< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/08/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ردّ استدلال گروهی که قائلند قوه جسمانی نمی تواند نامتناهی باشد/ اجسام از حیث تاثیر و تاثر متناهی اند/ فصل 10/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«و اذ قد فتشنا عن هذا البحث حق التفتیش»[1]
بحث ما در این بود که قوه جسمانی نمی تواند نامتناهی باشد ما براین مدعا دلیل آوردیم و اثبات کردیم و اشکالاتی هم که وارد می شد جواب دادیم بعضی از کسانی که در این مساله با ما موافقند بیان دیگری آوردند و با آن بیان، مدعا را ثابت کردند در این بیانشان از دو مطلب استفاده بردند که ما هیچکدام از آن دو مطلب را قبول نداریم بنابراین دلیلی که آنها اقامه کردند دلیل کافی نیست اگر چه مدعای آن ها مقبول ما هست. یکی از مطالبی که گفتند این بود که فرض کردند قوه، غیر متناهی باشد خود قوه را غیر متناهی گرفتند در حالی که قوه متصف به متناهی یا نامتناهی نمی شود تناهی وعدم تناهی وصف کمّ یا موجودی که ذوالکمّ باشد می باشد و قوه نه کمّ است و نه ذوالکم است پس اتصافش به تناهی و عدم تناهی باطل است قوه را به دو حیث می توان متصف به تناهی و عدم تناهی کرد یکی به اعتبار محلش که جسم است اگر قوه، جسمانی باشد که بحث ما هم در قوه جسمانی است. دیگری به اعتبار آثارش است که یا به لحاظ تعداد اثرش یا به لحاظ زمان اثرش می باشد و الا خود قوه را نمی توان متصف به تناهی یا عدم تناهی کرد بیان کردیم به خاطر اینکه کمّ نیست ذوالکمّ هم نیست پس قوه را گاهی به خاطر محلش متصف به تناهی و عدم تناهی می کنیم و گاهی به اعتبار آثارش متصف می کنیم ولی به اعتبار محل هم نمی توانیم متصف به عدم تناهی کنیم اگر چه می توانیم به اعتبار محل متصف به تناهی کنیم چون محل آن هرگز ممکن نیست نامتناهی باشد زیرا محلش جسم است و ما ثابت کردیم که جسم، نامتناهی نیست پس به اعتبار محل نمی توان متصف به نامتناهی کرد لذا نمی گوییم قوه را به اعتبار محل متصف به تناهی و عدم تناهی می کنیم اگر چه می توان به تناهی متصف کرد بنابراین این را کنار می گذاریم. باقی نمی ماند جز اینکه قوه را به لحاظ اثرش متصف به تناهی و عدم تناهی کنیم. اگر اثرش تعداد متناهی یا زمان متناهی طول می کشد می گوییم قوه، متناهی است و اگر تعداد اثر نامتناهی باشد یا زمان اثر، نامتناهی باشد می گوییم قوه، نامتناهی است پس این مقدمه که قوه، نامتناهی باشد مقدمه ی صحیحی نیست و این شخص چون در استدلالش این مقدمه را اخذ کرده استدلالش تمام نیست اگر چه مدعایش را قبول داریم. این مطلب اولی است که این شخص استفاده کرده و خواسته بااین مقدمه به مطلوب برسد. مطلب دومی که استفاده کرده این است که گفته ما وقتی که دو سلسله درست می کنیم که یکی کمتر و یکی بیشتر است ممکن است اینگونه گفته شود که آن کمتر، نصف آن که بیشتر می باشد هست یا آن که بیشتر است ضِعف آن که کمتر می باشد هست. یا ممکن است نسبت دیگری فرض کرد مثلا ثلث یا ربع است. تعیین نسبت در نامتناهی باطل است این یک مقدمه دیگری است که آن شخص از این مقدمه استفاده کرده است و گفته اگر شما قوه را نامتناهی بگیرید ما دو سلسله فرض می کنیم و اقل و اکثر درست می کنیم سپس این اقل و اکثر را با هم مقایسه می کنیم که اقل نسبت به اکثر، نسبتی دارد و اکثر هم نسبت به اقل، نسبتی دارد مثلا نصف یا ثلث است. اینکه نسبتی در نامتناهی بکار رود با نامتناهی بودن نمی سازد پس همین جا تناهی را قبول می کنید. وقتی مستدل می خواست نتیجه بگیرد از این مقدمه استفاده می برد و می گوید ما در مورد بحث خودمان می توانیم نسبت را مطرح کنیم و مطرح کردن نسبت با عدم تناهی مزاحمت دارد پس در مورد بحث، عدم تناهی نداریم و قوه باید متناهی باشد. نتیجه را درست گرفته ولی از این مقدمه استفاده کرده که ما در نامتناهی نسبت نداریم. مصنف می گوید ما در نامتناهی نسبت داریم و این مقدمه ای که شما گفتید تمام نیست و لذا نمی توان از این مقدمه استفاده کرد و اگر دلیل را بر این مقدمه مبتنی کند مبنای دلیل خراب می شود اگر چه نتیجه ای که می گیرد مطلوب ما هست اما به چه علت در نامتناهی، نسبت وجود دارد: مصنف برای اثبات این مطلب بیان می کند «اثبات وجود نسبت در نامتناهی» که ممکن است دو نامتناهی با هم مقایسه شود و گفته شود یکی اقل و یکی اکثر است که اقل و اکثر درست می شود.
مصنف در اینجا دو بیان دارد:
1 ـ ثابت می کند در نامتناهی اقل و اکثر در اینجا هست.
2 ـ ثابت می کند در نامتناهی، ضعف و ثلث هست یعنی آنچه که مستدل می گوید وجود ندارد مصنف ثابت می کند هست.
بیان اینکه در نامتناهی اقل و اکثر وجود دارد: ممکن است شما هر حلقه ای از حلقات سلسله را واحد قرار دهید و ممکن است که هر حلقه ای از حلقات سلسله را هزار قرار دهید. می گوییم یک بی نهایتی داریم که حلقات بی نهایت دارد و هر حلقه اش یک است. یک بی نهایت دیگر هست که آن هم حلقات بی نهایت دارد و هر حلقه اش هزار است. هر دو بی نهایتند ولی یکی اقل و یکی اکثر است و قبلا گفته شد که دو سلسله درست می شود که یکی سه تا سه تا بالا می رود و دیگری یکی یکی بالا می رود چون این یکی سریعتر است در هر دقیقه ای سه دور می زند و آن که بطیء تر است در هر دقیقه ای یک دور می زند ولی این، تا بی نهایت دور می زند آن هم تا بی نهایت دور می زند. حلقات هر دو بی نهایت است ولی یکی اکثر و یکی اقل است.
بیان اینکه در نامتناهی، نصف و ثلث و ... وجود دارد: شاید با همان بیانی که گفته شد بتوان در اینجا هم گفته شود. مثلا فرض کنید که یک سلسله از حلقات بی نهایت تشکیل شده باشد که هر حلقه، یک است و سلسله دیگر از حلقاتی تشکیل شده باشد که هر حلقه، دو است. یعنی این نامتناهی، در هر دقیقه یک دور زده است و آن نامتناهی در هر دقیقه دو دور زده. الان گفته می شود که نامتناهیِ دوم، دو برابر نامتناهی اول است و اگر در هر دقیقه ای سه دور زده باشد گفته می شود که دومی سه برابر اولی است.
پس ایرادی ندارد که ما نسبت را در نامتناهی بیاوریم و لو ندانیم این نامتناهی، چند عدد دارد و آن نامتناهی چند عدد دارد ولی می دانیم این دو برابر آن است.
نکته: این چیزی که نامتناهی فرض شده اولِ آن را می توان شمارد ولی آخر آن را نمی توان شمرد گاهی هم ممکن است که دو طرف بی نهایت باشند ولی هر دو از ازل باشند تا ابد بروند در این صورت هم نمی توان آن را شمارش کرد و گفت دو برابر این است اما در جایی که مبدء را معین کنیم راحت تر هستیم یعنی می گوییم هر دو از الان شروع کردند این، در هر دقیقه یک دور می زند و آن، 10 دور می زند و تا ابد ادامه دادند. ابد از دست ما خارج است و نمی دانیم تا کجا رفتند ولی علی ای حال می توان گفت که این دو برابر آن است و لو تعداد دور آن برای ما روشن نیست.
منشا دو برابر بودن این بود که این در هر دقیقه یک دور زد و آن در هر دقیقه دو دور زد یعنی ما هر حلقه را با حلقه دیگر ملاحظه کردیم و حلقه با حلقه ملاحظه شد و دو برابری را درست کرد ولی در پایان باید گفت که بی نهایت با بی نهایت سنجیده می شود و دو برابری حفظ می شود. بله تعداد دورها نامشخص است لذا نسبت حاصل می شود ولی شمردن حاصل نمی شود.
خلاصه کلام مستدل و جواب مصنف: اینکه این شخص می گوید این قوه، نامتناهی نیست زیرا متصف به تنصُّف و تضعُّف می شود حرفش صحیح نیست. صرف متصف شدن به تنصّف و تضعّف دلیل بر تناهی نمی شود بلکه با نامتناهی هم می سازد.
توضیح عبارت
«و اذ قد فتّشنا عن هذا البحث حق التفتیش»
«اذ» نیاز به جواب دارد جوابش در سطر 8 با عبارت «فلینظر» می آید. و این جواب اشاره به خلاصه فصل آینده می کند یعنی حال که این فصل تمام شد و مطلب خودمان را اثبات کردیم با دلیل که خودمان بیان کردیم نه با دلیلی که این گروه بیان کرده باید نظر در فصل بعد کنیم. چون جمله شرط خیلی طولانی شود لذا در سطر 8 دوباره آن را به صورت خلاصه با عبارت «فاذ بینا ذلک» بیان می کند.
ما تفتیش کردیم و مطلب حق را اثبات کردیم ولی آن طور که ما ثابت کردیم درست است نه آنطور که آن گروه گفتند زیرا آن گروه در کلامش دو مقدمه بکار برده که هیچکدام صحیح نیست.
ترجمه: از این مطلب، تفتیش کردیم تفتیش تمام و کامل.
«و بیناه علی غیر الوجه السخیف الذی یذکره من یخرف فی العلوم»
مصنف از عبارت «علی غیر الوجه...» تا سطر 8 که می فرماید «حول ما بیناه» جمله معترضه را بیان می کند.
ما این مطلب را بیان کردیم ولی با وجه قوی بیان کردیم اما بعضی با وجه سخیف بیان کردند مصنف وجه سخیف آنها را بیان می کند وعلت سخافتش را هم می گوید.
«من یخرف»: این نسخه، توهین آمیز است وبه معنای کسی که خِرِف در علوم است و اُفت فکری دارد و خرافه گویی می کند. اما نسخه خطی «یتحرف» دارد و ترجیح دارد که به معنای کج رفتن است.
«واخذ القوه غیر المتناهیه کانها فی نفسها غیر متناه»
در نسخه های خطی «یاخذ» است و باید «یاخذ» باشد چون در خط قبل «یتحرف» آمده بود لذا هر دو باید مضارع باشد.
ترجمه: «تحرّف در علوم پیدا می کند» و خود قوه را غیر متناهی می گیرد «در حالی که ما گفتیم خود قوه، متناهی نیست چون کمّ و ذوالکمّ نیست یا محلش باید غیر متناهی باشد یا آثارش باید غیر متناهی باشد محلش که جسم است غیر متناهی نیست پس حتما باید آثارش نامتناهی باشد پس اگر قوه، نامتناهی است به اعتبار آثارش نامتناهی است» گویا این قوه فی نفسها «یعنی با قطع نظر از آثارش و با قطع نظر از محلش» نامتناهی است «در حالی که این غلط است که قوه خودش نامتناهی باشد».
تا اینجا مصنف یک مقدمه را بیان کرد که غلط است.
«و یخرج خلفا بانها یلزم ان تتضعف او تنتصف او تکون لها نسبه اخری»
ضمیر «لها» و «بانها» به «قوه بی نهایت» بر می گردد.
این عبارت، مقدمه دوم را بیان می کند. یعنی خلف را اخراج می کند. ما خلف را اینگونه اخراج کردیم که اقل، متناهی می شود پس به دنبالش اکثر هم متناهی می شود. گفتیم لازم آمد آنچه را که نامتناهی گرفتید متناهی شود. اما این گروه می گوید اگر متصف به نسبت و تنصف و تضعف شود باید متناهی باشد لکن مقدم حق است یعنی متصف به تنصف و تضعف می شود پس تالی هم حق است یعنی تناهی صحیح است.
مصنف می گوید اگر قوه، نامتناهی باشد باید متناهی نشود لکن تالی باطل است زیرا متناهی شد چون اقل، متناهی شد و بدنبالش اکثر هم متناهی شد پس معلوم می شود که قوه از ابتدا نامتناهی نبود.
ترجمه: خلف را به این صورت اخراج می کند «یعنی قیاس را به سمت خلف می برد به این بیان» که لازم می آید این سلسله، متضعِّف و متنصِّف شود یا نسبت دیگری «مثل ثلث و سه برابر» باشد.
تا اینجا مصنف دو مقدمه ای که این گروه از آن استفاده کرده بودند آورد حال از عبارت «و لا یعلم» می خواهد اشکال کند.
«و لا یعلم ان القوه فی نفسها لا متناهیه و لا غیر متناهیه»
مصنف با این عبارت، مقدمه اول را رد می کند. در مقدمه اول این شخص خود قوه را نامتناهی گرفت و توجه نکرد به اینکه اگر بخواهد قوه، نامتناهی شود باید محلش یا آثارش نامتناهی شود حال مصنف بر این مطلب اشکال می کند که قوه فی نفسها نه می تواند متناهی باشد نه می تواند نامتناهی باشد. بیان کردیم که تناهی و عدم تناهی وصف کمّ است یا به واسطه کمّ، وصف ذی کمّ است اما قوه نه کمّ است و نه ذی کمّ است لذا متصف نمی شود نه به تناهی نه به عدم تناهی.
«بل معنی قوه غیر متناهیه ان مقابلها من المقوی علیه غیر متناه فی القوه لا بالفعل»
ندانست که قوه متصف به این دو نمی شود بلکه معنای اینکه قوه، غیر متناهی است این باشد که محلش نامتناهی است یا مقابلش نامتناهی است ولی محل که جسم است از آن فارغ شدیم که نامتناهی نیست لذا اصلا مطرح نمی شود و گفته می شود که مقابلش نامتناهی است. لفظ «مقابل» را اطلاق کرده بر آنچه که مقابل این قوه است و از این قوه صادر می شود و قهراً مقابل قوه قرار می گیرد که مراد آثار است. «مقابل» را اطلاق بر «مقوی علیه» کرده یعنی آنچه که قوه بر آن قوت دارد که مراد آثار و فعل است.
ترجمه: بلکه معنای اینکه قوه، غیر متناهی است این می باشد که مقابلش که عبارت از مقوی علیه است «لفظ ـ من ـ در عبارت، بیانیه است یعنی بیان برای ـ مقابلها ـ است» غیر متناهی است آن هم غیر متناهی در قوه است نه اینکه غیر متناهی در فعل باشد.
نکته: بعد از عبارت «لا یعلم» علامت عدد یک گذاشتم و قبل از عبارت «ان غیر المتناهی» علامت عدد دو گذاشتم و قبل از عبارت «و ان نکون» علامت عدد سه گذاشتم. یعنی این سه جمله بر یکدیگر عطف هستند و «لا یعلم» بر هر سه داخل می شود.
«و ان غیر المتناهی فی القوه قد یعرض له ما یصیر اکثر و اقل»
این مطلب را هم ندانسته که غیر متناهی در قوه «یعنی چیزی که آثارش بالقوه نامتناهی است» عارض می شود برای چنین چیزی «یعنی چنین قوه ای» که آثار نامتناهی دارد چیزی که آثار را اکثر یا اقل کند «در حالی که آثار، بی نهایتند اما هم متصف به اقل و هم متصف به اکثر شدند».
«و ان تکون اشیاء کثیره کل واحد منها فی طبقه غیر متناهیه»
و این مطلب را هم ندانسته که ممکن است در جایی که شیئی نامتناهی در قوه باشد اشیاء کثیره ای باشد. هر یک از اشیاء کثیره در سلسله نامتناهی باشد «لفظ طبقه را به سلسله معنا کردیم» مثلا فرض کنید چند سلسله بی نهایت درست شود بعداً گفته شود این، نصف دومی است و دومی دو برابر این است و این، ثلث سومی است و سومی سه برابر این است که هر کدام از این حلقات و سلسله ها و طبایع را می شماریم «نه اینکه تعدادش را معین کنیم بلکه مقایسه با دیگری می کنیم و می گوییم این، دو برابر و سه برابر و ... است که همه را متصف به نسبت های مختلف می کنید در حالی که همه آنها نامتناهی اند.
توجه کنید که یکبار مصنف، نامتناهی را متصف به اقل و اکثر می کند و یکبار هم متصف به نسبت های دیگر می کند تا آن خلقی را که آن شخص درست کرده بود رد کند.
ترجمه: و نمی داند که ممکن است اشیاء کثیره ای داشته باشیم که هر یک از اینها در طبقه غیر متناهی باشد «یعنی طبقاتی که سلسله ی یک ها را تشکیل می دهد و طبقاتی که سلسله ی دو ها را تشکیل می دهد و طبقاتی که سلسله ی سه ها را تشکیل می دهد که همه غیر متناهی باشند».
«فیکون غیر المتناهی مرتین و ثلاثه و اربعه و اکثر من ذلک»
«مرتین» به معنای «دو برابر» است.
یک غیر متناهی می تواند دو برابر یا سه برابر یا 4 برابر و 5 برابر و 100 برابر باشد.
پس می توان نامتناهی را متصف به نسبت کرد.
«و یکون ذلک من جنس واحد و من اجناس مختلفه»
«ذلک» اشاره به «غیر متناهی» دارد حال مرتین باشد یا ثلاثه یا اربعه یا اکثر من ذلک باشد.
مصنف می فرماید ممکن است که این نامتناهی ها که با هم مقایسه می شوند یکنواخت جلو بروند چون مثال ما هم همینطور بود که یک سلسله پیدا می کنید که از حلقات یک یک تشکیل می شود و یک سلسله پیدا می کنید که از حلقات دو دو تشکیل می شود و اینها به صورت یکنواخت جلو می رود که این سلسله در هر دقیقه یک دور می زند و آن سلسله در هر دقیقه دو دور می زند. اما جایی ممکن است حلقات را مختلف کنید و بگویید در یک سلسله که لحاظ می کنیم دقیقه اول، یک دور می زند و دقیقه دوم دو دور می زند و دقیقه سوم 5 دور می زند. یعنی به صورت مختلف می رود. آن یکی هم مختلف می رود مثلا دقیقه اول یک دور می زند و دقیقه دوم مثلا دور می زند یعنی طوری فرض شود که بتوان نسبت گیری کرد و گفته شود که آن، دو برابر یا سه برابر این است.
پس این دو سلسله که به سمت بی نهایت می روند و مقایسه بین آنها می شود و نسبتی گرفته می شود فرقی نمی کند که مُلَفَّق از مختلفات باشند یا مؤتلف از متفقات باشند. در هر دو صورت می توانید متصف به نسبت کنید.
ترجمه: و این غیر متناهی مرتین او ثلاثه او اربعه همه از یک جنس باشند یا اجناس مختلف باشند «ولی بتوان نسبت گیری کرد».
«فلا یستحیل تضعیف غیر المتناهی فی القوه»
حال که معلوم شد غیر متناهی را می توان متصف به اقل و اکثر کرد اولا و می توان مصتف به نسبت های دیگر کرد ثانیا و فرقی هم نمی کند که همه از جنس واحد باشند یا از اجناس مختلفه باشند معلوم شد که محال نیست که ما مضاعف بدانیم آن آثاری را که به صورت بالقوه می آیند و نامتناهی هستند. اگر مضاعف کردن آن آثار اشکالی نداشته باشد مضاعف دانستن خود قوه هم اشکال ندارد چون اگر قوه، مضاعف دانسته شود به اعتبار آثارش است وقتی در آثارش توانستید تضعّف و تنصّف را ببرید در خودش هم بالمسامحه تضعف و تنصف را می برید.
«فلا یستحیل تضعیف القوه التی هی قوه علی ما لا یستحیل»
اگر آثار را می توانید متصف کنید قوه ای که قوه بر این آثار است را می توانید متصف کنید. چون در آثار، استحاله ای نیست در قوه بر ما لا یستحیل هم استحاله نیست. «ما لا یستحیل» یعنی غیر متناهی در قوه. قوه ای که قوه بر غیر متناهی فی القوه است یعنی قوه است بر آثاری که غیر متناهی بالقوه هستند که آن قوه می تواند تضعیف شود. اگر آثار، تضعیف و تنصیف می شوند آن قوه ی بر این آثار هم می تواند تضعیف و تنصیف شود.
ترجمه: مستحیل نیست تضعیف خود قوه ای که نیروست بر آثاری که مستحیل نیست اتصافشان به تضعف وتنصف.
«بل یجب ان یحام حول ما بیناه»
«بل یجب» عطف بر مفاد جمله است یعنی عطف بر کل مطالبی است که گفته شد. مصنف گفت ما مطلب را بیان کردیم اما نه بر وجه سخیف ولی این شخص «من یتحرف فی العلوم» مطلب را بر وجه سخیف بیان کرد. از عبارت مصنف بر آمد که به دنبال «من یتحرف فی العلوم» نرو بلکه واجب است که چرخیده شود دور آنچه که ما بیان کردیم «یعنی دور کلام ما طواف کن نه دور کلام این شخص».
«فاذ بینا ذلک»
این عبارت عطف بر «اذ فتشنا» است. عطفی است که به معنای تکرار شرط است ولی تکرار با خلاصه است چون بین شرط و جزاء فاصله ی زیادی شده بود دوباره این شرط را تکرار کرد و تکرار را به صورت عطف آورد.
ترجمه: حال که ما این مطلب را بیان کردیم و درست هم بیان کردیم نه مثل بعضی ها که غلط بیان کرده باشند. باید نظر کنیم در بحث بعدی که در فصل بعدی می آید.
«فلینظر هل من الممکن ان تکون حرکات و اکوان متصله بلا نهایه»
مصنف با این عبارت، اشاره به فصل بعدی هم می کند. در فصل بعدی این بحث می شود که آیا ممکن است حرکتی به لحاظ مستقبل تا بی نهایت برود؟ حرکت، اثر قوه ی جسمانی است ما در این فصل ثابت کردیم که قوه ی جسمانی نمی تواند تا بی نهایت برود پس به نظر می رسد که حرکت هم نمی تواند تا بی نهایت برود چون اثر قوه ی جسمانی است. ولی حرکت، یک خاصیت دیگر دارد که از فلک حاصل شده و فلک هم به توسط نیروی مجرد امداد می شود در این صورت، این بحث پیش می آید که آیا این حرکت می تواند تا بی نهایت برود یا نه؟ پس بحث بعدی با بحث قبلی ارتباط دارد چون بحث این فصل این بود که نیروی جسمانی می تواند نامتناهی باشد یا نه؟ اما در فصل بعدی حرکتی را که از نیروی جسمانی صادر می شود را مطرح می کند در این صورت این بحث پیش می آید که شما گفتید نیروی جسمانی نمی تواند اثر نامتناهی داشته باشد آیا حرکت که اثر نیروی جسمانی است می تواند اثر نامتناهی باشد یا نه مصنف بیان می کند که نسبت به مستقبل، آیا حرکت می تواند نامتناهی باشد یا نه؟ یعنی نسبت به نهایت بحث می کند که آیا می تواند نامتناهی باشد یا باید متناهی باشد.
اما نسبت به بدایت و گذشته آیا می توان حرکت ازلی داشت که هیچ چیز بر آن سبقت نداشته باشد و در نتیجه ازلی بالذات باشد؟ ثابت می کنیم که چنین چیزی امکان ندارد و ازلی بالذات فقط خداوند ـ تبارک ـ است. این هم اگر ازلی باشد ازلی بالغیر است یعنی اینگونه نیست که اولین چیز باشد بلکه اولین چیز، خود خداوند ـ تبارک ـ است که هو الاول و الآخر است ولی در عین حال این حرکت، ازلی است اگر چه ازلی بالغیر است پس مقدّمی بر او نیست جز خداوند ـ تبارک ـ که خداوند ـ تبارک ـ از جنس حرکت نیست بلکه علت فاعلی حرکت است و باید مقدم باشد. زیرا هر علتی مقدم بر معلول است پس بر حرکت به لحاظ بدایت هیچ چیز مقدم نیست جز ذات باری تعالی. عنوان فصل بعدی این است «لا اول لهما من ذاتهما» یعنی شیئی متقدّم بر زمان و حرکت نیست مگر ذات باری تعالی یعنی ازلی هم می داند. پس هم به لحاظ مستقبل ابدی است و هم به لحاظ بدایت ازلی است ولی ازلی بالغیر است که هیچ چیز بر آن مقدّم نیست جز ذات باری تعالی
نکته: مراد از تقدم، تقدم رتبی یعنی تقدم علت بر معلول است.
ترجمه: آیا به لحاظ مستقبل ممکن است حرکات و وجوداتی داشته باشیم که متصل به هم باشند «و بین آنها وقفه نیفتد» و همینطور تابی نهایت بروند.
«و هی و ان کانت بلا نهایه فلها بدایه زمانیه هی طرف لم یکن قبله قبل»
این حرکاتی که از طرف مستقبل، بی نهایتند اگر چه نامتناهی و ابدی اند ولی برای آنها بدایت زمانی است که آن، انتهای بدایتشان است «یعنی ابتدای آنها است» که قبل از آن بدایت، قبلی نیست. این حرف متکلمین است که می گویند زمان دارای بدایت است که قبل از آن بدایتشان، زمان نبوده است یعنی اگر از الان به جلو به سمت بدایت بروید به جایی می رسید که زمان تمام شده است و قبل از آن قبلی نیست. حال مصنف می خواهد بیان کند که آیا اینگونه است که زمان، قبلش قبلی نیست؟ و قبلش عدم است یا اینکه قبل از آن فقط خداوند ـ تبارک ـ است و چیزی قبل از آن نیست پس زمان، ازلی است؟
نسبت به نهایت، خیلی بحث نمی کند اما نسبت به بدایت می گوید آیا در بدایت زمان به جایی می رسیم که قبل از آن عدم باشد یا نمی رسیم به جایی که قبلش عدم باشد بلکه به جایی می رسیم که فقط قبل از آن خداوند ـ تبارک ـ است یعنی زمان، ازلی بالغیر است و آن غیر، قبل از زمان قرار گرفته که خداوند ـ تبارک ـ است این مطلب باید در فصل بعدی بحث شود.


[1] الشفا، ابن سینا، ج4، س.232،س2، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo