< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/11/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه نتیجه این بحث که آیا یک جسم می تواند جهت فوق و سفل را تعیین کند؟/ جهت فوق و سفل آیا با یک جسم تعیین می شود یا با دو جسم تعیین می شود/ نظر در امر جهات حرکات مستقیمه/ فصل 14/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«و اما ترتیب الاجسام المختلفه فی النوع فی احاطه ابعد البعد عن الجسم المحاط به فلیس مما یطرا او یزول»[1]
نتیجه مباحث قبل را بیان می کردیم. گفته شد که ممکن نیست در ابعد البُعد که اسم آن، غایت البُعد بود اجسام مختلف بالنوع وجود داشته باشند که آنها معیّنِ جهت شوند با این فرض که در قسمتی از این بُعد، اجسامی وجود داشته باشد و لازم آن بُعد باشند و در بعضی دیگر آن بُعد، اجسام دیگر وجود داشته باشد و لازم بعض دیگر باشند. این را اجازه ندادیم و گفتیم همه آن باید یکنواخت باشد یعنی باید ترتیب داشته باشند. و به این صورت باشند که کره بسازند نه اینکه یکی این طرف و یکی آن طرف باشد و یکی بالاتر و یکی پایین تر باشد. آن فضایی که اسم آن، ابعد البُعد گذاشته شده را باید یکنواخت پُر کنند. سپس به صورت جمله معترضه ای اشکالی مطرح شد و جواب داده. بحث ما در اجسامی بود که اختلاف بالنوع داشتند و گفته شد که نمی توانند جاهای مختلف قرار بگیرند. همه باید یکنواخت قرار بگیرند. بیان شد که ترتیب بین این اجسام لازم است. بحثی که امروز شروع می شود این است که این ترتیب باید محفوظ بماند. نه تنها لازم است این اجسام مختلفِ نوعی، ترتیبی را تنظیم کنند و به صورت محیط، اطراف این محاط را ببندند بلکه باید به همین حال هم بمانند و جای خودشان را نباید عوض کنند مگر بر سبیل استداره جای خودشان را عوض کنند. پس این ترتیب نباید عارض شود و زائل شود بلکه باید ثابت باشد.
چرا اجازه زوال داده نمی شود؟ می فرماید اگر زائل شود دوباره می خواهد به همین جای خودش بر گردد در این صورت به این جسم می گوییم کجا می روی؟ می گویدی به سمت بالا می روم. پس معلوم می شود که بالایی هست که این جسم به سمت آن می رود و معیِّنش نیست و این خلف فرض است چون فرض این بود که این جسم، معیِّنِ بالا است ولی الان معلوم شد که معیّن بالا نیست. این همان اشکالی است که در دو جلسه قبل مطرح شد. بعد از این مباحث، نتیجه کامل را می گیرد و می گوید معیِّن باید اوّلا محیط باشد و ثانیا ثابت باشد.
توضیح عبارت
«و اما ترتیب الاجسام المختلفه فی النوع فی احاطه ابعد البعد عن الجسم المحاطه به فلیس مما یطرأ او یزول»
نسخه صحیح «المحاط به» است.
در بعضی نسخه خطی به جای «المختلفه فی النوع»، «المختلفه النوع» آمده و لفظ «فی» نیامده است ولی اگر «فی» باشد حتما متعلق به «المختلفه» است.
«فی احاطه» متعلق به «ترتیب» است. «عن الجسم» متعلق به «بعد» است. مراد از «ابعد البعد» غایت البعد است. «فلیس» جواب برای «اما» و خبر برای «ترتیب» است.
ترجمه: اما اینکه اجسام مختلفه در نوع، همه مرتب باشند در آن فضایی که ما «ابعد البعد عن الجسم المحاط به» قرار می دهیم به عبارت دیگر مرتب باشند در آن احاطه ای که عبارت است از دورترین فاصله از جسم محاطٌ به «مراد از جسم محاطٌ به، همان جسمی است که در مرکز قرار گرفته» اما این ترتیب اینچنین نیست که بتواند عارض شود یا زائل شود.
در نسخه طهران و نسخه خطی عبارت به این صورت آمده «مما یمکن فیه ان یطرا او یزول» البته در نسخه خطی بر روی این عبارت خط کشیده است که به این صورت معنا می شود که عروض و زوال اصلا ممکن نیست.
اما طبق نسخه کتاب به این صورت معنا می شود که عروض و زوال جایز نیست.
هر دو صحیح است.
«و الا لکانت تلک الاجسام تحصل فی تلک الاحاطه و یخرج عنها و یکون تحدد الجهه حاصلا قبلها»
عبارت «و الا...» دلیل بر این است که این ترتیب باید ثابت باشد و نمی تواند عوض شود.
ترجمه: و اگر این جسم بتواند حرکت کند و آن ترتیبی را که دارد از دست بدهد و از آن احاطه ی ابعد البُعد بیرون بیاید لازمه اش این است که آن اجسام بتوانند در آن احاطه «یعنی در آن فضایی که دور تا دورِ محاطٌ به را به عنوان غایت البعد گرفته» داخل بشوند و از آن احاطه هم بتوانند خارج شوند و تحدد جهات قبل از این اجسام مختلف بالنوع حاصل باشند تا اینکه این اجسام به سمت آن جهتِ حاصل، حرکت کنند «چون وقتی که از علو بیرون می آید وقتی دوباره می خواهد برگردد، به سمت علو می رود پس خودش تعیین کننده آن نیست».
«فنعلم من هذا ان المحدد بالاحاطه یجب ان یکون جسما واحدا لایزول اللهم الا بالاستداره»
تا اینجا معلوم شد که گفتیم اجسامی که مختلفتند چه مختلف بالشخص باشند چه مختلف بالنوع باشند چه یک جسم واحد باشد همه باید محیط باشند در غایت البعدِ این جسمی که محاطٌ به است. و ثابت کردیم این وضع و احاطه نباید به هم بخورد یعنی ترتیبی که حاصل است باید لازم و ثابت باشد اینطور نباشد که گاهی حاصل شود و گاهی زائل شود.
نکته: مراد از «محدد»، «محدد فوق» است نه «سفل» زیرا محدد سفل مفروغٌ عنه گرفته شده و فعلا در مورد آن بحث نمی شود بحث در محددی است که می خواهد فوق را تعیین کند. در اینجا درباره این محدد دو شرط می شود:
1 ـ جسمِ واحد باشد و گفتیم اگر جسمِ مختلف باشد باید جسم واحدی تشکیل دهد یعنی جاهای مختلف را پُر نکند. همه در یک ترتیب واقع بشوند به طوری که در این ترتیب بتوانند یک جسم محیطی را به وجود بیاورند. و این جسم واحد، یا واحدِ حقیقی باید باشد یا واحدِ بالحس باید باشد. اگر متصل باشد، واحد حقیقی می شود و اگر منفصل های کنار هم چسبیده باشد واحدِ بالحس می شود. البته اینکه واحد، واحد حقیقی است و واحد بالحس نیست در جای خودش ثابت شده ولی الان به آن کاری نداریم و می خواهیم بگوییم این اجسام یا این جسم واحد باید این حالت احاطه را داشته باشد که متصل باشد یا متصل به نظر برسد.
2 ـ ثابت باشد و زائل نشود مگر با حرکت مستدیره. یعنی اگر با حرکت مستدیره بخواهد جابجا شود اشکال ندارد چون جا را رها نمی کند. اما اگر با حرکت مستقیم بخواهد جابجا شود اشکال دارد چون جا را رها می کند.
ترجمه: از مباحث گذشته می دانیم که محدِّدِ بالاحاطه «البته محدد بغیر احاطه را اجازه ندادیم و گفتیم محدّد باید از طریق احاطه، معیِّن و محِدّد باشد» واجب است که «شرط اول این است که» واحد باشد «حال واحد حقیقی یا واحد حسی باشد مهم نیست» و «شرط دوم این است که» زائل نشود «و همان جا که هست بماند» مگر با استداره «یعنی اگر بخواهد با حرکت استداره ای زائل شود اشکال ندارد».
«فاذا کان کذلک لم یکن فی ضمنه جهات بالطبع الا التی تاخذ نحوه من المرکز او التی تاخذ عنه نحو المرکز»
مصنف می فرماید با این تصویری که شد روشن گردید که محدد جهات باید چگونه باشد؟ محدد جهات فقط دو جهت را می تواند تعیین کند که علو و سفل است و جهت دیگر را نمی تواند تعیین کند. اما توجه کنید که علو و سفل را به چه صورت توضیح می دهید؟ علو سفل، دو جهت است ولی کانّه یکی را اصل می گیرد و دیگری را تابع قرار می دهد یعنی معیِّن یکی است نه دو تا. قبلا هم این مطلب بیان شد که اگر جسمی را در محیط قرار دهید و جسمی را در مرکز قرار دهید هر کدام بالاصاله، معیِّن اند مصنف این احتمال را قبول نکرد و گفت یک جسم را محیط کنید و برای مرکز، جسمی قائل نشوید حال همین یک جسم که محیط است کار را انجام می دهد یعنی دو جسم وجود ندارد بلکه یک جسم وجود دارد که به محیطش علو را و به مرکزش سفل را تعیین می کند، همانطور که توجه می کنید مصنف برای دو جسم، اصالت قائل نیست و دو جسم را معیِّن نمی داند بلکه یک جسم را معیِّن می داند به عبارت دیگر مبدأ تعیین جهت را یک چیز می گیرد چون هر دو را از محیط شروع می کند.
ترجمه: حال که این دو شرط در محدد رعایت شد «یعنی محدِّدِ فوق، اولاً جسم واحد شد و ثانیا، لا یزول شد» در ضمن آن جهات طبیعی «که فوق و سفل اند نه جهات قرار دادی مثل یمین و یسار و قدام و خلف» مگر به این دو صورت که یکی جهتی است که متحرک به سمت آن جهت «که جسم است» شروع می کند از مرکز «وقتی از مرکز شروع می کند به سمت محیط می رود» یا جهتی که به سمت مرکز می آید «یعنی به سمت سفل می آید».
نکته: در این عبارتی که مصنف آورده در هر دو صورت به سمت محیط می آید و مرکز را تابع گرفته و محیط را اصل گرفته است یعنی این جسم به محیطش که اصل است فوق را و به مرکزش سفل را تعیین می کند. تا اینجا عبارت به اینصورت معنا شد که ضمیر «تاخذ» به «متحرک» و ضمیر «نحوه» به «جهت» برگشت که به نظر می رسد کمی خلاف ظاهر است.
«و اللواتی تعارضها فان نهایاتها لا تختلف بالطبع»
ضمیر «تعارضها» به جهات بالطبع بر می گردد. و «تعارضها» به معنای «معارضه» نیست بلکه به معنای «و التی تکون فی عَرضِ الجهات» گرفته شود.
توضیح: فرض کنید که بر روی زمین ایستادیم و خطی را از جایی که ایستادیم به سمت بالا می بریم تا به قطب شمال فلک برسد این، فوق است. و آن جا که ما ایستادیم سفل است. سپس از همان جا که ایستادیم یک خط دیگر را به سمت مشرق فلک می بریم که خط دوم می شود. این خط دوم را در عرض خط اول حساب کنید. آیا این خط دوم، جهت دیگری تشکیل می دهد یا این خط هم به سمت فوق می رود؟
مصنف می فرماید این خط دوم، جهت دیگری درست نمی کند چون منتهی به یک جسم می شود یعنی سرتاسر این فضایی که دور زمین را احاطه کرده به وسیله یک جسم پُر شده و خط از هر جای زمین به هر جای این جسم وارد شود که یک جهت تعیین می شود نه اینکه در هر نقطه ای جهت خاصی تعیین شود. در تمام این جسم محیط، فقط جهت فوق تعیین می شود چه از روی زمین چه از زیر زمین چه از سمت راست چه از سمت چپ به این جسم، خطی فرستاده شود. جهاتی که در عرض جهت اول واقع می شود در واقع منتهی به همان جسمی می شود که علو را تعیین می کند پس جهتِ متعددی پیدا نمی شود.
به عبارت دیگر ما گفتیم جهت به توسط قرب تعیین می شود و جهتِ مقابل به توسط بُعد تعیین می شود. این خطهایی که از زمین می فرستید به آن جسم قرب پیدا می کنند نه بُعد، لذا یک جهت تعیین می شود. بله اگر بعضی از آن خط ها غایت قرب و بعضی غایت بُعد پیدا می کردند گفته می شد این بعض که غایت قرب پیدا کرده یک جهت را تعیین کرده و آن بعضی که غایت بُعد پیدا کرده یک جهت دیگر را تعیین می کند. چون تعیینِ دو جهتِ مخالف به توسط غایت القرب و غایت البعد تعیین می شد. و در ما نحن فیه فقط غایت القرب درست می شود. بله یک غایت البعد داریم و آن این است که از نقطه ای از محیط خطی وصل کنیم و به مرکز بیاید و از مرکز عبور کند و به نقطه مقابل در محیط برسد «یعنی یک خطی که به صورت قطر است رسم کنید». بین این دو نقطه از محیط، غایت البعد است ولی این غایت البعد فایده ای برای ما ندارد زیرا ما غایت البعدِ طبیعی می خواهیم ولی این موردی که گفته شد غایت البعدِ مسافی است یعنی مسافت آن از هم دور است. غایت البعدِ طبیعی آن است که یکی به طور طبیعی محیط باشد و دیگری مرکز باشد. به عبارت دیگر بُعد بین این دو نقطه در محیط، بُعدِ بالفرض است نه بُعدِ بالطبع. اینگونه غایتی البعد ها مطرح نیستند.
ترجمه: جهاتی که در عرض آن جهات بالطبع قرار می گیرند نهایاتِ آن جهاتِ عرضی با آن قبلی ها اختلاف طبعی ندارند اگر چه ممکن است اختلاف مسافی داشته باشند. «مراد از جهات عرضی، جهاتی است که در عرضِ جهت اول به سمت محیط می روند یا جهاتی که در عرضِ جهت اول به سمت مرکز می روند. چون بنا شد دو جهت بیشتر نباشد که یکی در محیط و یکی در مرکز باشد. حال جهات عرضی که به سمت محیط می روند ملحق به جهت اول می شود که به سمت محیط رفت و جهات عرضی که به سمت مرکز می روند ملحق می شوند به آن جهتی که به سمت مرکز رفت یعنی جهاتِ جدایی غیر از جهت اول و دوم نمی سازند.
«فانها تنتهی الی اجسام واحده باعیانها»
این جهات عرضیه به یک جسمِ واحدِ معیَّن بر می گردند.
چرا مصنف تعبیر به «اجسام» می کند؟ توجه کنید مصنف از ابتدا که شروع به بحث کرد اجسام تصور کرد و گفت اجسامِ مختلف بالنوع یا مختلف بالشخص. و گاهی جسم واحد تصور کرد که به فرض تقسیم می شود. یعنی محیط را از ابتدا عبارت از اجسامِ کنار یکدیگر قرار داده شده فرض کرد لذا تعبیر به اجسام کرد و الا یک جسم بیشتر نیست که زمین را احاطه کرده است.
«و لا تتحدد اطرافها بحدود مختلفه یکون بعضها غایه قرب و بعضها غایه بعد»
اطراف این اجسام با حدود مختلفه معیَّن نمی شود به طوری که در رسیدن به بعضی ها صدق کند که به غایت القرب رسیده شده و در رسیدن به بعضی ها صدق کند که به غایتی البعد رسیده شده تا دو جهت مختلف درست شود بلکه در همه جا صدق می کند که به غایت القرب رسیده شده پس یک جهت بیشتر نیست.
«علی نحو ما وجب ان نقول به هذا»
به نحوی که واجب است به آن معتقد شویم و تفصیل آن را با عبارت «و نقول...» بیان می کند.




[1] الشفا،ابن سینا،ج4،س254،س7،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo