< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/09/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ آیا بین حلقات مستقبله و حلقات ماضیه «قطعات مستقبله و ماضیه» در اتصاف به تناهی و عدم تناهی فرق وجود دارد؟ 2ـ جواب اعتراض دوم/ ادامه جواب بر اشکال بر این مطلب که زمان، نامتناهی است/ زمان، نامتناهی است/ فصل 11/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«و لا عذر تقبل لمعتذر یقول ان الماضی دخل فی الوجود»[1]
بحث در ازلیت زمان بود و بیان شد که هر قطعه ای که برای زمان فرض کنید قبل از آن هم باید قطعه دیگری برای زمان باشد همچنین برای حرکت هم همین وضع را داریم که هر قطعه ای از حرکت که فرض کنید قبل از آن هم باید قطعه ای برای حرکت وجود داشته باشد پس حرکت هم ازلی می شود همانطور که زمان ازلی است. اشکالی کردند که در آن اشکال با توجه به اینکه در حرکت و زمان اگر دو سلسله ساخته شود اقل و اکثر در آن دو سلسله راه پیدا می کند بیان کردند که باید زمان و حرکت، متناهی باشند زیرا هر حال که اقل و اکثر راه پیدا کرد تناهی می آید. ثابت است که در حرکت و زمان اقل و اکثر راه دارد پس باید قائل به تناهی شد. مصنف جواب داد و گفت بحث ما در حرکات و زمان است که اگر چه در طول هم آمدند و واقع شدند ولی الان موجود نیستند. حلقاتی که در این دو سلسله تصور می شوند در آنها یا اقل و اکثر وجود دارد یا ندارد و در پایان نتیجه گرفت که اقل و اکثر در آنها راه نداد. بنابراین اگر قائل به عدم تناهی معدومات بشویم مشکلی پیش نمی آید چون اقل و اکثر راه ندارد.
نظیر همین در مستقبل وجود دارد. در مستقبل، معدوماتی داریم که در آنها هم، اقل و اکثر یا تصور می شود یا نمی شود در هر صورت آنها را هم می توان متصف به عدم تناهی کرد همانطور که مستقبل می تواند موصوف به عدم تناهی شود ماضی هم می تواند موصوف به عدم تناهی شود به اینجا که رسید معترضی اعتراض می کند.
بیان اشکال: معترض می گوید بین مستقبل و ماضی فرق است. مستقبل را می توان متصف به عدم تناهی کرد چون وجود نگرفتند و همانطور که گفتید تمام حلقاتِ مستقبله معدوم اند پس می توان همه را متصف به عدم تناهی کرد اما در ماضی این حلقات وجود گرفتند و بعدا معدوم شدند و آن وجود اجازه نمی دهد که این حلقات را متصف به عدم تناهی کنید پس در مستقبل می توان حرکات یا زمان را نامتناهی گرفت اما در ماضی نمی توان نامتناهی گرفت چون آنها وجود گرفتند و وقتی وجود گرفتند اقل و اکثر پیدا کردند و اقل و اکثر مانع از لاتناهی است و باید آنها را متصف به تناهی کنید. در مستقبل اقل و اکثر تصور نمی شود قهرا آن برهانی که اقتضای تناهی می کند جاری نمی شود پس می توان معدومات مستقبله را نامتناهی دانست اما در ماضی به خاطر اینکه این حلقات وجود گرفتند باید برهانی که می گوید اقل و اکثر برای حرکات ماضیه هست را اجرا کنید و تناهی را نتیجه بگیرید و نمی توانید عدم تناهی را نتیجه بگیرید. پس بین ماضی و مستقبل فرق است. اگر در مستقبل حکم به عدم تناهی می کنید دلیل نمی شود که در ماضی هم حکم به عدم تناهی کنید.
توضیح عبارت
«و لا عذر یقبل لمعتذر یقول»
توجیه مقبولی برای توجیه کننده ای که چنین می گوید نیست یعنی معتذری که عذر می آورد عذرش مقبول نیست بلکه مردود است.
«ان الماضی دخل فی الوجود فلذلک یستحیل ان لا یتناهی و المستقبل لم یدخل»
معتذر می گوید حرکات ماضیه یا ازمنه ماضیه، در وجود داخل شدند به این جهت است که عدم تناهی آنها محال است یعنی چون وجود گرفتند اقل و اکثر در آنها تصور می شود و چون اقل و اکثر تصور می شود آن دلیلی که اثبات تناهی می کند در آنها جاری می شود و تناهی آنها را اثبات می کند و دیگر نمی توان متصف به لا یتناهی کرد.
«و المستقبل لم یدخل»: یعنی «و المستقبل لم یدخل فی الوجود فیمکن ان لا یتناهی». اما مستقبل داخل در وجود نمی شود پس ممکن است که متناهی نباشد چون دلیل که اقتضای تناهی می کند در مستقبل جاری نمی شود چون مستقبل متصف به اقل و اکثر نمی شود زیرا معدوم هایی هستند که به وجود نیامدند.
صفحه 237 سطر 14 قوله «فانه لا یسلم»
عبارت «فانه...» علت برای «لاعذر» است یعنی این عذر را می خواهد باطل کند یعنی جوابی است که مصنف به این معتذر می دهد.
جواب اشکال: معتذر گفت ماضی داخل در وجود شده لذا اقل و اکثر در آن تصور می شود پس برهانی که مبتنی بر اقل و اکثر است و اقتضای تناهی می کند در آن جاری می شود و اقتضای تناهی حرکات ماضیه یا ازمنه ماضیه را می کند. توجه کنید حرفی که معتذر گفت مبتنی بر این است که ماضی داخل در وجود شده باشد اگر ثابت شود که ماضی داخل در وجود شده تمام حرف ها صحیح می شود یعنی اقل و اکثر می توان درست کرد و برهانی که مبتنی بر اقل و اکثر است در آن جاری می شود و به مقتضای این برهان باید قائل به تناهی شد. این حرفها صحیح است ولی به شرطی که ماضی داخل در وجود شده باشد. حال باید ببینیم آیا ماضی داخل در وجود شده یا نشده است. مصنف می فرماید ماضی داخل در وجود نشده است کل واحد از دورهای ماضی داخل در وجود شده و تمام شده اما ماضی داخل در وجود نشده است.
بین «کل واحد» و «کل ماضی» فرق است زیرا هر حلقه از ماضی که می آید قبل از اینکه با حلقه بعدی جمع بشود می رود پس حتی دو حلقه ماضی کنار هم جمع نشدند چه برسد به کلّ ماضی که معدوم است و مانند مستقبل می ماند فقط فرقش این است که کلّ واحد از ماضی موجود شده ولی کل واحد از مستقبل موجود نشده است. کلّ واحد مجرای دلیل نیست آنچه مجرای دلیل است کلّ ماضی می باشد. زیرا ما اقل و اکثر را در کل واحد نمی خواهیم تصور کنیم بلکه باید اقل و اکثر را در کلّ تصور کنیم لذا باید کلّ را موجود کرد تا اقل و اکثر در آن تصور شود و کل ماضی موجود نیست. اگر حکم را روی کلّ واحد بردید حکم به کلّ سرایت نمی کند. وجود، حکمی برای کل واحد از حلقات ماضیه است که نمی تواند سرایت به کلّ مجموعی کند. مثال معروفی که می زنند این است که شخص می گوید «کلّ واحد از این نان ها را خوردم» یعنی یک نفر، کلّ واحد از این نان ها را به تدریج خورد، نمی توان گفت که کلّ این نان ها را خورد.
توضیح عبارت
«فان لا یُسَلَّم له ان الماضی دخل فی الوجود بل کل واحد من الماضی دخل فی الوجود»
ضمیر «له» به «معتذر» بر می گردد.
ما به نفع معتذر این مطلب را قبول نمی کنیم که ماضی داخل در وجود شد.
«و لیس الحکم علی کل واحد حکما علی کلیه الماضی»
حکمِ بر کلّ واحد، حکم بر تمام ماضی نیست. وقتی گفته می شود کلّ واحد از ماضی موجود شدند معنایش این نیست که کلّ هم موجود شده بله اگر کلّ واحد باقی مانده باشد بعد از اینکه کلّ واحد، موجود شد و باقی ماند می توان گفت کلّ ماضی هم موجود هست اما وقتی که هر واحدی موجود شد و از بین رفت نمی توان گفت کلّ موجود است یا موجود بود بلکه باید گفت که کلّ واحد موجود شد.
مراد از کلّ در اینجا، کلّ مجموعی است اگر کل واحد موجود شد و اجتماع در آن موجود بود در این صورت کل مجموعی صدق می کند.
«کما انه قد یُسلَّم فیه ان کل واحد من المستقبل یجوز ان یدخل فی الوجود و لیس الحکم علی کل واحد حکما علی کلیه تکون للمستقبل»
مثال می زند و نمونه می آورد که در این نمونه به طور وضوح می توان حکم کرد و از آن، می توان حکم ماضی را هم بدست آورد، آن نمونه، مستقبل است زیرا در مستقبل چنین خواهید گفت که هر یک از حرکات، به وجود خواهند آمد. آیا معنایش این است که همه حرکات موجودند یا با هم موجود می شوند؟ مسلما در مستقبل هم همین مطلب است که کلّ واحد موجود خواهد شد نه اینکه کل، موجود شود. کلّ واحد موجود می شود و از بین می رود نمی توان گفت که کل موجود است چون اگر کل، موجود باشد باید اجزایش هم موجود باشد در حالی که اجزاء رفتند. پس همانطور که مستقبل نمی توانید بگویید چون کل واحد موجود است پس کل، موجود است در ماضی هم نمی توانید بگویید چون کل واحد موجود بود پس کل، موجود بود. بنابراین وجود کل مجموعی را نه در مستقبل دارید و نه در ماضی دارید. پس نمی توان اقل و اکثر را نه در مستقبل تصور کرد و نه در ماضی تصور کرد. در نتیجه برهانِ مقتضیِ تناهی در هیچ یک از دو طرف جاری نیست. نه در طرف ماضی و نه در طرف مستقبل جاری است. پس مقتضی تناهی نیست لذا می توان قائل به عدم تناهی شد.
«کما انه قد یسلم فیه»: در جمله قبلی سطر 14 بیان کرد «لا یسلم له» که از لفظ «له» استفاده کرد ولی در اینجا لفظ «له» نیاورده و نباید هم بیاید چون گوینده این حرف را نزده تا قبول کنیم. گوینده، آن حرف را در ماضی زد و ما گفتیم «لایسلم له» یعنی از او قبول نمی شود اما در مستقبل، آن گوینده حرفی نزده بود تا بخواهیم تسلیم آن شویم و به نفعش قبول کنیم.
ضمیر «فیه» بر می گردد به آنچه که مورد بحث ما است یعنی حرکت و زمان یا آنچه که مثل حرکت و زمان است که به تدریج می آید و به تدریج زائل می شود. در چنین امری ما حرفی نداریم و اگر بگوییم کلّ واحد موجود است در پایان می توان گفت که کلّ هم موجود است چون کلّ واحدی موجود شد که باقی ماند اما در این چنین امری که ما الان بحث می کنیم که امر گذرا است «مثل حرکت و زمان و تکلّم» اگر گفته شود کلّ واحد موجود می شود معنایش این نیست که کلّ، موجود است یا کلّ، موجود می شود.
ترجمه: در چنین موجوداتی که تدریجی هستند قبول می شود که هر یک از اموری که در مستقبل می خواهند بیایند بالاخره داخل در وجود می شوند ولی حکمِ بر کل واحدی که مربوط به مستقبل است حکمِ بر مجموعه ی مستقبله نیست «یعنی حکم بر این نیست که مجموعه ی مستقبلاتی که می آیند همین وجود را دارند. بلکه وجود حکمی است برای کلّ واحد، این حکم را نمی توان به کلیت یعنی مجموعه سرایت داد چون کلیتی و مجموعی در آینده نداریم همانطور که در گذشته نداشتیم».
«حتی تکون کلیه المستقبل تدخل فی الوجود و یکونَ له کلیه البته»
ما در آینده حکم می کنیم بر کل واحد به وجود، و این حکمی که بر کل احد کردیم حکمِ بر کلیتی که در مستقبل می خواهد بیاید نیست تا نتیجه بگیرید که کلیتِ مستقبل داخل در وجود شده و برای مستقبل، کلیتی هست. چون در مستقبل، کلیتی نداریم. در مستقبل هر چه هست کلّ واحد است.
مصنف، مطلب را تقویت می کند و می گوید اگر چنین موجودی که موجود متدرج است مثل حرکت و زمان و تکلم و امثال آنها اگر متناهی هم باشد کلّ واحدش موجود می شود کلّش موجود نمی شود. اگر متناهی هم باشد برای آن کلیت و مجموعه ندارید تا چه رسد که نامتناهی باشد. نامتناهی بودن خودش مزاحم مجموعه داشتن است. لذا باید در مجموعه، تصرف کرد و برای مجموعه معنای جدیدی قائل شد تا بتواند با نامتناهی بسازد پس خود نامتناهی بودن با مجموعه نمی سازد.
نکته: اگر به امر تدریجی، اطلاق «کل» کنیم یا تسامحی است یا اینکه نظر به وجود ذهنی این کل شده زیرا تمام حلقاتی که آمدند و معتقد شدند در ذهن جمع می شود و به آن ما فی الذهن، مجموعه اطلاق می شود.
نکته: به حرکت قطعیه نمی توان اطلاق کل کرد چون هر جزئش می آید و می رود. مجموعه ای ندارید که بخواهید بر آن اطلاق کل کنید.
نکته: امر تدریجی، باقی نمی ماند مگر اینکه تدریجی الوجود باشد که به تدریج موجود شود و باقی بماند. یعنی وجودش تدریجی باشد و الا اگر ذاتش تدریجی باشد باقی نمی ماند.
«بل و المتناهیات التی لا دخل فی الوجود کل واحد منها او یدخل علی ان الثانی یَعقِب عدم الاول لایوجد لها جمله»
«و المتناهیات» مبتدی است و «لایوجد» خبر است.«کل واحد منها» فاعل برای «دخل» است.
متناهیاتی که هر یک از آن متناهیات داخل در وجود شدند «این مربوط به ماضی است» یا داخل می شوند «این مربوط به مستقبل است» اما چگونه داخل وجود می شوند یا داخل وجود شدند؟ با عبارت «علی ان الثانی...» بیان می کند که به این نحوه داخل شدند که دومی وقتی آمد که اولی رفته بود نه اینکه آن طور داخل وجود شوند که باقی بمانند، چنین متناهیاتی برای آنها مجموعه درست نمی شود تا گفته شود کلیتی هست تا اقل و اکثر در آن کلیت تصور شود.
«لان الجمله یفهم منها الاجتماع»
اگر بخواهید بر متناهیات، اطلاق جمله کنید باید بدانید که جمله، مفید اجتماع است و این چنین متناهیاتی که ما تصویر کردیم اجتماع ندارند پس نمی توان جمله را که مفید اجتماع است بر آنها اطلاق کنید.
«و هذه لم یجتمع فی الوجود البته»
«هذه»: این متناهیاتی که اینچنینی موجود می شوند.
ترجمه: این متناهیاتی که اینچنینی موجود می شوند اجتماع در وجود ندارد پس اگر اجتماع در وجود ندارد اطلاق جمله یا کلیت یا امثال آن غلط است و وقتی اطلاق جمله نشد. اقل و اکثر در آن تصویر نمی شود و برهان، جاری نمی شود.
« و ان کان کل واحد موجودا بانفراده وقتا لا وجود للآخر فیه»
و لو هر یک از این متناهیاتی که تک تک داخل در وجود شدند و معدوم شدند به انفراد و تنهایی موجودند اما وقتی موجودند که دیگری در آن وقت موجود نیست یعنی قبلی ها همه از بین رفتند و بعدی ها هم نیامدند. یعنی در هر مقطع از زمان فقط یکی از این موجودات و حلقاتِ متناهیات را دارید نه بیشتر. پس در این صورت نمی توان اجتماع را درست کرد و نمی توان اطلاق جمله کرد. بله در ذهن می توان این حلقاتی که از بین رفتند را جمع کرد و در این صورت مجموعه ای در ذهن درست می شود ولی مجموعه ای که در ذهن درست می شود نمی تواند مجرای دلیل شود. یعنی نمی توان گفت که چون مجموعه ای در ذهن داریم پس مجموعه ای هم در خارج داریم. بلکه وقتی می خواهید محمولی را حمل کنید یک مجموعه ای درست می کنید و محمول را بر آن حمل می کنید مثلا می گویید «الحرکهُ ماضیهٌ» یا «الحرکه الماضیه» که لفظ «ماضیه» یا صفت است یا محمول است و در اینجا حمل بر حرکت شده و بر تمام کلیت حرکت حمل می شود این محمول اقتضا می کند که موضوع، جمع باشد ولی لازم نیست که حتما در خارج جمع باشد. اجتماع در حمل «یعنی وقتی می خواهید حمل کنید باید موضوع، مجتمع باشد تا بتواند این محمول را قبول کند. اجتماع در حمل یا اجتماع در ذهن، مشکل را حل نمی کند بلکه اجتماع در خارج نیاز است و اجتماع در خارج نیاز است و اجتماع در خارج موجود نیست».
«نعم قد اجتمعت فی وصف العقل لها بانها کانت موجوده»
ضمیر «اجتمعت» به «متناهیات» بر می گردد.
در اینکه عقل برای متناهیات صفت می آورد به اینکه این متناهیات موجود هستند. در این توصیف، همه آنها در ذهن و عقل ما جمع می شوند که هم وجود عقلی پیدا می کنند هم عقل می تواند عبارت «کانت موجوده» را بر آنها حمل کند. اما اینکه ما در مقام حمل اینها را جمع می کنیم یا در عقل خودمان جمع می کنیم دلیل نمی شود که اینها در خارج هم مجتمع اند.
نکته: عقل می تواند غیر متناهی را جمع کند ولی به نحو اجمال می تواند نه به نحو تفصیل. یعنی به همین مفهوم غیر متناهی می تواند جمع کند یعنی می گوید «همه حرکات گذشته» که عقل «همه حرکات گذشته» را تصور می کند و این عقل، اجمالا اشاره به تمام آن بی نهایتِ بالتفصیل دارد ولی بی نهایت به طور تفصیل را عقل نمی تواند جمع کند. توجه کنید بی نهایتِ بالتفصیل اگر دفعتا در عقل جمع شود عقل تصور می کند. مشکل در جایی است که بخواهد تدریجا بیاید. در برهان تطبیق که برای بطلان تسلسل گفتند این مطلب را مطرح می کنند که عقل نمی تواند مفصلتا و تدریجا در زمان متناهی، تطبیقِ نامتناهی انجام دهد.
دقت کنید که سه شرط می کند:
1ـ مفصله
2ـ تدریجا
3ـ فی زمان متناه.
عقل نمی تواند تطبیقاتِ نامتناهی انجام دهد. اما اگر تطبیقات تفصیلی نباشد بلکه اجمالی باشد مثلا بگوید این سلسله با آن سلسله هر دو تطبیق می کنند و نامتناهی هستند. یا اگر تدریج نباشد و دفعتا باشد مثل اینکه فرض کنید همه ی نامتناهی در ذهن انسان بیاید. این هم امکان دارد از طرفی در زمان متناهی نمی تواند تطبقات نامتناهی انجام دهد حال اگر خداوند ـ تبارک ـ به آن، عمرِ نامتناهی داد در این صورت تطبیقات نامتناهی را در این امر نامتناهی انجام می دهد.
«و الاجتماع فی الحمل و فی وصف العقل غیر الاجتماع فی الوجود»
اجتماع در حمل و در وصف عقل غیر از اجتماع در وجود و خارج است. و ما اجتماع در وجود را لازم داریم و اجتماع در حمل و توصیف عقلی را کافی نمی دانیم.
«مثل اجتماع کل انسان فی انه حیوان و لا جمله لهم البته»
سپس مصنف مثال می زند و می گوید انسانها اجتماع در وجود ندارند آنهایی که از ازل خلق شدند الان از بین رفتند و الان، مقداری از انسانها اجتماع در وجود دارند. ولی همه انسانها اجتماع در این دارند که حیوان ناطق هستند. یعنی همه انسانها این محمول را می پذیرند. اجتماع در حیوان بودن غیر از اجتماع در موجود بودن است. ما اجتماع در موجود بودن را می خواهیم نمی توان از یک اجتماع، اجتماع دیگر را نتیجه گرفت.
ترجمه: مثل اجتماع کل انسان در اینکه حیوان است در حالی که برای انسان، جمله و مجموعه نیست چون همه آنها وجود خارجی ندارند «یعنی با اینکه جمله ندارند می تواند همه انسانها را در انه حیوان جمع کرد یا بر عکس گفته شود که با اینکه می توان همه را در انه حیوان جمع کرد باز هم جمله ندارند، در حرکت هم همینطور است یعنی با اینکه می توان همه را در کانت موجوده جمع کرد و بر همه حکم به کانت موجوده کرد ولی جمله و اجتماع در وجود ندارند تا شما بتوانید اقل و اکثر را در آنها راه بدهید تا اینجا اعتراض اول بیان شد و جواب آن گفته شد.
صفحه 238 سطر 3 قوله «و اما الاعتراض الثانی»
از اینجا جواب از اشکال دوم می دهد.
بیان اشکال دوم: اگر حرکات ماضیه بی نهایت باشند لازمش این است که این حرکتِ امروز متوقف بر بی نهایت حرکت گذشته باشد یعنی وجودش متوقف بر بی نهایت گذشته باشد و چیزی که متوقف بر بی نهایت باشد وجود نمی گیرد چون بی نهایت، تمام نمی شود تا بخواهد وجود بگیرد پس حرکتِ امروز نباید وجود بگیرد در حالی که دارد موجود می شود. از موجود شدنش می فهمیم که متوقف بر متناهی است نه نامتناهی، پس حرکات ماضیه متناهی است.
جواب اشکال: مصنف می گوید توقف حرکت امروز بر حرکات ماضیه روشن است و همه قبول دارند که حرکت امروز، نوبتش امروز است و باید حرکات قبلی به نوبت آمده باشند تا در آخر نوبت به حرکت امروز برسد پس حرکت امروز متوقف بر حرکات قبلی است. اما توقف چگونه توقفی است؟ چه چیزی از توقف اراده شده است. توقف در دو صورت می تواند تصویر شود.
خلاصه این دو صورت که مصنف فرض می کند این است که الان می خواهد حرکتی موجود شود و این، متوقف است بر بی نهایت حرکتی که هیچکدام از آن بی نهایت حرکت، موجود نیستند. همین الان باید آن بی نهایت حرکت معدومه، موجود شوند دفعه یا تدریجا تا بعد از آنها، حرکت مورد نظر ما موجود شود.
اگر دفعه موجود شوند نه اینکه حرکاتی از ازل تا الان عبور کرده باشند و باطل شدند بلکه حرکتی امروز می خواهد بیاید و متوقف بر بی نهایت حرکتی است که معدومند و هیچکدام هم موجود نشدند تا بعدا معدوم شوند. آن بی نهایت که هیچکدام نیامدند به دو نحوه می توانند موجود شوند یا دفعه موجود می شوند و زائل می شوند و پشت سر آن، حرکتِ مورد نظر می آید. این فرض اشکال ندارد.
اما اگر حرکات بی نهایت تدریجا بخواهند بیایند نه اینکه از ازل شروع کرده باشند گفته می شود که ممکن نیست زیرا هیچ وقت آن بی نهایت نمی آید در نتیجه هیچ وقت نوبت به حرکت مورد بحث ما نمی رسد و هیچ وقت موجود نمی شود. اگر به این صورت گفته شود صحیح است. ولی آیا وضع حرکات به همین صورت بوده؟
اما اگر مراد از توقف این باشد که بی نهایت حرکت از ازل شروع می شود تا الان. و هر کدام که می آیند باطل می شوند تا اینکه نوبت به اخیر برسد در این صورت اگر مراد از توقف، این باشد اصل نزاع است چون مورد نزاع همین است که آیا این طور حرکات بی نهایتی می توانند بیایند تا نوبت به این برسد یا حرکات باید متناهی باشند. این، همان نزاع ما است و شما نزاع را مقدمه برای بطلان همین نزاع قرار دادید که این مصادره است.
پس اگر معنای اول مراد باشد حرف صحیحی است اما اتفاق نیفتاده است. و اگر معنای دوم مراد باشد حرف صحیحی نیست ولی اتفاق افتاده است. زیرا مورد نزاع و مورد بحث است چون بحث ما این بود که آیا حرکات قبلی می تواند بی نهایت باشد یا نه؟ به عبارت دیگر آیا باید بی نهایت حرکت بگذرد تا نوبت به این برسد یا نه؟ شما می گفتید اگر بخواهد بی نهایت بگذرد، نمی شود ولی ما می گوییم می شوند.
توضیح عبارت
«و اما الاعتراض الثانی فلا یخلو اما ان نعنی بالتوقف المذکور فیه ان یکون امران معدومان فی وقت»
عِدل «ان نعنی» در سطر 7 با عبرت «و اما ان نعنی» می آید.
«فیه» متعلق به «المذکور» است و ضمیر آن به «ثانی» بر می گردد.
توقفی که در این اعتراض ثانی ذکر شده یا قصد می شود به توقفی که در این اعتراض ذکر شده.
مصنف ابتدا اینگونه وارد بحث می شود که دو امر داریم که هر دو معدومند «مساله را بی نهایت نمی کند بلکه طوری طرح می کند که بحثی از نامتناهی در آن نباشد. می گوید دو امر داریم که معدومند یکی باید موجود شود و برود تا دومی بیاید این یک نوع توقف است که همین الان که هر دو معدومند آن یکی باید موجود شود و برود تا دومی بیاید. تا اینجا یک صورت را بیان کرد. صورت دیگر این است که این دومی متوقف بر اولی است و اولی آمد و گذشت. حال می خواهد دومی بیاید. پس دومی که می خواهد بیاید یکی از دو حالت است یا اولی هنوز نیامده و می خواهد بیاید یا اولی آمده است.
مصنف با این عبارت جایی را فرض می کند که دو موجود داریم که هر دو معدوم اند. اولی باید موجود شود تا دومی بیاید. این احتمال، شدنی است. اما اگر به جای اُولی، امور نامتناهی را گذاشتید و گفتید دومی متوقف بر اولی نیست بلکه متوقف بر امور نامتناهی است و امور نامتناهی همه آنها معدوم بودند و موجود نشده بودند الان باید موجود شوند. و به تدریج باید موجود شود تا نوبت به دومی برسد که دومی همان حرکت مورد نظر ما است که بعد از نامتاهی می خواهد بیاید.
پس توجه می کنید که چگونه وارد بحث می شود ابتدا دو معدوم درست می کند و توقف را در آن دو معنا توضیح می دهد بعدا یکی از آن دو معدوم را بی نهایت می کند و می گوید اگر این چنین توقفی باشد همانطور که شما می گویید نوبت به دومی نمی رسد چون اولی با بی نهایتش باید دوباره بیاید.



[1] الشفا،ابن سینا،ج4،س.237،س13،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo