< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/08/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بحث اینکه نیروی جسم توانایی بر کثرت مختلف ندارد/ 2 ـ اشکال بر دلیل مصنف بر اینکه نیروی جسمانی اثر نامتناهی ایجاد نمی کند / نیروی جسم نمی تواند نامتناهی عدتا یا مدتا باشد/ جسم نمی تواند متناهی باشد و نیروی آن نامتناهی باشد/ قوه جسم نمی تواند نامتناهی باشد / فصل 10/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«و اما اذا کان کل کثره فیها غیر منتظمه فی ترتیب او تکون الکثره جنسا واحدا لا ترتیب فیه فلا یتبین لنا من هذا العلم امتناعه»[1]
بحث در این بود که اگر جسمی متناهی شد نیروی آن جسم نمی تواند نامتناهی باشد و فرض ما این بود که این نیرو کارهای مختلط و متعدد انجام دهد نه اینکه کارهای متوالی و یکنواخت انجام دهد. در چنین حالتی دو فرض امکان دارد.
فرض اول: مختلطات در سلسله واحده واقع بشوند.
فرض دوم: این مختلطات در سلسله های متعدد واقع بشوند.
مثال فرض اول: نیرویی در دقیقه اول یک حرکت مثلا ایجاد کند در دقیقه دوم سه حرکت مثلا ایجاد کند و در دقیقه سوم یک حرکت مثلا ایجاد کند و در دقیقه چهارم سه حرکت مثلا ایجاد کند. همینطور مختلط باشد و همه هم در یک سلسله باشند.
مثال فرض دوم: این نیرو یک سلسله ی یک حرکتی را ایجاد کند و یک سلسله دیگر که دارای سه حرکت است را ایجاد کند یعنی در یک سلسله حرکتها یکی یکی در پی هم قرار بگیرند در سلسله دیگر حرکتها سه تا سه تا در پی هم قرار بگیرند.
بحث در فرض اول تمام شد و مشخص گردید که این نیرو چون نمی تواند بی نهایت حرکتهای واحد در سلسله واحد ایجاد کند نمی تواند بی نهایت حرکتهای متعدد هم در سلسله واحد ایجاد کند.
اما بحثی که الان می خواهد شروع شود بحث دوم است. یعنی یک نیرو دو سلسله را اداره کند که این دو سلسله با هم مختلف باشند ولی حلقات هر یک اختلافی نداشته باشد حلقات یکی حرکتهای واحد باشد و حلقات دیگری حرکات ثلاثه باشد. این دو با هم مختلفند ولی حلقات آنها با هم مختلف نیست. حلقات آن اختلافی ندارد حلقات این هم اختلافی ندارد ولی وقتی با هم سنجیده می شوند اختلاف دارند آیا اینچنین تاثیری که در دو سلسله باشد و بی نهایت باشد ممنوع است یا نه؟
مصنف می فرماید در علم طبیعی وسیله ای نداریم که ممنوعیت اینچنین تاثیری را اثبات کنیم پس در این علم هنوز اینچنین تاثیری جایز است اگر ما بخواهیم این تاثیر را ممنوع کنیم باید از ابزار علوم دیگر استفاده کرد. پس تا اینجا مصنف این قسم را باطل نمی کند یعنی قبول می کند که یک نیرویی باشد «البته اینکه می گوییم یک نیرو باشد و دو سلسله را اداره کند تسامح است بلکه یک نیرو هست که آن تقسیم به دو قسم می شود که یکی کل و یکی جزء است همانطور که در فرض های قبل این کار می شد. این نیروی واحد که متعدد می شود جزء و کل پیدا می کند جزئش آن سلسله ای را که حرکتهای تکی دارد اداره می کند و کلش آن سلسله ای را که حرکتهای متعدد دارد اداره می کند یعنی یکی حرکاتِ تک را در پی هم قرار می دهد و تا بی نهایت می رود دیگری حرکات متعدد را در پی هم قرار می دهد و تا بی نهایت می رود. به این معنا که یکی در یک دقیقه، یک حرکت ایجاد می کند و دیگری در یک دقیقه، 5 حرکت یا 10 حرکت ایجاد می کند. مصنف می فرماید این را نمی توان ثابت کرد که باید حتما متناهی باشد. با دلیل قبلی که ابزار طبیعی داشت نمی توان ثابت کرد که اینچنین سلسله ای باید متناهی باشد. فعلا این دو سلسله می توانند بی نهایت بمانند تا بعدا در جای دیگر اگر خلاف واقع باشد باطل شوند و اگر هم خلاف واقع نباشند قبول می کنیم. پس در این مورد ما فعلا نظری نداریم. مورد دیگری هم هست که علم طبیعی نمی تواند آن را باطل کند و آن این است که بی نهایتی موجود باشد ولی بین آنها ترتیبی برقرار نباشد. تا الان تمام بحث در این بود که این آثارِ بی نهایت، مترتب باشند و در پی همدیگر قرار گرفته باشند اما الان بحث در این است که این آثار، مترتب نباشند و همه آنها مجتمَع باشند. آیا می توان گفت این محال است یا دلیلی که قبلا داشتیم نمی تواند استحاله را ثابت کند. مثال آن مثال معروفی است که گفته می شود تلّی از رمل «سنگهای ریز» که بی نهایت سنگ درون آن هست ولی بین این سنگها ترتیبی نیست و همه در کنار هم قرار گرفتند حال یک نیروی غیر مجرد و جسمانی می خواهد این تلّ را ایجاد کند آیا می تواند ایجاد کند یا نمی تواند ایجاد کند؟ این مورد را هم، علم ما نمی تواند استحاله اش را ثابت کند وباید استحاله اش در جای دیگر ثابت شود. فلاسفه معتقدند بی نهایت اگر متعاقب باشد محال نیست اما اگر مجتمع باشد محال است پس این مورد را محال می دانند.
نکته: در معنای «متعاقب»، لفظ «بالقوه» خوابیده است چون متعاقبِ بالفعل وجود ندارد زیرا نمی توان گفت بی نهایت متعاقب، بالفعل موجودند، تعاقب با بالفعل نمی سازد. تعاقب به معنای این است که یک شیء الان است و شیء دیگر فردا می آید و وقتی فردا می آید معلوم استکه بالقوه می باشد. در موجوداتی که متعاقبند مقداری که از بین رفته و مقداری باقی است و مقداری هم در آینده می آیند و آنهایی که در آینده می آیند حتما بالقوه اند و آن مقداری هم که موجود است بی نهایت نمی باشد.
فلاسفه در متعاقب، بی نهایت را اجازه می دهند ولی بی نهایت به این صورت تصویر می شود که بیان شد و هیچ وقت اجتماع ندارند و چون اجتماع ندارند مجتمَع، بی نهایت در وجود نمی شود و اشکالی ندارد هر چند متکلمین این را اشکال می گیرند و می گویند دلایل تسلسل در متعاقب هم می آید و آن را باطل می کند ولی فلاسفه قبول ندارند و می گویند دلایل تسلسل در این نمی آید. این، تعاقب است ولی اگر تعاقب نبود بلکه اجتماع در وجود بود مثل تلّی که پر از سنگ ریز بود که بی نهایت بودند می گویند جایز نیست.
اینکه تسلسل ترتبی اجازه داده نمی شود به خاطر این است که در پایان منتهی به این می شوید که بی نهایت، در یک ظرف موجود می شود و در ظرفِ معلول آخر، تمام علل سابقه بی نهایت باید موجود باشند و اجتماع در وجود لازم می آید که برای بی نهایت اجازه داده نمی شود.
سپس مصنف با قطع نظر ای این دو مورد، نتیجه می گیرد.
نکته: در علم طبیعی اینگونه بحث شد که اقل و اکثر درست شد و این اقل و اکثر را مزاحم عدم تناهی دیدیم در این دو جا اقل و اکثر مزاحم عدم تناهی نیستند یعنی ممکن است شیئی اقل باشد و شیئی اکثر باشد ولی در عین حال هر دو بی نهایت باشند مثلا در دو سلسله ی جدا از هم یکی اقل است چون از وحدات تشکیل شده و یکی اکثر است چون از عشرات تشکیل شده است ولی هر دو به سمت بی نهایت می روند. این نیرو، وحدات را به سمت بی نهایت می برد آن نیرو هم عشرات را به سمت بی نهایت می برد ما نمی توانیم بگوییم که اقل و اکثر در اینجا مزاحم عدم تناهی اند با اینکه یکی اقل و یکی اکثر است هر دو نامتناهی اند ابزار ما در اینجا طوری است که باید بین اقل و اکثر و عدم تناهی تزاحم درست کند ولی در این دو مورد نمی تواند تزاحم درست کند لذا این ابزار کار آیی ندارد بله این ابزار درجای دیگر کارآیی داشت و ثابت کرد که عدم تناهی محال است. در اینجا اگر استحاله عدم تناهی هست باید از طریق دیگر باشد.
توضیح عبارت
«و اما اذا کان کل کثره فیها غیر منتظمه فی ترتیب»
اگر هر کثرتی که در این سلسله است منتظم در ترتیبِ واحد نشده باشد یعنی یک سلسله نداشته باشیم بلکه چند سلسله داشته باشیم. در پاورقی اشاره می کند که عبارت به این صورت است «فی ترتیب واحد» اما بنده وقتی به دو نسخه خطی مراجعه کردم هر دو نسخه کلمه «واحد» را داشتند و در پیش از یک نسخه است و باید هم باشد چون معنای عبارت فهمیده نمی شود. البته چون لفظ «ترتیب» تنوین دارد و تنوینش تنوین تنکیر است واحد را افاده باشد.
ترجمه: اگر این کثرات که در سلسله بی نهایت واقع شدند منتظم در ترتیب واحد نباشند «یعنی سلاسل متعددی داشته باشیم نه یک سلسله، و تراتیب متعددی داشته باشیم نه یک ترتیب».
«او تکون الکثره جنسا واحدا لا ترتیب فیه»
مصنف با این عبارت، به مورد دوم اشاره می کند.
یا کثرت، یک جنس باشد و منتظم باشد «غیر منتظم نباشد»
در مورد قبلی کثرت، منتظم نبود یعنی یک کثرت از وحدات و یک کثرت از عشرات بود و جنس آنها واحد نبود اما در این مورد کثرت، جنس واحد است «مثلا همه آن رمل و شن و سنگریزه است و همه هم واحد واحد هستند و بزرگ و کوچک ندارد» اما در فرض قبلی ترتیب، واحد نبود در این فرض اصلا ترتیب نیست.
ترجمه: کثرت، یک جنس است و ترتیب در آن نیست «مثل تلّی از سنگریزه که بی نهایت سنگریزه در آن باشد»
در حاشیه برای این صورت مثال زده «کَتَلٍّ مرکب و ملتئم من رمال غیر متناهیه» و در یک حاشیه آمده «کأتلال مرکبه و ملتئمه من رمال غیر متناهیه»
نکته: اجزاء این سنگریزه ها از یک جنس اند یعنی اینطور نیست که یکی یک سنگریزه باشد و یکی مرکب از چند سنگریزه باشد.
«فلا یتبین لنا من هذا العلم امتناعه»
«امتناعه» یعنی امتناع عدم تناهی.
در این دو صورت «که در یک صورت، جنس های مختلف داریم ولی تراتیب متعدد هست و در یک صورت، جنس واحد داریم و ترتیب وجود ندارد» امتناع عدم تناهی از این علم «یعنی علم طبیعی» برای ما روشن نمی شود «اگر این دو مورد ممتنع باشند باید از طریق دیگری امتناعشان ثابت شود. علم طبیعی قدرت بر اثبات استحاله ندارد».
«فقد بان انه یستحیل ان تکون لجسم قوه بلانهایه فی الشده و فی المده و فی العده»
این عبارت، تفریع بر تمام مباحثی است که گذشت، مبحثی که شروع شده بود این بود که جسمی متناهی باشد و نیرویی نامتناهی داشته باشد. فرض های متعددی بیان شد که یک فرض این بود که آثار نامتناهی را در سلسله واحده درست کند و این سلسله مرکب از جنس واحد باشند. یک فرض این بود که آثارش را به صورت اجناس مختلفه در سلسله واحد به وجود بیاورد ما هر دو را باطل کردیم. پس روشن شد که نمی شود این نیرو که در جسم متناهی است خودش نامتناهی باشد نه می تواند نا متناهی باشد شدّتاً و نه می تواند نامتناهی باشد مدتا یا عدّتا. هر سه هم بحث شد و هم نامتناهی شدّی باطل شد و هم نامتناهی مُدّی و عِدّی باطل شد.
کلمه «لجسم» را موصوف به «متناه» می کنیم چون بحث ما در این بود ولی اگر مطلق گذاشته شود چنانکه مصنف مطلق گذاشته است این جمله را تفریع بر بخش دوم قرار نمی دهیم بلکه تفریع بر هر دو بخش قرار می دهیم چون دو بخش وجود داشت:
1 ـ نیرو نامتناهی باشد و جسم هم نامتناهی باشد
2 ـ نیرو نامتناهی باشد و جسم متناهی باشد. یعنی روشن شد که اصلا نیروی جسمانی نامتناهی نداریم چه جسمش متناهی باشد چه جسمش نامتناهی باشد اما اگر تفریع بر بحث اخیر باشد باید «لجسم» قید به «متناه» بخورد ولی مصنف، قید نیاورده است.
ترجمه: روشن شد که برای جسمی، قوه ای باشد که آن قوه، بلانهایت است چه بلانهایت در شدت چه بلانهایت در مدت و چه بلانهایت در عده، هیچکدام ممکن نیست.
نکته: این دو مورد که در این علم بحث نشد در علم الهی مطرح می شود مثلا در نمط 6 اشارات مطرح می شود ولی به این صورت مطرح نمی شود که ترتیبی نباشد و تلّی از خاک باشد بلکه به طور کلی می گوید یک نیروی جسمانی نمی تواند بی نهایت اثر داشته باشد. دو بحث در اینجا است:
1 ـ تلّ از خاک به این صورت داریم یا نداریم که این را بحث نمی کنند.
2 ـ نیروی جسمانی آیا می تواند سازنده چنین تلّی باشد یا نه؟ این را بحث می کنند. در علم الهی با بیان خاصی ثابت می کنند نیروی جسمانی قدرت بر کار نامتناهی ندارد چه آن کار نامتناهی، مجتمع باشد چه متعاقب باشد.
بحث ما در صدور است نه وجود یعنی از قوه جسمانی، بی نهایت نمی تواند صادر شود اما آیا این بی نهایت به توسط قوه غیر جسمانی موجود است یا نه؟ باید در باب تسلسل دید. آیا علت مجرد می تواند بی نهایت علت را پشت سر خودش ایجاد کند تا به معلول برسد یا نمی تواند؟ مسلما نمی تواند چون این طرفِ این علل که عله العلل است بسته می باشد و آن طرف هم که معلول است بسته می شود و نمی شود در بین دو طرف که بسته است بی نهایت علت واقع شود. یا مثلا اگر به این صورت فرض کنید که این علل نامتناهی باشند و به یک ابتدایی که واجب است نرسد این علل نامتناهی را در یک مجموعه ای جمع می کنیم و می گوییم این مجموعه هم ممکن است همانطور که تمام تک تک این سلسله ممکن اند خود مجموعه هم ممکن است بعداً می گوییم این مجموعه ی ممکن، علت می خواهد و علتش، یا خودش است یا جزئی داخل از خودش است اگر علتش خودش باشد دور می شود و اگر داخل خودش یعنی یکی از اجزاء خودش باشد می گوییم این جزئی که علت است علت برای کل این اجزاء است که یکی هم خودش است. پس لازم می آید که خودش علت خودش باشد و علت ما قبلی های خودش هم باشد یعنی علت علتش هم باشد سپس می گوییم حتما باید علت، خارج از سلسله ممکنات باشد و خارج از سلسله ممکنات، واجب است پس نمی توان گفت علل به جایی ختم نشدند بلکه به واجب ختم می شوند. بله در برهان تطبیق، اقل و اکثر مطرح می شود ولی این برهانی که گفته شد کاری به اقل و اکثر ندارد.
البته می توان این را هم گفت که در علم طبیعی به آثار توجه می کند و در علم الهی به خود موثر توجه می کند چون موثرِ جسمانی نمی تواند این همه آثار نامتناهی ایجاد کند ممکن است در علم الهی به آثار هم توجه شود همانطور که به موثر توجه می شود ولی در علم طبیعی فقط به آثار توجه کردیم و به موثر کاری نداشتیم. موثر، جسمانی بود ولی اشکال را بر خود موثر جاری نکردیم بلکه در آثارش جاری کردیم و دیدیم که این آثار نمی توانند نامتناهی باشند به بیانی که گفته شد. اما در علم الهی خودمان را مقید به آثار نمی کنیم و می توانیم در خود موثر هم بحث کنیم.
صفحه 229 سطر 10 قوله «فان قال قائل»
نقضی بر این استدلال وارد کردند
اشکال: شما دلیل آوردید و ثابت کردید نیروی جسمانی نمی تو اند آثار نامتناهی داشته باشد دلیل شما اقتضای استحاله کرد اما ما در خارج می بینیم نیروی جسمانی را که آثار نامتناهی دارد. دلیل شما هر چقدر هم قوی باشد در مقابل مشاهده ی ما نمی تواند مقاومت کند ما خودمان در خارج می بینیم که نیروی جسمانی اثر نامتناهی صادر می کند.
بیان مثال: فلک قمر که اولین فلک و نزدیکترین فلک به ما هست در جوفش کره آتش قرار گرفته و این فلک قمر مماس با کره آتش است وقتی فلک قمر حرکت می کند کره آتش هم بالقسر و به تبع فلک قمر حرکت قسری و تبعی می کند و دائما این حرکت ادامه دارد چون فلاسفه مشاء معتقدند به اینکه افلاک ازلی و ابدی هستند و عناصری هم که در درون آن هستند ازلی و ابدی هستند پس ازلا و ابدا کره ی قمر موجود است و ازلاً و ابدا کره نار موجود است و ازلا و ابدا تماس بر قرار است و ازلا و ابدا حرکت حاصل است. این کره نار دائما حرکت می کند و نیروی محرکه اش هم نیروی محرکه ی قمر است و نیروی محرکه ی قمر ـ نفس منطبعه در بدنه ی فلک قمر است. نفس منطبعه، نیروی جسمانی است چون منطبع در بدن است و نیروی جسمانی به قول شما نمی تواند حرکت نامتناهی ایجاد کند در حالی که این نیروی جسمانی حرکت نامتناهی ایجاد کرده است.
البته در این جا دو نقض می توان وارد کرد:
1 ـ این نیروی جسمانی بدنه خودش را حرکت می دهد. زیرا خود فلک قمر هم دائماً حرکت می کنند به توسط نیروی جسمانی که در این بدنه منطبع شده است
2 ـ این نیروی جسمانی نه تنها بدنه خودش را بلکه جسم دیگری را هم دارد حرکت می دهد.
هر دو اشکال در اینجا مطرح است و اتفاقا هر دو اشکال گفته شده اگر چه مصنف فقط یکی را می گوید. اشکال رایج این است که فلک «به قمر کاری نداریم بلکه در کل افلاک می گوییم» نیرویش نیروی جسمانی است در عین حال بدنه خودشان را برای ازل و ابد حرکت می دهند و حرکتها بی نهایت است هم مُدّتا و هم عِدّتا. اگر چه شدتا بی نهایت نیست با وجود اینکه محرّک، جسمانی است.
ایرادی که مصنف مطرح می کند این ایراد نیست بلکه ایراد دیگری است و آن ایراد این است که این نیروی فلک قمر چطور آتش را حرکت دائمی می دهد نه بدنه خودش را. آن که بدنه خودش را حرکت می دهد یک نقض و ایراد است که در جای خودش مطرح می کنند ولی فعلا به این پرداختند. اما چرا مصنف مثال به فلک قمر زد چون بقیه افلاک فقط بدنه خودشان را حرکت می دهند یعنی نفس فلکی فقط بدنه خودش را حرکت می دهد ولی در قمر هست که علاوه بر اینکه بدنه خودش را حرکت می دهد آتش را هم حرکت می دهد الان می خواهد اشکال را در آتش بیان کند.
توضیح عبارت
«فان قال قائل ان القوه التی فی الفلک الاقرب الینا تقوی علی تحریک النار علی الدور قسرا»
قوه ای که در فلکی که به مانزدیکتر است «یعنی فلک قمر» این قوه قدرت دارد که نار را حرکت دورانی دهد آن هم حرکت قسری و تبعی.
«من غیر انقطاع و هی جسمانیه»
بدون اینکه حرکت قطع شود یعنی از ازل تا ابد ادامه پیدا می کند و دورهای نامتناهی به وجود می آید یا در مدت نامتناهی این حرکت انجام می گیرد در حالی که آن قوه ای که در فلک اقرب به ما هست جسمانی است پس قوه جسمانی دیدیم که توانست اثر نامتناهی صادر کند.
صفحه 229 سطر 11 قوله «فنقول»
مصنف دو جواب می دهد.
جواب اول: این حرکت، حرکت بالعرض است و بحث ما در حرکت بالذات است بحث ما در اثری است که اثر بالذات برای آن قوه جسمانی باشد یا به تعبیر دیگر بحث ما در حرکت بالذات است نه در حرکت بالعرض، این حرکت بالذات را می گوییم اگر به نیروی جسمانی مرتبط است نباید نامتناهی باشد. بحث ما در حرکت بالعرض نیست. در حرکت بالعرض باید به آن بالذات بپردازیم یعنی الان اشکال در نار مطرح شد حرکت نار بالعرض است و برای خودش نیست بلکه برای قمر است باید اشکال را به بدنه فلک منتقل کنید و بگویید این بدنه فلک حرکتش را برای خود نفسش است و نفسش هم جسمانی است چگونه این نفس جسمانی توانسته حرکت بالذات نامتناهی را صادر کند چون بحث ما در اثر خود نیرو می باشد نه آنچه که از اثر نیرو متولد می شود یعنی بحث در این است که این نیرو چه اثری دارد نه اینکه آن اثرش چه متولَّدی دارد بله اشکال در خود اثر «یعنی بدنه فلک» هست که باید جواب داده شود و مورد بحث ما است نه حرکت نار که بالعرض است.
ممکن است کسی بگوید بحث شما در حرکت بالذات است ما حرکت بالعرض را مطرح می کنیم این را جواب بدهید در این صورت وارد جواب دوم می شود که جواب دوم همان جوابی است که در فرضِ مطرح شدنِ حرکت بدنه ی فلک هست. در جایی که اشکال می کنند چرا فلک توانسته بدنه خودش را حرکت نامتناهی بدهد همان جواب در اینجا می آید.
نکته: حرکت قمر باعث حرکت نار می شود چون نار حالت گازی دارد و به هوا چسبیده لذا حرکت نار باعث حرکت هوا نمی شود. قمر، تمام نار را به خودش چسبانده، وقتی که حرکت می کند همه ی نار را با خودش حرکت می دهد. نار بر روی هوا می لغزد چون هر دو «نار و هوا» حالت گازی دارند و حالت جمادی ندارند لذا وقتی نار حرکت می کند هوا را حرکت نمی دهد. بله باد بیاید هوا را حرکت می دهد البته قسمت پایین هوا را حرکت می دهد ولی قسمت بالای هوا حرکت نمی کند.
توضیح عبارت:
«فنقول اولا»
لفظ «اولا» بدنبالش «ثانیا» نمی آید بلکه به جای «ثانیا» تعبیر به «مع ذلک» در سطر 12 می کند. بارها گفتیم که مصنف ابتدا لفظ «اولا» بکار می برد ولی لفظ «ثانیا» را با عبارت دیگر مثل «مع ذلک» و «ثم» می آورد.
«ان تلک الحرکه کما ستعلمه فی موضعه حرکه بالعرض»
این حرکت، حرکت بالعرض است.
«لتحرک ما المتحرک بها فیه»
«ما» کنایه از «فلک» است. «المتحرک» کنایه از «نار» است. ضمیر «بها» به «حرکت» بر می گردد که از «متحرک» فهمیده می شود «بها» متعلق به «متحرک» است ضمیر «فیه » به «ما» که عبارت از «فلک» است بر می گردد.
ترجمه: «چرا نار حرکت می کند» به خاطر تحرک فلکی که نار در آن فلک است. «به جای لفظ نار تعبیر به المتحرک بها کرده». فلک، حرکت می کند و ما فی الفلک که نار است به خاطر حرکت فلک حرکت می کند.
«المتحرک بها»: یعنی متحرک به آن حرکت که نار است و مراد از آن حرکت، حرکت فلک است که حرکت بالعرض است.
صفحه 229 سطر 12 قوله «ومع ذلک»
جواب دوم: نفس فلکی که منطبع در فلک است و نیروی جسمانی می باشد از یک نیروی عقلانی و مجرد مدد می گیرد و آن، عقلی است که مدبر این فلک است و نیروی مجرد می تواند اثر نامتناهی داشته باشد و می تواند مدد نامتناهی هم برساند. دائما این نیروی مجرد به این نیروی مادی مدد می رساند و این نیروی مادی که بر اثر کار، خسته شده دوباره توانایی جدید می گیرد و شاداب می شود و کار را ادامه می دهد پس نامتناهی بودن اثر این نیروی جسمانی به خاطر ارتباطی است که این نیروی جسمانی با نیروی مجرد دارد آن نیروی مجرد این نیروی جسمانی را دائماً تقویت می کند و این نیروی جسمانی بر اثر آن تقویت دائما اثر خودش را صادر می کند. این جواب دوم هم توجیه می کند حرکت بدنه فلک را که از ازل تا ابد ادامه دارد هم توجیه می کند حرکت بالعرض نار را که در درون فلک است. هر دو حرکت، نامتناهی اند به خاطر استنادشان به نیروی نامتناهی که نیروی مجرد است و ما در چنین حرکتهایی هیچ اشکالی نمی گیریم و این حرکتها را قبول داریم.


[1] الشفا، ابن سینا، ج4، س229،س8، ط ذوی القربی.
.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo