< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/01/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توهم های سه گانه « اینکه حرکت مستقیم و منحنی دو نوع حرکت نیستند و حرکت صعودی و نزولی دو نوع حرکت نیستند و حرکت طبیعی و قسری دو نوع حرکت نیستند » در حرکت نقله ای وجود دارد و در حرکت کمی و کیفی وجود ندارد/ حرکت به توسط چه چیزی می تواند اختلاف نوعی پیدا کند/ فصل 3/ مقاله 4/ فن 1/ طبيعيات شفا.
« و اما نحن فنقول: ان هذه الشکوک لا تعرض فی غیر النقله »[1]
بحث در این بود که به چه وسیله ای می توان دو حرکت را مختلف بالنوع دانست در فصل قبل توضیح داده شد که چگونه دو حرکت، متعددِ بالشخص اند. در این فصل بیان می شود که چگونه دو حرکت، متعدد بالنوع یا متعدد بالجنس اند گفته شد که تعدد بالنوع یا تعدد بالجنس در حرکت از ناحیه ی « ما فیه » یا « ما منه و ما الیه » می آید. اگر « ما فیه » تعدد نوعی داشت حرکت هم تعدد نوعی پیدا می کند و اگر « ما منه و ما الیه » هم تعدد نوعی داشتند حرکت هم تعدد نوعی پیدا می کند. این مطلب توضیح داده شد سپس توهّمی در اینجا موجود می شد. یک توهم باعث شد که حرکت مستقیم و منحنی دو نوع حرکت به حساب نیاید بلکه دو صنف از حرکت یا دو شخص از حرکت به حساب آید. توهم دیگر این بود که حرکت صعودی و حرکت نزولی دو نوع از حرکت به حساب نیاید بلکه دو صنف به حساب آید. توهم سومی هم بود که می گفت حرکت قسری و طبیعی را دو نوع حرکت به حساب نیاورید بلکه دو صنف از حرکت به حساب آورید.
مصنف بعد از اینکه به این سه توهم اشاره می کند می فرماید این شکوک و اعتراضات فقط در حرکت نقله ای که حرکت إینی است به نظر می رسد. در حرکت کمّی و کیفی شکی وجود ندارد که این توهمات نمی آید یعنی می توان مواردی در حرکت کیفی و کمّی پیدا کرد که دو حرکت، تعدد نوعی داشته باشند و هیچ اشکالی در تعدد نوعی داشتنشان وجود نداشته باشد. فقط در حرکت نقله ای که ما متعدد بالنوع می دانیم. اما این متوهّم، متعد بالصنف یا بالشخص می داند و باید از اشکالی که می شود جواب بدهد.
در ادامه، مصنف در ضمن این حرف، اشکالی را که در حرکت نقله ای بوده تکرار می کند.
توهمات سه گانه در حرکت کیفی و کمی و وضعی نیست: مصنف مطلب را فقط در حرکت کیفی مطرح می کند و در حرکت کمی و وضعی بیانی ندارد. در حرکت کیفی اینگونه بیان می کند که اگر سواد به سمت بیاض برود یا بیاض به سمت سواد برود. در وقتی که سواد به سمت بیاض می رود مبدأ، سواد است و منتها، بیاض است و در وقتی که بیاض به سمت سواد می رود مبدأ، بیاض است و منتها، سواد است یعنی در این دو حرکت، ممکن است مسافت یکی باشد ولی مبدأ و منتها فرق می کند زیرا مبدأِ یکی، بیاض است و مبدأ دیگری سواد است و منتهای یکی، بیاض است و منتهای دیگری سواد است. در اینجا شکی وجود ندارد که این دو، دو حرکتِ مختلف بالنوع به حساب می آیند. کسی نمی تواند بگوید اینجا صنف است. زیرا تسوّد « که سیر من البیاض الی السواد است » و تبیّض « که سیر من السواد الی البیاض است » دو نوع از حرکت هستند نه اینکه دو صنف یا دو شخص باشند. پس آن توهمی که شده، وارد نمی شود زیرا فصلِ تسود با تبیض فرق می کند نه اینکه یک عَرَضی بین این دو متفاوت باشد. وقتی فصل، متفاوت شود دو حرکتِ مختلف بالنوع می شود نه اینکه دو حرکتِ مختلف بالصنف یا بالشخص شود.
مثال دیگری می زند که در آن مثال، « ما فیه » فرق می کند و مبدا و منتها فرق نمی کند. دو حرکت را تصور کنید که در یک حرکت از بیاض به سمت سواد می رود و در حرکت دوم هم از بیاض به سواد می رود. مبدا در هر دو بیاض است و منتها در هر دو سواد است ولی مسافت در یک حرکت با مسافت در حرکت دیگر فرق می کند. در یک حرکت از سفیدی به سمت زردی و از زردی به سمت سرخی می رود تا به سیاهی برسد. و در یک حرکت دیگر از سفیدی به سبزی و از سبزی به کبودی و از کبودی به سیاهی می رود. بین این دو حرکت در مبدا و منتها فرقی نیست تفاوت فقط در مسیر و ما فیه الحرکه است که در یک حرکت حُمره و صفره و امثال ذلک، مسافت قرار گرفتند و در یک حرکت دیگر نیلیّت و خضره و امثال ذلک مسافت قرار گرفتند و این دو حرکت، دو نوع از حرکت می شوند.
پس در حرکت کیفی چه مبدا و منتها فرق کنند « چنانکه در تسود و تبیض است » چه مسیر و ما فیه الحرکه فرق کند « چنانکه در تسود از صفره و حمره عبور کند یا تسودی که از خضره و نیلیت عبور می کند » در این دو نوع اختلاف، اختلافِ حرکت، نوعی است نه اینکه صنفی یا شخصی باشد. کسی هم در این اشکال ندارد پس اگر اشکالی باشد در حرکت نقله ای است نه در حرکت کیفی یا کمّی یا وضعی. سپس شروع به بیان اشکال در حرکت نقله ای می کند که تاکید برای حرفهای جلسه قبل است.
توضیح عبارت
« و اما نحن فنقول ان هذه الشکوک لا تعرض فی غیر النقله »
در غیر حرکت إینی که حرکت انتقالی و نقله ای است این شکوک نمی آید بله در حرکت نقله ای این شک می آید که جوابش داده می شود.
« فانه لا یعرض فی مثل الحرکات التی فی الکیف و الحرکات التی فی الکم و غیر ذلک »
« غیر ذلک »: مثل حرکت وضعی.
ترجمه: این شک در حرکتهای دیگر نمی آید « یعنی می توان در حرکتهای دیگر اختلاف نوعی را درست کرد بدون اینکه برای کسی این شبهه پیدا شود که این اختلاف از ناحیه عرض آمده بلکه همه قبول می کنند که از ناحیه فصل آمده است. و وقتی اختلاف از ناحیه فصل بیاید اختلاف نوعی درست می شود.
« فان التسود معلوم من حاله عند کل احد انه مخالف للتبیض بالنوع »
« بالنوع » متعلق به « مخالف » است.
ضمیر « انه » به « تسود » بر می گردد.
تسود « یعنی حرکت از بیاض به سواد » نزد هر کس معلوم است که مخالف تبیض « یعنی انتقال از سواد به بیاض » است از نوع مخالفت بالنوع « یعنی اینها دو نوع از حرکت هستند و کسی هم در آنها اشکال نمی کند و احتمال اینکه دو صنف یا دو شخص باشند داده نمی شود. بله حرکت از بیاض به سواد در این لحظه با حرکت از بیاض به سواد در لحظه بعد، دو شخص است زیرا هر دو تسود است اما یکی در زمان اول واقع شده و یکی در زمان دوم واقع شده است. اما تسود و تبیض نمی توانند دو شخص باشند زیرا فصل آنها یا آنچه که بمنزله فصل است فرق می کند.
« لاجل مخالفه ما الیه و ما عنه »
چرا تسود و تبیض اختلاف نوعی دارند؟ چون « ما الیه الحرکه » که منتها است « و ما عنه الحرکه » که مبتدا است اختلاف نوعی دارند پس حرکت هم اختلاف نوعی دارد.
« و ان کان الطریق کانه واحد »
اختلاف در « ما الیه » و « ما عنه » وجود دارد ولو طریق و مسافت « و ما فیه الحرکه » کانه واحد است.
مصنف تعبیر به « کانه واحد » می کند نه « انه واحد » چون مسافتی که در تسود است عکس مسافتی است که در تبیض وجود دارد. فرض کنید که جسمی، بیاض دارد سپس زرد می شود بعداً سرخ می شود و در پایان، سیاه می شود. جسم دیگری را ملاحظه کنید که سیاه بود سپس سرخ شد و بعداً زرد شد و سپس سفید شد. مسافت در هر دو یکی است یعنی رنگ سبز و نیلی گفته نشد بلکه فقط زرد و سرخ واسطه قرار داده شد. وقتی که بیاض به سمت سواد می رفت زردی و سرخی بود و وقتی سواد به سمت بیاض می رود سرخی و زردی بود و رنگ دیگری نبود « یعنی مسافت فقط زردی و سرخی بود » در اینچنین حالتی، مسافت ها یکی هستند اما کانّه یکی هستند چون اگر در هر دو ابتدا زردی و بعدا سرخی بود مسافت یکی بود اما اینگونه نیست بلکه در یک حرکت ابتدا زردی است بعدا سرخی است و در یک حرکت ابتدا سرخی است بعدا زردی است لذا مسافت ها یکی نیستند بلکه کانّه یکی هستند زیرا حرکت ها حرکت رفت و برگشتی است.
مراد از « واحد » در « کانه واحد » چیست؟ آیا واحد بالشخص است یا واحد بالنوع است؟ واحد بالنوع بودنش قابل تصور است و واحد بالشخص بودنش هم به آن معنایی که گفته شد قابل تصور است. اگر واحد بالنوع مراد باشد می توان « انه واحد بالنوع » گفت نه اینکه « کانه واحد بالنوع » باشد.
« و مسلوک فی کل بالعکس من الآخر »
یعنی آن طریق در هر یک عکس دیگری، سلوک و طی می شود و چون به عکس دیگری است کانه واحد است. اگر عکس نبودند تعبیر به « انه واحد » می شد نه « کانه واحد ».
« مسلوک » عطف بر «واحد » است اما اگر عطف بر « کانه » باشد خبر برای « کان » می شود و باید « مسلوکا » خوانده شود. لزومی ندارد که عطف گرفته شود بلکه ضمیر « هو » در تقدیر گرفته می شود به این صورت « و هو مسلوک فی کل بالعکس من الآخر ».
نکته: در زیر « بالعکس » در حاشیه نسخه خطی آمده « و لاجل هذا المذکور قال کانه » یعنی چون یکی عکس دیگری است تعبیر به « کانه » کرد و لذا اگر عکس نبود « مثلا هر دو از صفره و حمره و بعدا به سواد منتقل می شدند » تعبیر به « کانه واحد » نمی کرد بلکه تعبیر به « واحد » می کرد اما چون یکی از صفره به حمره رفته و یکی از حمره به صفره رفته و عکس یکدیگر شده تعبیر به « کانه واحد » کرده است.
« و کذلک التصفر الی التحمر الی التسود مخالف للتخضر الی النیلیه الی التسود فی النوع »
« فی النوع » متعلق به « مخالف » است.
تا اینجا مبدا و منتها را متفاوت کرد و « ما فیه الحرکه » را متفاوت نکرد و تعبیر به « کانه واحد » کرد. اما از اینجا می خواهد مسافت را متعدد کند در حالی که مبدا و منتها یکی است یعنی هر دو حرکت، تسود است زیرا هم این حرکت از بیاض به سواد رفته هم دیگری از بیاض به سواد رفته ولی یکی در مسیر خودش از زردی و سرخی عبور کرده و دیگری از سبزی و نیلی عبور کرده در اینصورت اختلاف، اختلاف نوعی است و شخصی و صنفی نیست.
« تصفر »: یعنی بیاض، زرد شود نه اینکه از صفره شروع کند بلکه از بیاض شروع کند و به صفره برسد. لذا اسم آن را تصفر گذاشته نه صفره، زیرا تصفر به معنای زرد شدن است. معلوم می شود که قبلا چیز دیگر بوده که الان زرد شده.
« تخضر » هم همینگونه است زیرا تعبیر به تخضر کرده نه خضره.
ترجمه: و اگر بیاضی، تصفر پیدا کند و به سمت تحمّر برود تا به تسود برسد، اینچنین حرکتی مخالف نوعی دارد با اینکه بیاض، تخضر « سبز شود » پیدا کند به سمت نیلیت « یعنی کبودی » و سپس منتهی به تسود شد.
« و ان کان فی حال المبدا و المنتهی واحدا »
ضمیر « کان » به « انتقال » بر می گردد.
هر یک از این دو فرض « که یکی از تصفر به تسود بود و دیگری از تخضر به تسود بود » در حال مبدا و منتها یکی هستند « یعنی مبدأ در هر دو بیاض است و منتها در هر دو سواد است ».
« انما یشکل هذا فی امر النقله »
تا اینجا معلوم شد که در حرکت کیفی آن اشکالی که جلسه قبل مطرح شد وارد نمی شود و تصور نمی شود. آن اشکالی که گفتید در باب حرکت نقله ای که حرکت إینی است جاری می شود و باید جواب داده شود لذا مصنف از اینجا اشکالی که در حرکت نقله ای بود را دوباره تکرار می کند.
ترجمه: این اختلاف نوعی که ما ادعا کردیم در امر نقله « یعنی در باب حرکت إینی » به اشکال برخورد می کند.
« و یقتضی ان لا تکون النقله جنسا بل تکون نوعا فقط »
ضمیر « یقتضی » به « اشکال » بر می گردد که از « یشکل » فهمیده می شود.
ادعای ما در حرکت إینی که با حرکت إینی دیگر اختلاف نوعی داشت این بود که حرکت إینی، جنس است و این دو حرکت ها که بین آنها اختلاف نوعی قائل شدیم نوع اند. مستشکل گفت حرکت إینی، نوع است و این دو حرکت إینی که در آنها اختلاف نوعی قائل هستید دو شخصِ مختلف اند. پس مصنف ادعای جنسیت برای حرکت إینی داشت و این دو حرکتی که در ضمن آن جنس، انجام می شدند مختلف بالنوع بودند ولی مستشکل ادعا کرد که حرکت إینی، نوع است نه جنس. در اینصورت آن دو حرکتی که در ضمن این نوع انجام می شد و مصنف ادعا می کرد اختلاف نوعی دارند او می گوید اختلاف شخص دارند. پس اصل اختلاف در این است که آیا حرکت إینی، جنس است که این دو، دو نوع برای آن باشند یا حرکت إینی نوع است که این دو، دو شخص برای آن باشند.
ترجمه: و آن اشکال اقتضا می کند که نقله، جنس نباشد بلکه فقط نوع باشد.
« فقط »: مصنف در بعضی موارد نقله را نوع می دانست در اینصورت دو فرد نقله را مختلف بالشخص می دانست و در جاهای دیگر نقله را جنس می دانست در اینصورت دو حرکت مختلفِ نقله ای را دو نوع مختلف می گرفت اما مستشکل فقط نوع قرار داد و گفت حرکت نقله ای در همه جا نوع است و اختلاف حرکت های نقله ای اختلاف شخصی است نه نوعی. این اشکالِ مستشکل اقتضا می کرد که حرکت نقله ای اصلا جنس نباشد بلکه فقط نوع باشد.
« و یکونَ النزول یخالف للصعود باعراض تحت نوع واحد »
« یکون » عطف بر « لا تکون » است.
اگر نقله، نوع باشد حرکت صعودی و هبوطی که حرکت نقله ای است دو شخص برای یک نوع می شود و در اینصورت اختلافشان اختلاف شخصی می شود یعنی اختلاف به وسیله عرض پیدا می کنند نه اختلاف نوعی که اختلاف به وسیله فصل باشد.
ترجمه: آن اشکال اقتضا می کند که حرکت نزولی با حرکت صعودی اختلافشان از طریق عرض باشد که در تحت نوع واحدند « نه به فصول ».
« کما یخالف الکاتب الامی »
مراد از « الکاتب »، انسان با سواد است و مراد از « امی » انسان بی سواد است. هر دو انسان هستند لذا دو صنف از یک نوع هستند و اختلافشان به عرض است نه فصل. زیرا فصلِ هر دو ناطق است ولی یکی عارضِ « سواد » را دارد و یکی ندارد. پس انسان، نوع واحد است اما امّی و کاتب دو شخص یا دو صنف از این نوع واحدند. مستشکل حرکت نزولی و حرکت صعودی را مثل کاتب و امّی می داند و نقله را هم مانند انسان می داند. همانطور که انسان، نوع است نقله را هم نوع می گوید. همانطور که کاتب و امی دو صنف اند و اختلافشان به عرض است نقله ی نزولی و نقله صعودی را هم دو صنف می داند و اختلافشان را به عرض می داند.
« و انه کما فی الانسان ماخوذ فی حد الکاتب و الامی و محمول علیهما و لیس جنسا لهما بل موضوع »
نسخه صحیح « کما ان الانسان » است.
از اینجا دوباره توضیح اشکال داده می شود و گویا مستشکل صحبت می کند.
مستشکل نقله را تشبیه به انسان کرد و حرکت صعودی و نزولی را تشبیه به کاتب و امی کرد. الان این تشبیه را توضیح می دهد و می فرماید همانطور که انسان « که نوع است » در حد کاتب و امی که دو صنف اند اخذ می شود و این انسان بر هر دو حمل می شود در حالی که جنس برای هیچ کدام نیست بلکه « انسان » موضوعی است که این دو « کاتب و امی » بر آن عارض می شوند « و چون کاتب و امی بر آن عارض می شوند پس کاتب و امی دو صنف اند ».
« کذلک النقله محموله علی ذلک الوجه علی النزول و الصعود »
« علی النزول و الصعود » متعلق به « محموله » است.
« علی ذلک الوجه »: همانطور که انسان بر امی و کاتب حمل می شود « که حمل موضوع بر عرض بود » در اینجا هم نقله بر نزول و صعود حمل می شود به عنوان یک نوع « زیرا نقله یک نوع می شود و نزول و صعود، دو صنف می شود ».
ترجمه: نقله محمول بر نزول و صعود است به همان وجهی که انسان محمول بر امی و کاتب بود.
« فکان اصل الموضوع فی النزول هو حرکه مستقیمه من مبدأ الی منتهی و یتم بذلک کونه حرکه »
این عبارت بیان می کند آنچه که مقوّم حرکت است نزولی بودن و صعودی بودن نیست بلکه من المبدأ الی منتهی بودن است که هم در نزولی و هم در صعودی است و نوعِ حرکت به وسیله مبدأ و منتهی داشتن تقویم می شود. پس نزولی بودن و صعودی بودن، صنف می شود و مقوّم نیست. آنچه که مقوّم حرکت است مبدأ و منتهی داشتن است اما این مبدأ و منتهی به صورت نزولی یا صعودی باشد فرقی ندارد.
ترجمه: اصل موضوع در نزول، حرکت مستقیم از مبدا الی منتها باشد « فرقی نمی کند که نزول باشد یا صعود باشد » و با این « یعنی داشتن استقامت و مبدا و منتها » حرکت، کامل می شود و احتیاج به چیز دیگری ندارد « یعنی قوام حرکت به این سه است چه نزولی باشد چه صعودی باشد و صعودی بودن و نزولی بودن در قوام حرکت دخالت ندارد و آنها عارض می شوند و وقتی عارض شدند اختلاف، اختلاف صنفی می شود نه نوعی ».
« لکن عرض لهذا المبدأ ان کان فوق فعرض للحرکه ان صارت نزولا »
لکن بعد از اینکه حرکت بودنش تمام می شود عارض می شود به اینکه نزولی است یا صعودی است.
« لهذا المبدا »: یعنی حرکه مستقیمه من مبدأ الی منتهی.
ترجمه: بر این مبدأ عارض شده که فوق باشد « و چون فوق بوده به آن، حرکت نزولی گفته شده است ». پس عارض حرکت شده که نزولی باشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo