< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/09/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیا جواز وجود جوهری که برای او اضافه باشد دارد یا ندارد؟ دلیل بر اینکه زمان، اول ندارد/ فصل 11/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«و لا یمکن ان تکون تلک الاضافه نسبه مطلقه کیف اتفقت بل نسبه معینه»[1]
بحث در این بود که زمان ابتدا ندارد و هر زمانی که ملاحظه شود قبل از آن زمانی هست. برای اثبات این مدعا مطالبی را شروع کردند که به ترتیب این مطالب را مطرح می کنند تا به مطلوب برسند. مطلوب این است که قبل از هر زمانی که تصور شود زمانی وجود دارد. باید این مطلب ثابت شود. برای اثبات وجود زمان قبل، امکانش را اثبات می کنیم یا به عبارت بهتر امکان زمان بعد را اثبات می کنیم چون زمانِ بعد، بعد از زمان قبل می آید ما باید قبل از اینکه زمان بعد بیاید امکان زمان بعد را ثابت کنیم سپس این امکان، جایگاه می خواهد. ثابت می کنیم جایگاهش همان موجود متحرک است پس قبل از این حرکتی که می خواهد بیاید موجود متحرک، موجود است و حرکتش هم موجود است پس قبل از این حرکت، حرکت است. مثلا می گوییم حرکت از ساعت 3 مثلا شروع شده است هنوز حرکت ساعت 3 نیامده است وقتی که حرکت ساعت 3 نیامده امکان حرکت ساعت 3 هست. سپس با بیاناتی ثابت می کنیم که این امکان باید محل داشته باشد و محلش همان موجود متحرک است پسموجود متحرک قبل از حرکت ساعت 3، وجود دارد و چون موجودِمتحرک است قبل از ساعت 3 دارد حرکت می کند پس قبل از ساعت 3 حرکت داریم مثلا حرکت در ساعتِ 2 را داریم. دوباره به سراغ حرکت ساعتِ 2 می رویم و می گوییم امکان حرکت ساعت 2 قبل از ساعت 2 موجود است و این امکان نیاز به محل دارد محلش همان متحرک است پس متحرک، قبل از ساعت 2 موجود است و حرکتش هم موجود است و همینطور جلو می رویم می بینیم برای زمان، اول پیدا نمی کنیم.
توجه کردید الان مباحثی که در این سه جلسه خوانده می شود و امکان حرکت ثابت می شود و می گوید این حرکت، موجود است به خاطر همین است که حرکت بعدی، امکانش درست شود و از طریق امکان حرکت بعدی، حرکت قبلی را درست کند و هر چه که حرکت، درست شود قبل از آن هم حرکت درست می شود این، نحوه استدلال است. برای این استدلال باید مقدماتی طی شود که شروع به بیان مقدمات کردیم.
نکته: در اینجا بحث ما در امکان ماهوی است گاهی هم امکان استعدادی را هم مطرح می کنیم یعنی اینطور نیست که فقط امکان ماهوی مطرح باشد بلکه امکان استعدادی مطرح است.
نکته: این استدلال در هر موجود مادی جاری می شود یعنی ثابت می شود که امکانش قبل از خودش است و حامل می خواهد که حاملش، ماده اش است پس هر موجود حادثی مسبوق به ماده است. این در کتاب اشارات و جاهای دیگر ثابت شده. سبق ماده را با همین بیان ثابت می کنند حال ما می خواهیم سبق متحرک را اثبات کنیم نه سبق ماده را، تا سبق حرکت درست شود و بگوییم بر حرکت، حرکتی سبقت دارد و بر آن حرکت هم حرکتی سبقت دارد همینطور ادامه دهیم تا لا الی بدایه. امکان حرکت بعدی را به این بیان ثابت می کنیم که موجود است و جوهر نیست بلکه عرض است و همینطور ادامه می دهیم تا به مطلوب خودمان برسیم.
نکته: اشکالی شده که اینجا خلط بین امکان استعدادی و امکان ماهوی شده و بنده «استاد» این خلط را در کتاب اشارات جواب دادم که اینجا خلط نشده و شان مصنف و خواجه اجلّ از این است که خلط کند. در نمط 5 که می خواهد سبق ماده را اثبات کند از همین امکان استفاده می کند. ابتدا از امکان ماهوی بحث می کند بعداً وارد امکان استعدادی می شود. توضیح بیشتر در جلسه بعد بیان می شود.
بحث قبلی به اینجا رسید که این امکان که بنا شد اضافه باشد اضافه ی مشهوریه نیست اما به چه علت اضافه مشهوریه نیست؟ چون در اضافه مشهوریه لازم است که طرفین موجود باشند تا این اضافه مشهوریه حاصل باشد یعنی در ابوت، مفهوم ابوت را دارید ولو اب و ابن نداشته باشید. اما در اب که مضاف مشهوری است باید ابن موجود باشد. اگر ابن موجود نیست به این شخص اب گفته نمی شود پس اضافه که می خواهد بین این دو جوهر برقرار شود مشروط به این است که این دو جوهر موجود باشند تا اضافه ی ابوت و بنوت بیاید و این را اب کند و آن را ابن کند. در اضافه مشهوریه اینگونه است که باید طرفین اضافه موجود باشند و در ما نحن فیه این اضافه که عبارت از امکان است مربوط به ما بعد خودش است یعنی مربوط به حرکتی است که هنوز نیامده است. پس یک طرف اضافه حرکت بعدی است که بعداً می خواهد بیاید پس نمی توان گفت که این اضافه، اضافه مشهوری است در اینجا آن طرف که حرکت آینده است هنوز موجود نشده است. نسبت امکانی وجود دارد اما خودش بعداً می آید. و این نسبت اضافی را نمی توان اضافه مشهوری گرفت چون اگر اضافه مشهوری بگیرد باید ما بعدش موجود شود در حالی که ما بعدش هنوز موجود نشده است پس اضافه، اضافه مشهوری نیست.
اول بحث امروز: اضافه یک نوع نسبت است آیا مطلق نسبت است یا نسبت معین است.
مطلق نسبت همان مفهومی است که ما از کلمه نسبت می فهمیم که در همه جا که نسبت بخواهد باشد این هست. آنجا که نسبتِ اِینیه است نسبت صدق می کند آنجا که نسبت زمانیه است نسبت صدق می کند آنجا که نسبت استعداد است نسبت صدق می کند. هر جا که و اضافه ای باشد نسبت صدق می کند. آیا این نسبتی که الان می گوییم یک نسبت مطلق یا غیر متعین است یا نسبت متعین است یعنی مصداقی از نسبت است یا خود نسبت است؟ مسلما خود نسبت به طور مطلق نیست بلکه تعیّنی دارد. تعینش یا به تعین طرفینش است یا اگر هنوز طرفینش نیامده تعینش به تعین ماهیتش است. در اینجا طرفینش هنوز نیامده اما تعینش به تعین ماهیتش است. این،چه نوع نسبتی است؟ گفته می شود نسبتی است که از آن تعبیر به جواز می شود و ماهیتش، جواز است. امکان یعنی جواز، پس این نسبت، نسبت معین است نسبتی نیست که مطلق باشد بلکه نسبتی است که عبارت از جواز است که یک نوع تعیّن است و به وسیله ماهیتش متعین می شود. این مطلب را به خاطر این می گوییم که ثابت کنیم جواز، خودش اضافه است یعنی بگوییم اینطور نیست که یک جوهری داشته باشیم که لازمه ی آن جوهر، اضافه باشد و مجموع این دو، جواز بشود. مجموع جوهر با آن اضافه، جواز شود. بلکه خود جواز همان اضافه هست.
توضیح عبارت
«و لایمکن ان تکون تلک الاضافه نسبه مطلقه کیف اتفقت بل نسبه معیه»
این اضافه ای که ما بیانش کردیم یک نسبتِ مطلقه ای که هر طور بخواهد اتفاق بیفتد نیست بلکه نسبت معین است اما تعین نسبت به چه هست؟ ممکن است به طرفین باشد در ما نحن فیه، طرفینش موجود نیست پس تعینش به طرفین نیست. تعینش به ماهیتش است.
«و لا تتعین تلک النسبه الابانها جواز فقط»
چون نسبتی است که از آن تعبیر به جواز می کنیم این خودش نوعی تعین است. نمی گوییم هر نسبتی بلکه می گوییم نسبتی که عبارت از جواز می باشد.
«فیکون اذن الجواز نفس الاضافه»
خود همین جواز، اضافه می شود. پس تا اینجا معلوم شد که جوهر نیست. جوهرٌ له الاضافه نیست بلکه نفس اضافه است جواز مثل ابوت می ماند که ابوت هم یک اضافه معینه است چون ماهیتش ابوت است این ماهیت، تعین به آن می دهد. بنوت هم همینطور است که یک اضافه معینه است و ماهیتش تعین به آن می دهد. بر فرض، طرفین نداشته باشد خودش به خاطر ماهیتش معین است اینجا هم همینطور است.
«لا جوهرا یلزمه اضافه هی غیر الجواز و مجموعهما هو الجواز»
نه اینکه جواز، جوهر باشد که لازمه ای این جوهر، اضافه ای باشد که آن اضافه، جواز نیست ولی آن جوهرِ با اضافه، جواز است. اینطور نیست که جواز جوهری باشد که برای او اضافه ای است و آن اضافه، عبارت از جواز نباشد ولی اگر جوهر و اضافه را که جمع کنید جواز درست شود. جواز، مجموعه نیست بلکه جواز، نفس اضافه است. نه اینکه جواز عبارت از جوهر به علاوه اضافه باشد.
ترجمه: نه اینکه جواز، جوهری باشد که لازم می باشد او را اضافه که این اضافه غیر از جواز است ولی مجموع آن دو جواز است.
«مجموعهما هو الجواز» مدخول «لا» است یعنی اینچنین نیست که این جواز جوهری باشد که لازمه اش اضافه است و آن اضافه، غیر از جواز است و مجموعشان جواز است. بلکه خود همان اضافه، جواز است.
صفحه 233 سطر 9 قوله «و لیس»
این اضافه ای که عبارت از جواز است و وجود هم دارد آیا موصوفش وجود دارد یا ندارد؟ موصوف جواز چه می باشد؟ آیا حرکت بعدی موصوف است؟ بیان کردیم که حرکت بعدی موجود نیست و موصوف هم نیست چون هنوز نیامده است. موصوف همان محل این جواز است و این جواز بالاخره در جایی حلول کرده و آنجا را نصف کرده است مثل بیاض که حلول در دیوار می کند و دیوار را متصف به ابیض می کند. این هم در یک جا حلول کرده و آن را متصف کرده است و وصف آن محل شده نه وصف آن حرکتی که بعدا می خواهد بیاید بشود. استعداد برای حرکت بعدی هست ولی وصف حرکت بعدی نیست. حرکت بعدی، مستعدٌ له برای این است و موصوفش نیست. موصوف همان محلی است که این در آن رفته است. اما سوال این است که آیا موصوف موجود هست یا نه؟ حال که معلوم شد این عرض، موجود است موصوفش یعنی محلش موجود است یا نه؟ واضح است که موجود است مگر می شود عرض موجود باشد و محلش موجود نباشد. پس محل حتما موجود است محل همان متحرکی است که بعدا می خواهیم ثابتش کنیم که متحرک هم قبل از آن موجود است. البته الان نمی گوییم محل چه می باشد بلکه فقط می گوییم محل موجود است. بعداً بیان می کنیم که محل باید متحرک باشد.
توضیح عبارت
«و لیس وجوده بالحقیقه فیما یجوز وجوده و هو معدوم بعد»
وجود این عرض یا اضافه یا جواز حقیقتاً در محلی نیست که آن محل، جایز الوجود است در حالی که هنوز معدوم است. بلکه محل باید موجود باشد چون صفت و حالّ موجود است پس محل و موصوف باید موجود باشند.
«فان الصفه الموجوده لاتعرض لمعدوم»
جواز، صفت شد و موجود شد. صفتِ موجوده برای معدوم، عارض نمی شود. یک معدوم را متصف نمی کند پس باید محل و موصوفش موجود باشد حال محلش چیست؟ بعداً توضیح می دهیم.
تا اینجا روشن شد که وجود این صفت، اقتضای وجود محلش یا موصوفش را می کند. اما موصوف چه می باشد و محل چیست؟
در اینجا دو چیز وجود دارد که احتمال دارد محل باشد. یا فاعل، محل این جواز است یا قابل، محل این جواز است به عبارت دیگر یا محرک محل این جواز است یا متحرک محل این جواز است. چون قبل از اینکه حرکت بعدی بیاید یا متحرک وجود دارد تا حرکت کند و حرکت بعدی را به وجود بیاورد یا محرک وجود دارد تا حرکت بدهد و حرکت بعدی وجود بگیرد.
ثابت می کنیم که این محل، فاعل و محرک نیست پس باید قابل و متحرک باشد که در آنجا نتیجه بحث گرفته می شود محل متحرک است و باید قبل از حرکت «یعنی مستعدٌ له» وجود داشته باشد. که در این صورت لازم می آید متحرک، قبل از حرکت وجود داشته باشد و لازم می آید قبل از این حرکت، حرکت باشد.
پس ما الان ناچاریم ثابت کنیم محل جواز، فاعل نیست. فاعل چه صفتی دارد؟ صفت فاعل عبارت از جواز الایجاد است نه جواز الوجود. صفت قابل، جواز الوجود است و الان بحث ما در جواز الوجود است نه در جواز الایجاد. از جواز الایجاد تعبیر به قدرت می شود. این موجود برایش امکان ایجاد است یعنی قدرت دارد پس جواز الایجاد را قدرت هم می گوییم. مصنف گاهی کلمه قدرت را بکار می برد ولی قانع نمی شود و بدنبالش جواز الایجاد را می آورد. چون بحث ما در جواز الوجود است می خواهد در این طرف هم جواز الایجاد را مطرح کند تا این جواز با آن جواز مقایسه شود. اگر از لفظ قدرت استفاده کند با جواز الوجود به آسانی مقایسه نمی شود اما اگر جواز الایجاد را بگوید با جواز الوجود به آسانی مقایسه می شود. یعنی جواز الوجود و جواز الایجاد را کنار هم قرار می دهید و فرقشان را متوجه می شوید. اما اگر بخواهد با قدرت مقایسه اش کند فرق آن را هم متوجه می شوید ولی کمی با سختی حاصل می شود لذا مصنف گاهی لفظ «قدرت» می گوید و بعدا بر می گردد و از لفظ «جواز الایجاد» استفاده می کند. قدرت با جواز الایجاد فرقی ندارد.
اختلاف تعبیری که مصنف دارد به خاطر همین است که جواز الایجاد را می خواهد با جواز الوجود مقایسه کند. قدرت را اگر بخواهد با جواز الوجود مقایسه کند مقایسه صحیحی است ولی کمی مبهم است.
لذا لفظ «جواز الایجاد» را می آورد تا آن ابهام برطرف شود پس آنچه که در طرف فاعل است جواز الایجاد است اگر ثابت کنیم جواز الایجاد با جواز الوجود فرق دارد ثابت می شود این امکانی که درباره اش بحث می کنیم که عبارت از جواز وجود است این امکان، وصف فاعل نیست چون وصفِ فاعل، جواز الایجاد شد حال اگر جواز الایجاد با جواز الوجود یکی باشد جواز الوجود، وصف فاعل می شود اما اگر ثابت شد که جواز الایجاد با جواز الوجود فرق دارد باید گفته شود «جواز الایجاد» وصف فاعل است و «جواز الوجود وصف فاعل نیست و ما همین کار را می کنیم و فرق بین جواز الایجاد و جواز الوجود را ثابت می کنیم. البته احتیاج به اثبات هم نداردو همینطو که گفته می شود جواز الایجاد با جواز الوجود فرق می کند چون مضاف الیه های آنها متفاوت است. وقتی مضاف الیه ها متفاوت شد خودشان متفاوت می شوند ایجاد وجود متفاوت است و لو اینکه تفاوتشان تفاوت حقیقی نباشد. گفتند تفاوتشات اعتباری است و وقتی خواستند تفاوت اعتباری را توضیح دهند اینطور گفتند که وجود به لحاظ فعل است و ایجاد به لحاظ فاعل است یعنی همان تفاوتی را که ما می خواهیم گفتند. مامی خواهیم بین وجود و ایجاد فرق بگذاریم ولی گفتند فرق، فرق اعتباری است یعنی وقتی ایجاد می آید وجود هم می آید اما ایجاد برای فاعل است و وجود برای فعل است و ما همین فرق را قبول داریم و می گوییم جواز الایجاد برای فاعل و محرک است و جواز الوجود برای فعل و متحرک است و ما می خواهیم جواز الوجود را در متحرک ببریم. این فرق به ما کمک می کند که جواز الایجاد را در فاعل بگذاریم و جواز الوجود در قابل و متحرک برده می شود. مصنف می خواهد اثبات کند که جواز الایجاد همان جواز الوجود نیست و بالعکس جواز الوجود همان جواز الایجاد نیست. این را می خواهد اثبات کند به این صورت که دو جمله می آورد که در یک جمله جواز الایجاد را می آورد و در یک جمله جواز الوجود را می آورد.
در جایی که جواز الایجاد می آید لغو می شود و در جایی که جواز الوجود می آید معنی دارد. اگر جواز الایجاد با جواز الوجود یکی بودند معنا نداشت که یکی، جمله را لغو کند و دیگری جلمه را با معنا کند پس این مطلب نشان می دهد که جواز الایجاد و جواز الوجود با هم فرق دارند.
اما دو جمله ای که تشکیل می دهد این است: می گوییم «قدرت، بر چیزی که ممتنع الوجود است محال است» به این عبارت دقت کنید که جمله ی با معنایی است و مشکلی ندارد. یعنی شیءِ ممتنع، متعلق قدرت نمی شود اینکه شی و فاعل قدرت داشته باشد بر شیءِ متنع، محال است و این مطلب صحیحی است و لغو نیست. به جای لفظ «ممتنع» از لفظ «غیر جائزالوجود» استفاده می کنیم چون بحث ما در جواز است ایشان عبارت ها را عوض می کند که لفظ جواز در عبارت بیاید. می گوید قدرت بر چیزی که فی نفسه جایز الوجودنیست. نه اینکه مانع دارد و آن را غیر جایز الوجود کرده. آن که مانع داشته باشد متعلق قدری هست ولی اگر ایجاد نمی شود به خاطر آن مانع است ولی آن که فی نفسه، غیر جائز الوجود است «نه اینکه مانعی آن را غیر جائز الوجود کرده در نفسش اقتضا می کند که موجود نشود یعنی ممتنع بالذات است. قدرت بر چیزی که فی نفسه جایز الوجود نیست ممتنع و محال است.
همانطور که «قدرت بر ممتنع محال است» و جمله صحیحی است قدری بر چیزی که فی نفسه غیر جایز الوجود است پس محال است یک جمله صحیحی است. این دو جمله یکی هستند فقط کلمه «ممتنع» در جمله اول آمد. و تفسیرش در جمله دوم آمده است. فرقی بین این دو جمله نیست این دو جمله هر دوی آنها درست است. حال به جای وجود، لفظ ایجاد را بگذارید تا ببینیم این جمله درست است یا نه؟ می گوییم «قدرت بر چیزی که جایز الایجاد نیست محال است» آیا این عبارت صحیح است یا نه؟ به جای «قدرت» لفظ «جواز الایجاد» را بگذارید «چون بیان کردیم قدرت همان جواز الایجاد است» جمله به این صورت در می آید «جواز ایجاد بر چیزی که جایز الایجاد نیست محال است». این جمله لغو است یعنی اگر جواز ایجاد را نداشتیم محال است که جواز ایجاد را داشته باشیم یعنی «ما لا یجوز ایجاده لا یجوز ایجاده».
پس قدرت را بر جواز الوجود وارد می کنیم می بینیم صحیح است اما قدرت را بر چیزی که جایز الایجاد است وارد می کنیم می بینیم صحیح نیست. معلوم می شود که جواز الوجود با جواز الایجاد فرق دارد. در یک جا این جمله مفهوم است اما در یک جا لغو می شود.
«و لا هو صفه للمبدا الفاعل حتی تکون هی القدره»
ضمیر «هو» به «جواز الوجود» برمی گردد که همان امکان است.
این جواز الوجود صفت برای مبدء فاعلی نیست بلکه صفت برای مبدء قابلی است یعنی صفت برای مبدء محرک نیست بلکه صفت برای متحرک است.
«حتی تکون هی القدرة»: تا این صفت که همان جواز الوجود است همان قدرت باشد چون صفتِ فاعل، قدرت است اگر جواز الوجود صفت فاعل باشد آن هم با قدرت، یکی می شود. قدرت، جواز الایجاد است پس اگر جواز الوجود، صفتِ فاعل باشد با جواز الایجاد یکی می شود در حالی که الان ثابت می کنیم جواز الوجود با جواز الایجاد یکی نیست پس جواز الوجود، قدرت نیست پس صفت فاعل نیست.
ترجمه: جواز الوجود صفت برای مبدء فاعلی نیست تا عبارت از قدرت شود.
«فان القدره علی الایجاد او جواز الایجاد لیس هو جواز الوجود»
زیرا قدرت بر ایجاد یا جواز ایجاد «چرا تعبیر به جواز ایجاد کرد، چون بحث ما در جواز الوجود است لذا در آن طرف هم جواز الایجاد را می آورد تا به آسانی بتواند این دو را مقایسه کند» جواز الوجود نیست «و جواز الایجاد وصف فاعل است و جواز الوجود، وصف فاعل نیست چون مغایر با جواز الایجاد است. اما چرا مغایر است؟ لازم نبود اثبات کند همین اندازه که ما نگاه می کردیم می بینم جواز الوجود و جواز الایجاد داریم و مضاف الیه های آنها فرق می کند اعتقاد به فرق پیدا می کردیم به خصوص که می دانستیم بین وجود و ایجاد فرق است و لو فرق اعتباری باشد زیرا فرق اعتباری هم برای ما مفید است. ولی مصنف به این مطلب اکتفا نمی کند و وارد استدلال می شود و دو دلیل می آورد بر اینکه جواز الایجاد با جواز الوجود فرق دارد. دلیل اول همان که بیان شد زیرا دو جمله بیان می کند و می گوید یکی لغو است و یکی مفهوم است پس این دو «جواز الوجود با جواز الایجاد» متفاوتند.
«و لذلک یصح ان یقول القائل»
از اینجا شروع به استدلال می کند.
«لذلک»: به خاطر این مغایرت یا به عبارت دیگر به خاطر اینکه جواز الایجاد، همان جواز الوجود نیست.
ترجمه: به خاطر این مغایرت، صحیح است که قائلی، جواز الوجود را مطرح کند و چنین بگوید.
«ان القدره علی الممتنع محال»
این عبارت را عوض کنید و به جای «ممتنع» لفظ «ما لیس فی نفسه جایز الوجود» بگذارید می بینید این عبارت معنا دارد.
«و علی ما لیس فی نفسه جائز الوجود محال»
«علی ما لیس» عطف بر «علی الممتنع» است.
کلمه «ما لیس فی نفسه جایز الوجود» همان «ممتنع» است. یعنی قدرت بر چیزی که فی نفسه جایز الوجود نیست محال است نه اینکه با مانع جایز الوجود نیست زیرا در جایی که با مانع، جایز الوجود نباشد قدرت به آن تعلق می گیرد اما در جایی که فی نفسه، غیر جایز الوجود باشد قدرت به آن تعلق نمی گیرد.
نکته: لفظ «فی نفسه» در این عبارت آمده اما در عبارت بعدی «ان القدره علی ما لیس جایز الایجاد محال» نیامده است زیرا در عبارت اول می خواهد «لیس بجایز الوجود» را جای «ممتنع بالذات» قرار بدهد لذا قید «فی نفسه» را آورد اما در عبارت بعدی بحث در ممتنع بالذات نیست بلکه شئ ممکنی ممکن است جایز الایجاد نباشد مثلا به مانع برخورد کند در این صورت جواز ایجاد برایش نیست. جواز ایجاد برای چیزی که جواز ایجاد ندارد محال است. لازم نیست بگوید فی نفسه جواز ایجاد ندارد همین اندازه بگویید جواز ایجاد در جایی که جواز ایجاد نیست محال است، روشن است زیرا در جایی که جواز ایجاد نیست معلوم است که جواز ایجاد محال است.
«و لیس یکون ذلک هو قولنا ان القدره علی ما لیس جائز الایجاد محال»
این جمله ای که در خط قبل بیان کردیم مانند این جمله ای که الان می گوییم نیست یعنی به جای «جایز الوجود» جایز الایجاد گذاشت.
چون عبارت دوم لغو است و عبارت اول دارای معنا است. این را بعدا بیان می کند.
«او جواز الایجاد ما لیس بجائز الایجاد محال»
به جای قدرت، جواز ایجاد را می گذارد چون قدرت با جواز ایجاد یکی است لذا عبارت را عوض می کند.
«فان الاول من القولین یودی مفهوما غیر مفهوم القول الثانی»
«فان» تعلیل برای «لیس یکون ذلک هو قولنا» است. قول اول و دوم مانند قول سوم و چهارم نیست چون اول از دو قول «یعنی دو جمله اول» مفهومی را می رساند غیر از آن مفهومی که قول ثانی «یعنی دو جمله سوم و چهارم» می رساند.
«فان قائل القول الاول یفید معنی غیر هذر و قائل القول الثانی یفید هذرا»
تا اینجا بیان کرد قول اول با مفهوم قول دوم مغایر است. یعنی ابتدا مغایرت دو جمله را بیان کرد و گفت چون مغایرت مفهومی دارند الان که می خواهد مغایرت مفهومی را درست کند می گوید اوّلی، مفید است دومی، لغو است.
ترجمه: قائل قول اول «یعنی آن کسی که جمله اول و دوم را گفته» افاده می کند معنایی را که آن معنا لغو و هذر نیست در حالی که قائل قول ثانی «یعنی آن کسی که جمله سوم و چهارم را گفته» مطلب لغوی را افاده می کند.
«ای اذا قال ان ما لا یجوز ایجاده لا یجوز ایجاده فان قوله قول هذر»
اینکه قول اول مفید لغو و هذر است روشن است لذا لازم نیست توضیح داده شود اما این که قول دوم مفید لغو و هذر است را توضیح می دهد.
ترجمه: جمله سوم و چهارم را با عبارت واضحتر معنا می کند و می گوید اگر قائل بگوید «لا یجوز ایجاده لا یجوز ایجاده» قولش هذر است.
اگر به عبارت قبلی دقت کنید که فرموده «ان القدره علی ما لیس جائز الایجاد محال» یعنی قدرت بر «ما لیس جایز الایجاد» نداریم. حال به جای لفظ «قدرت» لفظ «جواز الایجاد» بگذاریم یعنی جواز الایجاد بر جایی که جواز الایجاد نداشته باشیم نداریم. این مطلب روشن است که در جایی که جواز الایجاد نداریم جواز الایجاد نداریم. این مطلب نیاز به گفتن ندارد.
«لا کقول من یقول ان ما لا یجوز وجوده فی نفسه لا یجوز ایجاده عن غیره»
لفظ «جواز الایجاد» را برمی دارد و به جای آن، «جواز الوجود» را می گذارد می بیند عبارت دارای معنا شد.
جمله سوم اینگونه بود «ان القدره علی ما لیس جائز الایجاد محال» که اگر به جای لفظ «قدرت»، «جواز ایجاده» را گذاشتید عبارت لغو می شود اما اگر به جای لفظ «قدرت»، «جواز الوجود» را گذاشتید و بگویید جواز الوجود در جایی که جواز الایجاد نیست محال است یعنی در جایی که جواز الایجاد نیست جواز الوجود هم نیست. این حرف صحیحی است و لغو نیست. پس جواز الوجود با جواز الایجاد فرق می کند یعنی جواز الوجود همان جواز الایجاد یا همان قدرت نیست پس وصف فاعل نیست.
ترجمه: نیست مثل قول کسی که می گوید: چیزی که از ناحیه خودش جائز الوجود نیست از ناحیه غیر جائز الایجاد نیست.
«فان هذا قول صحیح مستعمل فی القیاس مقبول»
این قول صحیح و مفید است و در قیاس به کار گرفته می شود و مقبول هم هست.
کلمه «صحیح» و «مقبول» ممکن است معنای لغویشان مراد باشد یعنی این جمله، صحیح است و مقبول می باشد. ممکن است مراد معنای اصطلاحی باشد و «صحیح است» به معنای اینکه طبق برهان است و «مقبول است» یعنی جزء مقبولات است که مقبولات هم می توانند مبادی برهان قرار بگیرند حتی به قول مرحوم خواجه، بعضی از اوقات مقبولات از برهانی ها قویترند به خصوص اگر به گوینده اعتقاد کامل داشته باشیم مثلا شریعت مطلبی را گفته و برهان بر آن نداریم اما به عنوان اینکه به او اعتقاد داریم آن را قبول می کنیم این جزء مقبولات می شود. این مقبولات را می توان در قیاس آورد.
«و کذلک فان الناظرین ینظرون فی الامور هل هی جائزه الوجود حتی یحکموا انها جائز ایجادها او هل هی غیر جائزه الوجود حتی یحکموا انها غیر جائز ایجادها»
تمام ضمائر مونث به «امور» بر می گردد. «الناظرین» اسم «فان» و «ینظرون» خبر است. این عبارت، بیان بعدی است که در این بیان می خواهد بین جائز الوجود و جائز الایجاد فرق بگذارد. فرق اول با توجه به دو قضیه و دو جمله بود که گفت یکی از این دو جمله مفید است و دیگری لغو است لذا نتیجه گرفت که جواز الوجود با جواز الایجاد فرق دارد. الان هم می خواهد همین را بگیرد که جواز الوجود با جواز الایجاد فرق دارد. ولی به صورت دیگر بیان می کند. اینطور می گوید که علما در مورد یک شیی بحث می کنند تا ببینند جائز الوجود هست یا نیست. و بعد از بحث و طلب، نتیجه بگیرند که اگر جائز الوجود نیست پس جائز الایجاد هم نیست. اگر جایز الوجود هست پس جائز الایجاد هم هست. بحث در جواز وجود می کنند تا جواز ایجاد را نتیجه بگیرند. اما غلط است که در جواز ایجاد بحث کنند تا جواز ایجاد را نتیجه بگیرند. چون بحث آنها با نتیجه آنها یکی می شود. وقتی بحث در جواز ایجاد کردید معنا ندارد که جواز ایجاد را نتیجه بگیرد.
ترجمه: و همچنین ناظرین «یعنی متفکرین» در مورد اشیاء و امور تفکر می کنند تا ببینند که جایز الوجوداست حکم کنند که جایز الایجاد است یا غیر جایز الوجود است حکم کنند که غیر جایز الایجاد است.
«و یستحیل ان ینظروا انها هل هی جائز ایجادها او غیر جائز ایجادها لیتعرفوا من ذلک علی سبیل الانتاج انها جائز ایجادها او غیر جائز ایجادها»
ولی محال است که این ناظرین نظر کنند و فکر کنند که این امور، جائز الایجادند یا غیر جائز الایجادند تا از ناحیه این بحث به نحو نتیجه گیری، عارف بشوند به اینکه این امور جائز الایجاد یا غیر جائز الایجادند. چون نتیجه گیری، تحصیل حاصل یامصادر، به مطلوب می شود.
«فبقی» باقی ماند که جواز الوجود، وصف فاعل و محرک نباشد پس باید وصف متحرک باشد که اگر وصف متحرک باشد مدعای ما را نتیجه می دهد که در جلسه بعد می گوییم.





[1] الشفا،ابن سینا،ج4،س.233،س7،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo