< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/07/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیا قوه ای که محلش متناهی می شود، خودش نامتناهی مدتاً و عدّتاً می باشد؟/ ادامه دلیل بر اینکه نیروی جسمانی نامتناهی وجود ندارد/ اجسام از حیث تاثیر و تاثر متناهی اند/ فصل 10/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«فلینظر هل یمکن ان یکون لهذه القوه التی لا تتناهی ما تقوی علیه کثره او مده وجود فی جسم»[1]
بحث در این بود که قوه ای نامتناهی باشد و حالِّ در جسم متناهی باشد. آیا می توان چنین قوه ای داشت که خودش نامتناهی باشد ولی محلش متناهی باشد؟ بیان کردیم این قوه اگر به لحاظ شدت نامتناهی باشد نمی تواند موجودباشد سپس به اینجا رسیدیم که این قوه اگر نامتناهی باشد به این معنا که تعداد آثارش نامتناهی است یا اثرش در مدت نامتناهی می تواند باقی بماند. یعنی آیا می شود قوه ای که محلش متناهی است خودش نامتناهی باشد و نامتناهی بودنش به یکی از این دو معنا باشد که یا تعداد اثرش نامتناهی است یا مدتی که اثرش صادر می شود نامتناهی است.
مصنف می فرماید در جایی که اثر به لحاظ عدد می خواهد نامتناهی باشد دو گونه می شود که در هر کدام باید به طور مستقل بحث کرد.
1ـ اثرها پی در پی بیایند یعنی از یک مبدئی شروع شود و اولین اثر باشد سپس دومی و سومی و ... تا به نهایت برسد. یعنی اولا پخش نشوند و در یک خط مستقیم و در یک امتداد قرار بگیرند ثانیا متصل باشند و بین آنها فاصله نیفتد. مثلا حرکت فلک وقتی یک دور می زند دور بعدی به دنبال دور اول است و فاصله نمی افتد یعنی ساکن نمی شود تا دوباره حرکت بعدی را شروع کند.
2ـ تعداد به این صورت باشد که این شیء اثری را از مبدئی شروع می کند مثلا 10 اثر را صادر می کند کنار این 10 تا، 10 تای دیگر هم صادر می کند. کنار 10 تای دوم هم 10 تا صادر می کند تا انبوهی از افعال اما نه در امتداد هم بلکه بعضی در امتداد هم و بعضی در کنار هم هستند وقتی همه افعال را نگاه کنیم می بینیم نامتناهی اند. در این فرض، مدت، نامتناهی نمی شود ممکن هم است که مدت، نامتناهی شود ولی نامتناهی شدن آن عدّه به این صورت نیست که در یک خط مستقیم قرار بگیرند و از ابتدا تا بی نهایت بروند بلکه کنار هم دسته دسته می شوند. این دسته های کنار هم قرار گرفته وقتی جمع می شوند می بینیم نامتناهی اند شاید مثلا 40 دسته کنار هم باشند و به سمت بی نهایت بروند.
در ابتدا مصنف می فرماید فرض دوم را فراموش می کنیم و گویا کلامی در فرض دوم نداریم و آن را بعداً بحث می کنیم و به سراغ بحث در فرض اول می رویم که آن را رسیدگی کنیم.
توجه کنید که روشن شد بحث ما در کجا است؟ بحث در این است که قوه ای نامتناهی در جسمی متناهی است. نامتناهی بودنش هم به این معنا است که تعداد اثرش نامتناهی است یا مدت صدور اثر نامتناهی است و نامتناهی به این نحو است که این تعداد در پشت سرهم قرار می گیرند و در یک خط مستقیم و در امتداد هم و در طول هم قرار می گیرند و تا بی نهایت می روند و بین آنها هم فاصله نیست. هر عددی بلافاصله بعد از عدد بعدی است که نمی تواند در این وسط، سکون و ترکی اتفاق بیفتد. همه این آثار در پِیِ هم موجود می شوند و هیچ جا معدوم نمی شوند که بین دو اثر عدم فاصله شود.
توضیح عبارت
فلینظر هل یمکن ان یکون لهذه القوه التی لا تتناهی ما تقوی علیه کثره او مده وجود فی جسم»
«وجود» اسم «یکون» است و «لهذه القوه» خبر است «لا تتناهی» باید به صورت «لا یتناهی» باشد به همان بیانی که در جلسه قبل بیان شد. «ما تقوی علیه» فاعل برای «لا تتناهی» است و لذا ویرگول باید برداشته شود.
«فلینظر»: حال که معلوم شد قوه نمی تواند به لحاظ شدت، نامتناهی باشد بلکه اگر عدم تناهی وجود دارد عدم تناهی به لحاظ عدّه است یا به لحاظ مدت است باید نظر شود.
ترجمه: باید نظر کنیم که آیا ممکن است برای این قوه ای که ما تقوی علیه آن، نامتناهی است «یعنی آنچه که این نیرو بر آن قوت دارد که مراد اثر و فعل است» کثرتاً «یعنی تعداد نامتناهی دارد» یا مدتا «یعنی در مدت نامتناهی این اثر می تواند صادر شود» وجودی در جسم «مراد از جسم، جسم متناهی است چون بحث ما در این است که قوه، نامتناهی باشد و محلش متناهی باشد».
«حتی یعرض لها انقسام بانقسام الجسم»
این عبارت تقریباً می توان گفت برای تبین محل بحث است که اگر گفته نمی شد باید در ذهن آن را داشته باشیم ولی مصنف تصریح می کند تا دوباره تذکری باشد.
کدام قوه است که به انقسام جسم تقسیم می شود؟ قوه ای که حالّ در جسم باشد یعنی قوه جسمانی نه قوه مجرد. قوه مجرد ممکن است فعلش بی نهایت باشد به خاطر اینکه این دلیلی که بیان می شود در قوه مجرد جاری نمی شود. دلیل در مورد قوه ای اجرا می شود که چنان در جسم حلول کرده که با انقسام جسم منقسم می شود یعنی قوه ی ساریه در جسم و حالّ در جسم است و به تعبیر دیگر قوه جسمانی است نه قوه مجرد.
توجه کنید که جسم، متناهی است و قوه، نامتناهی است و قوه نامتناهی در این جسم متناهی جا گرفته بنابراین هر جزء از این جسم را که بردارید یک قوه ی وافر و متراکم در آن هست الان کاری نداریم که در جزء چه مقدار قوه است فقط می خواهد بیان شود که این قوه با انقسام محل، تقسیم می شود به این معنا که جسمانی است البته یک معنای دیگری غیر از جسمانی بودن هم دارد و آن این است که با تقسیم جسم باطل نمی شود که این هم قبلا بیان شد که بعضی قوه ها با تقسیم جسم باطل می شوند. این از قوه هایی است که اولا با تقسیم جسم، تقسیم می شود ثانیا باطل نمی شود. هم حلول کرده که تقسیم می شود هم علاوه بر حلول کردنش طوری است که با تقسیم جسم، باطل نمی شود. این را مصنف می گوید تا تذکر بدهد که بحث ما در قوه جسمانی است و هم در استدلال که وارد می شود جزء این جسم را با کل این جسم مقایسه می کند. اگر قوه در جزء باقی نماند این مقایسه، مقایسه غلطی می شود. اگر این جسم تقسیم شود و قوه، باطل شود یعنی جزء آن، قوه نداشته باشد معنا ندارد که جزء با کل مقایسه شود پس مصنف زمینه را برای استدلال فراهم می کند یعنی نه تنها تذکر می دهد که قوه باید جسمانی باشد که این، تذکرِ گذشته است بلکه زمینه را هم برای استدلال آماده می کند که قوه نباید باطل شود، جزء باید قوه داشته باشد کل هم باید قوه داشته باشد و ما این دو را می سنجیم و به مطلوب می رسیم.
«لکن الکثره اما کثره متوالیه من مبدأ محدود علی ترتیب محدود یحاذی المده»
تا اینجا مصنف بیان کرد که موضع بحث چیست؟ بحث ما در این بود که قوه به لحاظ عدد آثارش نامتناهی باشد یا به لحاظ مدت اثرش نامتناهی باشد. اینکه به لحاظ عدد آثارش نامتناهی باشد به دو صورت تصویر می شود. مصنف می فرماید باید این بحث مطرح شود که چون کثرت آثار دو گونه تصور می شود پس بحث باید منشعب به دو شعبه شود یکبار در آن نحوه کثرت بحث شود و یکبار در این نحوه کثرت بحث شود یعنی یا کثرت، کثرت متوالی است یعنی هر عددی در پی عدد دیگر و در طول آن است نه اینکه در کنار عدد دیگر باشد که این کثرت از مبدأ محدود و معینی شروع می کند و بر ترتیب محدود و معیّنی پیش می رود که به حذاء مدت جلو می رود «یعنی اینطور نیست که در یک مدت، دو تا کنار هم قرار بگیرند و پخش شوند بلکه در طول مدت واقع می شوند که به حذاء مدت بیش می روند.
«و اما کثره مختلطه من اشیاء مختلفه فی تراتیب مختلفه»
یا کثرت به این صورت است که مختلط است و در پی هم نیامده و متوالی نیست بلکه کنار هم قرار داده می شود.
«تراتیب مختلفه»: یعنی یک ردیف وجود دارد و ردیف دیگر کنار آن است و ردیف سوم کنار آن است یعنی تراتیب مختلف هستند و ترتیب نیست که از ابتدا شروع کند و تا بی نهایت برود بلکه ترتیب های متعدد کنار هم قرار داده شدند.
«فیجب ان نترک الآن النظر فی القوه علی کثره مختلطه غیر متناهیه»
الان باید نظر و بحث در قوه ای که دارای کثرت مختلط و نامتناهی است ترک کنیم یعنی الان در قسم دوم بحث نمی کنیم.
«فلا کلام لنا فیها»
کلامی برای ما در این کثرت نیست. نه اینکه اصلا کلامی نیست بلکه الان کلامی نیست.
«و لنبحث عن قوه علی کثره متصله و ترتیب واحد محاذیه للمده»
باید بحث را به قسم اول اختصاص داد.
باید بحث کنیم از قوه ای که بر کثرت متصله است «یعنی توانایی دارد و نیرومند بر ایجاد کثرت متصله است یعنی آثارش نامتناهی است.» توجه شود که مراد از قوه، معنای لغوی است یعنی قوه و نیروی که بر کثرت است. کثرتی که نامتناهی و متصل است و به ترتیبِ واحد است «نه اینکه ترتیب های کنار هم قرار داده شده باشد» که این ترتیب محاذی با مدت باشد «یعنی همانطور که مدت پیش می رود این هم پیش برود یعنی امتدادی و طولی باشد نه اینکه عرضی و کنار هم باشد».
«فلینظر هل یجوز ان یکون فی الاجسام قوه علی کثره بهذه الصفه و علی مده غیر متناهیه»
«بهذه الصفه»: اشاره به سه خط قبل دارد که بیان کرد «اما کثره متوالیه من مبدء محدود علی ترتیب محدود یحاذی المده»
باید نظر کنیم که آیادر بین اجسام متناهیه قوه ای پیدا می شود که این قوه، نیرومند باشد بر صادر کردن کثرتی با این صفت، و قوه ای بر مدت غیر متناهی داریم؟ در اینجا دو بحث وجود دارد.
1. آثار این قوه آیا می تواند عدداً نامتناهی باشد؟
2. اثرش آیا می تواند زماناً نامتناهی باشد؟
مصنف بحث در قسم اول را از عبارت «فنقول» شروع می کند و بحث در قسم دوم را از عبارت «و اما بالقیاس» در صفحه 228 سطر 18 بیان می کند.
نکته: قید واحد در اینجا وجود ندارد اگر چه توانستیم قید واحد بیاوریم مثلا در حرکت فلک می توان این حرکت متعدد را که هر دورش، یکی حساب می شود حرکت واحد گرفته شود که در مدت بی نهایت باشد و می توان حرکات متعدد در مدت بی نهایت گرفت. در مدت، وقتی عدم تناهی درست می شود کاری نداریم که آثار متعددند یا یک چیز است این شی دارد اثر را در مدت نامتناهی صادر می کند حال یک فعل را صادر کند یا اعداد مختلف را صادر کند اینکه ما بحث را جدا کردیم به خاطر این است که یکبار بحث در اعداد کنیم و یکبار بحث در مدت کنیم و الا در جایی که بحث در اعداد می کنیم قهراً بحث در مدت هم پیش می آید. بله در جایی که بحث از مدت می کنیم شاید بحث از اعداد، پیش نیاید یعنی یک فعلِ مستمر باشد و مدتش بی نهایت باشد ولی یکی است که از نظر عدد متناهی است. در جایی که عدد را نامتناهی می کند چون عدد محاذی با مدت است قهراً مدت، نامتناهی می شود ولی جایی که مدت، نامتناهی می شود لازم نیست عدد، متناهی شود می تواند عدد، واحد شود و می تواند متعدد و نامتناهی باشد.
«فنقول ان ذلک لا یمکن»
می گوییم ممکن نیست قوه ای داشته باشیم در جسم متناهی که آن قوه، بی نهایت باشد یعنی توانایی داشته باشد بر کثرتِ به این صفت و بر مدت غیر متناهی.
«لان هذا الجسم لا محاله یتجزا و تتجزا معه القوه»
در دلیل به این صورت می گوید که ما این جسم متناهی که دارای قوه نامتناهی است که در سرتاسر آن پخش است را می توانیم تجزیه کنیم به صورتی که قوه، باطل نشود بلکه جزئی از قوه در جزئی از جسم برود و بحث ما هم در همین جا است یعنی جایی است که جسم بتواند تجزیه شود و قوه هم با تجزیه جسم، تجزیه شود. ما این جسم را تقسیم می کنیم و جزئی از آن را «مثلا یک دهم آن را» بر می داریم «البته تعبیر به یک دهم صحیح نیست و می گوییم بخشی از جسم را بر می داریم زیرا اگر یک دهم آن جسم برداشته شود یک دهم قوه هم در این جزء قرار می گیرد و یک دهمِ نامتناهی، نامتناهی می شود و قوه ای که در این جزءِ متناهی است و قوه ای که در کلِ متناهی است و نمی توان گفت قوه کل زائد بر قوه جزء است زیرا در نامتناهی، زیاده معنا ندارد. در این صورت تساوی جزء و کل لازم می آید. این مشکلات به خاطر این است که قوه را نامتناهی گرفتیم. اگر قوه، نامتناهی نشود مشکلات بر طرف می شود.
این جسم را تقسیم کردیم و یک جزءِ یک دهمی داریم و یک کل داریم که مشتمل بر 10 برابر این جزء است. ابتدا این طور سوال می کنیم که آیا این جزء و کل بر یک چیز توانایی دارند یعنی بر همان که کل توانایی دارد جزء هم توانایی دارد یا فرق می کند و توانایی کل بیشتر است و این جزء چون جزء است توانائی اش کمتر است. وقتی این کل تقسیم می شود و جزئی از آن بیرون می آید آن جزء را ملاحظه می کنیم و کل را هم ملاحظه می کنیم «نه اینکه باقیمانده از کل را ملاحظه کنیم» یعنی یکبار 10 جزئی را ملاحظه می کنیم و یکبار یک جزئی را ملاحظه می کنیم و می گوییم دو حالت ممکن است اتفاق بیفتد:
1 ـ آنچه را که کل بر آن توانایی دارد جزء هم بر همان توانایی داشته باشد«یعنی کل و جزء بر یک چیز توانایی دارند».
2 ـ همانطور که خود این جسم ها و نیروها فرق می کند اثر این نیروها هم فرق کند. اثر آن جزء کمتر باشد و اثر کل بیشتر باشد.
حکم فرض اول: این فرض مسلماً باطل است زیرا اگر گفته شود کل، قدرتی دارد و جزء هم همان مقدار قدرت دارد در این صورت فرقی بین جزء و کل گذاشته نشده است پس این فرض کنار گذاشته می شود.
پس باید جزء، بر اثر کمتری قدرت داشته باشد و کل بر اثر بیشتری قدرت داشته باشد وقتی به اینجا رسیدیم دوباره تشقیق صورت می گیرد.
حکم فرض دوم: در فرض دوم تشقیق صورت می گیرد و گفته می شود آیا آن اثری که کل بر آن قوت دارد با اثری که جزء بر آن قوت دارد دو جنس مختلفند یا یک جنس اند مثلا آیا هر دو از سنخ حرکتند یا یکی حرکت است و یکی چیز دیگر است؟ می فرماید هر دو باید از یک جنس باشند چون جسم، جسمی بود که دارای نیروی متشابه و یکنواخت بود معنا ندارد که گفته شود این کل توانایی بر کاری دارد و جزء، توانایی بر آن کار ندارد و توانایی بر کار دیگر دارد. مثلاً اگر کل ایجاد حرارت می کند جزء هم باید ایجاد حرارت کند نه اینکه ایجاد برودت کند. اثر این اگر حرکت است اثر آن هم باید حرکت باشد یعنی جنسِ اثرشان باید یکی باشد.
پس تا اینجا دو سوال مطرح شد. سوال اول این بود که اثر جزء و اثر کل آیا مساوی است یا نامساوی است. جواب داد که نمیتواند مساوی باشد و الا تساوی جزء و کل لازم می آید.
حال که نامساوی شد سوال دوم می آید که آیا این دو نامساوی، از نظر جنس یکی هستند یا مختلفند؟ جواب می دهد که یکی هستند و نمی تواند مختلف باشد چون این جزء، جزءِ همین کل است پس اثر همین کل را دارد ولی اثرش جزءِ اثر اوست. سپس سوال سوم می شود. حال که بناشد اثر این جزء با اثر آن کل هر دو از یک جنس باشند آیا اندازه آنها هم یکی است یا نه؟ جواب می دهد که یکی اندازه اش بیشتر از دیگری است یعنی تعدادش بیشتر است. اما اینکه عددها مساوی اند یعنی جزء و کل، عددِ مساوی صادر می کنند. روشن است که نمی توانند عدد مساوی صادر کنند بلکه عدد مختلف صادر می کنند.
پس ابتداء گفته می شود که یک چیز صادر نمی کنند یعنی صادرِ از این مصدر با صادرِ از آن مصدر یک چیز نیست بلکه دو چیز است در مرتبه دوم گفته می شود این دو چیز جنسشان متحد است نه مختلف. در مرتبه سوم گفته می شود حال که دو چیزند و جنسشان متحد است اندازه آنها هم مختلف است و نمی تواند متحد باشد.
پس ثابت شد که جزء، اندازه ای را صادر می کند و کل هم اندازه دیگری را صادر می کند و معلوم شد اندازه ای که جزء صادر می کند کمتر از اندازه ای است که کل صادر می کند. حال ببینیم این کمتری و بیشتری در کجا ظاهر می شود؟ اثر جزء کمتر است و اثر کل بیشتر است. هر دو اثرشان را در یک خط مستقیم صادر کردند وبه سمت بی نهایت فرستادند. ابتدای این دو خط به فرضی که کردیم یکی است یعنی هر دو از مبدأ واحد شروع کردند و کل، آثار خودش را از همین مبدأ فرستاده «یعنی کل از عدد یک شروع کرده و از یک زمان خاصی شروع کرده» جزء هم آثار خودش را از همین مبدأ فرستاده «یعنی جزء از عدد یک شروع کرده و از یک زمان خاصی شروع کرده». پس در مبدأ، زیاده و نقیصه نیست هر دو با هم برابرند. امادر وسط چگونه است؟ آیا امکان دارد در وسط، آن کل، آثار بیشتری صادر کند و جزء، آثار کمتری صادر کرد؟ می فرماید با فرضی که ما کردیم نمی تواند اختلاف حاصل باشد چون فرض ما این بود که این اعداد، متوالی و متصل به هم هستند و بین آنها فاصله نیست تا گفته شود در کل، فاصله کمتر است ودر جزء، فاصله بیشتر است یعنی جزء مثلا 100 تا صادر کرده و کل 110 تا صادر کرده ولی اینها با هم برابرند. یعنی جزء گاهی ایستاده باشد و اثر صادر نکند در آن وقت کل، اثر صادر کرده است لذا آثار کل بیشتر شده و آثار جزء کمتر شده. این مطلب را نمی توان گفت چون هر دو «هم جزء و هم کل» مستمراً اثر صادر می کنند و این اثر، متوالیا است بدون اینکه بین حلقات آثار فاصله ای باشد تا گفته شود فاصله آثار در جزء بیشتر است و در کل، یا فاصله آثار نیست یا اگر هست کمتر است. پس زیاده ی آثار کل بر آثار جزء در ابتدا ظاهر نشد در وسط هم ظاهر نمی شود چاره ای نیست جز اینکه در آخر ظاهر شود. در آخر، این آثار جزء باید کمتر از آثار کل باشد. کمتر و بیشتر وقتی ظاهر می شود که جزء بایستد و تمام شود و جزء را با کل بسنجید و بگویید جزء کمتر است و کل بیشتر است.
پس به این صورت که تصویر شد آثار جزء، متناهی شد چون باید در یک جایی تمام شود تا با کل سنجیده شود.
توجه کنید که این بحث مانند برهان تطبیق است که در استحاله تسلسل آورده می شود. عمده این است که در ابتدای بحث مصنف طوری مطلب را مطرح کرد که زیادی کل بر جزء قبول شود بعداً گفت این اضافه رادر کجا می توانید بگذارید؟ اول و وسط که نمی توان گذاشت لا جرم باید در آخر گذاشت و اگر در آخر باشد حلقاتِ این دو آثار، متناهی می شوند.
عبارت «لان هذا الجسم لا محاله یتجزا» مقدمه استدلال است یعنی این جسمی که متناهی است و دارای نیروی نامتناهی است لامحاله تجزیه می شود چون بحث ما در چنین جسمی است.
«و تتجزا معه القوه»: قوه هم تجزیه می شود یعنی قوه جزء، جزءِ قوه ی کل می شود. همانطور که محل جزء، جزءِ محل کل است قوه جزء هم جزءِ قوه کل است یعنی فقط جسم تجزیه نمی شود قوه هم تجزیه می شود. و وقتی قوه، تجزیه شد اثرش کمتر می شود.
«و جزء هذه القوه لا یخلو اما ان یقوی علی ما یقوی علیه الکل فی الکثره و المده من آن معین»
حال می خواهد جزء را با کل مقایسه کند که سه مقایسه انجام می دهد.
این عبارت، مقایسه اول را بیان می کند. که عبارت از این است:
یا جزء قوت دارد بر همان چیزی که کل، قوت دارد در کثرت و مدت که از یک «آنِ» معین شروع شود. «یعنی شروع از یک ـ آنِ ـ معین است و مدت و کثرت هر دو یکی است. یعنی از ابتدا با هم شروع می کنند و سط هم با هم می روند در آخر هم ـ البته آخر را فرض می کنیم چون آخر ندارند ـ با هم می روند».
«فیکون المقوی علیه فیهما جمیعا فی القوه شیئا واحدا»
این عبارت، تفریع بر بحث است و بیان اشکال نیست یعنی مطلب را توضیح می دهد.
آن که مقوی علیه در هر دو با هم است «مراد از مقوّی علیه، اثر و فعل است» یک شیء است.
«فی القوه»: این را به دو صورت می توان معنا کرد:
1 ـ همه این مقویٌ علیه، بالفعل نشده چون این آثار به تدریج می آید ولی به لحاظ قوه بودن یکی می شوند یعنی این قوه را تا بی نهایت ببر و بالفعل کن و آن دیگری را هم تا بی نهایت ببر و بالفعل کن. این دو قوه ها یکی هستند. یعنی بالقوه ها یکی می شوند.
اگر عبارت به این صورت معنا شود جمله «فیکون المقون علیه...» بیان اشکال نیست همانطور که گفتیم توضیح مطلب است.
2ـ لازم می آید مقویٌ علیه در قوه، یک شی باشد یعنی مقوی علیه چیزی باشد که یک قوه، صرف آن شده است. یعنی مراد از فی القوه این می شود که در قوه ای که صرف صدور آن می شود یکی باشند.
طبق معنای اول، قوه در مقابل فعل بود اما طبق معنای دوم قوه به معنای نیرو است یعنی مقوی علیه که برای جزء است با مقوی علیه که برای کل است در قوه، یکی باشند یعنی یک قوه هر دو را صادر کرده باشد.
طبق معنای دوم عبارت «فیکون مقوی علیه...» شروع به اشکال است یعنی لازم می آید جزء و کل مساوی باشند و با عبارت «فیکون لا فضل للکل علی الجزء» اشکال را تکمیل می کند.
«فیکون لا فضل للکل علی الجزء فی المقوی علیه»
لازمه ی اینچنین فرض این است که کل بر جزء، در مقوی علیه اختلاف و زیاده نداشته باشند.
اینکه تعبیر می کند «در مقویٌ علیه زیاده نداشته باشد» معلوم می شود که مراد مصنف در عبارت قبلی احتمال اول است.
«و هذا محال»
این محال است که کل اضافه بر جزء نداشته باشد.
تا اینجا سوال اول را مطرح کرد و جواب داد و بیانگر که جزء و کل یک اثر ندارند بلکه باید اثرشان مختلف باشد.
«و اما ان یکون لا یقوی علیه فحینئذ اما ان یقوی علی شیء من جنسه او لا یقوی علی شیء من جنسه البته»
مصنف از اینجا سوال دوم را مطرح می کند که این دو اثرِ مختلف آیا جنس آنها یکی است یا مختلف است؟
ترجمه: «آن که جزء، قوت داشته باشد بر آنچه که کل قوت دارد را بیان کردیم اما» آن که جزء قوت ندارد بر آنچه که کل قوت دارد در این هنگام «که ما یقوی علیه الکل با ما یقوی علیه الجزء فرق کرد یا جنس آنها فرق می کند یا جنس آنها یکی است» یا جزء قوت دارد بر شیئی از جنس آن که کل بر آن قوت دارد یا این جزء قوت ندارد بر شیئی از جنس آن که کل بر آن قوت دارد»
«و محال ان لا یقوی علی شیء من جنسه»
و محال است که جزء قوت نداشته باشد بر شیئی از جنس آنچه که کل بر آن قوت دارد«یعنی محال است که جنس ها مختلف باشد. این قوه ی جزء، جزء همان قوه است چگونه آن قوه ای که کل است قدرت بر این جنس دارد و این قوه ای که جزء است قدرت بر این جنس ندارد».
«فان القوه تکون ساریه فی الجسم ذی القوه»
این قوه ی کل در جسمِ ذی القوه، ساری بود و حلول و سریان داشت پس جزء این قوه از جنسِ همان کلِ قوه است بنابراین ما یقوی علیه الجزء، از جنس همان ما یقوی علیه الکل است.
«فیکون للجزء قوه من جنس قوه الکل»
جزء جسم، قوه ای دارد که از جنس قوه کل است ودر نتیجه ما یقوی علیه الجزء هم از جنس مایقوی علیه الکل است.
دقت کنید که ابتدا قوه ها را یک جنس می کند سپس ما یقوی علیه ها را یک جنس می کند.
«و مقوی علیه من ذلک الجنس الذی للکل»
یعنی وقتی قوه جزء از جنس قوه کل بود مقوی علیه جزء هم از جنس مقوی علیه کل است.
«مقوی علیه» مبتدی است و «من ذلک الجنس الذی للکل» خبر آن است.
ترجمه: آنچه که جزء بر آن قوت دارد از جنس است که همان جنس، مقوی علیه کل است.
از عبارت بعدی وارد سوال سوم می شود. تا اینجا معلوم شد که مقوی علیه ها یکی نیستند ولی یک جنس اند. حال سوال می شود که اندازه های آنها یکی است یا مختلف است؟ که جواب می دهد اندازه ها مختلف است و استدلال ادامه پیدا می کند.




[1] الشفا، ابن سینا، ج4، س227،س10، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo