< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/11/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ ادامه بحث درباره قدام و خلف در اجسام غیر حیّ/ بیان جهات اجسام/ فصل 13/ 2 ـ نحوه تعیین جهات حرکت مستقیم/ نظر در امر جهات حرکات طبیعیه/ فصل 14/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«فالاجسام غیر الحیه تاره یوافق فوقها و سفلها قدامها خلفها»[1]
بعد از اینکه درباره اجسام بحث کرد و فوق و سفل را اولاً و قدام و خلف را ثانیا توضیح داد، می گوید در اجسام غیر حیّه جهاتشان گاهی تداخل می کنند و گاهی هم تداخل نمی کنند.
در اجسام غیر حیّه 4 جهت را تدوین کرد که عبارت از فوق و سفل و قدام و خلف بود. الان مصنف می فرماید اگر اجسام غیر حیه به سمت بالا حرکت کند فوق و قدام هر دو یکی می شوند. سفل و خلف هم هر دو یکی می شوند و اگر به سمت پایین حرکت کند باز هم همینطور است ولی با این تفاوت که قدام و سفل او یکی می شود و فوق و خلف هم یکی می شوند.
اما اگر اجسام غیر حیه به صورت عرضی حرکت کند یعنی بر روی زمین حرکت کند تداخل جهات نخواهد بود و قدام و خلف از فوق و سفل جدا خواهد بود. اما اجسامی که حیّ باشند قدام و خلف آنها با حرکت تعیین نمی شد لذا مشخص بود که قدام و خلف و فوق و سفل کدام است و بحث تداخل پیش نمی آمد.
توضیح عبارت
«فالاجسام غیر الحیه تاره یوافق فوقُها و سفلُها قدامَها خلَفها»
«فوقُها و سفلُها» فاعل است و «قدامَها خلَفها» مفعول است.
اجسام غیر حیّه گاهی فوق و سفل آنها با قدام یا خلفشان موافق می شود.
نسخه صحیح «قدامها او خلفها» است.
«و ذلک اذا تحرکت الی فوق او الی اسفل»
وقتی حرکت به سمت بالا یا سمت پایین می کند تداخل جهات پیش می آید.
«و تاره یخالف فوقُها و سفلُها قدامَها و خلفَها»
گاهی هم مخالفت دارد وقتی که جسم به سمت فوق یا سفل حرکت نکند بلکه حرکت عرضی کند که قدام و خلف به وسیله حرکت عرضی تشکیل می شود و فوق و سفل هم که به طور طبیعی مشخص است و اینها تداخل نمی کنند.
«و ذلک اذا لم تکن حرکاتها الی فوق ای نحو جهه الفلک او اسفل اعنی نحو جهه الارض»
و این وقتی است که نباشد حرکات این اجسام غیر حیه به سمت فوق یعنی طرف فلک یا به سمت اسفل یعنی طرف زمین.
«و ان تحرکت عرضا لم تدخل جهه فی جهه»
این عبارت تکرار جمله قبلی است یعنی اگر حرکات این اجسام به سمت فوق یا اسفل نباشد حرکاتش عرضی خواهد بود حال مصنف با این عبارت توضیح می دهد که در حرکت عرضی چه اتفاقی می افتد و می گوید اگر اجسام غیر حیّه به صورت عرضی حرکت کند «نه به سمت بالا و پایین که حرکت طولی باشد» جهت فوق در جهت قدام و جهت سفل در جهت خلف تداخل نمی کند و به عنوان 4 جهت باقی می ماند.
صفحه 250 سطر 15 قوله «فحری بنا»
فاء برای تفریع است یعنی الان که جهات را شناختیم و اوضاع جسم و جهاتش را تعیین کردیم خوب است که درباره احوال این جهات هم بحث کنیم. ما می خواهیم در احوال جهات در مورد کرات بحث کنیم اما قبل از اینکه به احوال جهات در مورد کرات برسیم خوب است که در احوال جهات در صورتی که حرکت مثل حرکات کرات، مدوّر نباشد بلکه مستقیم باشد بحث کنیم یعنی ابتدا بحث در حرکت مستقیم کنیم بعداً وارد بحث در حرکت مستدیر بشویم. در فصل بعدی درباره جهات حرکات طبیعیه و نفسانیه بحث می کنیم. حرکت دورانی اگر به طور طبعی باشد و قسری نباشد باید نفسانی باشد.
مصنف می فرماید در مورد حرکات افلاک بلکه در مورد حرکت یک فلک بعضی گفتند که می توان برای فلک فوق و سفل و یمین و یسار و قدام و خلف قائل شد. مصنف می گوید سوال ما این است که آیا این 6 تا که برای فلک قائل هستیم به همان معنای 6 تایی است که برای حیوان قائل هستیم یا آن 6 تا در فلک با 6 تا در حیوان فرق می کند و اگر اسم هر دو را با این 6 تا تعیین می کنیم به اشتراک لفظی است یعنی معنای فوق در فلک با معنای فوق در حیوان فرق می کند؟ همچنین سفل و قدام و خلف و یمین و یسار. یعنی وقتی لفظ «فوق» بر جهت فلک و جهت حیوان اطلاق می شود آیا مراد یک معنا است یا دو معنا است باید در فصل بعد به این سوال جواب داده شود. ولی قبل از جواب از این سوال باید به حرکات مستقیمه توجه کنیم و احوال حرکات مستقیمه و احوال جهاتشان را بیان کنیم تا بعداً بتوان از این سوال جواب داد.
توضیح عبارت
«فحری بنا الآن ان نبحث عن احوال هذه الجهات فی الکرات المتحرکه علی انفسها بل فی الفلک»
«الان»: یعنی الان که جهات را شناختیم و ثابت کردیم و فهمیدیم که این 6 جهت را در کجا می توان مطلقا داشت و در کجا با حرکت می توان داشت.
ترجمه: سزاوار است که الان بحث کنیم از احوال این جهات در کرات متحرکه علی انفسها بلکه در یک فلک.
«متحرکه علی انفسها»: یعنی بحث از کرات کنیم که حرکت بر خودشان می کنند.
نکته: بحث اولیه مصنف درباره کرات متحرک علی انفسها است حال این کرات، فلک باشند یا چیز دیگر باشند. بحث دوم درباره کرات طبیعی مثل فلک می باشد.
«و هی ما قیل ان الفلک فوقا و سفلا و یمینا و یسارا و قداما و خلفا هو بالمعنی المقول للحیوانات الاخری او باشتراک الاسم»
نسخه صحیح «هل ما قیل ان الفلک» است یعنی به جای «هی» باید «هل» و به جای «الفلک» باید «للفلک» باشد.
ضمیر «هی» به «احوال» بر می گردد که «احوال» عبارت از این است که فلک، این 6 جهت را دارد.
ترجمه: آیا آنچه که گفته شده «یعنی اطلاق این صفات بر فلک» به همان معنایی است که در حیوانات اطلاق می شود یا فرق دارد» بنابراین اطلاق در این دو به اشتراک لفظی است».
مصنف تعبیر به «للحیوانات الاخری» می کند و فلک را حیوان می گیرد اما بدانید حیوانی که بر فلک اطلاق می شود با حیوانی که بر موجودات عنصری اطلاق می شود اشتراک لفظی است چون فلاسفه قبول ندارند حیاتی که در فلک است مثل حیات حیوان باشد زیرا خصوصیاتی که برای حیوان قائل اند برای فلک قائل نیستند. در حیوان، حرارت و برودت و امثال ذلک را قائل اند ولی برای فلک قائل نیستند. اینکه در اینجا مصنف تعبیر به «حیوانات اخری» می کند معلوم می شود که فلک را هم حیوان گرفته و همینطور هم هست که به قول فلاسفه، فلک موجود زنده است زیرا نفس دارد.
«و ان هذه الجهات کیف تکون هناک»
«هناک»: یعنی در افلاک این جهات 6 گانه که گفته شد در افلاک چگونه است؟
«و قبل ذلک ینظر فی الجهات الطبیعیه للمتحرکات الطبیعیه علی الاستقامه و انها کیف تکون»
«یُنظر» یا «ننظر» هر دو می توان خواند. «تکون» تامه است. «و قبل ذلک»: قبل از اینکه وارد این بحث شویم و ببینیم این صفاتی که بر فلک اطلاق می شود به همان معنایی است که بر حیوان اطلاق می شود یا معنای دیگر دارد.
ترجمه: قبل از این، نظر می کنیم درباره جهات طبیعی که برای متحرکات طبیعی مستقیم وجود دارد. «حرکت افلاک، مستدیر است ولی ما در متحرکاتی که حرکتشان مستقیم است بحث می کنیم حرکت و این جهاتی که در مورد حرکت مستقیمه هست چگونه موجود می شود.
«ن ـ فصل»
همانطور که قبلا گفتیم حرف «ن» در حروف ابجد معادل 50 است نه 14 زیرا عدد 14 «ید» می شود.
«فی النظر فی امر جهات الحرکات الطبیعیه و هی المستقیمه»
نظر می کنیم درباره جهات حرکات طبیعیه که حرکات مستقیم است. به حرکات مستدیره، حرکات طبیعیه نمی گوییم بلکه نفسانیه گفته می شود. البته می توان حرکت طبعیّه گفت زیرا وقتی نفس، مدبّر کاری است می توان لفظ «طبعیه» را بکار برد اما «طبیعیه» در موجوداتی بکار می رود که احتیاج به نفس ندارند.
«و مما یجب علینا نحقق القول فیه امر جهات الحرکات الطبیعیه و انها کیف تتحد»
نسخه صحیح «ان نحققَ» است. و نسخه صحیح «کیف تُحَدَّد» طبق یک نسخه یا «کیف یُتَحدّد» طبق نسخه دیگر است.
بحث در این است که چگونه جهاتِ حرکت مستقیم را تعیین کنیم، ما حرکت مستقیم را دارای دو جهت می دانیم که یکی فوق و یکی سفل است و آن چهار تای دیگر را اعتباری قرار می دهیم و حقیقی قرار نمی دهیم بنابراین جهات حرکات مستقیمه به نظر ما دو تا است که فوق و سفل می باشد حال می خواهیم بررسی کنیم که به چه وسیله ای باید تعیین کنیم و بگوییم فلان جا فوق است و فلان جا سفل است.
مصنف چندین مطلب بیان می کند:
بحث اول: ابتدا می گوید در کجا می توان جهت را تعیین کرد؟ جواب می دهد در جایی که بُعد جود دارد می توان جهت را تعیین کرد. اگر بُعدی نیست جهت، تعیین نمی شود چون همانطور که قبلا گفته شد جهت عبارت از انتهای بُعدِ متناهی است. بنابراین تا بُعدی نباشد جهتی هم نخواهد بود.
بحث دوم: وقتی که ثابت می کند بُعد لازم است می گوید بُعدی که همراه جسم است تعیین جهت می کند یا بُعدی که در خلأ است می تواند تعیین جهت کند؟ احتمال دوم که بُعدِ موجود در خلا باشد را رد می کند. نتیجه می گیرد که جهت فقط به توسط بُعدی که همراه جسم است تعیین می شود «البته در خلأ بُعد وجود دارد ولی جسم وجود ندارد».
بحث سوم: جهت فوق و سفل آیا با یک جسم تعیین می شود یا با دو جسم تعیین می شود. یعنی آیا یک جسم را در فوق قرار می دهیم و می گوییم تعیین کننده فوق است و یک جسم را در سفل قرار می دهیم و می گوییم تعیین کننده سفل است؟ یا با یک جسم واحد هم فوق و هم سفل تعیین می شود؟
اگر بگویید دو جسم است نیازی به تقسیم کردن نیست اما اگر بگویید یک جسم است چگونه این یک جسم را فرض می کنیم؟ آیا به صورت کروی فرض می کنید یا غیر کروی فرض می کنید؟ اگر به صورت کروی فرض کنید به محیط خودش یک جهت درست می کند و مرکزش جهت دیگر را درست می کند. اما اگر غیر کروی است چگونه خواهد بود.
ترجمه: از آنچه واجب است که تحقیق درباره آن کنیم امر جهات حرکات طبیعیه است و اینکه جهات چگونه تعیین می شوند.
«و نبدأ بجهات الحرکات المستقیمه»
در یحث خودمان به جهات حرکات مستقیمه شروع می کنیم و می گوییم اگر حرکت، مستقیم باشد جهاتش چند تا می باشد و چگونه تعیین می شود.
«فنقول قد سلف من قولنا ان الجهه لا محاله متحدده فی البعد»
در اینجا مصنف تعبیر به «متحدده» کرده معلوم می شود که در سطر 4 باید «کیف یتحدد» باشد.
ترجمه: قول ما که گذشت این بود که جهت لا محاله معیَّن در بُعد می شود «یعنی اگر بُعدی نداشته باشیم جهتی نداریم اما چرا جهت با بُعد تعیین می شود؟ چون گفتیم که جهت به معنای نهایت بُعدِ متناهی است پس تا بُعدی نداشته باشیم نهایت بُعد متناهی نخواهیم داشت قهرا جهت نخواهیم داشت لذا جهت، منحصراً در جایی مطرح است که بُعدی وجود داشته باشد.
«و تحددها لا یخلو اما ان یکون عند جسم او عند لا جسم»
و تعینِ جهت خالی از این نسبت که یا در وقتی است که بُعد همراه جسم باشد یا کافی است که بُعد باشد حتی اگر بُعد همراه جسم نباشد و ما خلأ داشته باشیم.
ترجمه: تحدد جهت خالی نیست از اینکه یا نزد جسم باشد «یعنی در ملأ باید جهت تعیین شود» یا نزد لا جسم باشد «یعنی در خلأ هم می توان جهت را تعین کرد».
« و محال کما بیّنا ان یکون فی الخلا تحددٌ لجههٍ»
می توان «تحدّد الجهه» هم خواند.
ترجمه: محال است چنانچه قبلا بیان کردیم که در خلأ، تعینِ جهت اتفاق بیفتد. «به دو جهت محال است که یکی این است که خود خلأ امری باطل است زیرا خلا نداریم تا بخواهیم جهت را در آن تعیین کنیم و دیگر اینکه خلأ متشابه است و مثل ملأ نیست یعنی همه جای خلأ یکسان است نمی توان دو جهتِ مختلف را با وصف اختلاف در خلأ تعیین کرد. جهت علو و سفل مختلفند و یکی نیستند باید اختلافی در جسم باشد تا به توسط آن اختلاف بتوان دو جهت مختلف را تعیین کرد.
«فیجب ان یکون التحدد عند جسم»
پس باید تحدد نزد جسم باشد.
تا اینجا دو مطلب بیان شد:
1 ـ تحدد در جایی است که بُعد وجود دارد.
2 ـ تحدد در جایی است که جسم وجود دارد پس باید با جسمی که صاحب بُعد است تعیین جهت شود.



[1] الشفا،ابن سینا،ج4،س250،س12،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo