجزاء باقیمانده جمع می کند دوباره وقتی به جای اجزاء فرعی که رفتند اجزاء دیگری آمدند صورت، خودش را بر این اجزاء فرعی که جدیدند پخش می کند در اینصورت اشکالی ندارد که گفته شود صورت شخصیه ی قبلی باقی مانده و تبدل ماده آسیبی به وحدت و بقاء آن صورت نزده است.
نکته: مطلب به همین صورتی بود که تبیین شد. اما می توان به نحو دیگری تصور کرد که یک شی را ملاحظه کنید که دو گروه از اجزاء دارد و صورت به هر دو گروه از اجزاء تعلق بگیرد. سپس گروه دوم از این اجزاء از بین برود این صورت خودش را در گروه اول از اجزاء جمع می کند دوباره خداوند ـ تبارک ـ نظیر گروه دوم را بیاورد و این صورت بر روی نظیر گروه دوم و بر روی گروه اول پخش شود بعداً خداوند ـ تبارک ـ گروه اول اجزاء را از بین ببرد و صورت بر روی نظیر گروه دوم جمع شود بعداً نظیر گروه اول بیاید و این صورت خودش را بر روی نظیر اجزاء گروه اول و نظیر اجزاء گروه دوم پخش کند.
مصنف به این صورت بیان نمی کند زیرا گروه اول اجزاء را همچنان ثابت می داند و فقط گروه دوم اجزاء را تبدیل می کند یعنی صورت تعلق به گروه اول از اجزاء پیدا می کند و گروه دوم از اجزاء تبدیل می شود.
توضیح عبارت
« و لیس یعجبنی امثال هذه الاجوبه »
از امثال این جواب ها خوشم نمی آید.
« و لا یصح عنده ان یکون للکائنات الفاسده صوره ثابته لا تستحیل البته »
از اینجا وارد اشکال اول می شود.
ترجمه: برای کائنات فاسده « که صورت در آنها حلول می کند » نزد من صحیح نیست که صورت ثابت داشته باشد « بله برای عقول و نفوس صورت ثابت است » که متحول نشود.
« البته » می تواند قید « لا تستحیل » باشد و می تواند قید « لا یصح » باشد.
« اللهم الا ان یقضی بثبات اجزاء وجدت فی الکائنات من اول الکون محفوظه الی وقت الفساد لا تفارق و لا تبطل »
« اجزاء »: محشین گفتند مراد، اجزاء لا یتجزی است. یا مطلق اجزاء صغار مراد باشد ولو قید « لا یتجزی » آورده نشود.
« محفوظه » می تواند حال از « اجزاء » و می تواند صفت « اجزاء » باشد.
مگر اینکه حکم شود به ثبات اجزائی که در کائنات از اول کون و حدوثشان یافت شدند اجزائی که این صفت دارند « یا در حالی که » تا وقتی این جسم فاسد می شود آن اجزاء محفوظ بمانند « یعنی از ابتدای کون این جسم، این اجزاء آمدند و تا آخر کون که وقت فساد جسم است این اجزاء هستند » نه از جسم مفارقت می کنند و نه باطل می شوند « این اجزاء ثابت می مانند ».
« و تکون مقارنه لصوره واحده او قوه واحده »
و همین اجزاء فاسده مقارن با یک صورت واحده « مثلا در بیت » یا مقارن با قوت واحده « مثلا در اجزاء حیوان » می باشند.
« تلک الصوره او القوه تستحفظ التحلل الواقع فی سائر تلک الاجزاء »
این نیرو در اجزاء باقیه حاصل است و آن صورت در اجزاء باقیه حاصل است و اجزاء زائله را این نیرو و این صورت کنترل می کند یعنی عهده دار آن اجزاء متعاقبه همین نیرو و این صورت است.
ترجمه: این صورت یا قوه، حفظ می کند تحللی را که در سایر اجزاء اتفاق می افتد « مراد از تلک الاجزاء یعنی اجزائی که غیر از اجزاء ثابته اند ».
« و تُسِدُّ مسده بما تورده من البدل »
« تسد » عطف بر « تستحفظ » است. ضمیر « مسده » به « تحلل » بر می گردد که مراد، اجزاء تحلیل رفته است اگر به « سائر » هم بر گردد صحیح است.
« من البدل » بیان از « ما » است.
ضمیر مفعولی « تورده » به « ما » و ضمیر فاعلی به « صورت « یا « قوه » بر می گردد و « باء » در « بما » سببیه است.
نه اینکه اجزاء جدید جانشین اجزاء قدیم شوند بلکه این نیرو یا این صورت جانشین آن تحلّل « یعنی اجزاء تحلیل رفته » می کند به عبارت دیگر این صورت یا قوه جای آن تحلیل را پر می کند به سبب آنچه که این صورت یا قوه واردش می کنند که آن چیز عبارت از اجزاء بدلیه است « که اجزاء بدلیه جای اجزاء تحلیل رفته را پر می کند ».
نکته: تخلخل، تکاثف بر دو نوع است:
1 ـ مشهوری: مثلا پنبه ی فشره ای که داخل آن هوا نیست را اگر بزنید و باد کند و داخل آن هوا برود در اینصورت گفته می شود که این پنبه تخلخل پیدا کرد ولی با دخول جسم دیگر که هوا است تخلخل پیدا کرده یا مثلا پنبه ای که زده شده و پُر از هوا است وقتی در زیر بدن انسان گذاشته شود و انسان بر روی آن بخوابد بعد از مدتی هوا خالی می شود این پنبه فشره می شود و تکاثف پیدا می کند. این تکاثف که با خروج جسمی از جسم دیگر همراه است تکاثف مشهوری است که همه قبول دارند
2 ـ حقیقی: چیزی داخل در جسم نمی شود ولی جسم، بزرگ می شود و چیزی از جسم خارج نمی شود ولی جسم، کوچک می شود. این تخلخل را مصنف قبول دارد ولی شیخ اشراق قبول ندارد. در تخلخل و تکاثف حقیقی این اتفاق می افتد که صورت، جمع می شود و پخش می شود. مثلا صورت جسمیه که در جسمِ یک سانتیمتر مکعب بود الان در یک سانتیمتر و نیم رفته و یا بر عکس که ابتدا در جسم یک سانتیمتر و نیم بوده و در اثر تکاثف در جسم یک سانتیمتر قرار گرفته است.
صفحه 273 سطر 12 قوله « و نقول »
اشکال دوم مصنف بر جواب سوم بعضی از اشکال دوم: این مجیب گفت مفیض، واحد است. فیض هم واحد است. مصنف می گوید این دو مطلب را قبول دارم. اما مجیب گفت این فیض واحد، همچنان واحد می ماند. مصنف می گوید این مطلب را قبول نداریم. ما معتقدیم که اگر فیض بر اشیاء کثیره وارد شود به تکثرِ قابل ها متکثر می شود اما تعدد قابل ها به دو صورت است یکبار از ابتدا متعددند مثلا اجزائی را فرض کنید که متعدد است و خداوند ـ تبارک ـ یک صورت به کل این اجزاء می دهد. این صورت یکی است ولی به هر کدام از اجزاء یک صورتِ جدا تعلق می گیرد ولو به خاطر اینکه کنار هم هستند به نظر می رسد که یک صورتِ متصل است ولی یک صورت متصل نیست بلکه صُوَرِ منفصلی است که کنار هم قرار گرفته. بنابر قول به اجزاء لایتجزی، خداوند ـ تبارک ـ یک صورت به این مجموعه اجزاء می دهد. این مجموعه به ظاهر یعنی در حس ما متصل هستند اما بنابر قول به اجزاء لا یتجزی در باطن از هم جدا هستند و یک صورت به آنها داده نشده است بلکه یک صورت جسمیه به این جزء و یکی به آن جزء داده شده است و این صورتهای جسمیه همراه با ماده خودشان در کنار یکدیگر قرار گرفتند و به نظر می رسد که یکی است. پس در وقتی که اشیاء کثیره در عَرضِ هم باشند فیض واحدی که بر روی اینها می آید به تعدد اینها متکثر و متعدد می شود اما اگر این اشیاء کثیره در عرض هم نبودند بلکه متعاقب بودند « ما نحن فیه هم اشیاء کثیره، متعاقبند » و در عرض هم نبودند، فیض واحدی که صادر شده بر روی اشیاء کثیره ای آمده که به تعاقب می آیند در اینصورت هم متعدد می شود. اینکه اشیاء در عرض هم کثیر باشند یا در عقب یکدیگر کثیر باشند دخالت ندارد. به محض اینکه قابل ها متکثر شدند فیض باید متکثر شود لذا نمی توان گفت « قابلی عوض شد و به عقبش قابل دیگر آمد ولی صورت، همچنان باقی ماند به دلیل اینکه صورت، واحد است ». مصنف می فرماید بله صورت به صورت واحد افاضه شد ولی واحد باقی نماند. اگر در حدوث، واحد باشد دلیل نمی شود که در بقاء هم واحد است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo