< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/09/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شیئی که شان حرکت دارد و حرکت نمی کند یا محرک ندارد یا شرائط حرکت مفقود است/ دلیل بر اینکه زمان، اول ندارد/ فصل 11/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«فظاهر من هذا ان الذی لم یتحرک و من شانه ان یتحرک یسبق ابتداء حرکته»[1]
گفتیم برای حرکت، اول نیست و شروع به استدلال بر این مدعا کردیم ابتدا گفتیم که هر امری معدومی قبل از وجودش، امکان وجود دارد و این امکان وجودش موجود است و امری اضافی است نه جوهر و نه جوهری که له الاضافه باشد. موصوفش هم موجود است و باید این امر اضافی در محلّی واقع شود و محلش هم موجود است و گفتیم آن محل عبارت از فاعل نیست بلکه عبارت از چیزی است که این امکان را قبول کند ولی چون بحث ما در حرکت بود به جای فاعل تعبیر به محرک کردیم و به جای قابل تعبیر به متحرک کردیم. به اینجا رسیدیم که باید امکان وجود حرکت در قابلی باشد که آن قابل امکان حرکت داشته باشد یعنی شان متحرک بودن برایش باشد. تا اینجا را جلسه قبل بیان کرده بودیم اما الان وارد ادامه بحث می شویم.
الان فرض ما این است که شیئی است که قابل حرکت است اگر حرکت انجام می شود پس معلوم می شود این شیئی که قبل از حرکت است حرکت می کند بنابراین قبل از حرکت، حرکت داریم توجه کنید که تصویر بحث ما این بود که امکان حرکت در یک شیئی که قابل حرکت است حلول کرده است این شیء که قابل حرکت است یکی از دو حال را دارد چون یا دارد حرکت می کند یا در آینده حرکت می کند. فرض ما این است که در آینده حرکت می کند چون حرکت می خواهد بعداً شروع شود زیرا می خواهیم برای حرکت، اول درست کنیم پس این جسمی که قابل حرکت است الان موجود است و شانیت حرکت را هم دارد اما حرکتی نمی کند. حرکت را بعداً می خواهد شروع کند که آن بعد، اولِ حرکت شود. حال به این خصم می گوییم این شیء که الان قابل حرکت است اگر دارد حرکت می کند پس معلوم می شود که قبل از ابتدای حرکت، دوباره حرکت داریم ولی فرض او بر این بود که حرکت نمی کند لذا مصنف به این صورت وارد بحث می شود که این اگر شیء که قابل حرکت است ولی حرکت نمی کند معلوم می شود که یک نقصی در خودش یا نقصی در علتش هست یا علتش وجود ندارد یا علت، وجود دارد ولی شرایط تحریک برایش نیست یا علت وجود دارد و شرایط تحریک را دارد اما مانعی از تحرک این جسمی که شانیت حرکت را دارد، وجود دارد بالاخره باید اتفاق افتاده باشد که شیئی که قابل حرکت است حرکت نکند بعداً اگر حرکت شروع شود «که تصویر خصم هم همینگونه است» معلوم می شود که این علت، کامل شود و شرایط آن معلول هم فراهم شد تا حرکتی که بالقوه موجود بود بالفعل موجود شد. و الان ابتدای حرکت است. و در این احوال شروع به بحث می کنیم و می گوییم این احوال که موجود نبودند و حرکت هم وجود نمی گرفت درباره آنها می گوییم این تغییر حال که قبلا موجود نبود ولی الان موجود شد دارای علت است بالاخره یک اتفاقی افتاده که این تغییر حال، پیش آمده است یک چیزی شد که علت، موجود شد یا اتفاقی افتاد که این شرایط علت، فراهم شد یا موانع حرکت، بر طرف شد.
آن چه اتفاق افتاده را ملاحظه می کنیم که حادث است. قبل از اینکه ما بخواهیم بگوییم آن اتفاق هم حادث است و دوباره احتیاج به همین علت و حصول شرائط دارد، باید ببینیم این اتفاقی که افتاده آیا قابلیت دارد که علت را موجود کند و شرائط را فراهم کند؟ خلاصه اینکه آیا قابلیت دارد که حالت را تغییر دهد یا نه؟
آن حالتی که می خواسته تغییر کند تغییر و عدم تغییر برایش مساوی بوده مثلا علت می خواست موجود شود. وجود و عدم برایش مساوی بود چون ممکن الوجود بود زیرا اگر واجب الوجود بود از ابتدا موجود بود.
یک امری باید بیاید تا یکی از دو طرف ممکن الوجود را ترجیح دهد مثلا طرف وجود «که الان بحث ما همین است» را ترجیح بدهد پس این اتفاقی که می افتد باید قابلیت داشته باشد که طرفِ وجودِ آنچه را که می خواهد ایجاد کند ترجیح دهد. حال اگر نتوانست ترجیح بدهد وضع به همان حالی که بوده، می باشد اما اگر توانست ترجیح بدهد آیا ترجیحش علی سبیل الوجوب است یا ترجیحش علی سبیل الاولویه است اگر ترجیح علی سبیل الاولویه باشد باز هم به آخر نمی رسد و نمی تواند آن شیءِ خاص را موجود کند و تغییر حال بدهد پس حتما باید ترجیحش علی سبیل الوجوب باشد. این مطالب در جای خودش خوانده شده.
پس نتیجه این شد که شیءِ قابل حرکت داشتیم ولی حرکت نمی کرد و حرکت را در آینده می خواهد شروع کند که ما آن آینده را ابتدای حرکت قرار بدهیم سپس اتفاقی افتاد و شروع به حرکت کرد. گفتیم علتِ شروع نکردنش این بود که همه چیزهایی که لازم بود، فراهم نشده بود یعنی نقصی وجود داشت. حال باید این نقص برطرف شود و بر طرف هم شد که حرکت، موجود شد. اما چه چیز آن را بر طرف کرد؟ یک امری آمد و آن را بر طرف کرد که آن امر، مرجح بود و ترجیحش هم علی سبیل الوجوب بود.
این امر مرجح خودش حادث است خود این امر مرجح چگونه درست شد؟ در مورد این هم گفته می شود که یا علتش نبود یا شرائط علتِ وجودش نبود و الان حاصل شد. بالاخره این امر مرجح هم همان مساله قبلی را دارد. فرض کنید که باید اتفاقی می افتاد تا این امر مرجح، موجود شود و آن اتفاق هم افتاد و این امر موجود شد و این امرِ موجود شده، حرکت را ایجاد کرد آن اتفاق قبلی هم حادث است و نقل کلام در مورد آن می کنیم. همینطور قبل از این امر باید امر دیگر باشد تا هر امری بتواند امر بعد از خودش را تکمیل کند. پس بی نهایت امر باید باشد تا به این حرکت برسیم این امور بی نهایت آیا با هم موجودند یا علی سبیل التتالی و التعاقب موجودند؟ اگر با هم موجود باشند در این صورت بی نهایت، در یک زمان موجود می شود و بین آنها هم ترتب است چون هر قبلی، علت بعدی است هم ترتب بین آنها است و هم تعدادشان بی نهایت است هم اجتماع در وجود دارند. یعنی تمام شرائط استحاله تسلسل در آن هست پس محال می شود. اما اگر آن امور علی سبیل التعاقب موجود باشند که خود این حالت به دو نحوه است:
1 ـ یا یکی موجود می شود و بین او و بعدی، زمان فاصله می شود و در انتهای آن زمان، بعدی حاصل می شود دوباره یک زمانی فاصله می شود و آن بعدی بعد از این زمان می آید. بالاخره هر کدام از این امور که می خواهند بیایند بین آنها زمان فاصله شود.
حکم این صورت این است که زمان، ایجاب حرکت می کند پس معلوم می شود ما قبل از شروع حرکتی که شروعش را قبول کردیم دوباره حرکت داشته باشیم و قبل از آن دوباره حرکت داشته باشیم چون قبل از آن همینطور زمان بود زیرا زمان، مقدار حرکت است پس معلوم می شود قبل از این حرکتی که شروع می کنیم قطعاتی از حرکت داشتیم.
2 ـ این امور، جفت هم می آیند به طوری که این امر در «آنِ» اول می آید و آن یکی در «آنِ» دوم می آید و دیگری در «آنِ» سوم می آید و «آن» ها پشت سر هم می آیند یعنی در «آن» های متصل، این امور پشت سر هم قرار می گیرند.
حکم این صورت این است که هر کدام از این امور بی نهایتی که با ترتب می خواهند حاصل شوند در «آن» حاصل شدند. پس زمانی نبوده که از وجود این زمان پی به وجود حرکت ببرید و بگویید قبل از شروع حرکت، حرکاتی بوده است بلکه باید بگویید قبل از شروع حرکت، آناتی بوده که «آن» هم زمان نیست و وقتی زمان نبود، حرکت را ایجاب نمی کند پس حرکت از همان زمان خودش شروع شده و قبلش، اموری که پی در پی آمدند و هیچکدام در زمان واقع نشدند وجود داشتند. اگر این مطلب را بگویید اشکالِ اینکه قبل از حرکت، حرکت هست وارد نمی شود ولی این اشکال وارد می شود که آناتی پی در پی می آیند و برای زمان، اجزاء لا یتجزی داشته باشیم که این اجزاء لا یتجزی که خود زمان نیستند بیایند و کنار هم قرار بگیرند. و تشافع آنات و کنار هم قرار گرفتن آنات در جای خودش ثابت شده که محال است.
تا اینجا اینگونه شدکه اگر برای حرکت، ابتدا قائل شویم این مسائل را خواهد داشت که همه آنها خطا است فقط یکی صحیح بود و آن این است که قبل از اینکه حرکتی شروع شود قطعاتی از حرکات را داشتیم. این مطلب، مدعای ما است ولی ما این را باطل می کنیم چون خلف فرض است زیرا فرض شما این بود که حرکت از فلان وقت شروع شده و قبل از آن حرکتی قائل نبودید حال ما ثابت کردیم که قبل از آن نه تنها حرکت وجود ندارد. بلکه بی نهایتی از قطعات حرکت داریم، که خلف فرض می شود اگر چه مدعای ما را ثابت کرد اما از این جهت که خلف فرض خودتان شد باطل است. پس برای اینکه این فرض صحیح شود باید ابتدا داشتن زمان را برداریم و این همان مدعای مصنف است و مصنف در اینجا نتیجه را گرفت ولی بحث را همچنان ادامه می دهد.
نکته: بحث ما در زمان است نه در دهر و سرمد. اینکه آنها اول دارند یا ندارند جزء بحث ما نیست. بحث ما در حرکت است و بنا شد که در این مقاله درباره امور مادی بحث کنیم نه در باره امور مجرد. اگر درباره امور مجرد بحث کنیم بحث دهر و سرمد هم مطرح می شود البته ما دهر و سرمد را ازلی می دانیم مثل خود حرکت که ازلی می دانیم. اگر حرکت را ازلی بدانیم آن دو را به طریق اولی ازلی می دانیم ولی آن دو مورد بحث ما نیستند.
توضیح عبارت
«فظاهر من هذا ان الذی لم یتحرک و من شانه ان یتحرک یسبق ابتداءَ حرکته»
در نسخه خطی «ابتداء وجود حرکته» آمده که هر دو صحیح است.
در «یسبق» ضمیر وجود دارد که به «الذی لم یتحرک و من شانه ان یتحرک» بر می گردد. می توان در این ضمیر، صنعت استخدام هم قائل شد و گفت ضمیر نه به خود آن بر می گردد بلکه به وجود حرکتش بر می گردد یعنی حرکتش مقدم است بر ابتدای حرکتش، یعنی قبل از حرکتش، حرکت دارد پس برای حرکت، اول نداریم و قبلش حرکت است. اگر در اینجا صنعت استخدام را قائل شوید نتیجه مطلوب گرفته شده است ولی می توان در ضمیر استخدام قائل نشد و به خود آن جسم برگرداند.
از آنچه که گذشت ظاهر شد «آنچه که گذشت این بود که موجودی داریم که قابل حرکت است و جواز حرکت هم در این موجود حلول کرده است ولی حرکت، شروع نشده است و باید بعداً شروع شود. این، فرض خصم بود» شیئی داریم که حرکت نمی کند ولی شانش این است که حرکت می کند بر ابتداء حرکت خودش سبقت دارد «چون حرکت را می خواهد بعداً شروع کند لذا ابتداء حرکتش بعداً است و خودش الان بی حرکت است پس خودش بر ابتدای حرکتش سبقت دارد که باید یک زمانی بگذرد تا حرکت را شروع کند و ابتدای حرکت انجام شود».
«فاذا کان ذلک الشیء موجودا و لا یتحرک وجب انه لا تکون العله المحرکه او الاحوال الشرائط التی لاجلها یصدر التحریک من المحرک فی المتحرک موجودات ثم وجدت»
«موجودات» خبر «تکون» است.
اگر این جسم که قابل حرکت می باشد موجود است ولی حرکت نمی کند یعنی قابلیتش به فعلیت نرسیده است معلوم می شود که یا علت محرکه نداشته یا اگر علت محرکه داشته شرائط این تحریک برای علت فراهم نبوده یا مانعی از تحرک برای آن جسمِ متحرک بوده است.
ترجمه: اگر این شی موجود است ولی حرکت نمی کند واجب است که علت محرکه یا احوال و شرائطی که به خاطر آن احوال و شرائط، تحریک از محرک در متحرک صادر می شود موجود نباشد بعداً یافت شده باشند «که با یافت شدن آنها حرکت، شروع شده باشد و آن قابلیت حرکتی که در این جسم است به فعلیت مبدّل شده باشد.
«فیکون قد تغیر حال قبل تلک الحرکه»
اگر اینچنین باشد معلوم می شود قبل از اینکه این حرکت شروع شود «یعنی قبل از اینکه ابتدای حرکت حاصل شود» تغییر حالی داشتیم این تغییر حال مستند به چه چیز است؟ چیزی باید این تغییر حال را ایجاد کند.
نسخه کتاب ما نسخه خوبی است ولی در نسخه های خطی عبارت به این صورت بود «ثم ان وجدت فیکون قد تغیر حال قبل تلک الحرکه» این هم نسخه خوبی است که بعد از لفظ «موجودات» باید ویرگول گذاشت. ترجمه به این صورت می شود: اگر این علت محرکه و احوال و شرایط موجود نبودند تغییر حالی قبل از حرکت داشتند. «از نظر معنا طبق هر دو نسخه فرقی نمی کند».
«فان الحرکه و کل ما لم یکن ثم کان فله عله توجب وجوده بعد عدمه»
«لم یکن» و «کان» هر دو تامه اند.
«فان» تعلیل برای «قد تبین حال» است یعنی باید اتفاقی افتاده باشد تا الان حرکت، موجود شود اگر آن اتفاق نیفتاده باشد حرکت موجود نمی شود.
از اینجا مصنف درباره حرکت بحث می کند که الان می خواهد موجود شود ولی قبلا موجود نبود. مصنف می فرماید چه حرکت و چه امور دیگری که حادثند اگر الان حادث می شوند معلوم می شود که قبلا شرائط حدوثش فراهم نبوده و الا قبلا حادث می شده. در این صورت بحث درباره شرائط حدوث می کنیم که باید از جایی آمده باشد که چرا آن شرائط، حادث شدند.
همانطور که بیان کردیم شرائط حدوث باید این حدوث را اولی کنند و ترجیح بدهند و ترجیح هم باید در حد وجوب باشد.
ترجمه: «باید اتفاقی افتاده باشد تا الان حرکت، موجود شود اگر آن اتفاق نیفتاده باشد حرکت موجود نمی شود» زیرا حرکت «نه تنها حرکت» و بلکه همه امور حادث، نبودند و بعداً تحقق پیدا می کنند برای آن علت است که آن علت موجبِ وجود این «ما لم یکن ثم کان» را بعد از عدمش می شود.
«و لولاها لم یکن عدمه لیس باولی من وجوده»
در هر دو نسخه خطی، «لیس» دارد.
ضمیر «لولاها» به «علت» بر می گردد. ضمیر «عدمه» به «ما لم یکن ثم کان» بر می گردد که مراد حادث است.
«عدمه لیس باولی من وجوده»: عدم حادث اُولی از وجود حادث نیست یعنی تساوی بین عدم و وجود حاصل است. وقتی «لم یکن» به این عبارت ضمیمه شود معنای عبارت این می شود که چنین تساوی بین عدم و وجود نبود. یعنی اگر این علت نبود این تساوی نبود یعنی عدم، اولی بود. اگر علت بیاید وجود، اولی می شود. اگر علت نباشد عدم، اولی می شود خود آن ممکن را اگر نگاه کنید تساوی هست. اگر از علت و عدم علت قطع نظر کنید و به ذات آن حادث نظر کنید می گویید تساوی هست اما اگر به وجود علت توجه کنید می گویید وجود حادث اُولی است و اگر به عدم علت توجه کنید می گویید عدم، اُولی است و در هر صورت، تساوی نیست. مصنف می گوید اگر این علت نبود تساوی حاصل نبود یعنی عدم، اُولی بود. الان که وجود اُولی می شود معلوم می گردد که علت، وجود گرفته است. حال بحث می شود که این وجودی که اولی شده و ترجیح یافته آیا ترجیحش درحد وجوب بوده یا خیر؟
ترجمه: و اگر این علت نبود اینچنین نبود که عدمِ این حادث اُولی از وجود حادث نباشد «بلکه عدم حادث اولی از وجود بود».
«و لا یتمیز له احد الامرین لذاته»
«احد الامرین» مراد وجود و عدم است و ضمیر «له» به «حادث» بر می گردد.
چون لذاته تساوی هست «در جمله قبل در فرضِ نبود علت، حکم را بیان کرد اما الان توجه به ذات حادث می کند و کاری به علت یا عدم علت ندارد».
احد الامرین «یعنی وجود و عدم» برای ذاتِ حادث «با قطع نظر از علت» تمیز پیدا نمی کرد «بلکه باید علت می آمد حال یا وجود علت می آمد تا باعث وجود حادث شود یا عدمش حاصل بود تا باعث عدم حادث شود.
«فیجب ان یتمیز لامر»
ضمیر «یتمیز» به «احد الامرین» بر می گردد.
این عبارت تفریع بر این است که حال که ذاتند خود این حادث، هیچکدام از این دو امر را به وجود و عدم باشد برای خودش تمیز نمی دهد واجب است که احد الامرین به خاطر جهتی تمیز پیدا کنند یعنی یا به خاطر وجود علت، احد الامرین «یعنی وجود» تمیز و ترجیح پیدا کند یا به خاطر عدم علت، احد الامرین «یعنی عدم» تمیز و ترجیح پیدا کند. پس باید امری بیاید تا تمیز وجود و تمیز عدم را درست کند و الا ذات آن حادث نسبت به وجود و عدم مساوی است و هیچکدام را اقتضا نمی کند.
«و ذلک الامر ان کان تمیّز ذلک الوجود عنه عن العدم و لا تمیزه سواء کان الامر بحاله»
«سواء» خبر «کان» است. «عنه» متعلق به «وجود» است یعنی، وجودِ صادر از آن یا متعلق به همان «صادر» است که در تقدیر گرفته شد. «عن العدم» متعلق به «تمیز» است.
«کان الامر بحاله» جواب «ان کان» است.
«ذلک الامر»: یعنی خود این امر را ملاحظه می کند که آیا می تواند ترجیح ایجاد کند یا نه؟ یعنی می تواند یکی از دو طرف را ترجیح بدهد یا نمی تواند؟ اگر نتوانست ترجیح بدهد همان وضعی که در فرض ذاتِ حادث بود با وجود این امر هم هست. وقتی که ذات حادث را داشتیم تساوی بود، با وجود امر هم تساوی هست. وقتی که ذات حادث را داشتیم عدم تمیز بود با وجود امر هم عدم تمیز هست. پس نمی توان گفت که این امر نمی تواند هیچ ترجیحی بدهد. اگر ترجیح بدهد همان وضعی که قبلا بوده باز هم باقی است پس باید ترجیح بدهد حال اگر ترجیح داد ترجیح یا در حد وجوب است یا در حد اولویت است.
نکته: می گویند عدم علت باعث عدم حادث می شود در این صورت اشکال کردند که آیا عدم می تواند باعث عدم شود؟ گفتند می شود. درجایی که عدم علت، منشأ عدم معلول می شود ما عدم علت را لحاظ می کنیم ولی در جایی که تساوی حاصل است ما نه عدم علت را لحاظ می کنیم نه وجود علت را لحاظ می کنیم به ذات خود حادث توجه می کنیم. ولی وقتی عدم را ترجیح می دهیم به عدم علت توجه می کنیم، یعنی قطع نظر از عدم علت نمی کنیم.
ترجمه: «اگر این امر آمد و نتوانست هیچ ترجیحی ایجاد کند تمیز و لا تمیز به لحاظ ذات حادث مساوی بود الان هم با آمدن این امر، تمیز و لا تمیز هنوز هم مساوی است» تمیز این وجودی که از این امر صادر می شود از عدم «یعنی ترجیح وجود بر عدم» و لا تمیّزش مساوی باشد وضع همانطوری است که قبلا بود «یعنی وضع همانطوری بود که این امر نیامده بود وقتی این امر نیامده بود حالت تساوی بود الان هم که این امر آمده و نتوانسته هیچ تمیزی برای خودش بیاورد باز هم تساوی هست» .
«بل یجب ان یکون الامر یترجح فیه تمیز الوجود عن العدم»
برای اینکه این عدم از بین برود و وجود حادث به جای آن بیاید چه اتفاقی باید بیفتد؟
این امر باید اینچنین باشد که در آن تمیز الوجود عن العدم ترجیح پیدا کند و بتواند وجود را بر عدم ترجیح دهد تا بتواند شیء و حادث را موجود کند. پس تا اینجا ثابت شد که ترجح لازم است حال این بحث لازم است که ترجح وجوبی «یعنی باید آن حادث را واجب کند» یا صرف ترجح کافی است؟
می فرماید صرف ترجح دادن کافی نیست چون باز هم هنوز تمیز حاصل نشده است حتما باید حادث را واجب کند. چرا تمیز حاصل نشده بااینکه تساوی به هم خورد و از حالت تساوی که در مرحله ذات بود بیرون آمد ولی با این حال نمی تواند به سمت وجود برود چون همانطور که در شوارق گفته شده راه عدم هنوز بر این حادث باز است. ممکن است از ناحیه علت که ترجیح می دهد راه عدم بسته باشد ولی از یک جاهای دیگر راه عدم به این حادث باز است و شاید عدم از آن راه دیگر نفوذ کند و نگذارد این حادث موجود شود. در این صورت آن امر نمی تواند کار خود را بکند و اگر آن امر بخواهد تاثیر خودش را بگذارد باید تمام راههای عدم را بر این حادث ببندد تا این حادث، واجب الوجود بالغیر شود تا موجود شود. به این جهت این ترجیح باید تبدیل به وجوب شود. اگر ترجیح در حال خود ترجیح بماند باز نتیجه ای نمی دهد یعنی اطمینان به وجود حادث نیست نه اینکه اطمینان نیست بلکه اصلا حادث، حادث نمی شود.
«و الترجح اما ان یکون ترجحا یوجب او ترجحا لا یبلغ ان یوجب»
یا ترجحی است که وجود حادث را واجب می کند یا ترجحی است که به درجه «ان یوجب» نمی رسد یعنی نمی تواند حادث را ایجاب کند و واجب الوجود بالغیر بسازد».
«فیکون الکلام بحاله»
«فیکون» تفریع بر شق دوم یعنی «ترجحا لا یبلغ ان یوجب» است و تفریع بر شق اول نیست. یعنی اگر این دومی باشد کلام به حال خودش است و هیچ تغییری نکرده و حادث، توانایی وجود ندارد و آن امر، توانایی ایجاد ندارد.
«بل یجب لا محاله ان یوجب»
برای اینکه همان وضع سابق باقی نماند و این حادث به سمت وجود بیاید باید چه اتفاقی بیفتد؟ یا این عبارت بیان می کند که شق اول صحیح است که ترجح باید ترجحِ موجب باشد و فقط صرف ترجح نباشد.
«و علی کل حال فیجب ان یکون سبب مرجح او موجب قد حدث»
«قد حدث» خبر برای «ان یکون» است و «مرجح او موجب» صفت «سبب» است.
حق این است که آن مرجح باید موجِب هم باشد ولی مصنف می گوید برای منظوری که من در اینجا دارم فرقی نمی کند. چه آن مرجح، موجِب باشد چه فقط مرجح باشد مطلوب، نتیجه گرفته می شود. در باب خودش ثابت شده که آن مرجح باید موجب باشد ولی در این بابی که بحث می شود لازم نیست موجب باشد بلکه بر هر حالی که باشد کافی است لذا تعبیر به «علی کل حال» کرد. چون بر این ذات حادث یک مرجح و یک موجبی است که آن مرجح و موجب، حادث است دوباره نقل کلام در حدوث آن می کنیم می خواهد مرجح باشد یا موجب باشد. دوباره باید قبل از آن چیزی باشد که آن چیز یا مرجح است یا موجب است و همینطور پیش بروید. برای ما فرقی نمی کند که موجبات پشت سر هم بیایند یا مرجح ها پشت سر هم بیایند یا به صورت مخلوط باشد که بعضی جاها موجب و بعضی جاها مرجح باشد ما می خواهیم پشت سر هم آمدن را درست کنیم تا بعدا بیان کنیم عللی که پشت سر هم می آیند با هم هستند یا متعاقب هستند و اگر متعاقب هستند بین آنها زمان فاصله است یا زمان فاصله نیست. یعنی همان سه فرض درست می شود. در این سه فرض، فرقی نمی کند که سلسله علل، موجبات باشند یا مرجحات باشند یا مخلوط باشند. به این جهت است که مصنف وقتی حق را ثابت کرد و گفت این مرجح باید موجب باشد گفت در بحث ما فرقی نمی کند که مرجح باشد یا موجب باشد اگر چه حق این است که آن مرجح موجب باشد در این بحث فرقی ندارد.
ترجمه: در هر حال واجب است که سببی قبل از این حادث که معلول است باید حادث شود حال آن سبب چه مرجح باشد چه موجب باشد.
«و الکلام فی حدوثه ذلک الکلام بعینه»
کلام در حدوث این سبب عین همان کلامی است که در حدوث حادث داشتیم و می گفتیم حدوث حادث، تحقق پیدا نمی کند مگر اینکه قبلش امری باشد که آن امر، مرجح یا موجب باشد. درباره این سبب هم همین مطلب را می گوییم یعنی گفته می شود این سبب چون حادث است باید قبلش امری باشد که مرجح باشد یا موجب باشد هکذا قبل از آن سبب همینطور است و تسلسل می شود.
«فاما ان یکون لحدوثه اسبابٌ ذات ترتیب بالطبع لا نهایه لها موجوده معا»
برای حدوث این حادثی که منظور ما است «و در بحث ما مراد از حادث، حرکت است» یا باید اسبابی باشد که این اسباب، ذات ترتیب هستند و ترتیب بالطبع دارند و ترتیب بالطبع بین علت و معلول است و ترتیب گاهی ترتیب بالطبع است یعنی در اختیار مانیست و گاهی ترتیب بالوضع است یعنی قراردی است و در اختیار ما می باشد. علت و معلول، ترتیب بالطبع دارند چه ما بخواهیم یا نخواهیم. چه فرض کنیم چه نکنیم اما این دیوارِ صاف اگر در فرض ما تقسیم شود و خط افقی بر روی دیوار بکشیم و به سمت بالا برویم هر کدام از این قطعه هایی که به وجود می آیند قبل از بعدی خودشان هستند و بعد از قبلی خودشان هستند یعنی بین آنها ترتیب است. الان بر روی دیوار که گچ کشیده شده و صاف است فرض کنید که آجر روی آجر می گذاشتیم و به سمت بالا می رفتیم هر آجری که نگاه می کردید بعد از قبلی خودش بود و قبل از بعدی خودش بود این ترتیب، ترتیب قرار دادی است که با فرض ما درست شه است نه ترتیب طبیعی.
مصنف می گوید ترتیب طبعی بین این اسباب است چون سبب و مسبب است و لو موجِد نباشند و مرجح باشند. فرقی نمی کند که موجب باشند یا مرجح باشند بالاخره بین آنها ترتیب است.
ترجمه: یا برای حدوث آن اسبابی است که ذات ترتیب بالطبع اند و این اسباب، لانهایه لها هستند و موجود هستند معا. «سه مطلب بیان کرد که هر سه در استحاله تسلسل دخالت دارند یکی اینکه ذات ترتیبند بالطبع دیگر اینکه بی نهایتند سوم اینکه با هم موجودند. چون در تسلسل اینگونه است: بی نهایتی که دارای ترتیب است اجتماع در وجود داشته باشد».
«او موجوده علی التتالی»
یا این اسباب ذات ترتیبی که لا نهایه لها هستند موجود معاً نیستند بلکه موجود بر سبیل تتالی هستند یعنی پی در پی موجودند نه اینکه با هم موجود باشند. وقتی هم که پی در پی موجودند بعداً خواهیم گفت که یا بین آنها زمان فاصله است یا زمان فاصله نیست. پس سه فرض درست شد. فرض اول اینکه همه با هم موجود باشند. فرض دوم این است که متعاقب باشند در بین آنها زمان فاصله باشد. فرض سوم این است که متعاقب باشند و بین آنها زمان فاصله نباشد.
«فان کانت موجوده معا فقد وجد المحال»
ضمیر «کانت» به «اسباب» بر می گردد.
فرض اول که با هم موجود شوند محال است چون تسلسل است آن هم تسلسل مستحیل است یعنی تسلسل ترتبی است « و تسلسل تعاقبی نیست که فیلسوف بگوید جایز است و متکلم بگوید محال است» که همه می گویند محال است.
«و ان کانت موجوده علی التتالی فاما ان یکون کل واحد منها یبقی زمانا او تتالی الآنات»
ضمیر «کانت» به «اسباب» بر می گردد.
ولی اگر این اسباب موجود به نحو تتالی بودند یا اینطور است که هر یک مدتی باقی می ماند و بعد از اینکه آن مدت تمام شد سبب بعدی می آید یعنی بین دو سبب، زمان فاصله می شود یا تتالی آنات می شود یعنی هر کدام در یک «آن» واقع می شود و از تتالی آنها، «آن» ها هم با یکدیگر تتالی پیدا می کنند.
«فان بقیت زمانا کانت حرکه بعد حرکه علی التشافع لا تنقطع»
«کانت» تامه است.
اگر هر یک از این اسباب در یک زمانی باقی بماند و بعد از اینکه آن زمان گذشت سبب بعدی بیاید لازمه اش این است که بین هر سببی با سبب دیگر زمان فاصله شود. در این صورت خصم می گوید اسبابِ بی نهایت وجود دارد که بین هر کدام زمان است پس قبل از شروع این حرکت باید قطعات بی نهایتی از زمان داشته باشید و بالطبع باید قطعات بی نهایتی از حرکت داشته باشید در این صورت لازم می آید حرکتی در پی حرکت دیگر باشد. حتی قبل از شروع حرکت، بی نهایت حرکت وجود داشته باشد و این، خلف فرض است اگر چه مطلوب مصنف را نتیجه می دهد که حرکت، اول ندارد ولی در عین حال نسبت به خصم، خلف فرض لازم می آید.
ترجمه: اگر این اسباب هر کدام در زمانی باقی بمانند حرکت بعد از حرکت تحقق پیدا می کند به صورت جفت شدن «یعنی این حرکت با حرکت قبل جفت می شود و حرکت قبلی با حرکت قبل جفت می شود» و قطعی هم بین آنها نیست و پشت سر هم مستمراً می روند. «قبل از وجود حرکت، بی نهایت حرکت و بی نهایت قطعه وجود داردکه اینها به یکدیگر وصل اند و یک حرکت مستمر را ایجاب می کنند و آن حرکت مستمر را به این حرکتی که می خواهد شروع بشود می چسباند و این حرکت، اوّلِ حرکت نیست و دنباله آن حرکتی است که از ازل شروع شده است.
«و کان قبل الحرکه الاولی حرکه»
لازم می آید قبل از حرکت اُولی یعنی همان حرکتی که شما برای آن، اول فرض می کنید و مورد بحث ما هم همان است حرکتی باشد نه تنها حرکت باشد بلکه قطعاتی از حرکت باشد.
«و کانت الحرکات قدیمه و قد جعلنا لها مبدأ هذا خلف»
لازم می آید این قطعات حرکات که یک حرکت مستمر را درست می کنند قدیم باشد یعنی ازلی باشد در حالی که ما برای حرکت، مبدأ قرار دادیم و این خلف است.
تا اینجا فرض دوم باطل شد.
«و ان بقیت آنات فتتالت الآنات بلا توسط زمان و ذلک ایضا محال»
فرض سوم این است که این اسباب در آناتِ پشت سر هم بیایند و بین آنها زمان فاصله نباشد. این هم باطل است.
ترجمه: اگر این اسباب در آنات باقی باشند تتالی آنات می شود بدون اینکه زمان بین آنات فاصله شود و این محال است «در بحث جزء لا یتجزی گفتیم تتالی آنات باطل است».


[1] الشفا،ابن سینا،ج4،س.234،س3،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo