< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/09/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشکال بر این مطلب که زمان، نامتناهی است و جواب آن/ فصل 11/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«فالجواب عن التشکک الاول ان تلک الحرکات اذا فرضناها قد خلقها الله عز وجل»[1]
گفتیم زمان ازلی بالغیر است و هر قطعه از زمان را که ملاحظه کنید قبلش باید زمان دیگری ملاحظه شود لا الی بدایه. مستشکل اشکال کرد و در اشکال خودش اقل و اکثر را وارد کرد و گفت هر جا اقل و اکثر وارد شود تناهی هست نتیجه گرفت که در زمان تناهی هست.
اشکال اول: زمان اگر از ازل شروع شده باشد تا طوفان حضرت نوح علیه السلام زمان کمتری داریم و تا زمان ما، زمان بیشتری است. زمانی را که نامتناهی فرض کردید اقل و اکثر پیدا می کند و هر چیزی که اقل و اکثر پیدا کند متناهی است. نتیجه گرفت که پس زمان، تناهی است.
جواب: مصنف در جواب به واقعِ زمان نگاه می کند که زمان، امری است که باقی نمی ماند بنابراین در زمان ما، زمانهای گذشته تمام شده و الان همه آنها معدومند ـ حال چه سلسله معدومات را از الان به سمت ازل شروع کنید یا از زمان طوفان حضرت نوح علیه السلام به سمت ازل شروع کنید، سلسله موجودات نداریم. آنچه وجود دارد همان زمان ما هست. اگر یک ذره به عقب بروید معدوم است زیرا آمده و رفته است. پس این سلسله که از الان تا بی نهایت یا تا بی بدایت تشکیل می دهید و سلسله ای که از زمان حضرت نوح علیه السلام تا لا الی بدایه تشکیل می دهید سلسله ای از معدومات است.
حال باید بحث کرد که در معدوم آیا اقل و اکثر راه پیدا می کند یا نه؟ از دو حال خارج نیست:
1 ـ یا در معدوم، اقل و اکثر راه نمی دهید در این صورت، اشکال باطل می شود زیرا اشکال مبتنی بر اقل و اکثر بود چون گفتید در زمان اقل و اکثر وجود دارد و هر جا که اقل و اکثر وجود دارد تناهی است پس در زمان تناهی است. الان معلوم شد که زمان چون موجود نیست اقل و اکثر ندارد زیرا قبول کردید که در معدومات اقل و اکثر نیست.
2 ـ یا در معدوم اقل و اکثر وجود دارد در این صورت گفته می شود که معدوم ها نامتناهی اند و هیچ اشکالی نداردکه در چنین نامتناهی، اقل و اکثر راه پیدا کند چنانچه در اعداد دیدید. زیرا در اعداد ملاحظه کردید که سلسله ای از یک ها درست کردیم و سلسله ای از ده ها درست کردیم و هر دو را هم به سمت بی نهایت فرستادیم در حالی که یکی اقل و یکی اکثر بود پس مانعی ندارد که اقل و اکثر داشته باشیم و در عین حال نامتناهی باشند.
توجه کردید که مصنف ابتدا بیان کرد زمان ها معدومند سپس دو فض مطرح کرد که در یک فرض، در معدومات اقل و اکثر را راه نداد و در یک فرض، اقل و اکثر را راه داد ولی مزاحم عدم تناهی ندید. پس قیاسی را که مستشکل تشکیل داده بود یکبار از لحاظ صغری باطل کرد یکبار به لحاظ کبری باطل کرد.
بیان قیاس:
صغری: در زمان، اقل و ا کثر است.
کبری: هر جا اقل و اکثر است تناهی است.
نتیجه: پس در زمان تناهی است.
مصنف گفت اگر در معدومات، اقل و اکثر را قبول نکنید صغری باطل است زیرا زمان، سلسله ای از معدومات است و در معدومات اقل و اکثر نیست و اگر اقل و اکثر را در معدومات راه بدهید ما کبرا را باطل می کنیم که گفتید هر جا اقل و اکثر هست عدم تناهی باطل است بلکه تناهی موجود است. ما می گوییم در اعداد اقل و اکثر داریم و در عین حال عدم تناهی را هم داریم. در معدومات هم همینطور است که اقل و اکثر هستند و عدم تناهی هم هست.
پس یا صغری باطل است یا کبری باطل است که در هر صورت نتیجه ای که بدست آوردید نتیجه درستی نیست.
سپس مصنف اشاره به قول معتزله می کند که معدومات را ثابتات می دانند اگر چه موجودات نمی دانند. با توجه به قول آنها دوباره مطلب را بیان می کند که این سلسله از معدومات یعنی ثابتات درست شده و لو از موجودات نباشد. آیا می توان اقل و اکثر را در ثابتات جاری کرد و تناهی را نتیجه گرفت یا نه؟ بعداً بعضی ها فرق می گذارند بین معدوماتی که در گذشته موجود شدند و معدوم شدند و معدومات آینده که اصلا وجود پیدا نکردند می گویند ازمنه گذشته، موجوداتی بودند که معدوم شدند پس برای آنها وجود حاصل شده و شاید به برکت آن وجود بتوان گفت که اقل و اکثر دارند و اقل و اکثر اقتضای تناهی دارد. مصنف این فرق را هم باطل می کند. و ثابت می کند که اقل و اکثر یا نمی آید یا اگر بیاید دلیل بر تناهی نمی شود.
توضیح عبارت
«فالجواب عن التشکک الاول»
4 شک بیان کرد از اینجا می خواهد جواب از شک اول بدهد.
«ان تلک الحرکات اذا فرضناها قد خلقها اللّه عز و جل»
نکته: بنده «استاد» تعبیر به «زمان» کردم ولی مصنف تعبیر به «حرکات» می کند که فرقی ندارد زیرا حرکات هم حکم زمان را دارند.
ترجمه: فرض کنیم که خداوند ـ تبارک ـ حرکات را خلق کرده باشد.
نکته: چرا مصنف این عبارت را می آورد؟ آیا شک دارد که خداوند ـ تبارک ـ حرکات راخلق کرده است؟ این جمله اشاره به حرکات ماضیه دارد که فرض کردیم خداوند ـ تبارک ـ آنها را خلق کرده است. حرکات مستقبله هنوز خلق نشدند یعنی در حرکات ماضیه که فرض ما این است که خداوند ـ تبارک ـ آنها را خلق کرده این بحث را داریم.
«فانها اذا اعتبرت من الآن کان لا وجود لها البته بل معدومه»
اگر از الان بخواهید شروع کنید و به قبل بروید و به سمت لا الی بدایه بروید وجودی برای حرکت نیست بلکه همه آنها معدوم اند. بله آن زمانی که الان موجود است وجود دارد اما هر چه قبل از آن می باشد همه معدومند.
«فاذا قیل لها انها غیر متناهیه فلیس علی ان لها کم حاصلا غیر متناه»
نسخه صحیح «کماً» است.
اگر گفته شود این حرکات، غیر متناهی اند منظور این نیست که یک مقادیر موجوده ای داریم که نامتناهی اند. مقادیر موجوده نداریم بلکه عدم ها و معدوماتی داریم.
ترجمه: اگر نسبت به این حرکات گفته شود که غیر متناهی اند گفته ی ما به این معنا نیست که برای حرکات، کمّ و مقداری حاصل است که آن مقدار غیر متناهی است. «همه آنچه داریم معدوماتند».
«بل علی ان ای عدد للحرکات توهمناه وجدنا قبله عده کانت»
«کانت» تامه است.
بلکه به این صورت است که هر حرکتی از حرکات که موجود شدند و معدوم شدند را اگر ملاحظه کنید می بینید قبل از آن، یک حرکتی موجود بوده نه اینکه الان هست. «هر قطعه ای از قطعات گذشته را که ملاحظه کنید می بینید قبل از آن حرکتی بوده است» عدم تناهی به این معنا نیست که این شیء الان هست و نامتناهی می باشد.
ترجمه: «اینکه می گوییم حرکاتِ گذشته، نامتناهی اند به این معنا نبود که یک مقدارِ حاصلِ غیر متناهی برایش هست» بلکه به این معنا است که هر عددی از اعداد حرکات را که توهم و فرض کنید قبل از آن عدد، عدد دیگری که تحقق داشتند و موجود بودند ولی الان موجود نیستند.
«و اذا هی معدومه فلا یخلو اما ان یجوّز ان یقال فی المعدومات انها اکثر و اقل و متناهیه و غیر متناهیه او لا یجوّز»
عبارت «فاذا قیل لها انها... عده کانت» را به صورت جمله معترضه بگیرید و عبارت «و اذا هی معدومه...» را به قبل از عبارت «فاذا قیل...» مربوط کنید یعنی عبارت به این صورت می شود «فانها اذا اعتبرت من الان کان لا وجود لها بل معدومه» یعنی این حرکات همه آنها معدومند، حال مصنف با عبارت «و اذا هی معدومه» بیان می کند که الان که معلوم شد معدومند یا تجویز می شود که در معدومات گفته شود اقل و اکثر است. «یعنی اقل و اکثر را در معدومات راه می دهیم» همچنین گفته شود که متناهیه یا غیر متناهیه است «یعنی وصف عدم تناهی یا تناهی را برای معدومات می آوریم» یا اجازه نمی دهیم.
«فان لم یجز فقد زال الاعتراض»
نسخه صحیح «لم یجوّز» است.
اگر وجود اقل و اکثر را در معدومات اجازه ندهید در این صورت این اعتراض زائل می شود زیرا این اعتراض مبتنی بر وجود اقل و اکثر در زمان بود. یعنی در این صورت صغرای استدلال باطل می شود و دیگر اعتراضی نیست تا بخواهیم آن را جواب بدهیم.
«و ان جُوِّز فسَیُجَوَّز ضروره ان المعدومات بلا نهایه معا و ان بعضها اقل من بعض»
در بعضی نسخه ها «فیُجوَّز» آمده که هر دو صحیح است.
اگر وجود اقل و اکثر در معدومات اجازه داده شود ما می گوییم هیچ ایرادی ندارد که همه معدومات با هم اجتماع کنند. زیرا از اجتماع معدومات مشکلی پیش نمی آید. ما اجتماع موجودات بی نهایت را اجازه نمی دهیم اما اجتماع معدومات بی نهایت اشکالی ندارد.
ترجمه: اگر وجود اقل و اکثر در معدومات اجازه داده شود به طور بدیهی اجازه داده می شود که معدومات بلانهایه با هم باشند و اجازه می دهیم که بعضی اقل از بعضی باشد در عین حال نامتناهی هم باشند و علاوه بر اینکه نامتناهی هستند اجتماع هم داشته باشند.
مصنف با این عبارت، کبری را باطل کرد که گفت هر جا اقل و اکثر راه پیدا کرد باید تناهی باشد زیرا در اینجا اقل و اکثر راه پیدا کرد ولی عدم تناهی است واین عدم تناهی، تعاقبی نیست بلکه عدم تناهیِ اجتماعی است که همه با هم جمع شدند.
«کالمعدومات فی المستقبل التی هی کسوفات القمر فانها اقل من دورات القمر»
مصنف مثال می زند و تشبیه می کند و می گوید همانطور که در معدومات مستقبل می توانید بگویید همه آنها الان هستند.
دقت شود اینکه می گوید «الان هستند» تسامح است. اگر بگویید بی نهایت عدم همین الان داریم یعنی یک عدم داریم چون عدم ها از یکدیگر ممتاز نمیشوند پس اگر آنها را جمع کنید یک عدم می شوند.
مصنف با این مثال بیان می کند که در مستقبل، اقل و اکثر داریم و وقتی در مستقبل داشته باشیم مشکلی ندارد که در ماضی هم اقل و اکثر درست کنیم. در آینده که می خواهد تا ابد طول بکشد چند کسوف برای قمر می خواهد اتفاق بیفتد؟ حتما بی نهایت کسوف می خواهد اتفاق بیفتد چون آخر ندارد. اما چند دور قمر می زند زیرا هر دوری که قمر می زند کسوف نمی شود. در بعضی دورها کسوف اتفاق می افتد و در بعضی دورها کسوف اتفاق نمی افتد. دور زدن قمر هم بی نهایت است. در اینجا دورهای قمر بیشتر از کسوف ها است زیرا بعضی دورها همراه کسوف نیست مثلا در 12 دوری که قمر به دور زمین می زند دو تا کسوف دارد و 10 تا کسوف ندارد.
نکته: مشا معتقد است که قمر در ازل آفریده شد. و تا ابد هم هست و هیچ وقت این جهان برچیده نمی شود اینکه در قرآن آمده که همه آسمان و زمین بهم می ریزد را توجیه می کنند. متکلمین در همین مساله با فلاسفه مخالفند. متکلمین می گویند شروعِ آن ابتدا داشته و آخرش هم انتها خواهد داشت. اما فلاسفه می گویند نه اول و نه آخر دارد.
«التی» صفت برای معدومات است.
ترجمه: مثل معدومات مستقبلی که عبارت از کسوف قمر و عبارت از دورات قمرند «هر دو در مستقبل معدومند» ولی این معدومات که در کسوفات قمرند کمتر از دورات قمر هستند. «پس معدوماتِ بی نهایت داریم که اقل و اکثر در آن راه پیدا کرد»
«وعودات عده افلاک منها اقل من عودات فلک واحد»
مراد از فلک واحد، فلک نهم است. ضمیر «منها» به «معدومات» برمی گردد.
مثال دوم می زند که فلک نهم از همه افلاک سریعتر حرکت می کند. هر 24 ساعت یکبار به دور زمین می زند اما افلاک دیگر کندتر حرکت می کنند. مثلا قمر هر 30 روز یا کمی کمتر به دور زمین می زند و خورشید در هر 365 روز به دور زمین می زند. فلک ثوابت هر 25 هزار و 200 سال طول می کشد زیرا در هر 70 سال یک درجه می رود و 70 را در 360 روز ضرب می کنند.
حال در آینده فلک نهم، بی نهایت حرکت می کند. فلک قمر یا فلک ثوابت هم بی نهایت دور می زند چون آخر ندارند. در اینجا حرکت فلک نهم اکثر از حرکت فلک قمر است.
ترجمه: عودات عده افلاکی از آن معدومات، کمتر از دورهای فلک واحد است «با وجود این که یکی اقل و یکی اکثر است هر دو نامتناهی اند».
«و التی من زمان الطوفان اکثر من التی من زماننا»
ترجمه: معدومات مستقبله که از زمان طوفان شروع شود و تا ابد برود اکثر است از معدوماتی که از زمان ما شروع شود و تا ابد برود. «یعنی حرکات معدومه ای که به لحاظ لستقبال ملاحظه می شوند و از زمان طوفان شروع می شود، تا ابد، اکثر است از حرکات معدومه ای که از زمان ما شروع می شود، و هر دو هم بی نهایتند».
«و التی» صفت «معدومات» است اما «معدومات مستقبله» نه «معدومات ماضیه».
«و مع ذلک فهی غیر متناهیه»
ضمیر «هی» به معنای «کسوفات قمر» و «دورات قمر» است. همچنین به معنای «عودات عده افلاک» با «عودات فلک واحده» است و همچنین به معنای «حرکات معدومه ی مستقبله از زمان طوفان» و «حرکات معدومه ی مستقبله از زمان ما» است.
مصنف می فرماید همه اینها غیرمتناهی اند با اینکه اقل و اکثر در آنها است پس اقل و اکثر آمد و با عدم تناهی منافات نداشت و آن را از بین نبرد.
« وههنا قوم یرون للمعدومات ذواتا حاصله»
این عبارت اشاره به مبنای معتزله دارد و می خواهد از مبنای معتزله استفاده کند نه اینکه مبنا را قبول داشته باشد ولی می خواهد برای قول خودش از این مبنا استفاده کند. اگر معترضی که بر ایشان اعتراض کرده خود معتزله باشد با مبنای معتزله به راحتی می توان جواب او را داد. اما اگر غیر معتزله باشد باز هم می توان از کلام معتزله استفاده کرد.
بیان مبنای معتزله: معتزله معتقدند که معدومات در ازل ثابتند و لو معدومند. و هر ماهیتی را هم بی نهایت می دانند یعنی می گویند بی نهایت انسانِ معدوم در ازل داریم که ثابت هستند و موجود نیستند. سپس وقتی خداوند ـ تبارک ـ خلقت را شروع می کند هر کدام از این بی نهایت ثابت را که خواست و صلاح دهید به وجود می آورد. آنهایی که به وجود می آیند محدودند ولی آنهایی که ثابتند نامحدودند. در بقیه انواع غیر از انسان هم همین را می گویند. به این صورت بیان می کنند که همه موجوداتی را که می بینید انواعشان در ازل معدوم بودند و بی نهایت بودند. از این بی نهایت ثابت، آنهایی را که خداوند ـ تبارک ـ بخواهد به وجود می آورد.
پس هم در همین الان بی نهایت معدوم داریم هم در ازل که هیچکدام از انسانها به وجود نیامده بودند معدوم داشتیم. این بی نهایت معدوم، بعضی از بعضی متمیز بود چون ثابت بودند. این گروه، بی نهایت معدومِ متمیز را اجازه می دهد اما بی نهایت معدومی که به نظر ما متمیز نیستند چه اشکالی دارد جمع شوند. یعنی او، بی نهایت معدومی را که متمیز هستند جمع می کند و هیچ اشکالی نمی کند. شما بی نهایت معدومی را که تمیز ندارند جمع می کنید و می خواهید اشکال کنید. پس حرف معتزله دلیل بر مدعای مصنف می شود نمی خواهد بگوید مبنای معتزله صحیح است بلکه می خواهد بگوید مطلب اینچنین است که اجتماع معدوماتِ بی نهایت، اشکالی ندارد لذا مثل معتزله قائل به این مطلب شدند و لو آنها از جهت اینکه معدوم را ثابت گرفتند حرف باطلی زدند ولی از اینکه معدومات را جمع کردند حرف باطلی نزدند.
ترجمه: در این مساله معدومات قوی پیدا شدند که برای معدومات، ذوات حاصله قائل اند و این ذوات را هم غیر متناهی می دانند. مصنف به این مبنا اشاره نکرده در حالی که از خود این مبنا استفاده می کند که بعضی از این معدومات از بعضی دیگر متمایز اند.
«و الصنف الواحد منها کالسواد و البیاض غیر متناهی العدد»
ضمیر «منها» به «ذوات حاصله» برمی گردد.
یک صنف از این ذوات مثل سواد و بیاض غیر متتناهی العدد است یعنی هر صنفی از اصنافش را اگر ببینید غیر متناهی العدد است.
نکته: مراد از «صنف» در اینجا صنف منطقی نیست ظاهرا صنف لغوی است مثل لفظ «قِسم» می ماند که گاهی «قسم» گفته می شود هم صنف و هم نوع را شامل می شود. علت اینکه مراد صنف لغوی است چون سواد و بیاض نوع اند و صنف نیستند.
ترجمه: صنف واحد از این ذوات مثل سواد و بیاض، غیر متناهی العدد است «پس می توان معدوماتی غیر متناهی باشند حتی اگر ثبوت و تمیز هم برای آن قائل باشیم. چه رسد به این که معدوماتِ نامتناهی بگوییم و ثبوتی هم برای آن قائل نباشیم».



[1] الشفا،ابن سینا،ج4،س.236،س14،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo