< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ برای حرکت، مبدئی نیست مگر ابداع/ 2 ـ آیا حرکت، واجب بالغیر است یا واجب بالذات است/ فصل 11/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«فقد بان انه ان کان کلما فرضنا للحرکه مبدأ بهذه الصفه کان قبلها حرکه فلا یکون للحرکه المطلقه مبدأ الا الابداع»[1]
بعد از اینکه اثبات کردیم حرکت، ازلی است و به عبارت دیگر اثبات کردیم که هر گاه برای حرکت، اول قائل شدیم قبل از آن اول دوباره حرکت است می خواهیم نتیجه گیری کنیم. می گوییم معلوم شد که هر گاه حرکت را صاحب اول دیدیم واجب است «به کلمه ـ واجب است ـ دقت کنید» که قبل از آن حرکت، حرکت قائل شویم و دوباره اگر برای حرکتِ قبل هم اول قائل شدیم واجب است که قبل از آن هم حرکت قائل شد و همچنین تا این مطلب بدست آید که حرکت هیچ مبدئی ندارد جزء ابداع. یعنی فقط قبل از او ایجاد است و چیزی غیر از ایجاد قبل از آن وجود ندارد. فاعلی که او را ایجاد می کند قبل از او موجود است. خود ایجاد که فعلِ فاعل است نیز حاصل است و این حرکت، وجودی بعد از آن ایجاد است. یعنی مبدع که خداوند ـ تبارک ـ می باشد هست. یا به تعبیر دیگر موجد هست که خداوند ـ تبارک ـ است بعداً ایجاد می کند و بعد از ایجاد این حرکت وجود می گیرد. می دانید که بین ایجاد و وجود فرقی نیست یعنی همان لحظه ایجاد، آن هم موجود می شود قبلیتِ ایجاد بر وجود، قبلیت زمانی نیست قبلیت خداوند ـ تبارک ـ هم بر زمان، قبلیتِ زمانی نیست هر دو، قبلیت ذاتی است. خداوند ـ تبارک ـ به قبلیتِ ذاتی، تقدم بر زمان دارد یعنی به تقدم علّی. آن ایجاد هم به هر تقدمی می تواند باشد چون ایجاد با وجود هیچ فرقی ندارد جز یک فرق اعتباری. اگر وجود را به فاعل نسبت دهیم ایجاد می شود و اگر نسبت به موجود دهیم، وجود می شود. پس یک چیز است که آن یک چیز را اگر به فاعل نسبت دهیم ایجاد می شود و اگر به فعل نسبت دهیم وجود می شد. بنابراین شاید تقدم را تقدم در نسبت حساب کنید علی ای حال، تقدم زمانی نیست. پس آنچه که بر حرکت مقدم است ابداع و مبدع است.
به تعبیر مصنف توجه کنید که یک ابتدا برای حرکت قائل می شود و یک فاعلی قائل می شود. ابتدا، گویا از سنخ خود حرکت است که به ابتدا، ابداع می گوید. حرکت، آغازش ابداع است و الا آغازی که به نام اول نامیده شود ندارد چون ازلی است و ازلی، اول ندارد. و قبل از او فقط مبدع است یعنی قبل از حرکت، هیچ شیئی نیست جزء مبدع. بعد از آن مبدع، حرکت است که اولِ این حرکت، ایجاد است. و الا اولِ به معنای رایج ندارد. سپس مصنف بیان می کند که چون تا الان ثابت کردیم حرکت، اول ندارد ناچاریم همین را بگوییم که اولش ابداع است و قبل از آن هم مبدع است. اما ابداع چیست؟ ابداع عبارت از ایجادی است که در مدت نباشد و از ماده هم نباشد. موجودی را که خداوند ـ تبارک ـ ایجاد می کند بدون اینکه قبلا ماده ای داشته باشد و بدون اینکه قبلا معدومِ زمانی باشد گفته می شود این موجود را به ابداع ایجاد کرد. زمان یا حرکت هم اینچنین است که قبل از حرکت، ماده ای نیست که آن ماده، استعداد حرکت را حمل کند و بعداً که این استعداد کامل شد حرکت، به وجود بیاید. همچنین قبل از حرکت، زمانی نیست که حرکت در آن زمان معدوم شود. این مطلب که «قبل از حرکت زمانی نیست که حرکت در آن زمان معدوم شود» روشن است و احتیاج به توضیح ندارد. اما اینکه «قبل از حرکت، ماده ای نیست که استعداد حرکت را حمل کند» نیاز به توضیح دارد. ما می دانیم که حرکت به وسیله متحرک انجام می شود. متحرک، موجود مادی یا وابسته به ماده است. «وقتی تعبیر به مادی می کنیم، وابسته به ماده را هم شامل می شود. متحرک، موجودی مادی است پس حرکت، مسبوق به ماده می شود یعنی رتبتاً باید این متحرک باشد تا حرکت، شروع شود. بنابراین اینکه گفته می شود «مسبوق به ماده نیست» شاید ابهام داشته باشد و پذیرفته نشود اما توجه دارید که اینگونه گفتیم «ماده ای که استعداد حرکت را حمل کند و وقتی این استعداد کامل شد حرکت، وجود بگیرد» اینچنین ماده ای نداریم و الا ماده برای حرکت داریم که آن هم مثل خود حرکت ابداعی است یعنی همان لحظه ای که ایجاد می شود «البته تعبیر به ـ لحظه ـ غلط است باید گفت در همان ازل که این ماده ایجاد می شود» حرکت هم هست اینطور نیست که این ماده استعداد حرکت را حمل کند و بعداً حرکت به وجود بیاید. سبق ماده به این حد را قبول داریم اما این سبقِ علت قابلی است یعنی همانطور که علت فاعلی باید مقدم باشد علت قابلی هم باید مقدم باشد اما چون خود ماده مثل حرکت، ابداعی آفریده می شود مطرح نمی کنیم و می گوییم قبل از حرکت فقط ابداع است.
تا اینجا تتمه مباحث قبل بیان شد از اینجا وارد اشکال بعدی می شود که اشکال از همان کلماتی که استفاده شد به وجودمی آید چون گفته شد «اگر برای حرکت، اوّلی قائل شوید واجب است که قبل از حرکت، حرکتی درست شود و این حرکت، ازلی شود» از کلمه «واجب است» مستشکل به اشکال افتاده که شما حرکت را واجب الوجود قرار داد.
توضیح عبارت
«فقد بان انه ان کان فرضنا للحرکه مبدأ بهذه الصفه کان قبلها حرکه»
نسخه خطی «کلما فرضنا» است اگر چه «کما» هم باشد صحیح است زیرا به معنای «به محض اینکه» می باشد.
«بهذه الصفه»: یعنی اوّلی که سابقه عدم داشته باشد. یعنی اوّلی که در آن اوّل، حرکت موجود نباشد.
ترجمه: اگر اینچنین باشد که هر گاه ما برای حرکت، مبدئی به این صفت «یعنی مثل خود حرکت باشد که ماقبلش حرکت نباشد بلکه عدم باشد» فرض کنیم، قبل از آن حرکت باید حرکتی باشد.
نکته: در صورتی برای حرکت، حرکت قائل می شویم که حرکت را به این صفت فرض می کنیم که قبلش معدوم باشد یعنی حرکت، قبل از وجودش معدوم باشد در اینصورت ناچاریم قبل از حرکت، حرکتی را فرض کنیم اما اگر حرکت، قبلش معدوم نباشد و این صفت را نداشته باشد و فقط مسبوق به ابداع باشد در اینصورت حرکت، ازلی می شود و قبل ندارد که در آن قبل، حرکت فرض شود.
«فلا یکون للحرکه المطلقه مبدأ الا الابداع»
«فلا یکون» جواب برای «ان» است. اگر وضع چنین باشد که هر گاه برای حرکت، مبدأ فرض کنیم باید قبل از آن، حرکت داشته باشیم حرکتِ مطلقه ازلی می شود و وقتی ازلی شد مبدئی جز ابداع «یعنی ایجاد» ندارد.
«الحرکه المطلقه»: مراد اصل حرکت است که اصل حرکت با خلقت فلک شروع می شود. پس مراد از حرکت مطلقه همان حرکت فلک است.
«و لا قبلها شیء الا ذات المبدع جل کبریاؤه»
قبل از این حرکت مطلقه، شیئی نیست جز ذات مبدع «یعنی واجب تعالی» پس مبدء حرکت، همان ایجادی است که با آن ایجاد، حرکت وجود می گیرد قبل از حرکت هم هیچ چیزی نیست جز خداوند ـ تبارک ـ . و خداوند ـ تبارک ـ مبدع است و حرکت را ایجاد می کند.
«قبلیه بالذات لا بالزمان»
قبلیت خداوند ـ تبارک ـ چه نوع قبلیتی است؟ بیان می کند که قبلیت بالذات و بالعلیه است و قبلیت بالزمان نیست.
«و کیف یکون قبلها الا ذات المبدع»
چگونه قبل از حرکت، چیزی باشد جز ذات مبدع»
«و قد منعنا ان یکون للزمان فی نفسه آن اول متقدم علیه او شیءاول الا ذات الباری المبدع»
با توجه به آنچه قبلا گفتیم و ثابت کردیم: زمان، «آن» ی که اوّل باشد و آن «آن» متقدم بر زمان باشد نداریم. وقتی این مطلب ثابت شد چگونه می توانید بگویید قبل از زمان چیزی جزء ذات مبدع است؟ چون هر قبلی را نفی کردیم چگونه قبل از حرکت، جز ذات مبدع چیزی داشته باشیم.
ترجمه: چگونه قبل از حرکت، جز ذات مبدع چیزی وجود داشته باشد در حالی که منع کردیم برای زمان فی نفسه «آنِ» اول باشد که متقدم بر زمان باشد. «زمان به لحاظ خودش یعنی از جنس خودش هیچ اولی ندارد. وقتی بر زمان، چیزی تقدم نگرفت بر حرکتی هم که سازنده زمان است چیزی مقدم نمی شود» یا شیء اوّلی باشد جزء ذات باری تعالی که مبدع است.
«فلذلک لا یکون للحرکه ابتداء زمانی الا علی جهه الابداع»
«فلذلک»: حال که معلوم شد زمان و حرکت ازلی است.
ترجمه: حال که معلوم شد زمان و حرکت ازلی است برای حرکت ابتداء زمانی نیست مگر ابتداء به حیث ابداع باشد «یعنی ابتدایی که عبارت از ابداع است».
استثنا در اینجا منقطع است نه متصل یعنی ابداع داخل در ابتدای زمانی و از جنس آن نیست تا بخواهد اخراج شود.
«و لا شیء یتقدم علیها الا ذات المبدع»
ضمیر «علیها» به «حرکت» بر می گردد.
ترجمه: بر حرکت چیزی مقدم نیست مگر ذات مبدع.
صفحه 235 سطر 13 قوله «ولیس»
این اشکال بر عبارت «ان کان کلما فرضنا للحرکه مبدأ بهذه الصفه کان قبلها حرکه» در سطر 8 است مصنف می گوید «هر گاه بخواهی حرکتی را معدوم کنید می بینید موجود است» این عبارت در مورد واجب بکار می رود یعنی وجود را رها نمی کند پس واجب الوجود است.
اشکال: مصنف می گوید هر گاه برای حرکت، مبدئی به این صفت فرض کنید لازم می آید که قبل از آن دوباره حرکت باشد یعنی نمی توان عدم را بر آن وارد کرده تا در یک مقطعی گفتید حرکت، معدوم است در همان مقطع، حرکت موجود است. دوباره در مقطع قبلی اگر بخواهید بگویید حرکت، معدوم است در همان مقطع قبلی هم حرکت موجود است یعنی هر جا که معدوم فرضش کنید، می بینید عدم را نمی پذیرد باید موجود باشد.
صفت واجب هم همین است که هر چه می خواهی آن را معدوم فرض کنی عدم را نمی پذیرد بنابراین حرکت را واجب کردید.
جواب: حرکت، واجب است ولی واجب بالغیر است ما هم واجب بودنش را قبول داریم ولی واجب بالغیر است و واجب بالذات نیست و هیچ اشکالی ندارد که شیئی واجب بالغیر باشد. به تعبیر مصنف می گوید واجب مطلق یا واجب بالغیر مشکلی ندارد. واجب مطلق دو فرد دارد:
1 ـ واجب بالذات
2 ـ واجب بالغیر.
وقتی به طور مطلق می گویید فلان شیء واجب است اشکال ندارد چون ممکن است به فرد بالغیر منصرف شود وقتی هم می گویید واجب بالغیر است که این هم مسلما اشکال ندارد. اما اگر غیر از خداوند ـ تبارک ـ چیزی را واجب کنید و قید بالذات بیاورید اشکال دارد. پس در دو حال اسناد وجوب به اشیایی غیر از خداوند ـ تبارک ـ اشکال ندارد یکبار این است که به آنها وجوب بالغیر را نسبت بدهید. یکبار هم این است که وجوب مطلق را نسبت بدهید که قهراً منصرف به واجب بالغیر می شود زیرا برهان توحید نمی گذارد چیزی غیر از خداوند ـ تبارک ـ واجب بالذات باشد.
مصنف می فرماید خیلی چیزها واجبند ولی واجب بالشرط و بالغیر هستند مثلا گفته می شود وجود روز واجب است ولی به شرط طلوع نهار. اگر این شرط را بردارید وجود روز واجب نیست. تساوی زوایا با دو قائمه واجب است ولی به شرطی که این شکل، مثلث باشد. اگر شرط، حاصل شد وجوب هست اگر این شکل، مثلث بود واجب است که زوایایش برابر دو قائمه باشد.
در ما نحن فیه هم این گونه می گوییم که اگر برای حرکت، اوّل قائل شدید و مقطعی فرض کردید که معدوم است واجب است که در آن مقطع، حرکت باشد ولی اگر برای حرکت، عدمی قائل نشدید و حرکت را قدیم و ازلی دانستید آیا این حرکت ازلی، واجب است که باشد؟ جواب داده می شود که واجب نیست که باشد زیرا خداوند ـ تبارک ـ می تواند آن را خلق نکند. حرکت را اگر بخواهید حادث کنید واجب است که قبل از آن، حرکت باشد اما اگر ازلی کنید ممکن است خداوند ـ تبارک ـ چنین فعلی نداشته باشد پس حرکت را اگر خداوند ـ تبارک ـ صادر نکند صادر نمی شود. اینکه گفته می شود حرکت، واجب است در صورتی می باشد که می خواهید برای آن عدم درست کنید لذا می گوییم به محض اینکه برایش عدم درست کردید واجب است که وجود پیدا کند البته با شرط می گوییم واجب است که وجود پیدا کند. شرطش هم این است که اگر برای آن، عدم درست کنید می بینید هست. اما اگر برای آن، عدم درست نکردید و حرکت را یک امر ازلی گرفتید چون باید از غیر صادر شود ممکن است غیر آن را صادر نکند پس خود ذات حرکت، اقتضای وجود ندارد. آن شرطی که شما در آن می آورید اقتضای وجود به آن می دهد. وقتی معدوم می کنید می گویید این قطعه اش معدوم است و قطعات بعدی موجود است مامی گوییم آن قطعه معدومش هم معدوم نیست باید موجود باشد. در آن قطعه ای که شما معدوم فرض می کنید باید موجود باشد پس وجودش، واجب است اگر آن را معدوم فرض کنید و الا اگر ازلی فرض کنید واجب الوجود نیست. زیرا فعلی از افعال خداوند ـ تبارک ـ است و خداوند ـ تبارک ـ می تواند آن را صادر کند و می تواند صادر نکند.
سوال: چرا مصنف این مطلبِ به این واضحی را اینقدر توضیح می دهد که حرکت، واجب بالغیر است و واجب بالغیر هم ایرادی ندارد.
جواب: ظاهراً در زمان مصنف، این مطلب به این صورت که امروزه جا افتاده است جا نیفتاده بود. باید توضیح بیشتری داده می شد تا مطلب در اذهان جا بیفتد وعادت مصنف این است که مطالبی که هنوز رایج نیست و در اذهان مردم وارد نشده زیاد توضیح می دهد مثلا در جایی که می خواهد جوهر را معنا کند در کتاب الهیات شفا حدود 2 صفحه توضیح می دهد اما در نزد ما آسان است و گفته می شود «جوهر ماهیه اذا وجدت فی الخارج وجدت لا فی موضوع» اشکالی مطرح می شد که این اشکال را با عبارت «اذا وجدت فی الخارج» می خواسته بر طرف کند «و خود مصنف، ابتکار این کلمه را داشته است».
شاهد بر آسان نبودن این مطلب، این است که متکلمین در همان زمان، اصلاق واجب بر هر موجود دیگری را منع می کردند و واجب بالغیر را گویا تصور نمی کردند. مهمتر از این، ابن رشد که بعد از ابن سینا بوده و با کلمات ابن سینا آشنا بوده اطلاق وجوب بر ممکنات را ترک می داند و واجب بالغیر را اصلا متوجه نشده است. یعنی مطلب به این واضحی نزد ابن رشد مخفی مانده است چون نزد ما واضح ست. ابن رشد بر فلاسفه اشکال می کند و همه را مشرک به حساب می آورد و می گوید چرا اطلاق واجب بر ممکنات می کنید. جواب این اشکال روشن است زیرا واجب، واجب بالغیر است و اشکالی ندارد ولی آن زمان، این مطلب واضح نبوده است.
حتی در علم کلام خواندید که قاعده «والشی مالم یجب لم یوجد» غلط است. آنها می گویند شیء باید اولویت پیدا کند و بعد از اولویت، موجود می شود اولویت را خداوند ـ تبارک ـ به این موجود می دهد و بعداً موجودش می کند. نمی گوید وجوب بالغیر می دهد. خداوند ـ تبارک ـ به کسی وجوب عطا نمی کند تا وجوب بالغیر شود. در شرح توحید صدوق، مرحوم قاضی سعید قاعده «الشی ما لم یجب لم یوجد» را رد می کند یعنی ایشان هم وجوب بالغیر را قبول نمی کند و می گوید وجوب، دادنی نیست. وجوب برای خود خداوند ـ تبارک ـ است. معلوم است اگر وجوبی را خداوند ـ تبارک ـ بدهد وجود بالغیر است ولی با وجود این،منکر آن می شوند. حتی مرحوم قاضی سعید که بعد از ابن سینا و ابن رشد است با این قانون مخالف است.
نکته: کلام ابن رشددر کتابی که در توضیح کلام ارسطو نوشته آمده است.
توضیح عبارت
«و لیس لقائل ان یقول انکم قد جعلتم الحرکه واجبه الوجود»
شما با آن عبارتی که آوردید حرکت را واجب الوجود قرار دادید، توجه کنید در آن عبارت، ابن سینا کلامی زده که متشکل از آن، وجوب را فهمیده. مصنف هم می خواهد جواب بدهد و در آن جواب، ناظر به عبارت خودش است.
«وواجب الوجود لا یحتاج الی موجد»
واجب الوجود احتیاج به موجِد ندارد تا این قدر زحمت بکشید که پس مبدأش ابداع است و قبل از آن فقط مبدع است. اگر واجب الوجود است بگویید قبل از آن، ابداع هم نیست. مبدع هم نیست. همانطور که می گویید قبل از خداوند ـ تبارک ـ که واجب الوجود است نه مبدع و نه ابداع است قبل از این حرکت هم بگویید نه مبدع و نه ابداع است.
«فالجواب ان الواجب الوجود علی نحوین احدهما واجب الوجود مطلقا و لذاته و الآخر واجب الوجود بشرط و بغیره»
«و لذاته» عطف تفسیر بر «مطلقا» است. در مقابلِ «مطلقا» تعبیر به «بشرط» می کند و در مقابل «لذاته» تعبیر به «بغیره» می کند پس آنچه در مقابل مطلقا است بشرط است لذا مراد از مطلقا، بذاته است.
واجب الوجود به یکی از دو نحو است یکی از آن دو نحو، واجب الوجود است مطلقا. «مطلقا» به معنای «بدون شرط» است یعنی نه اینکه واجب الوجود از ناحیه شرط باشد. مراد از «مطلقا» که در توضیح مطالب بیان شد این بود: اعم از اینکه بالذات باشد یا بالغیر باشد اما مراد از «مطلقا» در اینجا به معنای این است که قید «بشرط و بغیر» ندارد که همان واجب بالذات می شود.
«مثل کون الزوایا مساویه لقائمتین و ذلک لیس واجبا مطلقا بل واجب اذا کان الشکل مثلثا»
مصنف برای واجب بالغیر چند مثال می زند. مثال اول این است که زوایایی مساوی با دو قائمه باشند. این مطلب، واجب است ولی واجب مطلق و بلاشرط نیست بلکه واجب است زمانی که شکل، مثلث باشد.
«و کذلک وجوب النهار مع طلوع الشمس فهو واجب بعله»
همچنین وجوب نهار با طلوع شمس واجب است ولی به علت است.
در مثال اول، واجب بود بشرطٍ، اما در اینجا واجب است بعلهٍ. در مثال اول شرطش این بود که مثلث باشد اما در اینجا علت نهار، طلوع شمس است.
«و لیس وجوب النهار و لا طلوع الشمس واجب بذاته»
وجوب نهار و طلوع شمس هیچکدام واجب بالذات نیستند. اگر نهار موجود بود واجب است که شمس، طالع باشد. اگر شمس، طالع بود واجب است که نهار موجود باشد. هر کدام بالقیاس به دیگری واجب می شوند.
«و نحن اوجبنا وجوب قدم الحرکه ان فرض للحرکه ابتداء لا علی نحو الابداع»
در نسخه خطی «وجود قدم الحرکه» آمده است که بهتر از «وجوب» است.
اگر نسخه «وجوب قدم الحرکه» باشدمعنا این می شود: حکم کردیم به وجوب «نگویید وجوب را واجب کردیم» اما اگر نسخه «وجود» باشدمعنا این می شود: وجودِ قدم حرکت را واجب کردیم.
ما اگر حرکت را واجب کردیم، بالذات واجبش نکردیم بلکه با این شرط واجبش کردیم که برایش ابتدا فرض کنید. اگر برای آن ابتدا فرض کردید و در مقطعی آن را معدوم. کردید در اینصورت واجب است که در آن مقطع، حرکت موجود باشد و الا اگر برای آن ابتدا فرض نکردید و آن را موجود ازلی قرار دادید چون این موجود ازلی باید به وسیله ی غیر انجام شود اگر آن غیر اراده نکند یجاد نمی شود بنابراین واجب نیست «یعنی اگر موجود ازلی باشد احتیاج به فیض فیاش دارد اگر فیاضی، فیضش را به جهتی قطع کرد این، موجود نمی شود پس در فرض ازلی بودن واجب الوجود نیست بلکه ممکن الوجود است و با غیر، واجب می شود. در فرضی که می خواهید آن را معدوم کنید واجب می شود. پس به وسیله شرط، واجب شد ند اینکه بلاشرط و مطلقا واجب شود.
ترجمه: ما واجب می کنیم وجوب قدم حرکت را اگر ابتدایی که به نحو ابداع نیست برایش قائل شوید «یعنی ابتداء حدوثی برای آن قائل شوید و آن را معدوم فرض کنید واجب است که قدیم باشد و واجب است. در همان مقطعی که معدومش می کنید واجبش کنید.
«و ذلک محال»
اینکه ابتدایی لا علی نحو الابداع داشته باشد محال است. پس باید ابتدایِ اینگونه ای نداشته باشد یعنی در همان مقطع واجب است که موجود شود.
موجود نشدنش به خاطر این است که یا ابتدا داشتنش محال است پس موجود شدنش واجب است. اما موجود شدنش با این شرط واجب است لذا می فرماید «فهذا بشرط»
«فهذا بشرط»
چنین وجوبی، وجوب بشرط است
به عبارتی باید در اینجا اینگونه گفت که این وجوب، وجوب بشرط ابتداء لا علی نحو الابداع است یعنی اگر ابتداء لا علی نحوالابداع را برای حرکت قائل شدید حرکت، واجب می شود پس وجوبش با این شرط است. به عبارت دیگر وجوب بالذات، عدم را مطلقا طرد می کند اما وجوب بشرط، در فرض وجود آن شرط، عدم را طرد می کند نه مطلقا.
در مورد واجب تعالی، عدم مطلقا طرد می شود بدون اینکه شرط شود اما در مورد واجب های دیگر عدم با شرط طرد می شود و اگر آن شرط را بردارید، عدم طرد نمی شود و می تواند بیاید. پس چنین چیزی واجب بالذات نیست.
«و لم نوجِب لها وجوب الوجود لذاته»
ضمیر «لها» به «حرکت» بر می گردد.
ما وجوب لذاته را برای حرکت قائل نشدیم بلکه وجوب را قائل شدیم اما به صورت مرسل و بدون قید بالغیر و بالذات. یا وجوب را با قید بالغیر قائل شدیم. و اینچنین نیست که اگر به طور مرسل گفتیم فلانی شیء واجب است حتما وجوب بالذات از آن در آید چون وجوب، دو فرد دارد و نمی توان بدون قرینه بر وجوب بالذات حمل کرد اما بر وجوب بالغیر حمل می شود چون دلیل توحید اجازه نمیدهد وجوب بالذات بر غیر خداوند ـ تبارک ـ اطلاق شود لذا وقتی وجوب را مرسل گفتیم منصرف به وجوب بالغیر می کنیم به دلیل توحید. اما خود بخود نمی تواند منصرف به وجوب بالذات شود چون دو فرد دارد.
«و لیس اذا جعل للشیء وجوب وجود مرسلا او عند شرط فقد جعل له ذلک لذاته»
«ذلک»: مراد وجوب است.
اینچنین نیست که اگر ما برای شیء، وجوب وجود مرسل «یعنی بدون قید» قائل شدیم یا عند شرط بود «یعنی قید داشت و قید آن، بالغیر بود» قائل شویم حتما برای آن شیء، وجوب را لذاته قرار داده باشیم.


[1] الشفا،ابن سینا،ج4،س.235،س8،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo