< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/09/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جواز الوجود عین قدرت نیست و محلش عبارت از فاعل نیست/ امکان هر معدوم ممکنی قبل از وجود آن معدوم حاصل است/ دلیل بر اینکه زمان، اول ندارد/ فصل 11/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«فبقی ان یکون جواز الوجود و هو القوه علی الوجود قائما فی جوهر غیر المحرک و غیر قدرته»[1]
در استدلالی بحث داشتیم که می خواهد ثابت کند حرکت، اول ندارد یعنی از هر جا که حرکت را ملاحظه کنید باید قبل از آن حرکتی را قبول کنید لا الی بدایه. و چنین نیست که حرکت را از یک جا شروع کنید و قبلش حرکتی وجود نداشته باشد در جلسه قبل مطالبی که توضیح داده شد، آخر استدلال را هم بیان کردیم زیرا نتیجه گیری در استدلال خیلی مهم است که ما بدانیم چه نتیجه ای از این استدلال می خواهیم بگیریم. آن وقت معلوم می شود که به چه علت مقدمات استدلال را آوردیم اما اگر آخر استدلال روشن نشود گاهی معلوم نمی شود که مقدمات برای چه می آید. بله بعد از اینکه در آخر به نتیجه می رسیم مقدمات روشن می شوند.
در جلسه قبل، نتیجه استدلال را بیان کردیم تا مطالب مقدماتی آن بهتر روشن شود ولی نتیجه ای که بیان کردیم خیلی زود گفته شد زیرا مصنف حدود یک صحفه و نیم صحبت می کند و در آنجا به نتیجه می رسد مصنف در اینجا فرض های زیادی را مطرح می کند و هر فرضی را که مطرح می کند کاملا جوانبش را رعایت می کند و اثبات می کند سپس از آن خارج می شود.
بحثی که شروع کرده بودیم به این صورت بود که گفتیم امکانِ هر معدوم ممکنی قبل از وجود آن معدوم حاصل است و این روشن بود زیرا اگر امکان نباشد امتناع خواهد بود و این شئ موجود نخواهد شد در حالی که فرض این است که موجودی ممکن است و قابلیت وجود دارد اگر شرایط وجودش فراهم شود موجود می شود پس امکان وجودِ هر معدوم ممکنی قبل از وجودش موجود است و این امکان وجود، موجود است مصنف بر این مسأله دلیل آورد که این امکان وجود، موجود است و یک امر محصّل است. دلیلش به صورت دلیل نبود به این صورت بود «فکم من معدوم غیر جائز الوجود» که در صفحه 233 سطر 3 آمده بود.
چرا امکانِ وجود امری موجود است؟ مصنف بیانی داشت. الان می خواهیم بیان دیگری را اضافه کنیم و آن بیان این است که ما امکان وجود را متصف به سبق می کنیم که یک صفت وجودی است و می گوییم امکانِ وجودی که قبل از خود موجود است و این صفت وجودی برای امر معدوم ممکن نیست. صفت عدمی را برای امر موجود می توان آورد مثلا عمی را برای انسانی که موجود است بیاوریم. سبق یک صفت وجودی است و موصوفش حتما باید موجود باشد و موصوفش، امکانِ وجودِ این شیءِ ممکن است این امکانِ وجود متصف به سبق است پس باید موجود باشد حال که امکانِ وجودِ وجود، موجود است یا جوهر است یا عرض است. جوهر هم که باشد یا جوهر ذو اضافه است یا جوهر خالی است و به اضافه اش کاری نداریم. هر دو را رد کردیم و بنا شد که این امکان وجود، غرض یا اضافه باشد. سپس گفتیم که نسبت مطلق نیست بلکه نسبت متعین است و تعینش به همان ماهیتش است که جواز باشد بنابراین معلوم شد که جواز الوجود، خودش اضافه است سپس به اینجا رسیدیم که گفتیم محل جواز اضافه هم باید موجود باشد. سپس بنده «استاد» بیان کردم که اگر محل موجود است محل، محرک نیست بلکه متحرک است اگر متحرک است پس حرکتی وجود دارد. نتیجه گرفته شد که قبل از حرکت، حرکتی هست ولی مصنف حرف را ادامه داد و گفت جواز الوجود که الان ثابت کردیم اضافه است و وصف یک شیءِ موجود است، وصف محرک نیست. مثل قدرت نیست. وصف محرک، قدرت است و این، مثل قدرت نیست. حال به اول بحث امروز رسیدیم که این وصف که محل می خواهد و محلش هم موجود است روشن شد که محلش، محرّک نیست اما الان می خواهیم بیان کنیم که محلش چیزی است که قابلیت حرکت دارد.
نکته: امکان یک امر خارجی نیست. متکلمین این را خوب بحث کردند و گفتند امکان، یک امر اعتباری است که باید برای ماهیت لحاظ کرد. اگر امکان، امکان استعدادی باشد یک امر خارجی است چون کیفیت است و در خارج موجود است اما امکان ماهوی یک امر اعتباری است نه واقعی. خود ماهیت، اعتباری است و امکان، لازم ماهیت است و این حتما اعتباری است و در خارج موجود نیست همانطور که اشاره شد این را در ذهن می آوریم و سپس متصف به سبق می کنیم در اینجا هم ظرف اتصاف ذهن است.
بیان اقوال درباره امکان: درباره امکان سه نظریه وجود دارد.
نظریه اول: امکان، امر اعتباری است و وجود خارجی ندارد. متکلمین تقریبا بر این نظریه اتفاق نظر دارند.
نظریه دوم: امکان، امر وجودی است و در خارج موجود است ولی به چه صورت موجود است؟ آیا به صورت منشا انتزاعش موجود است یا موصوفش موجود است؟
نظریه سوم: که نظریه مرحوم صدرا است که امکان، امر اعتباری است ولی اتصاف به آن واقعی است یعنی در خارج، اتصاف حاصل است و ما اشیاء خارجی را به بعض امور اعتباری متصف می کنیم حتی به امور عدمی متصف می کنیم تا چه رسد به امور اعتباری. پس اتصاف به نظر مرحوم صدرا، خارجی است. همین اندازه که اتصاف، خارجی باشد این امکان که امر اعتباری است به نحوی در خارج موجود می شود. و ما بیش از این وجود برای آن قائل نیستیم. سبق هم به همین مقدار وجود است. یعنی به همین مقدار وجود اکتفا می کنیم و می گوییم این، چون موجود است متصف به سبق می شود یا چون متصف به سبق شد کشف می کنیم که وجود ندارد به همین اندازه وجود، قانع هستیم و همین اندازه وجود را برای عدمِ سابق می توان قائل شد و گفت عدم سابق موجود است.
می توان اینگونه گفت که ما هیچ وقت عدم را متصف به سبق نمی کنیم این شئ موجود را متصف به مسبوقیتِ عدم می کنیم نه اینکه عدم را متصف به سابقیتِ بر این شئ کنیم. یعنی این صفتی که برای حدوث می آوریم در واقع برای عدم نمی آوریم اگر چه به ظاهر می گوییم «عدم سابق» ولی در واقع می گوییم «این وجودِ مسبوق به عدم» که وجود را مسبوق به عدم می کنیم نه اینکه عدم را متصف کنیم به اینکه سابق بر عدم است بله تسامحا ممکن است عدم را متصف کنیم ولی به همان نحوه که گفتیم به عدم، یک نحوه وجود می دهیم بعدا متصفش می کنیم. یا اصلا اتصاف برای عدم نیست بلکه برای همین موجودی است که بعدا می خواهد بیاید. وصفِ مسبوقیت دارد و به بهانه وصف مسبوقیتِ او، وصف سابقیت هم به عدم می دهیم. اگر اینگونه توجیه نکنیم عدم را نمی توان متصف کرد.
نکته: جلسه قبل به بنده «استاد» گفتند چه اشکال دارد که این استدلال را از ابتدا با طرحِ امکان استعدادی شروع کنیم نه اینکه ابتدا امکان ماهوی را طرح کنیم و بعدا خودمان را به امکان استعدادی برسانیم.
ظاهراً ایرادی ندارد که از ابتدا ما امکان استعدادی را مطرح کنیم و بگوییم امکان استعدادی این شئ قبل از خودش هست ولی اثباتش مشکل است. امکان ماهوی به آسانی اثبات می شود زیرا اگر امکان ماهوی نباشد، جای آن، امتناع خواهد بود. امکان ماهوی یعنی جائز الوجود. اگر آن را بردارید غیر جایز الوجود می شود و غیر جائز الوجود به معنای امتناع است. شئ وقتی ممتنع نباشد به راحتی می توان ثابت کرد که امکان ماهوی دارد چون اگر امکان ماهوی آن را بردارید امتناعش صحیح می شود و مسلما امتناعش نیست پس امکان ماهوی هست. اما امکان استعدادی را به آسانی نمی توان اثبات کرد زیرا امکان استعدادی یک موجود خارجی است چگونه می خواهید آن را اثبات کنید که قبل از شئ است مگر از مقدماتی استفاده کنید مثلا بگویید امکان استعدادی با خود مستعدٌ له جمع نمی شود و این مستعدٌ له که بعدا می آید معلوم می شود که امکان استعدادیش قبلا بوده است.
شاید به همین جهت بوده که به امکان ماهوی پرداخته شد بعداً امکان استعدادی بیان شد. مهم این است که چگونه ابتدا امکان استعدادی را ثابت کنیم؟ اگر توانستیم ثابت کنیم حرفی نیست و از ابتدا از امکان استعدادی شروع می کنیم. وقتی بعضی کلمات را مراجعه می کنید پیدا است که امکان ماهوی را بیان می کند مثلا تعبیر به «جائز الوجود» می کند و امکان استعدادی را مطرح نمی کند. ظاهرا اصرار می شود که آن راه حلی که در کتاب شرح اشارات گفتم اشاره ای بکنم. در آنجا امکان ماهوی را به نحوی به امکان استعدادی برگرداندیم امکان ماهوی عبارت از جواز وجود است و جواز به معنای استعداد وجود است. یعنی هر شیئی استعدادی دارد وجود هم استعداد دارد. امکان ماهوی برای موجوداتِ ممکن هست و استعداد وجود دارند. امکان ماهوی برای ممتنع نیست چون استعداد وجود ندارد. پس امکان وجود یا جواز وجود به نحوی همان استعداد وجود می شود پس ما از ابتدا به نحوی با استعداد شروع می کنیم ولی با استعداد الوجود شروع می کنیم و این استعداد وجود را ادامه می دهیم.
امکان ماهوی خودش استعداد الوجود است اگر توانستید امکان ماهوی را ثابت کنید استعداد الوجود ثابت است و بیان کردیم که امکان ماهوی را به راحتی اثبات می کنیم چون اگر امکان ماهوی را بردارید جای آن امتناع می آید که امتناع به طور یقین در معدوم، ممکن نیست. در معدومِ ممکن، امتناع را ندارید. باید کاری کرد که نباشد. باید امکان آورده شود تا امتناع برود. امکانی که آورده می شود امکان وجودی است و امکان به معنای جواز است پس امکان وجود یعنی جواز وجود و جواز وجود یعنی استعداد وجود. ولی ما امکان ماهوی را مطرح کردیم نه اینکه با امکان استعدادی فرق کند بلکه یک نوع امکان استعدادی خاصی است که به راحتی می توان اثباتش کرد.
پس به این صورت مطلب را حل می کند که از همان اول، با امکان استعدادی مطلب، شروع می شود نه اینکه با امکان ماهوی شروع شود و بعداً به سراغ امکان استعدادی برویم. ولی امکان استعدادی در وجود است که همان امکان ماهوی می شود بعدا هم اگر درباره استعداد بحث کردیم خلاف نکردیم از ابتدا استعداد بود الان هم استعداد است. این جوابی است که در اشارات بیان کردیم.
نکته: ما امکان استعدادی را در موجوداتِ مادی داریم. در موجودات مجرد نداریم در حالی که امکان ماهوی را در هر دو داریم حال می خواهیم ماده را اثبات کنیم در موجود مادی که می خواهیم ماده را اثبات کنیم یا در موجودی که می خواهیم حرکت را اثبات کنیم موجوداتِ مادی هستند در اینها هیچ ایرادی ندارد که شما امکان ماهوی آنها را به امکان استعدادی برگردانید چون قابلیت دارند. بله در مجردات، امکان ماهوی را به امکان استعدادی برنمی گردانیم چون استعداد غلط است. اما در موجودات مادی می توان این کار را کرد در موجودات مجرد چون می دانیم استعداد نیست لذا ارجاع به استعداد نمی دهیم در موجودات مادی که استعداد اشکال ندارد ارجاع می دهیم. البته در همه جا امکان، امکان ماهوی است و استعدادی نیست. ولی برای حل مطلب می گوییم در موجودات مادی ما ارجاع به امکان استعدادی می دهیم و با امکان استعدادی مطلب را شروع می کنیم که جواز الوجود و استعداد الوجود می شود. این جواز الوجود را در موجودات مجرد به استعداد الوجود برنمی گردانیم چون می دانیم که غلط است اما در موجودات مادی غلط نیست و لذا این کار را انجام می دهیم تا اشکال حل شود. نمی گوییم از امکان ماهوی به سراغ امکان استعدادی رفتیم بلکه می گوییم از ابتدا از امکان ماهوی شروع کردیم و همان جا امکان را استعدادی کردیم و پیش رفتیم و اشکالی ندارد. یعنی ما به جواز الوجود توجه می کنیم و تا آخر هم با جواز الوجود جلو می رویم.
مصنف هم همانطور که توجه کردید جواز الوجود را به اضافه برگرداند در این صورت باید بگویید این اضافه را هم در مجردات نداریم. چنین اضافه ای که یک طرفش معدوم است و بعدا می خواهد موجود شود در مجردات نداریم زیرا مجردات از ابتدا موجودند به قول مشا و به قول مرحوم صدرا وجود ازلی دارند اگر نفس ما هم وجود ازلی ندارد به خاطر نفس بودنش است و الا وجود عقلی اش هم ازلی است.
این مطالبی که بیان شد مقدار تلاشی است که می توان انجام داد و بعید است بلکه جز محالات باید حساب کرد که مثل مرحوم خواجه و مصنف توجه به فرق امکان استعدادی و امکان ماهوی نداشته باشند و این دو را خلط کنند چنانچه الان رایج شده و بر هر دو بزرگوار اشکال می کنند که شما خلط کردید.
نکته: خود امکان ماهوی، جواز الوجود هست و این جواز الوجود از آن تعبیر به استعداد الوجود می کنیم.
نکته: ما امکان استعدادی در وجود را مطرح می کنیم اگر چه امکان استعدادی در چیزهای دیگر هم داریم. البته باز هم امکان ماهوی به عنوان اینکه ماهوی است با امکان استعدادی به عنوان اینکه استعدادی است فرق می کند چون استعدادی، وجود خارجی دارد و ماهوی، وجود اعتباری دارد و به همان نحوه که بیان کردیم در خارج موجود است. بالاخره امکان استعدادی، کیف است و امکان ماهوی، کیف نیست. ولی بنده «استاد» می گویم ایشان از ابتدا جواز الوجود را مطرح می کند، نگویید امکان ماهوی را مطرح می کند. تعبیر بنده «استاد» این بود که امکان ماهوی را ارجاع می دهیم ولی در امکان استعدادی بگویید از ابتدا جواز الوجود مطرح است و اسم جواز الوجود را استعداد الوجود بگذارید. و این یک وصف است و اگر موجود است موصوفش هم باید موجود باشد و محلش هم باید موجود باشد و همینطور ادامه داده می شود تا به اثبات ماده و سبق ماده برسد.
ادامه بحث امروز: این مطلب را بیان می کردیم که روشن شد که جواز الوجودی که ما برای معدومِ ممکن قائل هستیم عین قدرت نیست و محلش عبارت از فاعل نیست چون اگر قدرت نباشد محلش فاعل نیست. محلش عبارت از قابل است بحث ما در حرکت بود لذا این قابل را عبارت از متحرک می گیریم و فاعل را عبارت از محرک گرفتیم. در جاهای دیگر اگر ما بحث کنیم به مناسبت، فاعل و قابل را تعیین می کنیم اما در اینجا فاعل را محرّک تعیین کردیم و قابل را متحرک تعیین کردیم چون بحث ما در حرکت است. مصنف می فرماید این قوه یعنی قوه ی وجود حرکت، در فاعل یعنی محرک نیست چون در محرک، قدرت بر تحریک بود و این که الان ما بحث می کنیم قدرت بر تحریک نیست پس این، در محرک نیست لذا باید در متحرک قرار داده شود. متحرک هم به معنای «ما من شانه» ان یتحرک است نه اینکه مراد متحرک بالفعل باشد. سپس درباره «ما من شانه ان یتحرک» شروع می کند و بحث را ادامه می دهد تا نتیجه بگیرد قبل از این حرکتی که آن را ملاحظه می کنیم حرکتی وجود دارد.
توضیح عبارت
«فبقی ان یکون جواز الوجود و هو القوه علی الوجود قائما فی جوهر غیر المحرک»
جواز وجود که قوه ی بر وجود است «قوه در مقابل فعلیت است نه اینکه قوه به معنای نیرو باشد» قائم در جوهر است چنانچه ثابت کردیم ولی جوهری است که عبارت از محرک نیست چون آن که قائم به محرک است قدرت می باشد و بنا شد که قوه الوجود غیر از قدرت باشد. قدرت، قوه الایجاد بود.
«و غیر قدرته»
ضمیر «قدرته» به «محرک» برمی گردد.
این عبارت عطف بر «قائما» است نه «غیر المحرک» زیرا اگر عطف بر «غیر المحرک» شود عبارت به این صورت می شود «قوه وجود قائم است در جوهری که آن جوهر، غیر از قدرت محرک است» در حالی که قدرت محرک، جوهر نیست. اصلا قدرت، جوهر نیست بلکه از کیفیات نفسانیه است.
اما اگر عطف بر «قائما» شود به این صورت می باشد «جواز وجود قوه ی بر وجود است در حالی که اولا قائم در جوهری است که غیر از محرک است ثانیا غیر از قدرت محرک است».
«و الجوهر الذی فیه جواز وجود الحرکه هو الذی من شانه ان یتحرک»
جوهری که در آن جوهر جواز وجود حرکت باشد «چون بنا شد جواز وجود حرکت، در آن جوهر بیاید ولی آن جوهر، محرک نباشد بلکه چیز دیگر باشد که آن چیز دیگر این صفت دارد» که از شانش این است که حرکت کند.
«من شانه ان یتحرک»، یعنی الان که حرکت ندارد عدم ملکه دارد نه عدم مناقض. شانش حرکت است پس وقتی حرکتش را منفی می کنیم این به نحو عدم ملکه نفی می شود نه به نحو سلبِ مناقض و به نحو نقیض.
اگر از شأنش این است که حرکت کند ولی حرکت نکرد سوال می کنیم که به چه علت حرکت نکرد؟ نمی توان گفت که خودش ابا از حرکت داشت زیرا شانش حرکت است پس خودش ابا از حرکت نداشته. لذا باید گفته شود که یا محرکی نداشته که او را حرکت بدهد یا شرائطی که برای محرک یا برای متحرک باید باشد مفقود است. بالاخره یا شرط وجود ندارد یا فاعل وجود ندارد.
خصم اینگونه می گوید «که حرکت از این مقطع شروع می شود و قبل از آن حرکت نیست» الان جسمی داریم که امکان حرکت را حمل می کند و شانش حرکت است ولی حرکت نمی کند چون محرک ندارد یا شرائط را ندارد. «و حرکت از مقطع بعد شروع می شود» این محرک یا شرائط باید بعدا حاصل شود وقتی حاصل شدند حرکت شروع می شود. حصول این احوال یا محرک چگونه است؟ مصنف ثابت می کند که با حرکت است یعنی قبل از اینکه متحرک، حرکتش را شروع کند حرکت دیگری است که دارد انجام می گیرد تا این حرکت شروع شود.
آن وقت آن فاعل باید به تدریج موجود شود زیرا فاعلِ ازلی نیست و فاعلِ حادث است. اگرچه مصنف در اینجا نتیجه مطلوب را نمی گیرد و می گوید خلف فرض است ولی علی ای حال بالاخره به مطلوب اشاره می کند.
سوال: این جوهری که حامل جواز الحرکه است حامل جواز حرکت چیز دیگر است چرا شان خودش این باشد که متحرک باشد. آن چیز دیگر باید شانش این باشد که حرکت کند نه این که حامل استعداد حرکت است. این، استعداد حرکت خودش را حمل نمی کند تا گفته شود که شانش این است که حرکت کند. این، استعداد حرکت دیگری را حمل می کند بنابراین باید گفت شان دیگر این است که حرکت کند.
جواب: این استعداد حرکتی که در این شئ است وقتی بخواهد به فعلیت حرکت برسد باید این حامل استعداد الحرکه به نحوی خودش را به آن متحرکی که می خواهد حرکت کند برساند تا بتواند حرکت او را وجود بدهد پس خود این حامل الحرکه با حرکت، حرکت را به آن شئ بعدی می رساند پس خودش هم باید متحرک باشد. این جواب را ممکن است قبول نکنید و بگویید بحث ما در این حرکت نبود بلکه در آن حرکت بود. این حرکت که شما درست کردید حرکت جدید است. در این صورت جواب دیگری داده می شود که آنچه ما داریم حرکت شئ دیگر نیست بلکه خود حرکت است ما می گوییم این شئ و محل، استعداد حرکت دارد. نه برای اینکه حرکت را برای چیز دیگر درست کند بلکه برای اینکه حرکت را به وجود بیاورد. استعداد حرکت دارد که حرکت حاصل شود نه اینکه استعداد یک شی متحرک دارد. نمی خواهیم بگوییم این جسم و جوهری که حامل جواز الحرکه است منتهی به یک جسم متحرک می شود بلکه منتهی به حرکت می شود. خودش می خواهد حرکت کند شما فرض کنید که دو جوهر داریم که یک جوهر می خواهد حرکت کند و جوهر دیگر، جواز حرکت او را حمل کرده است بعدا وقتی جواز حرکت به فعلیت می رسد آن جوهر بعدی حرکت می کند یعنی آن جوهری که باید متحرک باشد حرکت می کند در این صورت گفته می شود که چه لزومی دارد جوهرِ حامل هم، حرکت کند؟
ما می گوییم توجه کنید که بحث ما در این نیست بلکه بحث ما این است که یک جوهرِ حامل حرکت داریم که حرکتش می خواهد فعلی شود نه اینکه یک جوهر متحرک بعدی را درست کند. در این صورت باید شانیت حرکت را داشته باشد تا حرکت را بالفعل کند.
مصنف می گوید بحث ما در حرکت است که هر قطعه حرکتی را که لحاظ کنید قبل از آن حرکت است. قبل از آن جواز حرکت بوده و الان هم باید حرکت باشد اما چه چیزی دارد حرکت می کند را مصنف بیان نمی کند آیا حاملِ حرکت می خواهد حرکت کند یا جسم دیگر می خواهد حرکت کند این مطلب را بیان نمی کند اگرچه از خود عبارت مصنف بر می آید که حامل حرکت می خواهد حرکت کند و خودش قابل حرکت است.
پس ممکن است جواب اول که بیان شد پذیرفته نشود و گفته شود که قابل الحرکه نمی آید متحرک را ایجاد کند یا حرکت در آن ایجاد کند ولی جواب دوم جواب تمامی است که بحث ما در حرکت است نه در متحرک. و این حرکت، استعدادش هست پس باید به وجود بیاید اما در کجا باید به وجود بیاید؟ باید در همین جسمی که استعداد است به وجود بیاید نه در جسم دیگر. پس این جسمی که استعداد حرکت دارد باید قابلیت و شانیت حرکت را داشته باشد.
«فظاهر من هذا ان الذی لم یتحرک»
اگر این شی که شان حرکت دارد و حرکت نمی کند یا محرک ندارد یا شرائط و احوال حرکت در آن موجود نیست که در جلسه آینده می خوانیم.



[1] الشفا،ابن سینا،ج4،س.234،س1،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo