< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/07/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل بر اینکه اجسام از حیث تاثیر و تاثر متناهی اند/ فصل 10/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«اما لا یجوز ان یکون جسم فاعل فی جسم کذلک»[1]
بیان کردیم که جسم نمی تواند تاثیر نامتناهی داشته باشد یا اثر نامتناهی قبول کند. البته روشن است که خود جسم، اثر کننده و اثر پذیرنده نیست بلکه نیرویی در جسم وجود دارد که اثر کننده و اثر پذیرنده است. پس وقتی گفته می شود جسم به لحاظ تاثیر و تاثر متناهی است منظور این است که نیروی جسمانی به لحاظ تاثیر و تاثر متناهی است. بیان شد که این بحث در کتب دیگر مطرح شده که در شرح مواقف جلد 4 صفحه 137 تا 140 آمده و در شرح اشارت نمط 6 متکفل این بحث است. اشاره شد که عدم تناهی می تواند به لحاظ شدت و مدت و عدد باشد مصنف هم هر سه را در این فصل مطرح می کند ولی در ابتدا همانطور که جلسه قبل اشاره شد عدم تناهی به لحاظ شدت مطرح می شود و به لحاظ مدت و عدّه، چندان مورد توجه قرار نمی گیرد و توضیح داده شد که اگر نیروی موثری، عملی را در زمانی انجام دهد آن نیروی موثر اگر قوی شود همان عمل را در زمان کمتر انجام می دهد و اگر قویتر از قوی شود زمان آن کمتر می شود چون عمل، عمل واحد است و نیرو، تفاوت می کند و این تفاوت در عمل واقع نمی شود زیرا که عمل، واحد است بلکه در زمان عمل، واقع می شود. هر چه که این نیرو قویتر باشد زمان عمل کمتر می شود. اگر نیرو به بی نهایت شدّت برسد، عمل در لازمان واقع می شود.
بحث ما الان در شدت است که موثر به لحاظ شدت، نامتناهی شود نه به لحاظ تعداد اثر و مدت اثر نامتناهی شود چون بحث آن در یک صفحه بعد می آید.
این بحثی که بیان شد در تاثیر بود اما در منفعل و تاثر، وضع به صورت دیگر است. منفعل هر چه که در پذیرش انفعال، شدیدتر شود زمان پذیرشش کمتر می شود و هر چه در انفعال ضعیف تر شود زمان پذیرشش بیشتر می شود مثلا موجودی که خیلی صلابت دارد انفعال در آن دیرتر انجام می شود اما موجودی که لینت دارد انفعال در آن سریعتر انجام می شود مثلا یک نفر با یک نیرویی کاری را انجام می دهد یکبار بر روی سنگ این کار را انجام می دهد و یکبار بر روی خاک انجام می دهد. در اینجا فرق در منفعل است که اگر خاک باشد اثر را راحت تر می پذیرد و اگر سنگ باشد اثر را دیرتر می پذیرد قهراً در آن که اثر را دیرتر می پذیرد زمان، طولانی تر می شود و در آن که اثر را زودتر می پذیرد زمان، کوتاهتر می شود.
پس در فعل هر چه که فاعل قویتر شود زمان، کمتر می شود و در منفعل هر چه که منفعل قویتر شود زمان، بیشتر می شود.
بحث ما الان در فاعل است که آن را شدید می کنیم تا بی نهایت شود و به منفعل فعلا کاری نداریم.
جسمی داریم که فاعل است و در شدت، به سمت بی نهایت می رود و در شدت تاثیر، نامتناهی می شود. مقابل این جسم، یک جسم منفعل هم وجود دارد بالاخره وقتی که می خواهد تاثیر بگذارد در یک چیزی تاثیر می گذارد. این جسم فاعل را نامتناهی گرفتیم قهراً نیروی موجود در آن هم نامتناهی می شود «جلسه قبل بیان شد نیرویی که در این جسم، مورد بحث است نیروی متشابه است که در تمام جسم به طور یکنواخت و یکسان پخش است بنابراین اگر جسم را بزرگ کنید می بینید نیرو هم بزرگ می شود و اگر جسم را بی نهایت کنید نیرو هم بی نهایت می شود اگر نیرو یکسان و یکنواخت در تمام جسم پخش نشده بود نمی توانستید بگویید ما این جسم را بزرگ می کنیم و به همان اندازه که جسم، بزرگ شد نیرو بزرگ می شود.پس توجه کنید که بحث ما در جسمی است که نامتناهی و اثر گذار است یعنی نیروی نامتناهی دارد» این جسم می خواهد تاثیر کند تاثیر در یک جسم دیگر می کند آن جسم دیگر، منفعل می شود آن جسم منفعل را به دو صورت فرض می کند یکبار فرض می کند که متناهی باشد و یکبار فرض می کند که نامتناهی باشد. پس جسم فاعل، نامتناهی است چون می خواهد نامتناهی بودنش رد شود از ابتدا نامتناهی فرض می شود زیرا اگر جسم فاعل، متناهی باشد بحثی وجود ندارد زیرا این، مطلوب مصنف است، مصنف ابتدا فرض می کند که جسمِ منفعل متناهی باشد.
نکته: ابتدا که وارد بحث شدیم گفتیم یا جسمِ فاعل در تاثیرش بی نهایت است یا جسمِ منفعل در تاثرش بی نهایت است. سپس جسم منفعل کنار گذاشته شد تا بعداً به بحث آن رسیدگی شود وقتی که وارد جسم فاعل می شود منفعل را دو قسم می کند.
توضیح عبارت
«اما لا یجوز ان یکون جسم فاعل فی جسم کذلک»
مصنف دو ادعا کرد:
1 ـ جسم فاعل نمی تواند بی نهایت باشد.
2 ـ جسم منفعل نمی تواند بی نهایت باشد.
الان مصنف مدعای اول را بیان می کند.
«کذلک»: یعنی «فعلا زمانیا و هو غیر متناه».
در صفحه 224 سطر 10 قوله «و اذ قد عرفت هذا من جهه الفعل...» عِدل برای عبارت «اما لا یجوز ان یکون جسم فاعل...» است یعنی مدعای دوم است.
ترجمه: جایز نیست که جسمی در جسم دیگر تاثیر زمانی بگذارد در حالی که آن جسمِ فاعل، بی نهایت است. «ممکن نیست جسمی که بی نهایت است در جسم دیگر ـ چه متناهی چه غیر متناهی باشد ـ تاثیر نامتناهی بگذارد و این تاثیرش زمانی باشد».
«فلان ذلک الجسم المنفعل لا یخلو اما ان یکون متناهیا او یکون غیر متناه»
جسم فاعل می خواهد اثر بگذارد در حالی که بی نهایت است در اینصورت منفعل یا متناهی است یا نامتناهی است.
«فان کان متناهیا»
اگر منفعل، متناهی باشد.
عِدل آن که منفعل نامتناهی باشد در صفحه 224 سطر 5 با عبارت «وان کان ذلک المنفعل غیر متناه» آمده.
صفحه 223 سطر 15 قوله «فان کان متناهیا»
فرض این است که فاعل نامتناهی و منفعل متناهی است. سوال می کنیم این جسم فاعل چرا فاعل است؟ آیا چون نامتناهی است فاعل می باشد یا طبیعتش این طور است که اثرگذار است؟ مسلماً طبیعتش اینگونه است که اثرگذار است و الا تناهی و عدم تناهی فاعلیت نمی آورد. همینطور منفعل که اثرپذیر است به خاطر اینکه طبیعتش اثرپذیر است نه به خاطر اینکه متناهی یا نامتناهی است. تناهی و عدم تناهی نه تاثیر را درست می کند نه تاثر را. آن طبیعتی که در جسم وجود دارد یکی را موثر و یکی را متاثر می کند مثلا فرض کنید جسم چون لیّن است منفعل می باشد و آن جسم دیگری چون صلب است فاعل می باشد پس تناهی و عدم تناهی مستلزم تاثیر نیست و الا لازم می آید همه جسم های متناهی، موثر باشند. و همچنین تناهی و عدم تناهی عامل تاثر نیست و الا لازم می آید همه جسم ها متاثر باشند در حالی که می بینیم بعضی جسم ها متاثرند و بعضی موثرند علتش همان تفاوتی است که در طبیعتشان وجود دارد. پس عامل تاثر و تاثیر او به عبارت دیگر عامل فاعلیت و منفعلیت، طبیعت است. مصنف این را بیان کرد برای اینکه اگر جسم را تقسیم کردید چون طبیعتش باقی می ماند فاعلیتش یا منفعلتیش باقی می ماند. ما می خواهیم جسم را تقسیم کنیم و حکم را بر روی اقسام ببریم ابتدا بیان می کنیم که فاعل، این جسم نیست بلکه طبیعتِ این جسم است زیرا اگر فاعل، این جسم باشد وقتی تقسیم شود و از نامتناهی بودن در بیاید دیگر فاعلیت ندارد یا اگر جسمِ متناهی به خاطر تناهی اش و به خاطر این اندازه ای که دارد منفعل است وقتی آن را تقسیم کنید اندازه اش به هم می خورد و انفعالش از بین می رود ما بحث را روی طبیعت می بریم و فاعل و منفعل را طبیعت قرار می دهیم تا هر چه که جسم تقسیم شود به خاطر بقا طبیعت، فاعلیت و منفعلیت هم باقی بماند چون جسمی را تقسیم می کنیم که با تقسیم، طبیعتش باطل نمی شود. اگر باطل شود مثل بدن انسان، مورد بحث نخواهد بود. البته این جسم انسان یا حیوانی که با تقسیم کردن طبیعتش باطل می شود مراد طبیعت سنگینی آن نیست بلکه طبیعتی که قبل از تقسیم کردن، کاری را انجام می داد باطل شد یعنی این دست قبلا می نوشت وقتی قطع شد دیگر نمی نویسد. اما این دست قبل از قطع کردن مقداری وزن و سنگینی داشت و وقتی این دست قطع شود به همان اندازه سنگینی و وزن دارد این به لحاظ جسم بودنش است و طبیعت سنگینی به طور متشابه در تمام بدن انسان وجود دارد لذا وقتی بدن تقسیم می شود این طبیعت تقسیم می شود و باطل نمی شود مثلا اگر بدن 40 کیلو باشد دست هم یک دهم بدن باشد یعنی 4 کیلو خواهد بود. این طبیعتی که اقتضای سنگینی می کند با قطع کردن دست باطل نمی شود. پس مراد از طبیعت، صورت جمادی است که باطل نمی شود لذا اگر مراد طبیعت جمادی باشد فرقی بین اجسام وجود ندارد.
حال جسم نامتناهی که فاعل است را تقسیم می کنیم. جزئی از آن بدست می آید این جزء، باز هم فاعل است و اثر می گذارد ولی در منفعل اثر می گذارد همانطور که اصل این جسم که هنوز تقسیم نشده بود در منفعلِ متناهی تاثیر می کرد همچنین جزئی از این جسم فاعل که متناهی است در منفعل تاثیر می کند حال یا تاثیر در تمام منفعل می کند یا در جزئی از منفعل تاثیر می کند مثلا فرض کنید نامتناهی را تقسیم کردید «نه اینکه تقسیم به کسور کنید مثلا آن را نصف کنید زیرا اگر این تقسیم را انجام دهید باز هم نامتناهی است» به یک جزء متناهی یعنی یک جزء آن را جدا می کنید که متناهی می شود یک جزء هم از منفعل جدا می کنید «منفعل از ابتدا متناهی بود پس این جزء آن هم متناهی است» حال جزء فاعل، موثر در آن جزء منفعل است یا جزء فاعل، موثر در کل منفعل است «هر دو حالت فرقی ندارد» این جزء دارای طبیعت و نیرویی است این نیرو به همان اندازه خودش اثر می گذارد اثرش هم یک مدتی طول می کشد چون نیرو ضعیف است زیرا یک جزءِ کوچک است حال جزء فاعل را بزرگ کنید نیرویش هم بزرگ می شود «چون بناشد طبیعت، متشابه باشد» قهراً همان تاثیری را که قبلا در این جزء منفعل یا کل منفعل می گذاشت همان تاثیر را می گذارد ولی با زمان کمتر می گذارد. دوباره جز فاعل را بزرگتر کنید باز هم همین وضع پیش می آید و همان تاثیر را در جزء منفعل یا کل منفعل می گذارد ولی در زمان کمتر از زمان کمتر. حال آن جسم فاعل را بی نهایت کنید و نیروی موجود در آن بی نهایت شود و می خواهد تاثیر در کلّ منفعل یا جزء منفعل بگذارد این در زمانی که کوتاهی آن، نامتناهی است اثر می گذارد. هر چقدر جسم فاعل بزرگتر می شد زمان تاثیر، کمتر می شد حال آن را بی نهایت بزرگ کنید زمان تاثیر، بی نهایت کمتر می شود و زمانی که بی نهایت کم شود لا زمان می شود که همان «آن» است. پس فرض کردیم تاثیر این فاعل در منفعل، زمانی است ولی با اینکه جسم فاعل نامتناهی شد تاثیرش لا زمان شد و خلف فرض لازم آمد پس باید قبول کرد که اگر جسمی که فاعل و بی نهایت باشد فعلش زمانی نیست در حالی که ما فرض می کنیم که فاعل، غیر متناهی است و فعلِ زمانی بگذارد.
نکته: اگر این جزء ضعیف این تاثیر را مثلا در یک ساعت انجام داد جزئی که دو برابر است این تاثیر را در نیم ساعت انجام می دهد جزئی که 4 برابر است این تاثیر را مثلا ربع ساعت انجام می دهد هر چقدر که جزء موثر را قویتر کنید به همان اندازه زمان کمتر می شود اگر جزء موثر را بی نهایت کنید کمتریِ زمان، بی نهایت می شود. یعنی زمان اینقدر کم می شود که از این کمتر نمی شود یعنی قسمت نمی شود.
خلاصه استدلال: اگر جسم فاعل و بالتبع نیرویی موجود در آن، بی نهایت باشد لازم می آید که تاثیرش در لا زمان واقع شود لکن تالی باطل است چون هیچ جسمی در لا زمان تاثیر نمی کند پس تالی باطل است پس مقدم هم که جسم، بی نهایت باشد و بالتبع نیرویش بی نهایت باشد باطل است.
توضیح عبارت
«فان کان متناهیا»
اگر منفعل، متناهی باشد با فرض اینکه فاعل، نامتناهی است.
«و لا شک ان الفعل و الانفعال یجری بینهما لطبیعه کل واحد منهما»
این عبارت، مقدمه دلیل است که به صورت جمله معترضه می آورد.
مقدمه دلیل این است که مؤثر و متأثر، تناهی و عدم تناهی این جسم نیست بلکه طبیعت این جسم و طبیعت آن جسم است. پس اگر جسم را تقسیم کنید و از تناهی بیرون بیاورید یا آن را نامتناهی کنید به اثر کردن و اثر پذیرفتنش خللی وارد نمی شود چون این اثر پذیری و اثر کردن برای طبیعت است و طبیعت هم بعد از تقسیم، باقی است حال تناهی یا عدم تناهی باقی هست یا نیست مهم نیست چون نه مؤثر و نه متأثر بود.
ترجمه: شکی نیست که فعل و انفعال جاری می شود بین دو جسم به خاطر طبیعت این دو است که طبیعت یکی فاعلیت و دیگری منفعلیت است.
«لا لانه متناه او یکون غیر متناه»
جریان فعل و انفعال بین این دو جسم نه به خاطر این است که آن، متناهی است و این، نامتناهی است. تناهی و عدم تناهی نقشی در فاعلیت و منفعلیت ندارد.
«فان کان انفعال المنفعل عن الفاعل لطبیعتهما فمن شان جزء من احدها الذی هو المنفعل ان ینفعل عن جزء من الآخر»
نسخه صحیح «احدهما» است.
«الذی» صفت «احد» است.
اگر انفعال منفعل از فاعل به خاطر طبیعت آن باشد فرقی نمی کند اگر فاعل و منفعل را تقسیم کنید در این صورت جزئی از فاعل با جزئی از منفعل یا کلّ منفعل لحاظ شود دیده می شود که تأثیر و تأثر هست.
ترجمه: از شان یکی از این دو جسم «که مراد جزء منفعل است» این است که جزئی از منفعل می تواند از جزئی از فاعل، منفعل شود «جزء فاعل هم می تواند در جزء منفعل اثر بگذارد».
«فاذا فعل جزء من غیر المتناهی فی المتناهی او فی جزء منه فی زمان»
مراد از «غیر المتناهی»، فاعل است.
«فی زمان» متعلق به «فعل» است.
ترجمه: اگر جزئی از فاعلی که غیر متناهی است در کلّ متناهی «یعنی کل منفعل» یا در جزئی از متناهی تأثیر کند در زمانی.
«فتکون نسبه ذلک الزمان الی الزمان الذی یفعل فیه بعینه غیر المتناهی کنسبه قوه غیر المتناهی الی قوه المتناهی»
«بعینه» تأکید برای ضمیر «فیه» است و ضمیر «فیه» به «زمان» بر می گردد.
نسبت آن زمان که زمان تأثیر این جزء در آن واقع شده به زمانی که در همان زمان بعینه «به عبارت دیگر در زمان معین» غیر متناهی تأثیر می کند «تا الان جزء غیر متناهی که متناهی است تأثیر می کرد الان خود غیر متناهی می خواهد تأثیر کند» مانند نسبت قوه ی غیر متناهی به قوه ی متناهی است «زمانی که جزء الفاعل اثر کند زمان متناهی است و وقتی که کلّ نامتناهی اثر می کند زمان است، مؤثر بزرگ می شود و زمان کوچک می شود پس نسبت زمانی که تاثیر در آن کم است به نسبت زمانی که تأثیر در آن زیاد است مثل نسبت قوه ی نامتناهی یعنی قوه زیاد به قوه ی متناهی یعنی قوه ی کم است به عبارت دیگر مثل نسبت تأثیر زیاد به تأثیر کم است.
دقت شود که مصنف مقایسه را به صورت عکس می کند یعنی نسبت زمانی که تأثیر در آن کم است به نسبت زمانی که تأثیر در آن زیاد است مثل نسبت قوه نامتناهی به قوه متناهی است نمی گوید مانند نسبت قوه متناهی به قوه نامتناهی است یعنی در زمان، اولی را متناهی و دومی را نامتناهی گرفت در قوه، اولی را نامتناهی و دومی را متناهی گرفت. علتش این است که هر چه قوه بیشتر شود زمانش کمتر می شود.
«فان الاجسام کلما کانت اعظم صارت قوتها اشد و کانت افعل و زمانها اقصر»
چرا نسبت دو زمان به یکدیگر را مانند نسبت این دو قوه به یکدیگر گرفتید؟ با عبارت «فان الاجسام... » دلیل بر این تشبیه می آورد. و می گوید زیرا اجسام هر چقدر بزرگتر باشند قوتشان بیشتر می شود و تأثیرشان بیشتر است «افعل به معنای این است که فاعلیتشان بیشتر است، در نتیجه زمان این قوه یا فاعلیت این اجسام، اقصر می شود».
«فیجب من ذلک ان یکون فعل غیر المتناهی لا فی زمان و قد فرض فی زمان»
«ذلک»: از این کوتاه شدن زمان بر اثر قوی شدن قوه.
ترجمه: از این مطلب لازم می آید که فعل غیر متناهی در لا فی زمان واقع شود در حالی که فرض شده بود در زمان باشد.
عبارت «قد فرض فی زمان» به معنای «و التالی باطل فالمقدم مثله» است.



[1] الشفا، ابن سینا، ج4، س223،س14، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo