< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/09/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه دلیل بر اینکه زمان، اول ندارد/ فصل 11/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«فبین انه اذا حدث فی جسم امر لم یکن فقد حصل لعله ذلک الامر الی الجسم نسبه لم تکن»[1]
بحث در این بود که زمان، اول ندارد یعنی هر قطعه ای که برای زمان تصور کنید و بگویید زمان از آنجا شروع شده قبلش باید زمانی موجود باشد و ممکن نیست که برای زمان، اوّل داشته باشیم.
بحث درباره زمان بود ولی ورود در بحث، ما را به اینجا کشاند که از حرکت بحث کنیم و الان اینطور می گوییم: این حرکتی که در جسمی حاصل شده و قبلا حاصل نبوده است به خاطر این می باشد که علت این حرکت، قبلا به این جسم نسبتی نداشته و الان نسبت داشته است. اگر آن علت به این جسم نسبتی داشت حرکت را در این جسم ایجاد می کرد اما الان آن نسبت را پیدا کرده و الان حرکت را ایجاد کرده است.
این نسبت چه نسبتی است؟ این نسبت در خود آن علت می خواهد درست شود. این نسبت عبارت از «وجود بعد ما لم یکن» است یعنی در خود همین علت، چیزی الان موجود شده که قبلا نبوده است و الا اگر قبلا می بود این علت، قبلا آن امر یعنی حرکت را ایجاد می کرد. می بینیم قبلا ایجاد نکرده و الان ایجاد می کند معلوم می شود که اتفاقی در خود این علت افتاده است نسبتی که عبارت از وجودِ بعد العدم است در این علت پیدا شده است یعنی چیزی در این علت پیدا شده که قبلا نبوده. آن چیز چه می باشد؟ آن چیز یا ذات است «یعنی خود علت، قبلا نبوده و الان موجود شده است» یا حالتی از حالات است «علت بوده ولی آن حالتی از حالات نبوده» که نبوده و بعداً پیدا شده و تاثیر می کند. آن حالت چیست؟ می گویند آن حالت یا حرکت است یا قوه است یا اراده است. یا این علت تا الان حرکت نمی کرد و لذا در معلولش و در جسم مقابلش هم حرکت ایجاد نمی کرد الان شروع به حرکت کرده لذا در جسم مقابل هم حرکت ایجاد می کند. یا نیرو نداشت و الان به آن نیرو داده شده است و با این نیرو حرکت می دهد. یا اراده نداشت و الان اراده پیدا کرده حرکت می دهد.
پس اگر حرکتی در جسمی موجود شد در حالی که قبلا موجود نبود باید گفت علت حرکت، به این جسم نسبتی پیدا کرد که آن نسبت قبلا موجود نبود و در واقع در خود آن علت هم امری اتفاق می افتد که قبلا موجود نبوده است. آن امر که اتفاق می افتد این علت به این جسم که می خواهد حرکت بدهد نسبتی پیدا می کند که قبلا این نسبت را نداشت. آن امری که می خواست اتفاق بیفتد که یا ذات است یا حالت است و حالت هم گفتیم یا حرکت است یا قوه است یا ادراک است. هر کدام از اینها که باشد معلوم می شود که سببی دخالت کرده است که این علت «ذات یا حالت» را الان به وجود آورده است. دوباره نقل کلام در آن سبب می کنیم آن سبب هم اگر قبلا موجود بود مسببها را قبلا موجود می کرد در حالی که الان موجود می کند. وقتی الان موجود می کند در مورد آن هم همینطور می گوییم که یا قبلا ذاتش نبوده یا حالتی از حالاتش نبوده بعداً ذاتش یا حالتش پیدا شده است پس در این صورت، آن هم علت می خواهد چون حادث است. دوباره برای علتش همین وضعی که گفته شد پیش می آید و هکذا.
با توجه به این توضیحاتی که داده شد معلوم گردید که ما عللی داریم تا این علل به معلولی که مورد توجه ما است برسد باید افراد بی نهایت داشته باشد یعنی بی نهایت علل داریم. یکی از سه حال را در مورد این علل بی نهایت باید اجرا کرد. یا می گوییم همه با هم موجودند یا بگوییم تعاقب دارند اگر گفتیم تعاقب دارند یا می گوییم تتالی دارند و زمان برای آنها نیست و پی در پی آمدند یا می گوییم هر کدام در یک زمانی آمدند. اگر بگوییم که همه با هم آمدند لازم می آید همان محالیتی که در تسلسل وجود دارد. در تسلسل گفته می شود که موجوداتِ بی نهایت که مترتب اند اجتماع در وجود پیدا می کنند و این باطل است چون گفتیم تسلسل باطل است. در ما نحن فیه هم لازم می آید بی نهایت علل که ترتب در وجود دارند در یک زمان موجود شوند و این همان استحاله تسلسل است و این محال است. اگر گفته شود که تعاقب دارند ولی هر کدام در یک «آن» واقع می شوند به طوری که از وقوع این بی نهایت، زمانی درست نمی شود چون همه در «آن» درست می شوند. «آن» ها که کنار هم قرار بگیرند زمان را تشکیل نمی دهند این هم باطل است چون تتالی آنات می شود و ما تتالی آنات را قبلا باطل کردیم. امر سوم باقی می ماند که هر کدام از این حوادث که علتند در یک زمانی واقع بشوند. بی نهایت علت بر یکدیگر ترتب دارند پس بی نهایت زمان در این جا موجودند. بی نهایت زمان یعنی زمانی که اول ندارد در این صورت مطلوب نتیجه گرفته می شود.
خلاصه: وقتی حرکت و بالتبع زمان، ابتدا داشته باشد و تازه حادث شود قبلا گفتیم امکان وجودش از قبل بوده است ولی موجود نشده است اما چرا موجود نشده است چون علت، کارآیی لازم را نداشته و الان پیدا کرده است یا به تعبیر دیگر علت، به این جسمی که می خواهد حرکت کند نسبتی را که باید داشته باشد نداشته و الان آن نسبت را پیدا کرده و آن نسبت، وجودِ بعد ما لم یکن است که هم برای حرکت است و هم برای علت است. در علت، یک وجودِ بعد ما لم یکن اتفاق افتاده که آیا وجود ذات است یا وجود علت است؟ اینها توضیح داده شد و نتیجه گرفته شد که علتها بی نهایت می شوند و در این علتهای بی نهایت سه احتمال مطرح شد که دو احتمال، باطل شد و یک احتمال متعین شد و آن احتمال متعین، مطلوب ما را نتیجه می دهد. می توان گفت استدلال در اینجا تمام شده ولی هنوز مصنف آن را ادامه می دهد نه اینکه فرض های دیگر بیاورد بلکه می خواهد مدعایش را اثبات کند در آن اثباتِ مدعا دوباره فروضی پیدا می شود و الا تقریبا می توان گفت که مدعا در اینجا ثابت شد.
توضیح عبارت
«فبین انه اذا حدث فی جسم امر لم یکن فقد حصل لعله ذلک الامر الی الجسم نسبه لم تکن»
آنچه که بیان شده بود این بود که قبل از حدوث حرکت، امکان حرکت هست ولی خود حرکت نیست. اما به چه علت خود حرکت نیست؟ چون علت حرکت، به این جسم متحرک باید نسبتی می داشت که آن نسبت، وجود نداشت و الان آن نسبت موجود شده است. چون الان آن نسبت موجود شده حرکت هم موجود شده است پس اگر امری مثل حرکت، موجود شد در حالی که قبلا نبود باید علتش نسبت به آن، نسبتی پیدا کند که الان هست و قبلا نبوده است. وجود این امر الان و نبودش در قبل، دلیل بر این است که نسبتی که این علت به این امر دارد الان موجود شده در حالی که قبلا معدوم بود.
ترجمه: اگر در جسمی امری مثل حرکت حادث شود که این امر، قبلا نبوده و الان موجود شده است باید گفت علت این امر و این حرکت، به آن جسمی که می خواهد حرکت پیدا کند الان نسبتی حاصل شده که قبلا نبوده است.
«و تلک النسبه نسبه وجود بعد عدم لذات او لحال»
این نسبتی که الان ذکرش کردیم نسبتِ وجودِ بعد از عدم است. خود این امر، وجود بعد از عدم پیدا می کند و آن نسبت هم وجود بعد از عدم پیدا می کند. علت هم باید علیتش که همان نسبت است وجود بعد از عدم پیدا کند. اما الان چه اتفاقی در علت می افتد که الان نسبت پیدا می کند.آن چه که قبلا نداشته و الان می آید چیست؟ چون یا ذات علت، الان موجود شده و قبلا نبوده است یا حالتی از حالات علت الان موجود شده و قبلا نبوده است. این را می خواهد بیان کند لذا می گوید این نسبت، نسبت وجود بعد از عدم است اما عدم چه چیز است؟ گاهی عدم ذات است و الان تبدیل به وجود ذات شده گاهی عدم حالت است و الان تبدیل به وجود حالت شده.
«اما حرکهٌ توجب قربا او بعدا»
این علت، خودش حرکت نمی کرده لذا نمی توانسته آن جسم را حرکت بدهد. حال این علت حرکت پیدا کرده است که این حرکت، موجب قرب یا بعد یا موازات یا خلاف موازاه است. یعنی حرکتی که به تدریج نزدیک می شود مثلا فرض کنید جسمی که علت بود حرکت می کرد ولی به این جسم متحرک، برخورد نداشت. آن حرکت، این را کم کم به جسم متحرک نزیک می کرد تا با برخورد به جسم متحرک، جسم متحرک را هم به حرکت بیندازد. این حرکتی که موجب قرب به این جسم و بُعدِ از مبدء حرکت بود قبلا موجود نبود و الان موجود شده است. یا مثلا قربش قبلا نبود و الان حاصل شده است. این جسمی که علت است حرکت می کرد ولی قرب به این متحرک نداشت تا این متحرک را حرکت بدهد بلکه قرب به مبدء حرکت خودش داشت. حال از مبدء حرکت خودش بُعد پیدا می کند و به این جسمی می خواهد حرکت بدهد قرب پیدا می کند. این قرب و بعد که قبلا حاصل نبود الان حاصل می شود یا آن بعد کذائی که قبلا حاصل نبود الان حاصل می شود.
«او موازاه او خلافها»
این شیء با این جسم متحرک باید موازاتی پیدا کند و این موازات قبلا نبود و الان می آید مثلا فرض کنید آهن ربا است که باید موازی با این میخ شود تا این میخ را بتواند حرکت دهد. اگر فاصله داشته باشد نمی تواند حرکت دهد.
یا خلاف موازات مثلا در آهن ربا که قطب های مخالفشان اگر کنار هم باشد به یکدیگر می چسبند و اگر قطب های موافقشان باشد از هم دور می شوند حال ما می خواهیم اینها را به حرکت بیندازیم باید آن موازات را بهم بزنیم مثلا قطب های مخالفشان موازی بود حال قطب های مخالفشان را موازی کنیم و آن موازات قبلی را به هم بزنیم تا اینها حرکت کنند. علی ای حال باید حالتی عوض شود تا این حرکتی که معدوم بوده موجود شود.
«و اما حدوث قوه محرکه لم تکن»
این عبارت عطف بر «حرکه» است. آن حالتی که برای علت پدید می آید و قبلا نبوده یا حرکت بود که توضیح داده شد یا حدوث قوه محرکه بود که قبلا موجود نبود. این قوه محرکه قبلا در این محرک و علت، موجود نبود و الان موجود شده است.
«و اما اراده حادثه»
یا اراده ای بود که قبلا موجود نبود و الان موجود شده است.
اگر این جسم متحرک، الان حرکتش را شروع می کند معلوم می شود که علت، الان تاثیرش را شروع می کند.
بعد از «قوه محرکه» تعبیر به «لم تکن» کرد و بعد از «اراده» لفظ «حادثه» آورد این دو فرقی نمی کنند یعنی قوه محرکه ای که نبود و موجود شد یا به عبارت دیگر، قوه محرکه ای که حادث شد و اراده ای که نبود و موجود شد یا به عبارت دیگر اراده ای که حادث شد.
کلمه «حادثه» یا کلمه «لم تکن» هر دو یکی است و تفنن در عبارت است.
«و کل ذلک فلحدوثه سبب الاتصال شیئا بعد شیء»
گفتیم در اینجا سه حالت اتفاق می افتد:
1 ـ این عللِ بی نهایت با هم باشند. این را مصنف، سومی قرار می دهد.
2 ـ تتالی آنات باشند. این را مصنف، دومی قرار می دهد .
3 ـ زمانی های پی در پی باشد. این را مصنف سومی قرار می دهد.
دو مورد اول باطل شد پس سومی نتیجه گرفته می شود. مصنف سومی را اثبات می کند نتیجه می گیرد که دوتای اول باطل است.
«کل ذلک»: چه ذات معدوم بوده و بعداً موجود شده چه حالت، معدوم بوده و بعداً موجود شده است. این حالت هم می خواهد حرکت باشد یا حدوث قوه باشد یا اراده باشد.
همه اینها برای حدوث هر یک، سببی است. این سبب چگونه است؟ این سبب باید سببی باشد که تدریجا حاصل می شود. این اسباب نمی توانند دفعتا حاصل شوند و نمی توانند در آنات حاصل شوند باید تدریجا حاصل شوند و اتصال به هم داشته باشند و گسیختگی نداشته باشند و الا لازم می آید که علت آمده باشد و معلول نیامده باشد بلکه با فاصله آمده باشد. هر کدام، علت برای ما بعد خودشان هستند باید متصل به ما بعد شوند و نمی توانند فاصله شوند. پس همه آنها سبب اتصال اند یعنی سبب این هستند که شیئی بعد از خودشان متصل به خودشان حادث شود و آن بعدی هم سبب است که شیئی بعد از خودش و متصل به خودش حادث شود و آن سومی هم همینطور است. به تدریج باید قبلی سبب شود برای اینکه متصل به این قبلی حادث شود. اما نباید با هم باشند چون اگر با هم باشند همان استحاله تسلسل در اینجا می آید.
نکته: حرکتی که ایجاد می شود تدریجی است نه دفعی مثلا قرب و بعدی که مصنف بیان کرد یعنی این جسم باید نزدیک به این جسم شود تا آن را راه بیندازد و آن جسم هم باید نزدیک به جسم سوم شود تا آن را راه بیندازد. هر کدام مدتی حرکت می کنند و حرکت به تنهایی کافی نیست بلکه قرب و برخورد هم لازم است. این جسم محرک برای رسیدن به متحرک باید مسافتی را طی کند تا او بتواند متحرک را حرکت دهد در این مسافت، از محل اوّلی اش بُعد پیدا می کند و به این محل جدیدش قرب پیدا می کند بعد از اینکه قربِ لازم حاصل شد آن جسم بعدی را حرکت می دهد. در خود فلک هم که نگاه کنید همینطور است یعنی فلک وقتی که می گردد اگر چه جسمی به جسمی نزدیک نمی شود ولی از یک جای حرکت، می گویید مبدأ حرکت است «اگر چه برای حرکت دورانی نمی توان مبدأ درست کرد مگر اینکه گفته شود که این جسم تازه شروع به حرکت کرد» مثلا یک جای فلک را علامت بزنید و بگویید حرکت از اینجا شروع می شود این باید جلو بیاید تا حرکت این نقطه دور بزند. فرض می کنیم آن جا را که علامت گذاشتیم علت برای حرکت است خود این جزء هم باید حرکت کند تا بقیه را هم حرکت دهد. در حرکت مستقیم هم همینطور است که باید خودش را به متحرک بعدی برساند و فشار به آن بیاورد. در هر صورت، تدریج است و تدریج به این نحوه هایی که گفتیم باید حاصل شود.
مثال: سنگی در اینجا است و سنگ دیگری به آن متصل است سنگ اولی علت برای سنگ دومی است. این سنگ اول از نقطه «الف» به نقطه «ب» حرکت می کند و سنگ دوم را از نقطه «ب» به نقطه «ج» حرکت می دهد. این حرکت سنگ اول از «الف» به «ب»، علت می شود برای حرکت سنگ دیگری از «ب» به «ج». دوباره خود همین سنگ اول از «ب» به «ج» حرکت می کند و این، سبب می شودکه سنگ دوم از «ج» به «د» حرکت کند و هکذا هر حرکتی که بر سنگ اول وارد شود حرکتی را در دومی ایجاد می کند. آن قرب و بعدی که سنگ اول پیدا می کند قرب و بعدی در دومی درست می کند و این قرب و بعد در دومی، همان حرکت است و این کار به تدریج انجام می شود. در ذات هم همینطور است ممکن است یک ذاتی بخواهد حرکت بدهد تا یک حرکتی داد نوبت این ذات تمام می شود و نیرویش تحلیل می رود دوباره ذات دیگر یا نیروی دیگر باید درست شود «اما به چه ترتیبی درست می شود به آن کاری نداریم» تا این حرکت که برای سنگ دوم است حادث شد یعنی این تدریج که انتقال از «الف» به «ب» و از «ب» به «ج» است حادث شود و این انتقال احتیاج به مُنقِّل دارد و آن منقّل هم خودش باید این انتقال را داشته باشد. آن شی به تدریج نقل می دهد این شیء هم به تدریج منتقل می شود. به تدریج حالتی حادث می شود که آن حالت یا قرب و بعد است مثل همین مثالی که گفته شد یا تجدد ذات یا تجدد نیرو است.
اگر محرک بخواهد یک ذره توقف کند «چه ذاتش توقف کند چه نیرویش توقف کند چه حرکتی که دارد می دهد توقف کند» بعدی هم توقف می کند.
«و ذلک لا یمکن الا بحرکه تُنَظِّم الزمان شیئا بعد شیء»
«ذلک»: این اتصال شیئاً بعد شیء یعنی تدریج.
ترجمه: این اتصال شیئا بعد شیء یعنی تدریج ممکن نیست مگر به حرکتی «نمی خواهیم بگوییم علت ها حرکتند. علت ها هر چه باشند اگر به تدریج حرکت می کنند معلوم می شود که همراه حرکتی هستند» که آن حرکت به زمان سر و سامان می دهد تدریجا «یعنی همانطور که خودش سر و سامان پیدا می کند به زمان هم تدریجا سر و سامان می دهد چون بحث ما در حرکت نیست بلکه بحث در زمان است. حرکت را واسطه قرار می دهیم تا مطلوب ما را در زمان اثبات کند. اگر برای حرکت، اول قائل نشدید برای زمان هم اول قائل نخواهیم شد».
«و تحفظ الاتصال»
و این حرکت باید باشد تا زمان را نظم بدهد و اتصال را حفظ کند. اتصالِ هر علتی با معلول خودش یا اتصال زمان ها را حفظ کند.
«لامتناع تتالی الآنات»
چرا باید تدریج باشد و چرا باید حرکت باشد و چرا باید زمان باشد؟ زیرا دو فرض دیگر هست که هر دو باطل است یکی از آن دو فرض را با «لامتناع تتالی الآنات» باطل می کند و یکی دیگر از آن دو فرض را با «و لانه ان لم تکن ...» باطل می کند.
فرض اول که باطل می شود تتالی آنات است یعنی گفته شود این علل در آناتِ متتالیه حادث می شوند و تدریجی بر آنها نیست پس حرکتی نیست پس زمان نیست.
«و لانه ان لم تکن حرکهٌ تنقل امرا الی امر وجب ان تقع العلل و المعلولات معا»
این عبارت فرض بعدی را می گوید که همه این علل یک جا و با هم حاصل بشوند نه اینکه در آناتِ متعاقبه و در زمان های متعاقبه حاصل شوند. در زمان حاصل نمی شوند تا نتیجه مطلوب را بگیرید. در آنات هم حاصل نمی شوند تا تتالی آنات حاصل شود بلکه همه با هم حاصل می شوند. مصنف می گوید این هم باطل است چون تسلسل است.
ترجمه: اگر حرکتی نداشته باشیم که امری را به امری نقل بدهد «و علتی را به علت دیگر بچسباند» لازم می آید که علل و معالیل با هم واقع شوند و وقتی با هم واقع شوند استحاله تسلسل لازم می آید.
«فان السبب الحادث الموجب او المرجح ان کان قار الوجود فانه اما ان یکون بطبیعته یوجب و یرجح او یکون لامر یعرض له»
مصنف از اینجا شروع به بیان علت برای مدعای اخیرش می کند که لازم می آید علل و معالیل با هم باشند. به این صورت فرض می کند که یکبار علت را «که می خواهند با هم جمع شوند» قارّ می گیرد و یکبار علت را غیر قارّ می گیرد. اگر غیر قار باشند این، همان حرکت است. اگر قار باشند یا به ذاتش می تواند ایجاد کند یا باید حالتی برایش به وجود بیاید اگر بخواهد حالت به وجود بیاید همین حرفهاست که گفته شد و دوباره آن علت، قار است ولی حالتش غیر قار می شود و این علت بدون آن حالت اثر نمی گذارد پس تاثیرش غیر قار می شود همین که غیر قار شد دوباره حرکت است. و اگر قارّی است که خودش به تنهایی اثر می گذارد باید اثرش پشت سرش بیاید چرا نیامده است.
اینها همان حرفهایی است که قبلا گفته شده است. دوباره برای اثبات مطلب اخیری که گفته آن حرفها به یک نحو دیگری تکرار می شود.
سببی که حادث می شود که فرض ما این است همه آنها با هم حادث شدند چه این سبب، موجِب باشد یا مرجح باشد، این سبب یا قار الوجود است یا غیر قار الوجود است. اگر قار الوجود باشد یا به طبیعتش علت است یا با ضمیمه شدن امر و حالتی، علت می شود. توجه کنید که سه فرض درست شد:
1 ـ این علت، قرار نداشته باشد.
2 ـ قار باشد در این صورت دو حالت است:
الف: به طبیعتش علت باشد یعنی احتیاج به چیزی نداشته باشد.
ب: به خاطر امری که حادث می شود علت شود.
اگر قار نباشد در این صورت، حرکت هست.
اگر قار باشد و به خاطر امری، علیت پیدا کند چون آن امر حادث است دوباره بی قراری و حرکت را باید قبول کند و اگر قار باشد و به طبیعتش علت باشد لازم نیست امری عارض شود و او را علت کند در این صورت وقتی علت حاصل است معلول هم حاصل می شود نباید تاخیر بیفتد.
ترجمه: سببی که حادث است حال یا موجب است یا مرجح است «در این مطلب بحث نداریم که سبب، موجب است یا مرجح است ما می گوییم باید موجب باشد ولی متکلم می گوید اگر مرجح هم باشد کافی است» اگر این سبب، قار الوجود باشد «توجه کنید که عبارت ـ ان کان قار الوجود ـ نیاز به عِدل دارد ولی عدل آن نمی آید چون هم قبلا بحث شده و هم روشن است زیرا اگر غیر قار الوجود باشد حرکت وجود دارد یعنی خود آن سبب با حرکت ایجاد می شود سبب قبلی هم همینطور است. در این صورت حرکت را داریم. در این صورت، فرض اینکه همه با هم جمع هستند نمی شود. مصنف استدلال می کند بر اینکه همه این علتها با هم جمع هستند اگر همه علتها با هم جمع باشند دیگر نمی توان گفت که بی قرارند. ممکن است علیت آنها بی قرار باشد ولی خودشان جمع هستند پس نمی توان آنها را غیر قار الوجود گرفت. این فرض را مصنف مطرح نمی کند چون مصنف، استدلال برای جایی می کند که همه علتها با هم جمع باشند. گذشته از این اگر بر فرض هم نخواهد بر آنها استدلال کند عِدل عبارتِ ـ ان کان قار الوجود ـ مطلوب ما را نتیجه می دهد و نیاز به بحث کردن ندارد به همین جهت ایشان عدل را نمی آورد. و می گوید این سبب اگر قار الوجود باشد» دو حالت دارد. حالت اول اینکه به طبیعتش موجب و مرجح می شود «خودش، قار الوجود است ایجاب و ترجیحش هم قار الوجود است» یا موجب شدنش و مرجح شدنش به امری است که عارض این سبب می شود پس ذات آن، قار است ولی علیتش دو حالت دارد یا طبیعی است یا به خاطر امر حادث است. حال باید این دو حالت را بحث کند که اگر لطبیعته موجِب باشد چه اتفاقی می افتد و اگر لعارض، موجب باشد چه اتفاقی می افتد.


[1] الشفا،ابن سینا،ج4،س.234،س14،ط ذوی القربی

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo