< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/01/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حرکت چون عرض است لذا حکم سایر اعراض را دارد و تکثر و توحد حرکت، مشاکل تکثر و توحد اعراض دیگر است/ فصل 3/ مقاله 4/ فن 1/ طبيعيات شفا.
« فصل فی الحرکه الواحده بالجنس و النوع »[1]
در فصل دوم حرکتی که واحد بالشخص باشد توضیح داده شد و در فصل سوم حرکتی که واحد بالجنس و بالنوع است توضیح داده می شود. البته واضح است که وقتی حرکتِ واحد بالنوع توضیح داده شد حرکتِ مختلفِ بالنوع هم توضیح داده می شود. همچنین وقتی حرکت واحد بالجنس توضیح داده شد حرکت مختلف بالجنس هم توضیح داده می شود. پس در این فصل هم از واحد بالنوع و بالجنس بحث می شود هم از مختلف بالنوع و بالجنس بحث می شود.
مصنف به این صورت وارد بحث می شود که حرکت یا عرض است یا ملحق به عرض است. خود مصنف این قول را انتخاب کرد که حرکت، عرض باشد ولی آن را عرض مستقل قرار نداد بلکه آن را داخل در مقوله « ان ینفعل » کرد.
حرکت چون عرض است لذا حکم سایر اعراض را دارد یعنی خصوصیتی که برای عرض بما هو عرض حاصل است برای حرکت هم حاصل است بنابراین به هر نحوی که سایر اعراض توحّد یا تکثر پیدا می کنند حرکت هم توحّد یا تکثر پیدا می کند یعنی برای حرکت، وحدت و تکثر خاصی قائل نیستیم. پس باید بررسی کرد که در سایر اعراض، چگونه واحد و چگونه کثیر هستند تا حرکت هم به آن قیاس شود. مصنف در ابتدا بیان می کند که همه اموری که مربوط به عرض اند حرکت با سایر عوارض شریک است ولی چون بحث در وحدت و کثرت است از بین اموری که مربوط به عرض اند فقط وحدت و کثرت مطرح می شود و گفته می شود و وحدت و کثرتی که در حرکت است مثل وحدت و کثرتی است که در سایر اعراض است.
مصنف مثال به بیاض می زند و یکبار وحدت و کثرت شخصی آن را ملاحظه می کند و می گوید حرکت هم اینچنین است و یکبار وحدت و کثرت نوعی و جنسی را ملاحظه می کند و می گویند حرکت هم اینچنین است.
در وقتی که وارد بحث از وحدت و کثرت نوعی و جنسی می شود وحدت و کثرت نوعی و جنسی را در یک فرض نفی می کند و در یک فرض قبول می کند.
مصنف ابتدا وحدت و کثرت شخصی را بیان می کند و بحثش روشن است لذا سریع از آن می گذرد و در این فصل، وحدت شخصی مورد بحث نیست بلکه فصل قبلی در مورد وحدت شخصی بود.
سپس مصنف وارد بحث از وحدت و کثرت جنسی و نوعی می شود در ابتدا وحدت و کثرت را در یک فرض نفی می کند و در یک فرض دیگر اثبات می کند.
مصنف می فرماید بیاض، چه وقتی وحدت شخصی و کثرت شخصی دارد؟
جواب این است که اگر موضوع بیاض، واحد شخصی باشد و زمان هم واحد شخصی باشد یعنی یک شخص در یک زمان خاص این بیاض را قبول کرده باشد در این صورت چنین بیاضی وحدت شخصی پیدا می کند.
اما اگر موضوع بیاض، متکثر شد یا موضوع، واحد بود ولی زمان، متکثر شد یا هر دو با هم متکثر شدند کثرت شخصی پیدا می شود. مثل این کاغذ که سفید است و آن لباس هم سفید است که دو موضوع وجود دارد و هر دو در یک زمان سفیدی را پذیرفتند ولی دو شخص سفیدی است. و یا مانند لباسی که رنگ سفید دارد سپس آن را سیاه کنید به طوری که رنگ سفید باطل شود دوباره آن را سفید کنید. این لباس، یک موضوع است ولی در زمان اول، سفید بود و در زمان سوم هم سفید شد. یعنی در دو زمان سفید است لذا کثرت شخصی برای بیاض هست.
گاهی از اوقات، موضوع و زمان هر دو، دو تا هستند مثل کاغذی که در لحظه اول سفید است و پیراهنی در لحظه سوم سفید است. در اینجا هم کثرت شخصی وجود دارد.
مصنف می فرماید همین حالت برای حرکت هم هست. مثلا یک متحرک در یک مسافت خاص حرکت می کند و زمانش هم زمان مساوی است « قبلا بیان شد که وحدت مسافت، لازمه ی وحدت زمان و متحرک است یعنی اگر زمان و متحرک واحد بود قهرا مسافت هم واحد خواهد بود. اگر چه وحدت مسافت شرط است ولی شرطی است که لازم به ذکر نیست زیرا همین اندازه که متحرک و زمان واحد باشد مسافت قهراً واحد می شود پس اگر حرکتی داشتیم که متحرک، واحد بود و زمان هم واحد بود مسافت هم قهراً واحد است » چنین حرکتی، واحد شخصی است اما اگر متحرک دو تا بود ولی زمان، یکی بود. در این صورت دو حرکت خواهد بود و اگر یک متحرک در دو زمان حرکت می کرد مثلا زید در این زمان حرکت می کند و در زمان بعد هم حرکت کند دو حرکت خواهد بود و اگر دو متحرک و دو زمان بود باز هم دو حرکت خواهد بود. پس همانطور که وحدت شخصی برای بیاض قائل شدیم به همان نحو هم وحدت شخصی برای حرکت قائل می شویم و همانطور که کثرت شخصی برای بیاض قائل شدیم به همان نحو هم کثرت شخصی برای حرکت قائل می شویم. پس وحدت و کثرت شخصی در حرکت مانند وحدت و کثرت شخصی در بیاض است. همانطور که در بیاض، وحدت شخصی به وحدت موضوع و زمان است در حرکت هم وحدت شخصی به وحدت موضوع و زمان است. و همانطور که در بیاض، کثرت شخصی به کثرت موضوع یا کثرت زمان یا کثرت هر دو است در حرکت هم کثرت شخصی به کثرت موضوع یا کثرت زمان یا کثرت هر دو است.
تا اینجا بحث مصنف در وحدت و کثرت شخص برای حرکت قیاساً للبیاض تمام می شود. سپس وارد بحث در وحدت و کثرت نوعی و جنسی حرکت می شود و مقایسه می کند که آیا می توان آن را مانند بیاض حساب کرد یا نمی توان حساب کرد.
توضیح عبارت
« فصل فی الحرکه الواحده بالجنس و النوع »
فصل سوم از مقاله چهارم در این است که حرکت واحده ی بالجنس چه نوع حرکتی است و حرکت واحده ی بالنوع چه حرکتی است. قهراً وقتی بحث از واحد بالنوع و واحد بالجنس می شود کثیر بالنوع و کثیر بالجنس هم مطرح می شود.
« و لما کانت الحرکه مشارکه لسائر الاعراض فی الاحکام التی تتبع العرضیه کان تکثرها و توحدها یشاکل تکثر الاعراض الاخری و توحدها »
مصنف در اینجا نمی گوید حرکت، یا عرض است یا عرض نیست بلکه ملحق به عرض است شاید به خاطر این است که دیگران هم چنین نگفتند زیرا دیگران حرکت را یا عرض مستقل می دانند « مثلا بعضی می گویند اعراض 4 قسم است و یک قسم آن، حرکت است و حرکت را یک عرض مستقل حساب می کنند » یا حرکت را عرضی که مصداق « ان ینفعل » است حساب می کنند در هر صورت حرکت را عرض می گیرند شاید افرادی هم حرکت را عرض نگیرند ولی اگر عرض نگیرند ملحق به عرض قرار می دهند لذا حرکت، حکم عرض را پیدا می کند. مصنف برایش مفروغ عنه است که حرکت عرض است اما یا مصداقی از اعراض 9 گانه است یا خودش یک عرض مستقل است لذا تعبیر به « مشارکه لسائر الاعراض » می کند.
نکته: اگر حرکت را عرض ندانید لفظ « سائر » به معنای « بقیه » نخواهد بود بلکه به معنای « جمیع » خواهد بود یعنی حرکت، عرض نیست ولی مشارک با جمیع اعراض است ولی ظاهرا حرکت به معنای عرض است لذا « سائر » به معنای « بقیه » است.
« الاحکام التی تتبع العرضیه »: اشخاصِ عرض دارای احکامی هستند که بعضی از احکام مخصوص خودشان است مثلا یک حکمی وجود دارد که مربوط به کیف است و یک حکمی مربوط به کم است مثلا کمّ ذاتا قسمت می پذیرد این حکم، خاصیت کلّ اعراض نیست. چنین خاصیت هایی مربوط به خود همان عرض است و برای همه نیست اما یک خاصیت های عامی وجود دارد که مربوط به عرضیتِ این عرض ها است مثلا احتیاج به موضوع دارند چون وجودشان لغیره است. بحث در چنین خاصیت هایی است که برای حرکت قرار داده می شود.
ترجمه: چون حرکت، مشارک با سایر اعراض است « نه در احکام خاصه ی اعراض بلکه » در احکامی که تابع عرضیت اند « یعنی احکامی که مربوط به عرضیتِ عرض اند که احکام عام اعراض است » تکثر و توحد حرکت مشاکل تکثر و توحد اعراض دیگر است.
« فکما ان البیاض مثلا انما یکون متکثرا بالعدد اذا تکثر موضوعه او زمانه فکذلک الحرکه »
مصنف از بین اعراض، کیف را انتخاب می کند آن هم کیفِ محسوسِ مبصر را انتخاب می کند و ابتدا بحث را در واحد بالشخص و کثیر بالشخص مطرح می کند بعداً به واحد بالنوع و واحد بالجنس می پردازد.
ترجمه: همانطور که بیاض « به عنوان مثال » متکثرِ بالعدد است اگر موضوعش یا زمانش تکثر بالعدد پیدا کند « یعنی یا موضوعش تکثر پیدا کند یا زمانش تکثر پیدا کند یا هر دو تکثر پیدا کنند » حرکت هم همینطور است « که اگر بخواهد متکثر بالشخص شود باید موضوع حرکت یا زمان حرکت یا هر دو تکثر پیدا کند ».
« و کما ان البیاض لا یکون متکثرا بالنوع او متکثرا بالجنس لنفس تکثر الموضوع بالنوع او بالجنس »
« بالنوع » متعلق به « تکثر » است.
عِدل برای « و کما » لفظ « فکذلک » است که در سطر 8 می آید. یعنی همانطور که در بیاض، اینچنین است که تکثر نوعی موضوع باعث تکثرش نمی شود همچنین در حرکت اینگونه است که تکثیر نوعی موضوع باعث تکثر نوعی حرکت نمی شود.
اما در مورد تکثر بالنوع به این صورت گفته می شود که آیا در مورد عرض می توان گفت که عرض با تکثر موضوع، تکثر پیدا می کند؟ جواب این است که بله عرض، تکثر پیدا می کند اما عرض با تکثر شخصی موضوع، تکثر شخصی پیدا می کند « یعنی اگر موضوعِ عرض، دو شخص باشد عرض هم دو شخص می شود » و با تکثر نوعی موضوع، لازم نیست تکثر نوعی پیدا کند. یعنی ممکن است موضوع، دو نوع باشد ولی عرض، دو نوع نباشد مثلا دندان و برف دو نوع هستند و لذا تکثر نوعی دارند که هر دو معروض بیاض اند اما این دو بیاض، تکثر نوعی ندارند با اینکه موضوع، تکثر نوعی دارد.
به چه علت تکثر نوعی موضوع باعث تکثر نوعی عرض نمی شود؟ مصنف جواب این را به صورت مفصل بیان می کند.
ترجمه: صرف اینکه موضوع، تکثر نوعی دارد یا تکثر جنسی دارد منشا نمی شود که بیاض هم تکثر نوعی یا تکثر جنسی پیدا کند.
« بل یکون بیاض الثلج و بیاض الققنس اذا لم یختلفا بمخالطه لون آخر واحدا بالنوع »
با اینکه ثلج و قُقنُس که موضوع بیاض اند دو نوع می باشند اما بیاضشان یک نوع است یعنی واحد بالنوع است.
« ثلج » به معنای برف و یخ و تگرگ است.
« ققنس »: قبلا گفته شد که پرنده ای افسانه ای است و بعضی گفتند سابقا وجود داشته و شاید الان وجود ندارد بعضی هم می گویند از ابتدا موجود افسانه ای بوده است در هر صورت پرنده ای افسانه ای است که می گویند هزار سال عمر می کند و منقار بلندی دارد که این منقار به صورت پَرّه پَرّه است و وقتی که هوا در این منقار وارد می شود از این پرّه ها عبور می کند و به صورت موسیقی بیرون می آید و می گویند بشر، موسیقی را از روی منقار همین حیوان کشف کرده است. « این مطالب، چیزهایی است که گفته شده و معلوم نیست خیلی از آنها واقعیت داشته باشد » معتقدند که این حیوان، تناسل دارد اما نه از راه تواله بلکه به این صورت که وقتی هزار سال از عمرش گذشت و می فهمد که وقت مرگش است هیزم جمع می کند و بر روی این هیزم می ایستد و اینقدر بال می زند تا این هیزم آتش می گیرد و خودش هم در آن آتش می سوزد. از خاکستر آن، ققنس دیگری به وجود می آید. بنابراین هر ققنسی به دنبال خودش یک ققنس دیگر دارد آنچه مورد بحث می باشد این است که این حیوان بسیار سفید و شفاف است.
در ثلج و ققنس، دو شخص سفیدی وجود دارد ولی دو نوع سفیدی وجود ندارد ولو موضوع ها دو نوع اند اما عرض ها دو نوع نیستند اگر چه دو شخص هستند.
« اذا لم یختلفا بمخالطه لون آخر »: مصنف این شرط را می آورد به خاطر اینکه اگر با لون دیگر اختلاف پیدا کنند اختلاف نوعی پیدا می شود. مثلا یکی را با سرخی همراه کنید صورتی می شود و یکی را با زرد همراه کنید کِرِم می شود. صورتی و کِرِم دو نوع دیگر هستند. پس نوع عوض شد اما نه از باب اینکه موضوع، دو نوع است بلکه از باب اینکه در این رنگ، رنگ دیگری داخل کردید و در رنگ دوم، رنگ دیگری داخل کردید لذا نوع های دیگر درست شد پس اختلاف از ناحیه اختلاط شد.
ترجمه: بیاض ثلج و بیاض ققنس، واحد بالنوع هستند به شرطی که این دو بیاض به کمک مخالطت با لون دیگر با هم اختلاف پیدا نکنند « قهراً خود این دو بیاض، اختلاف نوعی ندارند با اینکه موضوعشان اختلاف نوعی دارد ».
« بل بیاض الثلج و الحجاره »
بلکه بیاض ثلج و حجاره با اینکه دو نوع بودن موضوعشان خیلی روشن است ولی بیاض آنها دو نوع نمی شود. در مثال اولی « بیاض الثلج و بیاض الققنس » دو نوع بودن موضوعشان خیلی روشن نیست.
اشکالی که در اینجا مطرح می شود این است که اختلاف نوعی ثلج و ققنس هم روشن است و مثل ثلج و حجاره می باشند. زیرا برف با ققنس اختلاف نوعی دارند و حتی شاید اختلاف جنسی داشته باشند زیرا یکی جماد است و یکی حیوان است اما در مثال دومی « ثلج و حجاره » هر دو جماد هستند و اختلاف نوعی، کمی تاریکتر است. چرا « بل » اضرابیه آورده شده تا اختلاف نوعی را روشن تر کند در حالی که اختلاف نوعی، مخفی تر شده است.
جواب این است که در بعض نسخ به جای « ثلج »، لفظ « سُلَح » آمده و این صحیح است یعنی آمده « بل یکون بیاض السلح و بیاض الققنس ... واحدا بالنوع بل بیاض السلح و الحجاره ».
« السُلَح » به معنای بچه کبک است که سفید باشد. « السلح کالصُرَد ولد الحَجَل » حجل به معنای کبک است.
سلح را با ققنس مقایسه کنید که هر دو حیوانند و اختلاف نوعی آنها خیلی روشن نیست بر خلاف « سلح » با « حجاره » که اختلاف نوعی آنها خیلی روشن است زیرا یکی حیوان و یکی جماد است.
در یکی از حواشی نسخه خطی آمده « و فی بعض النسخ القدیمیه السلح بالمهملتین فی الموصغین » مراد از « موضعین » یعنی در جایی که ثلج با ققنس همراه شده و در جایی که ثلج با حجاره همراه شده است. « و هو الصواب لیستقیم الترقی من الاقرب الی الابعد فی الموضوع ».
« فکذلک نفس تکثر الموضوع بالنوع او بالجنس یوجب تکثر الحرکه بالنوع او بالجنس »
« فکذلک » عِدل برای « کما ان البیاض » در سطر 6 است.
در دو نسخه خطی که « لیس » بعد از « فکذلک » آمده و باید باشد.
همانطور که بیاض، با تکثر نوعی موضوع، متکثرِ بالنوع نمی شود همچنین صرف اینکه موضوع، تکثر بالنوع یا تکثر بالجنس دارد موجب تکثر نوعی یا تکثر جنسی حرکت نمی شود.
صفحه 267 سطر 8 قوله « و ذلک »
چرا تکثر شخصی موضوع باعث تکثر شخصی عرض می شود. اما تکثر نوعی موضوع باعث تکثر نوعی عرض نمی شود؟
مصنف جواب می دهد که تکثر نوعی از ناحیه تکثر فصل درست می شود ولی تکثر شخصی از ناحیه تکثیر اعراض درست می شود. این عرض اگر بر موضوعی وارد شود عروضش بر موضوع و اضافه اش بر موضوع، عرضی برای آن خواهد بود نه فصل. مثلا بیاض وقتی عارض بر یک موضوع می شود این عروض بیاض بر موضوع، باعث نمی شود که فصل برای آن موضوع باشد. این عروض بیاض بر موضوع، یکی از عوارض شخصیه است این عروض اگر متعدد شد می تواند تعدد شخصی درست کند اما اگر متعدد شد نمی تواند تعدد نوعی درست کند چون فصل نیست. زیرا فصل اگر متعدد شد نوع را متعدد می کند.
توضیح عبارت
« و ذلک لان تکثر الشی بالنوع یتبع تکثر الفصول »
این عبارت، کبری را بیان می کند.
اگر شیئی بخواهد متکثر بالنوع شود به این است که متکثرِ بالفصل شود. به عبارت دیگر تکثر نوعی، تابع تکثر فصول است اما تکثر نوعی، تابع تکثر اعراض نیست یعنی اگر عرض متکثر شد لازم نیست که نوع هم متکثر شود.
« و اضافات الاعراض الی موضوعاتها من جمله الاحکام العرضیه للاعراض »
این عبارت، صغری را بیان می کند یعنی عروض، فصل نیست و اگر عروض، مختلف شد فصل، مختلف نشده تا نوع مختلف شود.
ترجمه: اینکه این عرض برای این موضوع است و عرضِ دیگر برای موضوع دیگر است « که اختلاف موضوع وجود دارد و قهرا اختلاف اعراض است » از جمله احکام عرضیه برای اعراض اند « نه اینکه از جمله فصول باشند ».
« فقد علمت ان العرضیه لماهیات الاعراض انما هی من المعانی العارضه اللازمه دون المقومه »
این عبارت، تثبیت صغری می کند.
جوهریت برای 5 قسمِ جوهر، جنس است اما عرضیت برای 9 قسم آن، جنس نیست و الا اگر جنس عالی بود و 9 نوع در تحت آن بود در این صورت دو مقوله وجود داشت در حالی که می گویند مقولات 10 تا است که یکی جوهر و 9 تا عرض است. معلوم می شود که همه 9 عرض، اجناس عالیه اند پس « عرضیت » برای آن 9 مورد عنوان عارض دارد نه عنوان جنس. در منطق دانسته شده که عرضیت برای ماهیاتِ اعراض، عرض است و منفک نمی شود. از طرفی عرض، جزء مقومات نیست لذا نمی توان آن را فصل حساب کرد در این صورت عرضیتِ این بیاض برای یک موضوع با عرضیت آن بیاض برای موضوع دیگر فرق می کند و این عرضیت، ذاتی نیست تا مختلف شوند لذا امر عرضی در این دو فرق می کند و با تفاوت امر عرضی، شخص متفاوت می شود نه نوع.
ترجمه: دانستی که عرضیت برای ماهیات اعراض، از معانی عارضه لازمه هست و ازمعانی مقومه نیست.
« و اضافات الذوات العرضیه الی موضوعاتها المختلفه امور عارضه لها لا مقومه ایاها تقویم الفصول »
ضمیر « لها » و « ایاها » به « اعراض » بر می گردد.
از طرف دیگر ذوات عرضی به موضوعاتشان اضافه پیدا می کنند و این اضافه هم امر عرضی است.
نکته: مصنف هم اصل عرضیت را ملاحظه کرد هم اضافه عارض به موضوعش را ملاحظه کرد.
ترجمه: اضافه ذوات عرضیه به موضوعات مختلف خودشان، اموری هستند که عارض اعراض می شوند نه اینکه مقوّم برای این اعراض باشند مانند تقویم فصول « پس انواع را نمی توان با اختلاف اعراض مختلف کرد بلکه باید با اختلاف فصول مختلف کرد. اما اشخاص را با اختلاف اعراض می توان مختلف کرد ».
« و اما تکثر الاشخاص فلیس متعلقا بالفصول الذاتیه بل بالعوارض »
در سطر 5 صفحه 267 بیان شد « کما ان البیاض مثلا ... » که تکثر موضوعِ زمان در وحدت و کثرت شخصی دخالت داده شد اما در وحدت و کثرت نوعی دخالت داده نشد. علت دخالت ندادن توضیح داده شد. اما علت دخالت دادن تکثر موضوع و تکثر زمان در اختلاف شخصی چیست؟ یعنی چرا در وقتی که موضوع، شخصا مختلف بود یا زمان، شخصا مختلف بود حرکت یا بیاض، شخصاً مختلف می شوند؟
ترجمه: تکثر اشخاص از ناحیه فصولِ ذاتی نیست بلکه از ناحیه عوارض می آید « در این صورت اگر اضافاتِ عرضی مختلف بودند می توانند منشا اختلاف اشخاص بشوند اگر چه نتوانستند باعث اختلاف انواع بشوند.
تا اینجا مصنف بیان کرد که اختلاف موضوع توانست باعث اختلاف اشخاص شود چون این عرض نسبت به این موضوع دارد و آن عرض به موضوع دیگر نسبت دارد و نسبت ها متفاوتند پس عرض ها متفاوتند و اگر عرض ها متفاوت شدند اشخاص می تواند متعدد باشند. اما زمان چگونه است؟ مصنف می فرماید زمان هم می تواند باعث اختلاف شخصی شود اما نمی تواند باعث اختلاف نوعی شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo