< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/07/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ جسم نمی تواند نامتناهی باشد.
2ـ اقسام قُوی به لحاظ تناهی و عدم تناهی/ اجسام از حیث تاثیر و تاثر متناهی اند/ فصل 10/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«و من هذه الاشیاء یعلم انه لا یکون فی جسم من الاجسام قوه علی التحریک القسری او الطبیعی غیر متناهیه الشده»[1]
بحث در این بود که جسم نمی تواند نامتناهی باشد تا اثر نامتناهی یا تاثر نامتناهی پیدا کند در جایی که فعلی انجام می گیرد منفعلی هم وجود دارد یک وقت منفعل محل همان فاعل است در این صورت فعلی که بر این منفعل وارد می شود فعل قسری نیست بلکه طبیعی است یکبار آن منفعل محل فاعل نیست در این صورت فعلی که بر آن منفعل وارد می شود فعل قسری است مثلا فاعلِ حرکت سنگ، طبیعتش است و منفعل، بدنه آن که محل همین طبیعت می باشد هست. اینچنین حرکتی که از این فاعل بر روی چنین منفعلی وارد می شود حرکت طبیعی است نه قسری اما سنگی که به سمت بالا پرتاب می شود فاعل این سنگ، همان شخص است و منفعل، سنگ است و منفعل، محل فاعل نیست لذا حرکتش، حرکت قسری می شود. به این جهت است که مصنف از بحث قبل نتیجه می گیرد که حرکت قسری و حرکت طبیعی به توسط نیرو نمی تواند نامتناهی باشد. بحث ما در حرکت قسری و طبیعی نبود بحث در فاعل و منفعل بود و با این بیانی که کردیم فاعل و منفعل را می توان به حرکت قسری و طبیعی مرتبط کرد و بعد از مرتبط کردن نتیجه گرفت و ما هم همین کار را الان می کنیم یعنی قبلا بحث در فاعل حرکت و منفعل حرکت داشتیم بدون اینکه اشاره به طبیعی و قسری شود اما الان نتیجه ای که گرفته می شود اینچنین است که حرکت طبیعی نمی تواند بی نهایت باشد و از نیرویی که بی نهایت است صادر شود.
حرکت قسری هم همینطور است. این، نتیجه همان بحثی است که قبلا داشتیم پس نتیجه ای که مصنف می گیرد مناسب با مقدمات بحث است و لذا اشکال نکنید که چرا مصنف چنین نتیجه ای گرفته است.
مصنف می فرماید از بیانات گذشته معلوم شد که ممکن نیست جسمی دارای قوه ی نامتناهی باشد تا بتواند تحریک قسری یا طبیعیِ نامتناهی انجام دهد. توجه می کنید که باز هم بحث ما در جسم است. جسمی نمی تواند نیروی نامتناهی داشته باشد. بحث را مستقیما بر روی خود نیرو نبرد. الان بحث ما درباره جسم است. جسم اگر متناهی باشد گفتیم نیرویش متناهی است و اگر نامتناهی باشد می گوییم نیرویش نامتناهی است یعنی نیرو را به جسم بستیم به طوری که تناهی و عدم تناهی نیرو وابسته به تناهی و عدم تناهی جسم شود. بحث ما همین است و الان هم این بحث ادامه داده می شود تا نتیجه گرفته شود. گفته می شود که جسمی نداریم که نیروی نامتناهی داشته باشد حالا چه نیروی فعلی باشد چه نیروی انفعالی باشد. چه تاثیر باشد چه تاثر باشد.
اما چرا چنین نیرویی وجود ندارد؟ تمام دلیل در این خلاصه شد که اگر چنین جسم با چنین نیرویی داشته باشیم لازم می آید که فعلی یا انفعالی در لا زمان واقع شود و وقوع فعل و انفعال که نوعی حرکت است در لا زمان باطل است زیرا هر حرکتی باید در زمان واقع شود پس اگر فعل یا انفعال در لا زمان نداشتیم باید بدانیم که نیروی منفعله ی بی نهایت یا نیروی فاعله ی بی نهایت نداریم چون جسم بی نهایتی که دارای نیروی بی نهایت باشد نداریم. این خلاصه بحث بود.
سپس مصنف دوباره اشاره می کند که چرا لازم می آید که فعلِ نیروی نامتناهی در لا زمان واقع شود یا انفعالش در لا زمان واقع شود و همان مطالب قبل را تکرار می کند و می گوید جسم هر چقدر بزرگتر باشد نیرویش بزرگتر است و سرعت کارش بیشتر است و زمان حصول آن کار کمتر است پس اگر این جسم به حد بی نهایت برسد نیرو و سرعت و زمان، بی نهایت کوچک می شود و لازم می آید که فعل یا انفعال در لا زمان واقع شود. پس جسم نامتناهی که بتواند نیروی فاعله یا منفعله ی نامتناهی داشته باشد نداریم.
توضیح عبارت
«و من هذه الاشیاء یعلم انه لا یکون فی جسم من الاجسام قوه علی التحریک القسری او الطبیعی غیر متناهیه الشده»
از این بیاناتی که داشتیم دانسته می شود که در هیچ جسمی از اجسام قوه ای نداریم که توانایی بر تحریک قسری یا طبیعی داشته باشد، تحریکی که این صفت دارد که غیر متناهی است یا تحریک در حالی این صفت دارد که غیر متناهی است.
«غیر متناهیه، صفت برای تحریک یا حال برای تحریک است اگر منصوب باشد اما اگر مرفوع است صفت برای قوه می باشد.
بیان کردیم که مصنف اگر چه در ابتدای بحث خیلی واضح مطرح نکرد بحث در تناهی و عدم تناهی شدتاً است اما مُدّتاً و عِدَّتاً از بحث ما پیدا می شود ولی ایشان بحث را روی عدم تناهی مدتاً و عدتاً نبرد بلکه بحث را در عدم تناهی شدتاً اجرا کرد زیرا لا زمان در جایی است که نیرو از نظر شدت، نامتناهی باشد. لذا ایشان می فرماید: نمی توان در جسم نیرویی قرارداد که غیر متناهیه الشده باشد.
«کالمیل الثقیل او الخفیف»
کلمه «ثقیل او الخفیف» را می توان به دو بیان معنا کرد:
بیان اول: قوه ای بر تحریک نامتناهی نداریم همانطور که میل ثقیلِ نامتناهی یا میل خفیف نامتناهی نداریم چون میل، حاصل قوت است. قوه ای که می خواهد تحریک کند ابتدا ایجاد میل می کند سپس به توسط میل، تحریک می کند بنابراین بین تحریک و قوه، میل فاصله می شود اگر ما قوه ی بی نهایت نداشته باشیم میلِ بی نهایت هم نخواهیم داشت در نتیجه تحریک بی نهایت هم نخواهیم داشت. سپس کلمه «الثقیل او الخفیف» مثال برای منفی است یعنی همانطور که قوه ی اینگونه ای نداریم میل خفیف یا ثقیلِ اینچنینی هم نداریم. این یک بیان برای توضیح عبارت بود.
بیان دوم: این عبارت مثال باشد بر اینکه نامتناهی نداریم یعنی همانطور که تحریک نامتناهی نداریم میل نامتناهی هم نداریم که این مربوط به تحریک می شود نه اینکه مربوط به قوه شود.
البته در هر دو معنا نتیجه یکی است ولی ارتباط این کلام به گذشته یا اینطور است که مرتبط به قوه می کنیم یامرتبط به تحریک می کنیم در هر صورت میل ثقیل نداریم که بی نهایت باشد. میل خفیف هم نداریم که بی نهایت باشد. اگر میل ثقیل، بی نهایت باشد فعل در لا زمان، درست می کند یعنی اگر میلی که منشا حرکت می شود بی نهایت باشد در لا زمان، حرکت انجام می گیرد چون این بی نهایت، جسم را با حرکتی که سرعتش بی نهایت است تحریک می کند و وقتی سرعت جسم بی نهایت شد در لا زمان، حرکتی را که باید انجام دهد انجام می دهد پس میل ثقیلی که بی نهایت باشد نداریم و الا لازم می آید که فعلش در لا زمان واقع شود. میل خفیفِ بی نهایت هم نداریم زیرا میل خفیف بی نهایت هم باعث می شود که فعل در لا زمان واقع شود «البته میل ثقیل روشن است زیرا اگر بی نهایت شود باعث می شود که فعل یعنی حرکت در نهایت سرعت باشد و کوتاهی زمان هم در نهایت باشد در این صورت لازم می آید که فعل در لازمان واقع شود» اما میل خفیف چگونه باعث می شود که فعل در لا زمان واقع شود مصنف دو تحریک بیان کرد:
1 ـ تحریک قسری
2 ـ تحریک طبیعی.
الان به صورت لف و نشر نامرتب میل ثقیل را که ابتدا گفت به تحریک طبیعی که دوم گفته مرتبط می کند و میل خفیف را که دوم گفته به تحریک قسری که اول گفته مرتبط می کند و میل خفیف را که دوم گفته به تحریک قسری که اول گفته مربتط می کند.
اگر میل این سنگی که پرتاب می شود در نهایت خفت باشد آن سنگ در مقابل تحریک من هیچ مقاومتی ندارد چون میلش خفیف است و در نهایت خفت است در مقابل تحریکی که من بر او وارد می کنم و تحریک قسری است هیچ مقاومتی نمی کند و چون هیچ مقاومتی نمی کند سرعت زیاد می شود به خصوص اگر تحریک هم بی نهایت باشد و او انفعال بی نهایت پیدا کند این حرکت قسری را در لا زمان انجام می دهد. پس معلوم شد که میل خفیف به حرکت قسری مربوط شد.
نکته: اگر عبارت به صورت «کمیل الثقیل او الخفیف» بود یعنی بدون الف و لام بود می گفتیم مثل میلی که در جسم ثقیل است یا در جسم خفیف است. یعنی آن میلی که برای هوا و نار است خفیف می باشد و میلی که برای ارض و ماء است ثقیل می باشد و این دو اگر بی نهایت شدند آن ثقیل باید در لا زمان به سمت پایین بیاید و آن خفیف هم باید در لا زمان به سمت بالا برود. اما الف و لام آورده که صفت برای «میل» هستند حالا هر جسمی که می خواهد باشد. البته الان که الف و لام آمده می توان به این صورت گفت: میل ثقیلی که در جسم ثقیل است و میل خفیفی که در جسم خفیف است. اگر به این صورت معنا شود توجیهی که بیان کردیم را نمی خواهد و لازم نیست این دو را به حرکت طبیعی یا حرکت قسری مرتبط کرد و مطلق حرکت درباره شان اتفاق می افتد ولی در حرکت قسری حتما باید میل و مقاومت متحرک را در نهایت خفت بگیرید تا قوه فاعلِ نامتناهی در آن جسم، حرکت نامتناهی ایجاد کند تا بتوان گفت این حرکت در لا زمان است.
«فان ذلک یوجب وقوع فعله لا فی زمان و یستحیل ان تکون حرکه لا فی زمان»
«فان ذلک»: تعلیل برای «لا یکون» است.
ترجمه: وجود چنین قوه ای موجب می شود وقوع فعلش لا فی زمان را، در حالی که محال است که حرکتی لا فی زمان واقع شود «یعنی وقوع فعل در لا زمان باطل است پس وجود قوه ی بی نهایتِ اینگونه ای باطل است».
«و انما یجب ان یقع لا فی زمان لانه کما اشتدت القوه قصرت المده».
مصنف در استدلال گفت «فان ذلک یوجب وقوع فعله لا فی زمان» سپس بر این گفته، نتیجه اش را متفرع کرد که «و یستحیل ان تکون حرکه لا فی زمان» است. حال کسی سوال می کند که چرا لازم می آید این فعل در لا زمان واقع شود. مصنف اینها را قبلا توضیح داده بود اما چون دارد نتیجه گیری می کند دوباره توضیح می دهد.
نسخه صحیح به جای «کما اشتدت» باید «کلما اشتدت» باشد.
ترجمه: واجب است که این فعل در لا زمان واقع شود به این جهت که هر چقدر قوه شدیدتر شود مدت حرکت، کمتر می شود و اگر قوه را شدیدتر کنید مدت کمتر می شود. اگر قوه را بی نهایت کنید کمی مدت، بی نهایت می شود. مدتی که بی نهایت کم می شود یعنی در لا زمان است.
«و اذا لم تتناه فی الاشتداد بلغت من الصغر ما لا نهایه له»
ضمیر «لم تتناه» به «قوه» بر می گردد.
ضمیر «بلغت» به «مده» بر می گردد.
وقتی این قوه در اشتداد، بی نهایت باشد مدت از ناحیه کوتاهی به ما لا نهایه له می رسد. مدت به حد بی نهایت کوتاه می شود و لا زمان می شود.
پس روشن شد که اگر قوه، بی نهایت باشد فعلش در لا زمان واقع می شود. سپس گفته شد که فعلش، حرکت است و محال است که حرکت در لا زمان واقع شود پس محال است که قوه، بی نهایت باشد.
این مطلب را به صورت یک قیاس استثنایی می توان در آورد که اگر قوه، بی نهایت باشد لازم می آید که حرکتش در لا زمان واقع شود «بیان ملازمه با عبارت انما یجب ان یقع... ما لا نهایه له بیان می شود». سپس می گوید و تالی باطل است یعنی اینکه فعل در لا زمان واقع شود باطل است «زیرا فعل، حرکت است و حرکت ممکن نیست در لا زمان واقع شود حرکت، امر تدریجی است و امر تدریجی نمی تواند در لا زمان واقع شود یعنی دفعی شود و الا خلاف ذاتش لازم می آید» پس مقدم هم که بی نهایت بودن قوه است باطل است.
صفحه 225 سطر4 قوله «فیجب»
بحث ما در استحاله عدم تناهی قوه تمام شد ولی توجه کردید که دو مطلب در بحث ما مورد توجه بودند:
1 ـ از عدم تناهی جسم به عدم تناهی قوه رسیدیم و گفتیم اگر جسم، نامتناهی است قوه، نامتناهی است.
2 ـ عدم تناهی شدّت مطرح شد نه عدم تناهی به لحاظ مدت یا عِدّت. اگر چه ممکن است از کلمات مصنف این دو هم استفاده شود ولی آنچه که عبارت ما ناظر به آن است عدم تناهی شدتاً بود پس توجه کنید که مصنف بحث را روی تناهی و عدم تناهی شدتاً برد ولی قوه ای که در جسم است و بحث تقریبا روی خود جسم رفت و از جسم استفاده شد که قوه، نامتناهی نیست الان با عبارت «فیجب ان ینظر» می خواهد خود قوه را ملاحظه کند و کاری به جسم آن ندارد. ببینیم قوه جسمانی «حال جسم آن، متناهی باشد یا نامتناهی باشد که البته باید جسمش نامتناهی باشد ولی بحث را روی این نمی بریم» که متناهی یا نامتناهی باشد وجود دارد یا ندارد؟ قوه متناهی مسلما موجود است اما در نامتناهی بحث است. کاری نداریم که این قوه نامتناهی در جسم متناهی است یا در جسم نامتناهی است اگرچه وقتی وارد بحث می شویم می گوییم اگر قوه نامتناهی است باید در جسم نامتناهی باشد و ما جسم نامتناهی نداریم پس قوه ی نامتناهی نداریم. یعنی بحث به جسم ارتباط داده می شود ولی به طور مستقیم بر روی جسم نمی رود یعنی گفته نمی شود «جسمی نامتناهی به لحاظ تاثیر و تاثر» بلکه گفته می شود «قوه ای که تاثیرش نامتناهی باشد یا تاثرش نامتناهی باشد». پس توجه می کنید که مصنف الان وارد بحث دیگری می شود و در این بحث هم عدم تناهی قوه به لحاظ شدت مطرح می شود هم به لحاظ مدت و هم به لحاظ عِدّت مطرح می شود یعنی هر سه بحث مطرح می شود و مانند بحث قبلی نیست که فقط عدم تناهی شدتا بود.
توضیح عبارت
«فیجب ان ینظر فی حال القوی و تناهیها و لا تناهیها»
فاء در «فیجب» را چون فاء تفریع است به دو صورت می توان معنا کرد:
معنای اول: این معنا ظاهر عبارت هم هست. حال که معلوم شد با توجه به جسم، قوه نمی تواند نامتناهی باشد اثراً یا تاثراً، واجب است که ما ملاحظه کنیم که خود قوه می تواند نامتناهی باشد تاثیراً و تاثراً یا نمی تواند کاری هم به جسم نداریم.
معنای دوم: این معنا کمی خلاف ظاهر است ولی در عین حال صحیح است فاء در «فیجب» را تفریع بر جوابی که از «لیس لقائل ان یقول» دارد کرد. در جوابی که داد اینطور گفت که ازدیاد قوه وجود دارد «اگرچه اشتداد صورت را نداریم» واجب است که نظر شود این قوه ای که ازدیاد پیدا می کند می تواند تا بی نهایت، ازدیاد پیدا کند تاثیراً و تاثراً یا نمی تواند یعنی معنای عبارت این طور می شود الان که معلوم شد اشتداد صورت را نداریم ولی ازدیاد قوه را داریم این ازدیاد قوه تا چه مقدار می تواند جلو برود آیا تا بی نهایت می تواند جلو برود یا نه؟ این معنای دوم کمی خلاف ظاهر است چون اگر بخواهد مربوط به جواب از لیس لقائل شود نیاز به موؤنه دارد.
ترجمه: باید نظر کنیم در حال قُوی و اینکه آیا تناهی دارند یا می توانند لاتناهی هم داشته باشند.
صفحه 225 سطر 4 قوله «و قبل ذلک نقول»
مصنف مقدمه ای می آورد که در آن مقدمه عدم تناهی را به سه قسم تقسیم می کند کلمه «سه» را به ذهن بسپارید که مصنف در بسیاری از عبارات بعدی می گوید «ثلاثه» یا «ثلاثه امور» اشاره به همین سه قسم دارد که آن سه عبارتند از:
1 ـ عدم تناهی به لحاظ شدت یعنی سرعت نامتناهی
2 ـ عدم تناهی به لحاظ مدت یعنی طول کشیدن نامتناهی
3 ـ عدم تناهی به لحاظ عدت یعنی تعداد نامتناهی
مصنف به این صورت مطرح می کند که دو قوه را با هم بسنجید این دو قوه گاهی مساوی اند اما گاهی اختلاف دارند. اگر اختلاف، داشته باشند اختلافشان در یکی از سه چیز است یا در این است که او کاری را سریعتر انجام می دهد و دیگری بطی تر انجام می دهد معلوم می شود که اولی شدیدتر است.
دوم اینکه یکی کارش را در مدت طولانی ابقاء می کند و دیگری کارش در مدت کوتاه تمام می شود. در اینجا گفته می شود که اوّلی به لحاظ مدت طولانی تر است.
سوم اینکه تعداد کاری که این نیرو انجام می دهد بیش از تعداد کاری است که آن نیرو انجام می دهد در اینجا گفته می شود که دومی به لحاظ تعداد، زیاده دارد. در این صورت اگر در مورد اول، شدت را بی نهایت کردید و قوه از نظر شدت، بی نهایت شد و توانست کار را با سرعت بی نهایت انجام دهد گفته می شود که نامتناهی شدتاً. و دومی اگر توانست کارش را در مدت بی نهایت ابقاء کند گفته می شود که نیرو، مدتش نامتناهی است و سومی اگر توانست تعداد کارهایش را نامتناهی کند گفته می شود نیرویش به لحاظ عِدِّه نامتناهی است. پس توجه کردید که بین دو نیرو به سه نحوه اختلاف واقع می شود:
1ـ اختلاف در شدت
2 ـ اختلاف در مدت
3 ـ اختلاف در عده.
چون بین دو قوه، به وسیله یکی از این سه امر اختلاف وجود دارد پس ازدیاد و عدم تناهی قوه می تواند به لحاظ یکی از این سه امر باشد، یعنی گفته شود ازدیاد پیدا می کند شدتاً و مدتا و عدتاً یا گفته می شود که بی نهایت می شود شدتاً و مدتاً و عدتاً یا گفته می شود که اختلاف به یکی ازاین سه است پس ازدیاد و عدم تناهی می تواند به لحاظ یکی از این سه باشد.
این تمام حرف مصنف بود مثالی که می زند این است که دو تیرانداز را ملاحظه کنید که یک قوه این تیرانداز دارد و یک قوه هم آن تیرانداز دارد ممکن است این دو قوه با هم مساوی باشند. ما فعلا به حالت تساوی کاری نداریم. ممکن هم هست که مختلف باشند در فرضی که مختلف باشد سه احتمال وجود دارد:
1 ـ اولی کارش را سریعتر انجام دهد و دومی بطی تر انجام دهد. در این صورت گفته می شود که نیروی اولی شدیدتر از دومی است و دومی ضعیف تر است.
2 ـ اولی کارش را در مدت طولانی تر ابقاء کند یعنی تیری که می اندازد مسافت بیشتری را می شکافد و جلو می رود و دومی، تیرش مسافت کمتری را طی می کند. در این صورت گفته می شود که اولی قوتش به لحاظ مدت بیشتر از دومی است. شدت ندارند و تیر هر دو یکنواخت حرکت می کند ولی آن، تیرش زودتر پایین می افتد و این، تیرش دیرتر پایین می افتد و یعنی مدت حرکت بیشتر است نه اینکه سرعت حرکت بیشتر باشد چون اگر سرعت حرکت بیشتر باشد همان ازدیاد قوه به لحاظ شدت است که قسم اول بود. البته ممکن است در یک قوه هر سه ازدیاد جمع شود ولی ما الان جایی را فرض می کنیم که شدتِ تنها یا مدتِ تنها یاعدهِ تنها باشد که این سه فرض روشن شود.
3ـ نیروی اول، کار را چندین مرتبه انجام دهد و نیروی دوم کمتر از آن انجام دهد مثل اولی 10 تا تیر می اندازد و خسته می شود و دومی 5 تا تیر می اندازد و خسته می شود که نیروی اولی به لحاظ تعداد بیشتر از نیروی دومی است.
این سه فرض را بیان می کند که اختلاف بین دو نیرو به یکی از سه حال اتفاق می افتد بعداً که اختلاف را بیان می کند به سراغ ازدیاد می رود و می گوید ازدیاد نیرو می تواند به یکی از این سه لحاظ باشد سپس از ازدیاد به عدم نهایت منتهی می شود و می گوید نامتناهی بودن نیرو می تواند به یکی از این سه صورت باشد.
توضیح عبارت
«و قبل ذلک نقول ان القوه یقع بینها و بین قوه اخری تفاوت فی امور»
بین یک قوه و بین قوه دیگر، در سه امر تفاوت واقع می شود یعنی دو قوه را اگر با هم مقایسه کنید و مساوی نباشند بلکه متفاوت باشند در یکی از سه چیز، متفاوت خواهند بود.
«منها سرعه ما تفعله و بطوه»
ضمیر «بطوه» به «ما» بر می گردد. یعنی فعلی که این نیرو انجام می دهد سریع است و فعلی که دیگری انجام می دهد بطیء است.
تفاوت این قسم به لحاظ شدت گفته می شود.
«و منها طول مده استبقاء ما تفعله و قصرها»
مورد دوم مدتی که باقی نگه می دارد آنچه را که این نیرو انجام داده. مدت نگه داشتن برای یکی طولانی است و برای یکی کوتاه است.
«و منها کثره عده ما تفعله و قلتها»
اختلاف در کثرت عِدّه ی آن چیزی است که نیرو انجام می دهد و قلت عدّه است.
«مثال الاول ان اشد الرامیین قوه فهو اسرعهما بالرمی لمسافه معینه قطعا»
«قطعا» به معنای پیمودن و تمییز برای «اسرع» است.
در بعضی نسخه ها آمده «اشد الرامیه» که به صیغه جمع آمده و به معنای تیراندازها است. این نسخه را می توان «الرامیِین» به صیغه جمع خواند ولی ضمیر بعدی که مصنف بر می گرداند ضمیر تثنیه است چون ضمیر را تثنیه می آورد باید «الرامیَین» به صیغه تثنیه خوانده شود.
نکته: در هر سه مثالی که مصنف می آورد لفظ «ان اشد الرامیین قوه» تکرار می شود ولی در یک مثال، سرعت بیشتر و در یک مثال مدت بیشتر و در یک مثال، عده بیشتر مطرح می شود.
ترجمه: دو رامی را ملاحظه کنید آن رامی که اشد قوه «لفظ اشد و قوه با هم افعل تفضیل است» است «و آن تیر، طی کردنش مسافت معین را اسرع است از طی کردن آن تیر دیگر» و آن رامی تیرش مسافت معین را سریعتر از دیگری طی می کند.
«و مثال الثانی ان اشد الرامیین قوه هو اطولهما زمان نفوذ الرامیه فی الجو مع تساوی المعانی الاخر»
«فی الجو» متعلق به «نفوذ» است ولی اگر متعلق به «اطول» شود بهتر است.
«اشد الرامیین» کسی است که بتواند زمان نفوذ تیری که در جو افکنده طولانی تر کند.
«مع تساوی المعانی الاخر»: معانی دیگر بین دو تیر مساوی است که به چند صورت معنا میشود:
1 ـ هر دو یک مسافت را طی می کنند.
2 ـ هر دو با یک سرعت حرکت می کنند.
در این دو معنا هر دو، تساوی دارند یعنی طی مسافت و سرعت حرکت، یکسان است ولی اولی بیشتر از دومی در هوا می ماند. زمان باقی ماندنش در هوا بیشتر است یعنی سرعت و مسافت و عدد مساوی است فقط بقاء بر روی هوا مختلف است.
«و مثال الثالث ان اشد الرامیین قوه هو اکثرهما قدره علی رمی بعد رمی»
آن کسی که قوتش بیشتر است کسی است که قدرت بیشتری دارد بر تیرهایی که یکی پس از دیگری می افکند «یعنی اولی 10 تیر پشت سر هم رها می کند و دومی 5 تیر رها می کند».
«و اذا کان التفاوت ما یفهم من هذه الوجوه فالتزاید یقع علی هذه الوجوه و الازید یقع علی هذه الوجوه»
تا اینجا اختلاف دو نیرو مشخص شد که به یکی از این سه لحاظ است. حال که اختلاف روشن شد مصنف می فرماید ازدیاد و تزاید و عدم تناهی هم به همین لحاظ است.
ترجمه: وقتی تفاوت به یکی از این سه وجه واقع شد اولا تزاید یک فعل نسبت به فعل دیگر بر این وجوه واقع می شود «یعنی اگر خواستید اضافه کنید یا اضافه در شدت می کنید یا اضافه در مدت یا اضافه در عده می کنید» و آن مقدار زاید هم «بعد از اینکه تزاید کردید» یا به لحاظ شدت، زائد بر قبلی است یا به لحاظ مدت زائد بر قبلی است یا به لحاظ عده زائد بر قبلی است. «تزاید با ازید فرق می کند. تزاید، فعل ما است وقتی که ما چیزی را اضافه می کنیم به یکی از این سه جهت اضافه می کنیم آن اضافه هم که حاصل شده به یکی از این سه لحاظ حاصل شده است».
«فالذاهب فی الزیاده الی غیر غایه یقع علی هذه الوجوه»
آن هم که در زیاده به سمت بی نهایت می رود و نامتناهی می شود به یکی از این سه وجه است یا نامتناهی می شود شدّتا یا عدّتا یا مدّتاً. پس توجه کردید که اختلاف به یکی از این سه وجه است سپس ازدیاد و ازید و عدم تناهی هم به یکی از این سه وجه است.
بعد از اینکه این سه اختلاف را بیان کرد وارد بحث می شود و توضیح می دهد که قوه نامتناهی نداریم نه شدّتا نه عدّتا و نه مدّتا، بحث شدّتا گذشت.


[1] الشفا، ابن سینا، ج4، س224،س18، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo