< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/12/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ بیان اقسام حرکت 2ـ دلیل بر نفی وحدت حرکت 3 ـ بیان اثبات وحدت حرکت در حرکت توسطیه/ فصل 2/ مقاله 4/فن 1/ طبیعیات شفا.
« فصل فی وحده الحرکه و کثرتها »[1]
در این فصل همانطور که از عنوانش پیدا است بحث در این می باشد که آیا حرکت واحده وجود دارد که واحد بالعدد باشد یا وجود ندارد؟
ابتدا مصنف می فرماید حرکت را می توان به انحاء مختلف، واحد تصور کرد و در این فصل فقط یک نحو از آن انحاء ذکر می شود. گاهی گفته می شود حرکت، واحد بالشخص است. گاهی گفته می شود حرکت، واحد بالنوع است. گاهی گفته می شود حرکت، واحد بالجنس الاقرب است گاهی گفته می شود حرکت، واحد بالجنس الابعد است. این 4 وجه برای وحدت حرکت است. در این فصل فقط به قسم اول که واحد بالشخص است می پردازد و بقیه اقسام در فصل بعدی مطرح می شود.
مثال حرکت واحد بالشخص: انسان معینی در مسافت معین و در زمان معین حرکت می کند. این حرکت، واحد بالشخص می شود.
مثال حرکت واحد بالنوع: انسان هایی در مسافت واحد یا مسافات متعدد و در زمان واحد یا زمان های متعدد حرکت می کنند. این، یک نوع حرکت است که حرکت در مسافت می باشد و متحرک هم انسان است.
نکته: انسان در حرکت واحد بالنوع می تواند متعدد باشد و می تواند واحد باشد ولی مکانش متعدد باشد یعنی حرکتش متعدد باشد.
مثال حرکت واحد بالجنس الاقرب: مثل حرکت سنگ و انسان و حیوان در مسافت.
مثال حرکت واحد بالجنس الابعد: مثل حرکت در کیف و کمّ و وضع و إین. حرکتی که برای جنس ابعد مثال می زنند در واقع مفهوم حرکت است که شامل این حرکات می شود. این را نمی توان جنس گفت بنابراین باید مثالِ آن به حرکت در إین باشد که از إین تعبیر به مسافت می شود اگر حرکت در کیف به عنوان مثال بیان شود شاید بهتر بتوان مطلب را تبیین کرد. گاهی حرکت در کیفِ محسوس است و گاهی در کیفِ مبصَر است و گاهی در کیف است. وقتی حرکت در کیف مبصر باشد حرکتِ در نوع می شود و اگر حرکت در کیف محسوس باشد حرکتِ در جنس اقرب می شود و اگر حرکت در اصل کیف باشد حرکت جنس ابعد می شود.
سپس مصنف در بین این حرکاتی که همگی می توانند واحد باشند ولی وحدتشان متفاوت است فقط واحد بالشخص را در این فصل مطرح می کند و ثابت می کند چون در این مطلب «که حرکتی که واحد بالشخص باشد وجود داردیا نه» اشکال وجود دارد باید آن اشکال مطرح شود و رد گردد. اشکال را یکبار در حرکت توسطیه مطرح می کند و رد می کند و یکبار هم در حرکت قطعیه مطرح می کند. حرکت توسطیه را کمال اول می داند و علتش این است که در اوایل کتاب که درباره حرکت بحث می شد مصنف گفت حرکت توسطیه اُولی است از حرکت قطعیه به اینکه کمال اول باشد. لذا در اینجا از حرکت توسطیه تعبیر به کمال اول می کند و از حرکت قطعیه هم تعبیر به «حرکه من القطع» می کند. سپس در هر دو حرکت، ثابت می کند که واحد بالشخص وجود دارد و قول کسانی که معتقدند که واحد بالشخص نداریم باطل است.
نکته: خود زید، شخص است اما مفهوم آن کلی است مگر اینکه «هذا» یا علمیت آورده شود. اما در خارج، زیدِ شخصی است در ما نحن فیه هم بحث در حرکت خارجیه است و بحث در مفهوم حرکت نیست. یعنی بحث در این است که حرکت خارجیه آیا واحد بالشخص است یا نه؟
توضیح عبارت
« فصل فی وحده الحرکه و کثرتها »
این فصل در وحدت حرکت و کثرت حرکت است.
« الحرکه تکون واحده علی وجوه »
یک نوع وحدت برای حرکت قائل نیستیم بلکه4 نوع وحدت قائل هستیم که عبارتند از وحدت بالشخص و وحدت بالنوع و وحدت بالجنس الاقرب و وحدت بالجنس الابعد. پس حرکت، واحد است اما نه اینکه یک نوعِ واحد باشد بلکه به انحاء مختلف است.
مصنف با عبارت بعدی، لفظ «علی وجوه» را توضیح می دهد.
« فانها اما ان تکون واحده بالعدد »
ضمیر «فانها» به «حرکت» بر می گردد.
این حرکت یا واحد بالعدد و بالشخص است.
« و اما ان تکون واحده بالنوع »
این عبارت قسم دوم را بیان می کند.
« و اما ان تکون واحده بالجنس اما بالجنس الاقرب و اما بالجنس الابعد »
این عبارت، قسم سوم را بیان می کند و قسم سوم را به دو قسم می کند.
« فلنُحقِّقُ الواحد بالعدد قبل غیره »
ما واحده بالعدد را قبل از غیرِ واحدِ بالعدد «یعنی قبل از واحدهای دیگر» تحقیق می کنیم. یعنی در این فصل دوم درباره واحد بالعدد بحث می شود در فصل بعدی غیر واحد بالعدد که واحد بالنوع و بالجنس باشد بررسی می شود.
صفحه 262 سطر 6 قوله «فنقول»
گروهی از طرفداران افلاطون معتقد شدند به اینکه حرکت را نمی توان متصف به وحدت کرد بلکه آنها اصرار دارند که حرکت را نمی توان متصف به موجودیت کرد تا چه رسد به وحدت. یعنی نمی توان گفت که حرکت، موجود است چگونه می توانید چیزی که موجود نیست متصف به وحدت کنید. پس هم اشکال در موجودیت حرکت دارند و هم اشکال در وحدت حرکت دارند. مصنف به دلیلی که این گروه بر نفی موجودیت حرکت آوردند اشاره می کند و سه دلیل از آنها بر نفی وحدت حرکت نقل می کند سپس می فرماید قبلا در مورد موجودیت حرکت بحث شد و لذا لزومی ندارد که مجدداً وارد بحث شد. ثابت شد که حرکت، موجود است. حرکت توسطیه هم بیان شد که موجود است اما حرکت قطعیه در ذهن موجود است و در خارج هم به نحوی اثباتِ وجود شد پس احتیاجی نیست که درباره وجود حرکت بحث شود. بحث را منصرف به وحدت حرکت می کند و استدلالهای آنها را جواب می دهد.
بیان دلیل بر نفی موجودیت حرکت در خارج: وقتی حرکت را ملاحظه می کنید هیچ شیئی که موجود و حاصل باشد نمی یابید. درست است که هر قطعه ای از حرکت موجود شده ولی الان که می خواهید ببینید چه جزئی از این حرکت حاصل است می بینید هیچ چیز از آن حاصل نیست. قبلی ها، لحظه به لحظه و قطعه به قطعه موجود می شدند ولی باقی نمی ماندند لذا شیءِ حاصل در اختیار نیست. اگر شیءِ حاصل در اختیار نیست چه چیزی را متصف به موجودیت می کنید؟ لذا حرکت، متصف به موجودیت نمی شود. این دلیل آنها بر نفی موجودیت حرکت بود سپس سه دلیل بر نفی حرکت می آورد.
توضیح عبارت
« فنقول ان قوما من آل برمانیدس و من شایعهم من اصحاب افلاطن منعوا کل المنع ان تکون الحرکه توصف بالوحده بل بالهویه »
در صفحه 26 اسم برمانیدس آمده است. که یکی از اطباء ثمانیه یونان است او اوّل طبیبی است که تجربه را خطا دانسته و به قیاس عمل کرده است او فیلسوفی یونانی که در حدود 540 قبل از میلاد در اِیلیا متولد شد و در حدود سال 450 قبل از میلاد در گذشت. وی در منظومه خود به نام «در باب طبیعت» عالم را ابدی و واحد و غیر متحرک معرفی کرده است.
«من شایعهم» به معنای «من تابعهم» است.
ترجمه: قومی از آل برمایندس و کسانی که تابع اصحاب افلاطون هستند منع کردند منع کامل «اصرار بر منع داشتند» که حرکت متصف به وحده شود بلکه متصف به هویت شود.
«بل بالهویه»: لفظ «بل» برای اضراب نیست بلکه برای ترقّی است. یعنی اینطور معنا نکنید که بلکه حرکت را موصوف به هویت کردند تا اضراب باشد و نفیِ قبل از «بل» اثبات شود بلکه «بل» برای ترقی است یعنی: بلکه حتی به هویت «یعنی موجودیت» هم حرکت را متصف نکردند «یعنی قبول نکردند که گفته شود الحرکه موجوده تا چه رسد به اینکه گفته شود الحرکه واحده».
« و قالوا کیف توصف الحرکه بالهویه و لا یحصل منها شیء موجودا حاصلا »
مراد از «قالوا» این است که در نفی هویت اینچنین گفتند نه در نفی وحدت.
ترجمه: در نفی توصیف حرکت به هویت اینچنین گفتند که حرکت چگونه موصوف به هویت «و موجودیت» می شود در حالی که از این حرکت، شیئی حاصل نمی شود در حالی که آن شیء، موجودِ حاصل باشد « هر کدام که موجود شد بلافاصله معدوم می شود».
« و قالوا سائر ما قد فرغنا عنه فیما سلف من الشکوک فی باب الحرکه و الزمان »
عبارت «قالوا» اشاره به دلایلی دارد که بر نفی وحدت حرکت اقامه می کنند اما در عبارت قبلی دلیلی بر نفی موجودیت حرکت اقامه شد. مصنف بیان می کند همان حرف هایی که قبلا در باب حرکت و زمان گفته شد این گروه در اینجا تکرار کردند و شبهه جدیدی نیست لذا باید به همان صورتی که قبلا جواب دادیم جواب داده شود.
«سائر» مقول قول نیست بلکه کنایه از اقوال آنها است یعنی گفتند بقیه استدلالاتی را که ما قبلا از بیان آن استدلالات و جواب آن استدلالات فارغ شدیم.
«فی باب الحرکه و الزمان» متعلق به «سلف» است یا می توان متعلق به «قالوا» یا «فرغنا» هم گرفت ولی اگر متعلق به «سلف» باشد بهتر است.
ترجمه: گفتند سایر دلایلی که ما فارغ شدیم از آن دلایل در گذشته که عبارت از شکوک در باب حرکت و زمان است «مصنف تعبیر به شکوک می کند زیرا آن دلایل به خاطر سستی قابل این نیست که دلیل نامیده شود و معتقد است که آن مطالبشان را باید شک نامید نه دلیل».
« مثل قولهم کیف توصف الحرکه بالوحده و لا حرکه الا منقسمه الی ماض و مستقبل و لا حرکه الا و لها زمانان »
از اینجا شروع به دلایلی می کند که این گروه بر نفی وحدت آوردند. سه دلیل ارائه می دهد:
دلیل اول بر نفی وحدت حرکت: حرکت به ماضی و مستقبل تقسیم می شود یعنی بخشی از حرکت، ماضی است و بخشی، مستقل است قبلا هم بیان شد که زمانِ حال نداریم. زمان حال در ادبیات مطرح است و در فلسفه زمان حال نداریم. بلکه زمان یا ماضی است مستقبل است. حرکت هم مثل زمان است که یا ماضی است یا مستقبل است آیا ممکن است یک شیءِ واحد را متصف به ماضی و مستقبل کرد؟ مسلّماً نمی توان شیء واحد را متصف به این دو صفتِ ناسازگار کرد بله ممکن است واحدی را متصف به هزار صفت کنید ولی صفات باید سازگار باشند. در اینجا دو صفت ناسازگار است زیرا ماضی و مستقبل در واحد جمع نمی شوند باید در دو چیز باشند بخشی را ماضی و بخشی را مستقبل می گویند. هر لحظه را یا می توان متصف به ماضی یا به مستقبل کرد. پس نمی توان واحدی را متصف به هر دو صفت کرد بلکه باید متعددی داشته باشید که یکی از این متعددها را متصف به این صفت و دیگری را متصف به صفت دیگر کنید. خود اتصافِ حرکت به مستقبل و ماضی نشان می دهد که حرکت، واحد نیست و الا لازم می آید که امر واحد متصف به دو صفت ناسازگار شود.
« و لا حرکه الا و لها زمانان و مثبتو وحده الحرکه یشترطون ان یکون زمانها واحدا »
واو در «و مثبتو» حالیه است که الف آن افتاده شاید بتوان در حال اضافه الف آن را انداخت.
دلیل دوم بر نفی وحدت حرکت: هر حرکتی را که ملاحظه می کنید متصف به دو زمان است مثلا فرض کنید ما قدم می زنیم قدم اول که برداشته می شود در یک زمان اتفاق می افتد ولی این، حرکت نیست. لااقل باید قدم دوم به قدم اول ضمیمه شود تا حرکت، صدق کند. قدم دوم در زمان دوم می آید. پس اگر حرکتی بخواهد حاصل شود باید در دو زمان حاصل شود نه در یک زمان بله در یک زمان، یک قدم برداشته می شود ولی آن قدم، حرکت نیست بلکه قطعه ای از حرکت است که قطعه دیگر باید ضمیمه شود تا مجموعا حرکت را بسازند لا اقل باید دو قدم برداشته شود تا حرکت واحد صدق کند.
در اینصورت گفته می شود که آیا حرکتِ واحد می تواند در دو زمان واقع شود؟ شیء واحد در دو زمان واقع نمی شود پس معلوم می شود که حرکت، واحد نیست اگر واحد بود دو زمان نداشت.
نکته: البته یک قدم هم حرکت است ولی این قدم تجزیه به اجزائی می شود که در واقع با یک قدم چندین جزء را طی می کند. مراد از قدم که در استدلال بیان شد قدمی است که بر روی یک جزء گذاشته شود.
ترجمه: هیچ حرکتی نداریم مگر اینکه دو زمان داشته باشد، «در یک زمان، شیء واقع می شود ولی اسمش حرکت نیست بلکه باید در دو زمان واقع شود» در حالی که کسانی که وحدت حرکت را ثابت می کنند شرط می کنند که زمان حرکت واحد باشد «اگر زمان، متعدد باشد می گویند حرکت، دو تا شد بعدا بحث این می آید و خود مصنف هم بر این اصرار دارد که با وحدتِ متحرک اولا و با وحدتِ زمان ثانیا می توان حرکت را واحد قرار داد. وحدت زمان خیلی مهم است به طوری که اگر وحدت زمان برداشته شود آن حرکت، واحد نخواهد بود پس کسانی که وحدت حرکت را اثبات کردند همگی شرط کردند که حرکت واحد باید زمان واحد داشته باشد اگر دو زمان داشت دو حرکت می شود».
« فکیف تکون الحرکه واحده »
این عبارت، تتمه دلیل دوم است یعنی با توجه به اینکه حرکت دو زمان دارد و برای وحدت یک زمان لازم است چگونه حرکت، واحد است در حالی که دو زمان دارد.
« و کل واحد فانه تام فیما هو فیه واحد »
دلیل سوم بر نفی وحدت حرکت: هر چیزی که واحد باشد در وحدتش تام است مثلا یک کتاب را فرض کنید که ممکن است 30 ورق داشته باشد ولی چون کتابی واحد است در کتاب بودن تام است هر ورق را که نگاه کنید جزء کتاب است ولی کلّ کتاب چون کتابِ واحد است در همان چیزی که واحد است تام می باشد. این مطلب، به صورت یک قانون در هر امر واحدی است. دلیل به این صورت مطرح می شود اجزاء حرکت لااقل دو تا است «و بدون دو تا، حرکت محقق نمی شود» و در صورتی می توان گفت حرکت، واحد است که در حرکت بودن تامّ باشد. مراد از تامّ بودن این است که اجزاء را دارا باشد. این حرکت دارای دو جزء است و الان که به آن نظر می کنید هیچکدام از دو جزء نیست چون یک جزء، ماضی است که گذشته و یک جزء، مستقبل است که می خواهد بیاید. اما تسامحا می توان گفت یک جزء هست ولی یک جزء، حرکت نیست پس آنچه که این حرکت در آن، واحد است تمام نیست وقتی تمام نیست چگونه می توانید حرکت را واحد بگیرید.
ترجمه: هر چیزی که متصف به وحدت شود «و به آن، واحد گفته شود» تام است در آنچه که او در آن چیز واحد است «یعنی اگر واحدی است که دارای اجزاء می باشد باید تمام اجزاء را داشته باشد وقتی تمام اجزاء را داشته باشد صدق واحد می کند.
« و کل تام فهو قار الوجود حاضر الاجزاء ان کانت له »
ترجمه: هر تامّی، قار الوجود و حاضر الاجزاء است اگر دارای اجزاء باشد «یعنی اگر دارای اجزاء باشد باید همه اجزائش حاضر باشند تا بتوان به آن تام گفت».
«ان کانت له»: یعنی اگر دارای اجزاء باشد.
« و الحرکه لا وجود قارٍ لها مع ان لها اجزاء »
حضور اجزاء در تمامیت لازم است. و تمامیت در وحدت لازم است پس با واسطه، حضور اجزاء در وحدت لازم است. و حرکت، حضور اجزاء ندارد پس وحدت ندارد.
ترجمه: برای حرکت، وجود قار نیست در حالی که اجزاء دارد «چون بیان شد آن که اجزاء دارد باید وجودش قار باشد تا تمام اجزایش حاصل و حاضر باشد تا صدق وحدت کند. اما اجزاء حرکت حاصل نیستند با اینکه اجزاء دارد وجود قار ندارد».
در نسخه بدل این عبارت به این صورت آمده «و الحرکه لها اجزاء و لیس لها وجود قار» که کمی رساتر است.
صفحه 262 سطر 12 قوله «و نحن»
تا اینجا سه دلیل ذکر شد حال باید وارد بحث شد مصنف در بحثی که می کند دلیل خودش را اقامه می کند تا وحدت حرکت را چه در فرض حرکت توسطیه و چه در فرض حرکت قطعیه ثابت کند. البته در ضمن بیان دلیلِ خودش تعریضی هم به ادله مخالفین دارد یعنی طوری بیان می کند که ادله مخالفین هم رد شود اما تصریحی به رد آنها ندارد و فقط بیان خودش را مطرح می کند.
مصنف، حرکت را به دو قسم تقسیم می کند:
1 ـ حرکت توسطیه
2 ـ حرکت قطعیه
ابتدا در مورد حرکت توسطیه بحث می کند و وحدت را ثابت می کند سپس در صفحه 263 سطر 7 قوله «و اما الحرکه» شروع به اثبات وحدت حرکت قطعیه می کند.
مصنف می فرماید قبلا حرکت را تفسیر کردیم و گفتیم حرکت «کمال اول لما بالقوه من حیث هو بالقوه» است سپس بیان کردیم اگر حرکت توسطیه، کمال اول نامیده شود اولی از این است که حرکت قطعیه کمال نامیده شود. لذا در اینجا مصنف از توسطیه تعبیر به کمال اول می کند و سپس حرکت قطعیه را جداگانه مطرح می کند.
در حرکت توسطیه ثابت می کند که وحدت داریم و وحدتش هم وحدت بالشخص است «چون بحث در این فصل درباره وحدت بالشخص حرکت است» اما وحدت حرکت به چه چیزی است؟
ابتدا متحرک را مطرح می کند و می گوید آیا وحدت حرکت به متحرک است بیان می کند که کافی نیست زیرا این متحرک واحد امروز حرکت می کند سپس در خانه خودش می نشیند و فردا هم حرکت می کند. در اینجا متحرک، واحد است اما حرکت، واحد نشد بلکه دو تا شد پس وحدت متحرک در وحدت حرکت کافی نیست. یک چیز دیگر هم باید اضافه شود که آن چیز، زمان است و می گوید متحرک واحد در زمان واحد حرکت می کند این حرکت، حرکت واحد می شود یعنی با بکار گرفتن زمان، وحدت حرکت درست می شود ولی وحدت متحرک نباید حذف شود. زیرا اگر وحدت زمان باشد ولی دو متحرک در یک زمان حرکت کنند حرکت، واحد نیست. همینطور اگر زمان، متعدد باشد ولی متحرک، واحد باشد باز هم حرکت، متعدد می شود پس در وحدت حرکت این دو شرط «وحدت متحرک و وحدت زمان» لازم است و هیچ کدام بی نیاز کننده از دیگری نیست.
اما مسافت چگونه است آیا باید واحد باشد یا نه؟ مصنف می فرماید در صورتی که متحرک، واحد بود و زمان هم واحد بود مسافت قهراً واحد می شود زیرا یک متحرک در یک زمان نمی تواند دو مسافت را طی کند پس احتیاج ندارد که مسافت را شرط کند البته شرط وحدت، مسافت هم هست ولی وحدت متحرک و وحدت زمان، ما را از این شرط بی نیاز می کند.
این کل حرفی است که ایشان در حرکت توسطیه می زند و همین مطلب را تقریبا در حرکت قطعیه می گوید و همین سه عامل «وحدت متحرک و وحدت زمان و وحدت مسافت» را عامل وحدت می گیرد البته نکته ای مصنف بیان می کند که توضیح بیشتر در جلسه بعد بیان می شود و آن نکته این است که در جایی که وحدت متحرک و وحدت زمان هست اینچنین نیست که وحدت مکان در ضمن این دو باشد بلکه لازم این دو است یعنی اینطور نیست که لفظ «وحدة المتحرک» و «وحدة الزمان» به دلالت تضمینیه دلالت بر وحدت مسافت کنند چون در وحدت المتحرک و وحدت الزمان، وحدت المسافه یافت نمی شود بله به دلالت التزامی دلالت می کند یعنی وحدت متحرک و وحدت زمان مستلزم وحدت مسافت است نه اینکه متضمن معنای مسافت باشد و چنانچه در منطق خواندید فرق است بین آن که متضمن باشد و بین آن که ملتزم و مستلزم باشد.
سوال: سیب، هم در کمّ و هم در کیف حرکت می کند و متحرک، واحد است و زمان هم واحد است ولی مسافت دو تا است پس متحرکِ واحد و زمانِ واحد مستلزم وحدت مسافت نیست.
جواب: شما از بحث بیرون رفتید چون بحث ما در حرکت شخصیه است. یعنی در حرکتی است که واحد بالشخص باشد. حرکتِ در کمّ و حرکت در کیف را نمی توان واحد بالجنس گفت زیرا فراتر از جنس هستند. باید در خود حرکتِ کیف یا حرکتِ کمّ به تنهایی بحث را مطرح کنید. زیرا بحث ما الان در حرکتی است که واحد بالشخص باشد.
نکته: مراد از مسافت، مکان است پس حرکت در مسافت، حرکت در إین می شود و حرکت در وضع و کمّ و کیف را الان مطرح نمی کند در نتیجه وقتی لفظ «مسافت» آورده می شود مراد «مکان» است لذا مصنف گاهی بعد از لفظ «مسافت» تعبیر به «ما یجری مجراها» می کند که مراد کیف و کم و وضع است اما چون حرکت إینی آسانتر است بحث در حرکت إینی است ولی گاهی هم در حرکت کیفی بحث می کند.
توضیح عبارت
« و نحن فیما سلف قد بینا الحال فی وجود الحرکه بیانا لا یلتفت معه الی هذه الشکوک »
مصنف می گوید ما بحث در وجود حرکت نمی کنیم. قول این گروهی که نقل شد هم در وجود حرکت اشکال داشتند هم در وحدت حرکت اشکال داشتند ما از وجود حرکت، فارغ شدیم و ثابت کردیم که حرکت موجود است پس خوب است که الان بحث در وحدت حرکت کنیم.
ترجمه: ما در اوائل کتاب حالِ در وجود حرکت را بیان کردیم «یعنی در وجود حرکت، وضعِ حرکت را بیان کردیم و ثابت کردیم که موجود است» بیانی که با وجود آن بیان، نظری به این شکوک نمی شود «مراد، شکوک در باب موجودیت است لذا معلوم می شود از آن ادله سه گانه ای که این گروه بر نفی وحدت آوردند نفی وجود هم می کند چون هر شیئی که موجود است باید واحد باشد اگر نتوان متصف به وحدت کرد نمی توان متصف به وجود کرد لذا تعبیر به ـ لا یلتفت ـ می کند یعنی شکوک متعددی که در باب موجودیت حرکت بود به آنها نظر نمی شود چون بحث در باب موجودیت حرکت قبلا تمام شد لذا لازم نیست بحث در موجودیت مطرح شود و این دلایل به عنوان اینکه نافی وحدتند آورده می شود و جواب داده می شود که وحدت، ثابت شود».
« و الآن فیَحُق علینا ان نبین الحال فی وحده الحرکه »
ترجمه: الان حق و سزاوار است بر ما که حالِ در وحدت حرکت را بیان کنیم «یعنی ببینیم حق کجاست آیا در وحدت حرکت است یا در تعدد حرکت است».
« و نبین ان الشبهه التی اوردوها منحله »
و بیان کنیم شبهه ای که ذکر کردند منحل است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo