< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/11/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بحث پیرامون فوق و سفل در نبات و حیوان و پیرامون قدام و خلف در حیوان/ بیان جهات اجسام/ فصل 13/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«و نبتدی من راس و نقول: ان الفوق و السفل بالطبع قد یوجدان للنبات و الحیوان»[1]
بحث در جهات بود. بعد از اینکه در هر ۶ جهت جسم بحث کردند می خواهند به بیان دیگری به بحث از جهات در اجسام بپردازند.
بحث از جهات خط یا سطح خیلی طولانی نبود چون خط و سطح اگر جهتی برای آنها مطرح می شود به خاطر جهت جسم است در خارج، خط و سطح به صورت جدا وجود ندارند که جهت را از طریق این دو تعیین کنیم آنچه درخارج وجود دارد جسم است پس جهات جسم مهمتر از جهات خط و سطح است حتی می توان گفت جهات خط و سطح را بخاطر جسم رعایت می کنیم و توضیح می دهیم بعد از اینکه مصنف در مورد جسم، جهاتی را بحث کرد و توضیحاتی دارد در اینجا به حیث دیگر وارد بحث می شود. قانون مصنف این است که اگر مطلبی، مفصل بود و نمی شد تمام مطالب را در یک بیان ذکر کرد دوباره به صورت جدا بحث را مطرح می کند و آن مطالب باقیمانده را به صورت جدا ذکر می کند. سعی می کند که مطلبی فوت نشود. لذا اگر در یک بیانی نتوانست همه خصوصیات آن مطلب را ذکر کند دوباره یک بحث دیگری و حتی گاهی فصل دیگری تشکیل می دهد تا باقیمانده مطالب را در بیان دیگری ذکر کند. به نظر مصنف بعضی از مباحث مربوط به جهات باقی مانده در حالی که فصل دارد تمام می شود و گفته نشده لذا بحث جدایی تشکیل می دهد و آن را در این بحث جدا می آورد. نوعا در اینگونه موارد کلمه «نبتدی من راس و تقول» می آورد که به معنای این است که دوباره از سر شروع می کنیم و می گوییم.
در اینجا «اگر چه در فصل بعدی بحث جهات ادامه پیدا می کند اما» بعضی از مباحث و جزئیات باقی ماندند که هنوز گفته نشده که مصنف می خواهد بیان کند.
این مطالبی که ذکر می شود درباره فوق و سفل و قدام و خلف است و یمین و یسار در اینجا مورد توجه قرار نمی گیرد. فوق و سفل را یکبار در حیوان و نبات ملاحظه می کند بعدا که به قدام و خلف می رسد آن را با تفصیل دیگری شروع می کند که در حیوان به نحوی است و در اجسام دیگر به نحو دیگری است. سپس اشاره می کند که این جهات گاهی با هم تداخل می کنند یعنی یک جهت هم می تواند فوق باشد هم قدام باشد مثلا موجودی که به سمت بالا می رود و صورت او هم به سمت بالا هست در اینصورت سمتِ بالا هم قدام و هم فوق به حساب می آید و در اینصورت سمتِ پشت هم خلف و هم سفل به حساب می آید. و گاهی اگر حرکت، حرکت عَرضی باشد فوق و قدام از یکدیگر جدا می شوند.
مصنف ابتدا برای نبات فوق و سفل درست می کند. اگر چه می گوید فوق و سفل به طور طبیعی هم برای حیوان و هم برای نبات است اما در حیوان توضیح نمی دهد چون قبلا توضیح داده بود.
مصنف می فرماید شاخه های نبات بالطبع فوق اند و ریشه نبات، بالطبع سفل است گاهی نبات را منتکِس و وارونه می کنید و می گویید شاخه ها سفل است و ریشه آن، علو است ولی این منعکس کردن نبات و بر عکس کردن جهتِ فوق و سفل، آن جهت فوق و سفل طبیعی را زائل نمی کند باز هم گفته می شود ریشه این نبات، سفلِ بالطبع است و شاخه ی نبات، فوق بالطبع است. فوق بالطبع و سفل بالطبع با منعکس و وارونه کردن نبات عوض نمی شود. اگر چه فوق و سفلِ فعلی عوض شده است. در حیوان هم همنیطور است.
مثل اینکه آبی را گرم کنید هنوز بر این، آبِ گرم صدق می کند که بارد بالطبع است قید «بالطبع» که آورده می شود به معنای این است که به لحاظ طبعش برودت دارد اگر چه لحاظ عرضی که عارض شده بالفعل حرارت دارد. این بالفعل بودن غیر از بالطبع است. الان شاخه های درخت، بالفعل به سمت پایین هستند اما بالطبع به سمت بالا هستند.
همانطور که ملاحظه کردید در فوق و سفل که الان برای حیوان یا نبات مطرح می کند مقایسه لازم نیست یعنی اینطور نیست که گفته شود این قسمت از نبات چون به سمت آسمان است فوق می باشد و آن قسمت از نبات چون به سمت ارض است سفل می باشد. البته اینگونه است ولی این بیان را برای تعیین سفل و فوق نمی آوریم بلکه می گوییم شاخه ها فوق اند کاری نداریم که شاخه ها به چه سمتی هستند و با سماء مقایسه نمی کنیم و می گوییم ریشه، سفل است و مقایسه با عرض نمی کنیم. اینکه گفته می شود هر چه یلی السماء است فوق می باشد و هر چه یلی الارض است سفل می باشد حرف صحیحی است ولی در وقتی که می خواهید سفل و علوِ بالطبعِ نبات و حیوان را ملاحظه کنید این مقایسه ها را انجام نمی دهید. در جلسه قبل هم به همین مطلب رسیده شد و بحث ختم شد. لذا مناسبتِ ورود مصنف در این بحث جدید روشن است.
نکته: اگر خوب دقت کنید ارتباط بین کلمات در کلام ابن سینا خیلی دقیق است و خیلی هم رعایت می شود بر خلاف آنچه که درباره کلمات ایشان رایج شده که می گویند ارتباط بین کلمات ایشان نیست. کسانی که این حرف را می زنند کلام ابن سینا را به طور کامل متوجه نشدند.
توضیح عبارت
«و نبتدی من راس و نقول»
این عبارت ترجمه ی فارسی است یعنی در کلمات فارسی اینطور می گوییم «از سر می گویم» یعنی دوباره می گویم. این عبارت در کلمات عرب نیست ولی مصنف آن را عربی می کند و در زبان عربی می آورد. ما فارسی زبانان این عبارت را خوب می فهمیم ولی عرب زبانها ممکن است خوب نفهمند.
ترجمه: دوباره از سر شروع می کنیم و اینچنین می گوییم.
«ان الفوق و السفل بالطبع قد یوجدان للنبات و الحیوان»
فوق و سفل بالطبع، اعم از اینکه بالفعل باشد یا بالفعل نباشد، گاهی برای نبات و حیوان یافت می شوند.
مصنف از لفظ «قد» استفاده کرده در حالی که به نظر می رسد که همیشه شاخه های درخت، فوق اند و همیشه ریشه ها سفل اند.
دو جهت برای آوردن «قد» می توان گفت که می توان هر دو یا یکی را اراده کرد:
جهت اول: این جهت در نبات است زیرا بعضی از نبات ها شاخه هایشان بالا نیست مثل درخت انگور که تقریبا شاخه های آن بر روی زمین است و بر روی زمین می خوابد. شاید بعضی گیاهان باشند که اصلا ریشه نداشته باشند مثل قارچ، شاید بعضی گیاهان باشند «البته به طور دقیق نمی دانم» که شاخه های آن در زمین باشد بنابراین نمی توان گفت شاخه های همه درختان فوق است بالطبع، بله با مقایسه با اکثر درختان به درخت انگور هم می گوییم شاخه اش فوق است مگر نسبت به ریشه ملاحظه شود که چون ریشه ی آن در خاک رفته و شاخه بر روی خاک است و ما الان نمی خواهیم مقایسه کنیم بلکه می خواهیم فوق و سفل طبیعی را بدون مقایسه ملاحظه کنیم.
جهت دوم: گفته شد که گاهی فوق و سفل، فوق و سفلِ بالفعل گرفته می شود و گاهی فوق و سفل، فوق و سفل بالطبع گرفته می شود. بالطبع و بالفعل گاهی با هم جمع می شوند و گاهی از هم جدا می شوند در وقتی که شاخه درخت به سمت بالا و ریشه به سمت پایین است فوقِ بالطبع با فوقِ بالفعل یکی شده و همینطور سفلِ بالطبع با سفلِ بالفعل یکی شده. اما وقتی که شاخه به سمت پایین است و ریشه به سمت بالا است که حالت انتکاس است در این حالت فوقِ بالفعل با فوقِ بالطبع فرق می کند و هکذا سفلِ بالفعل با سفل بالطبع فرق می کند. مصنف می فرماید «قد یوجدان» یعنی فوق و سفل بالطبع گاهی برای نبات و حیوان حاصل است و گاهی هم بالطبع حاصل نیست بلکه بالفعل حاصل است. پس اینطور شد که:
۱ – قد یوجدان بالطبع و قد یوجدان بالفعل.
۲ – قد یوجدان بالطبع و قد یوجدان بالمقایسه.
نکته: اگر «قد» را تحقیقیه بگیرید در اینصورت «لکن» را استثنا می گیرید یعنی اینطور گفته می شود «همیشه بالطبع است جز در این مواردی که نبات منتکس شده باشد که در اینصورت بالطبع نیست بلکه بالفعل است.
«فان للنبات جهه اغصان و جهه اصول»
مراد از «اغصان»، شاخه است و مراد از «اصول»، ریشه است.
«و احداهما بالطبع فوق و الاخری بالطبع اسفل»
یکی «یعنی شاخه» بالطبع فوق است نه اینکه با آسمان مقایسه شود بلکه خودش را وقتی ملاحظه کنید می بینید طبعاً فوق است. و دیگری «ریشه» بالطبع اسفل است.
«لکن یعرض ان یصیر الفوق اسفل و الاسفل فوقا»
بعضی از نوشته ها بعد از «یعرض» کلمه «انتکاس» را به عنوان توضیح نوشته.
ترجمه: گاهی با وارونه کردن نبات، عارض می شود که فوق، اسفل شود و اسفل، فوق شود «ولی در چنین حالتی هنور فوقِ بالطبع محفوظ است و هنوز سفل بالطبع محفوظ است. این وضعِ بالفعلی که به وجود آمده آن طبع را از بین نبرده مثل آب که داغ می شود حرارت بالفعلش آن برودت بالطبعش را از بین نبرده است و هنوز بر آب صدق می کند که بارد بالطبع است».
«و یکون الفوق مع ذلک حافظا لمعنی انه بالطبع فوق»
«ذلک»: به «صیروره الفوق اسفل و الاسفل فوق» بر می گردد.
فوق هنوز «با وجود انتکاس و صیرورت» حفظ می کند معنایِ «انه بالطبع فوق» را «با آمدنِ فوقِ بالفعل، آن فوق بالطبع زائل نشده بلکه هنوز محفوظ است».
«و کذلک یکون السفل حافظا لمعنی انه بالطبع سفل»
سفل هم معنای «انه بالطبع سفل» را حفظ می کند یعنی وضع طبیعی خودش و معنایی که طبعا بر آن صدق می کند را هنوز واجد است و عوض نشده است.
«کما ان الماء و ان سُخِّن فهو حافظ لمعنی انه بالطبع بارد»
همانطور که آب اگر چه داغ شود ولی حافظِ معنای «انه بالطبع بارد» است.
نکته: اینکه لفظ «لمعنی» می آورد مراد این نیست که لفظ «انه بالطبع بارد» در آب باشد بلکه معنای «انه بالطبع بارد» را دارد و لو این لفظ را بر آن اطلاق نکنید.
صفحه ۲۵۰ سطر ۸ قوله «و اما القدام»
تا اینجا بحث در فوق و سفل بود که فوق و سفلِ طبیعی هم برای نبات و هم برای حیوان بود واین در همه حال محفوظ می ماند اما از اینجا بحث در قدام و خلف می کند یکبار در موجودات دیگری حیوان نیستند بحث می کند. در موجودات دیگری هم که حیوان نیستند یکبار در حال حرکت فرضشان می کند و یکبار در حال سکون فرضشان می کند. البته در حیوان بحث می کند و می گوید چه در حال حرکت باشد یا در حال سکون باشد.
قدام و خلف در حیوان روشن است چه حیوان، ساکن باشد چه متحرک باشد. گفته نمی شود «جهت قدام و جهت سفل». چون جهت قدام جهتی است که حیوان به سمت آن حرکت می کند و چشم های او به آن طرف است. حال اگر حیوانی حرکت نکند جهت قدامش مشخص نمی شود. اما قدام خود حیوان را می خواهیم بررسی کنیم نه قدامِ حرکتِ حیوان را بگوییم. لذا فرق نمی کند که حیوان ساکن باشد یا متحرک باشد می خواهیم قدامش را مشخص کنیم که سمت جلوی حیوان، قدام است و سمتِ دُم، خلف می شود. در انسان، جلوی بدن قدام است و پشت سر را خلف می گویند.
اما قدام و خلف در اجسام: وقتی اجسام حرکت می کنند آن طرفی که این جسم به سمت آن حرکت می کند جهت قدام می شود و روی جسم که به آن سمت است قدامِ جسم می شود. و طرف مقابل، خلف می شود. یعنی آن طرف را که ترک می کند جهت خلف می شود.
این قدام و خلف با حرکت درست می شود. اما اگر جسم غیر حیوانی ساکن باشد جهت قدام و خلفِ خود آن جسم مشخص نیست.
نکته: البته در ماشین چون غالبا از این طرف حرکت می کند و وقت حرکت کردنش را که ملاحظه می کنید می گوییدی این طرف ماشین قدام است و آن طرف ماشین خلف است. اینکه گاهی از آن طرف حرکت می کند و دنده عقب می رود را لحاظ نکنید در این صورت به لحاظ حرکت، قدام و خلف را برای ماشین ملاحظه می کنید یا به لحاظ ترکیبی که به ظاهر ماشین دادید ملاحظه می کنید و الا اگر اینها را لحاظ نکنید و ماشین را فی نفسه نگاه کنید قدام و خلف آن روشن نیست.
توضیح عبارت
«و اما القدام و الخلف فلیس الا للحیوان کان ساکنا او متحرکاً و للاجسام المتحرکه غیر الحیوان حین تکون متحرکه»
برای اجسام دیگر باید از طریق حرکت یا مقایسه، قدام و خلف درست کرد که این بالطبع نیست و الا آن که به عنوان طبیعی هست فقط برای حیوان است چه ساکن باشد چه متحرک باشد.
«فان الجهه التی الیها تتحرک هی قدامها و الجهه المتروکه هی خلفها»
جهتی که حیوان به آن جهت حرکت می کند قدامِ اجسام است و جهتی که حیوان آن جهت را ترک می کند خلف اجسام است.
«لکنها ان تغیرت حرکتها تغیر قدامها و خلفها و لا کذلک للحیوان»
حیوان اگر وارونه حرکت کند مثال عقب عقب برود قدام و خلفش عوض نمی شود با اینکه جهت حرکتش عوض شد. اما سنگ را ملاحظه کنید وقتی که به سمت جلو می رفت اگر وارونه حرکت کند قدام و خلفِ آن عوض می شود و گفته نمی شود این سنگ عقب عقب می آید بلکه گفته می شود این سنگ به سمت جلو می رود.
علت این است که قدام و خلف در سنگ از طریق حرکت فهمیده شد لذا باید دید حرکت به کدام سمت است اما قدام و خلف در حیوان چه متحرک باشد چه ساکن باشد روشن است لذا لزومی ندارد که ببینیم حرکتش به کدام سمت است.
ترجمه: لکن این اجسام اگر حرکتشان تغییر کند قدام و خلفش تغییر می کند ولی حیوان اینچنین نیست.
«لان القدام الذی للحیوان لیس بحسب کل حرکه بل بحسب الحرکه الارادیه التی الی جهه اعضا مخصوصه له مادام علی النهج الطبیعی لا کالقهقری»
مصنف می فرماید قدام حیوان به حسب هر حرکتی نیست. مفادش این است که به حسب بعضی حرکتها است که حرکات ارادی آن هم به صورت طبیعی است نه اینکه به سمت قهقهری باشد حرکت اردی برای حیوان به دو صورت است:
1 ـ جلو می رود.
2 ـ عقب عقب می رود.
وقتی به سمت جلو می رویم اگر حرکت ما قههری نباشد قدام و خلف روشن است. ایشان به وسیله حرکت، برای حیوان قدام و خلف درست می کند در حالی که خود مصنف قبلا گفت لازم نیست برای حیوان از طریق حرکت، قدام و خلف درست شود بلکه خود اعضای حیوان مشخص می کند که قدام و خلف کدام است اما در عین حال الان می گوید از طریق حرکت قدام و خلف درست می شود. چرا مصنف اینگونه بیان می کند؟ این مطلب شایه به لحاظ خود ما هست زیرا بعضی حیوانات نزد ما روشن نیست که کدام طرف آن سر و کدام طرف دُم است مثل کرم «اگر چه با دقت کردن مشخص می شود» لذا اگر از این طرف برود فکر می کنیم به سمت جلو می رود و اگر از آن طرف هم برود فکر می کنیم به سمت جلو می رود. لذا قدام و خلفِ کِرم برای ما روشن نیست باید بگذاری حرکت کند تا قدام و خلف روشن شود.
ترجمه: زیرا قدامی که برای حیوان است با هر حرکتی مشخص نمی شود «حرکت قسری و امثال ذلک، مشخص نمی کند کدام طرف حیوان قدام است و کدام طرف خلف است» بلکه به حسب حرکت ارادی که به جهت اعضای مخصوصه ای برای حیوان است «یعنی حرکت ارادی به سمت سر حیوان باشد نه به سمت دُم» مادامی که این حرکت بر نهج طبیعی باشد نه اینکه قهقری باشد.
«فان ذلک غیر طبیعی بل متکلف»
قهقری غیر طبیعی است بلکه حیوان با مشقت، حرکت قهقری را انجام می دهد.



[1] الشفا،ابن سینا،ج4،س250،س5،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo