< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/06/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ ادامه بحث اینکه عدم تناهی آیا وصف برای ماده است یا وصف برای صورت است؟
2ـ آیا نامتناهی در خارج موجود است یا نه؟/ فصل 9/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
«ثم لیس اذا قلنا ان الصوره الکمیه تهیی الماده للانقسام الذی یخص الماده»[1]
بحث در این بود که انقسام مربوط به ماده است نه مربوط به صورت. معترض گفت انقسام خاصیتی است که مربوط به کمیت می شود و کمیت، صورت است پس انقسام مربوط به صورت است. مطلب او جواب داده شد الان تتمه جواب می خواهد بیان شود.
مصنف می فرماید قبول داریم که صورت یا به تعبیر شما کمیت، ماده را آماده پذیرش انقسام می کند و دخالت کمیت یا به تعبیر دیگر دخالت صورت در پذیرش انقسام را قبول داریم ولی معتقدیم که پذیرنده انقسام، صورت نیست.
توضیح مطلب: ماده مستعد انقسام است قهراً استعداد هم درخود ماده است صورت، ما به الاستعداد است. یعنی با آمدن صورت، این استعداد برای ماده پیدا می شود. استعداد برای ماده، ذاتی است و لازم نیست چیزی اصل استعداد را به ماده بدهد ولی این استعداد خاص با آمدن صورت حاصل می شود. ماده، قوه ی همه چیز است ولی اگر بخواهد قوه و استعداد یک شیء خاص قرار بگیرد نیاز به عامل دارد و عامل استعدادِ انقسام، صورت است. صورت می تواند همه اشیاء را بپذیرد اما اگر بخواهد انقسام را بپذیرد که یک شیء خاص است احتیاج به ما به الاستعداد دارد. پس این استعداد خاص، ما به الاستعداد می خواهد. انقسام هم مستعدٌ له است پس در اینجا سه چیز وجود دارد:
1 ـ ماده، مستعد است.
2 ـ انقسام، مستعدٌ له است.
3 ـ صورت، ما به الاستعداد است.
استعداد در صورت نیست بلکه در ماده است اگر چه صورت این استعداد را در ماده درست می کند ولی خودش صاحب استعداد نیست.
نکته: آیا ماده، استعداد هر شی است یا قوه هر شی است؟ کدام تعبیر دقیق تر است؟
جواب این سوال، وقتی داده می شود که فرق قوه و استعداد داشته شود. قوه، مطلق گفته می شود مثلا به خاک گفته می شود که قوه انسان را دارد این خاک از مراحل دور باید انتقال پیدا کند تا تبدیل به نطفه شود و بعداً انسان شود. فاصله ی این خاک تا انسان خیلی زیاداست. به نطفه هم که فاصله اش تا انسان کم است قوه گفته می شود. یعنی هم بر دور و هم بر نزدیک، قوه اطلاق می شود. اما استعداد بر دور گفته نمی شود یعنی به خاک نمی توان گفت که مستعد انسان شدن است ولی به نطفه می توان گفت که مستعد انسان شدن است.
پس بین قوه و استعداد این فرق است که قوه، مطلق است و هم شامل مراحل دور می شود و هم شامل مرحله نزدیک می شود اما استعداد فقط مخصوص مرحله نزدیک است.
از این فرق استفاده می کنیم و می گوییم می توان در مورد ماده گفت که «ماده قوه هر شی است» اما اگر در مورد ماده گفته شود که «ماده استعداد هر شیء است» تسامح شده وقتی ما به الاستعداد می آید و ماده ای را که قوه هر شیء است و معین می کند که این استعداد را پیدا کند می توان لفظ استعداد را بر آن اطلاق کرد. وقتی قوه، قوه ی خاص می شود می توان گفت که این ماده، مستعد شد پس تعبیر دقیق این است که گفته شود «ماده قوه کل شی» بعد از اینکه این قوه، خاص شد و استعداد معینی پیدا شد در این صورت گفته می شود «این ماده، استعداد فلان چیز است» حال وقتی صورت می آید ماده ای که قوت برای هر شیء بود مستعدٌ للانقسام می شود. اگر چه قوت للانقسام هم هست.
پس صورت، ما به الاستعداد است و خود استعداد و حامل استعداد نیست.
در ما نحن فیه اینطور بیان می شود که صورت، در انقسام دخالت کرد اما انقسام را نپذیرفت. انقسام را صورت نمی آورد انقسام به توسط عامل خارجی می آید. مثلا شخصی که جسم را متفرق می کند انقسام را می آورد و فاعل انقسام خود شخص است نه صورت. صورت فقط اندازه برای این جسم می آورد نه انقسام. آنچه الان مورد بحث است «قابل انقسام» است که آیا ماده است یا صورت است. این قائل می گفت صورت است چون کمیت باعث انقسام می شد مصنف می گوید ماده است. الان تشریح می کند تا ببیند که واقعاً آنچه قابل انقسام است آیا ماده می باشد یا صورت است؟
به صورت فقط نقش ما به الاستعدادی می دهد که این می تواند استعداد برای ماده بیاورد به همان بیانی که گفته شد یعنی استعداد معین می آورد نه اصل استعداد، چون اصل استعداد ذاتی ماده است. صورت نمی تواند استعداد و انقسام را قبول کند نه استعداد انقسام را دارد و نه انقسام را قبول می کند چون با آمدن انقسام، صورت خاص باطل می شود.
در اینجا اگر دقت شود صورت، یک نقشی را در پذیرش انقسام ایفا می کند ولی دو مطلب باید داشته شود:
1 ـ اگر فعلی انجام گرفت و شیئی در انجام این فعل دخالت کرد نباید گفته شود این فعل به وسیله این شیء فی نفسه انجام شد. الان کمیت یا صورت جسمیه در انقسام دخالت دارد به بیانی که گفته شد اما نمی توان گفت که صورت، فی نفسها این کار را کرد و تمام کار به صورت، نسبت داده شود. بله صورت نقشی دارد که به اندازه آن نقش این کار به او نسبت داده می شود اما نمی توان گفت که این کار (قبول) فی نفسه مربوط به او باشد. یعنی بحث در این نیست که صورت، فاعل انقسام باشد بلکه بحث در این است که آیا صورت قابل انقسام است یا ماده قابل انقسام است. فاعل انقسام را همه می دانند که نه ماده است نه صورت است. الان بحث در فعلِ قبول انقسام است. آیا وقتی این صورت، فعلی را که عبارت از قبول انقسام است تامین می کند آیا خودش به تنهایی این کار را می کند که خودش قابل شود یا با ماده این کار را می کند که ماده قابل شود.
مصنف می گوید اینچنین نیست که اگر شیئی در انجام فعلی دخالت کرد گفته شود که این شیء فی نفسه فاعل آن فعل است. اگر این صورت در قبول دخالت می کند نبایددگفته شود که قابل، خود این صورت است.
2ـ اگر فعلی خواست انجام بگیرد ممکن است فاعل آن فعل با انجام آن فعل از بین برود. این، مانعی ندارد. اینطور نیست که فاعل فعل همراه با فعل بیاید ممکن است فعل را انجام بدهد و خود از بین برود در ما نحن فیه صورت می آید و ماده را برای پذیرش انقسام آماده می کند به محض اینکه انقسام می آید خود این از بین می رود. این، تا مرز انقسام آمد ولی وقتی قبول انقسام «که این صورت در آن نقش داشت» تبدیل به فعلیت انقسام شد و انقسام، حاصل شد صورت از بین می رود. فاعلی که در این فعلِ «مراد از فعل، قبول انقسام است نه خود انقسام» دخالت داشت وقتی که کارش را انجام داد از بین رفت. در اینجا می گویند اشکالی ندارد که از بین برود چون اگر دقت شود صورت، فعلش انقسام نبود بلکه آماده کردن برای انقسام بود و کار خودش را انجام داد و اگر باطل شود مشکلی پیش نمی آید بله اگر کار صورت، انقسام بود باید از بین نمی رود ولی کار صورت، تهیّئ «آماده کردن برای انقسام» بود.
پس صورت، ما به الاستعداد است یعنی چیزی که می تواند از بین قوه هایی که ماده دارد یک قوه را «یعنی قوه انقسام» معین کند صورت است. و کار آن، آماده کردن ماده برای پذیرش استعداد است.
خلاصه بحث:
اولا: نباید فعل را به صورت به تنهایی نسبت داد چون صورت، دخیل در فعل بود نه انجام دهنده فعل.
ثانیاَ: با آمدن فعل «قبول انقسام»، این دخیلِ در فعل که صورت است باطل می شود.
توضیح عبارت
«ثم لیس اذا قلنا ان الصوره الکمیه تهیی الماده للانقسام»
اگر «الصوره» به «الکمیه» اضافه شود اضافه بیانیه است البته اضافه نشده بلکه صفت و موصوف است وقتی ما می گوییم صورت که عبارت از کمیت است و ماده را برای انقسام آماده می کند.
«الذی یخص الماده»
این عبارت صفت برای انقسام است. یعنی انقسامی که اختصاص به ماده دارد. قبلا بیان شد که دو نوع انقسام وجود دارد که عبارتند از:
1 ـ انقسام فکی
2 ـ انقسام وهمی.
انقسام فکی اختصاص به ماده دارد اما انقسام وهمی اختصاص به ماده ندارد اگر ما یک صورت خالص داشته باشیم که ماده نداشته باشد انقسام وهمی بر این صورت وارد می شود یعنی می توان با توهّم برای این صورت، قسمت بالا و قسمت پایین درست کرد و صورت، این قسمت را قبول می کند و با قبول کردن این قسمت، باطل نمی شود زیرا قسمت فکیِّ صورت را باطل می کند. قسمت فکیّ اختصاص به ماده دارد چون ماده قسمت فکی را می پذیرد و باطل نمی شود اما قسمت وهمی را هم ماده می تواند بپذیرد و باطل نشود هم صورت می تواند بپذیرد و باطل نشود. قابل قسمت، باید باطل نشود اگر قسمت، قسمت وهمی باشد قابل آن، چه صورت باشد چه ماده باشد باطل نمی شود پس قابل قسمت وهمی را می توان صورت قرار داد اما قسمت فکی اگر بر صورت وارد شود صورت را باطل می کند
و اگر بر ماده وارد شود ماده را باطل نمی کند پس قابل قسمت فکی، فقط ماده است نه صورت لذا این قسمتی که اختصاص به ماده دارد همان قسمت فکی است.
«وجب ان یکون ذلک لاستعداد الصوره»
«ذلک»: قبول انقسام یا آماده کردن ماده برای انقسام.
«لیس» در خط سوم بر سر «وجب» در می آید و معنای عبارت این می شود: وقتی می گوییم صورتِ کمّی ماده را برای انقسامی که مخصوص ماده است آماده می کند «یعنی برای انقسام فکی آماده می کند» واجب نیست که آماده کردن ماده برای انقسام به خاطر این باشد که صورت، استعداد انقسام را دارد «بله صورت، ما به الاستعداد هست ولی واجد و حامل استعداد نیست، آنچه که واجد و حامل استعداد می باشد ماده است».
«فلیس ما یفعل فعلا یجب ان یکون فی نفسه یفعل»
صورت، دخالت کرد و هر چیزی که دخالت کرد فاعل نیست.
ترجمه: اگر چیزی، کاری را انجام داد واجب نیست که مستقلا انجام دهد «ممکن است که مستقلا انجام دهد و ممکن است که مستقلا انجام ندهد بله به اندازه که دخالت در این کار داشته باشد قبول داریم اما به اندازه ای که قبول انقسام را آورده باشد قبول نداریم.
سوال: آیا شریک العله نیست؟
جواب: یک وقت یک فعل را دو فاعل با هم انجام می دهند. یعنی دو چیز، این شیء را قبول می کند در این صورت می توان گفت که این جزء فاعل است و آن هم جزء فاعل است اما یک وقت زمینه را برای قبول کردن آماده می کند در این صورت به آن فاعل گفته نمی شود بلکه دخیل در فاعل گفته می شود. یعنی در فعل دخالت می کند نه اینکه جزئی از فعل را انجام دهد. صورت در قبول کردن انقسام نه نقشِ مستقل دارد و نه نقش نامستقل دارد یعنی این طور نیست که گفته شود صورت و ماده هر دو با هم قبول می کنند تا صورت نقش نامستقل داشته باشد یا صورت به تنهایی قبول می کند تا صورت، نقش مستقل داشته باشد بلکه فقط دخالت می کند و ماده را برای پذیرش آماده می کند. فاعل این قبول، صورت نیست.
«و لا ایضا یجب ان تکون تلک الصوره باقیه مع خروج ما تهیئه الی الفعل»
«الی الفعل» متعلق به «خروج» است.
«ما تهیئه» یعنی آنچه که صورت آماده اش می کند که صورت قبول انقسام را آماده می کند. این قبول انقسام، خارج الی الفعل می شود یعنی واقعا انقسام می آید و ماده این انقسام را بالفعل قبول می کند و قبول، قبول بالفعل می شود یعنی قبول که تا الان امکان بالفعل داشت الان فعلیتش حاصل می شود پس «ما تهیئه الصوره» که انقسام یا قبول انقسام است به سمت فعل، خارج می شود و بالفعل می شود که در این صورت لازم نیست آن صورت باقی بماند بلکه می تواند باطل شود.
مصنف با این عبارت به مطلب دوم اشاره می کند که ممکن است کسی بگوید صورت اگر فعلِ قبول را سامان می دهد چرا با قبول انقسام باطل می شود چرا با فعل خودش باطل می شود؟
جواب می دهند به اینکه فعل آن، قبول انقسام نیست بلکه آماده کردن است و آماده کردن، صورت را باطل نمی کند.
نکته: صورت به معنای کمیت است حال چه کمیت جوهری که صورت جسمیه است چه کمیت عرضی که همراه صورت جسمیه است. کمیت، مطلق است و ممکن است به کمیت عرضی، صورت گرفته شود در سطر اول صفحه 221 آمده بود «و هو الجسمیه» که مراد از کمیت، صورت جسمیه است در بعضی جاها هم مراد از کمیت را به معنای عرضی گرفت. فرقی نمی کند چه کمیت عرضی چه کمیت جوهری، هر دو را می توان صورت نامید و هر دو هم با آمدن انقسام باطل می شوند.
«فان الحرکه هی التی تُقرِّبُ الجسمَ من السکون الطبیعی و تهیئه له و لا تبقی مع ذلک»
مصنف برای آن چیزی که کاری را انجام می دهد و باطل می شود مثال به حرکت می زند. حرکت اگر طبیعی باشد نه قسری حتما به سمت موضع طبیعی است مثلا اگر سنگ را از بالا به زمین بیندازید به سمت موضع طبیعی می آید «اما اگر سنگ را به سمت بالا پرتاب کنید این، حرکت به سمت موضع طبیعی نیست و این حرکت، حرکت قسری است» یعنی به سمت موضع سکون می آید. این حرکت، در حصول سکون دخالت می کند. اگر حرکت نبود و آن جسم در همان بالا بود فشار می آورد تا به سمت پایین بیاید و سکون نداشت اما الان در محل طبیعی خودش می آید که ساکن شود و آرام بگیرد. حرکت، زمینه پیدایش سکون را فراهم می کند چون جسم را به سمت موضع طبیعی خودش نزدیک می کند تا این جسم به موضع طبیعی خودش رسید ساکن شود پس حرکت، در سکون دخالت می کند نه اینکه این جسم را ساکن کند. آن قرار گرفتن در موضع طبیعی، این جسم را ساکن می کند.
این حرکت که زمینه را برای سکون فراهم می کرد و در این فعلی که عبارت از سکون است دخالت می کرد با آمدن سکون باطل شد چون فعل حرکت، تسکین نبود فعل حرکت، تقریب جسم به مکان طبیعی بود و این فعل را انجام داد و این تقریب، حرکت را باطل نکرد. چیزی حرکت را باطل کرد که فعل حرکت نبود بلکه حرکت در انجامش دخالت داشت.
ترجمه: حرکت، جسم را به سکون طبیعی نزدیک می کند «به سکون قسری نزدیک نمی کند» و این جسم را برای سکون طبیعی آماده می کند ولی خود حرکت با این سکون باقی نمی ماند «چون سکون، فعل او نبوده».
«لان فعلها هو التهیئه»
فعل حرکت، آماده کردن جسم برای سکون بود نه ساکن کردن جسم، و آماده کردن جسم برای سکون به توسط حرکت انجام شد و این آماده کردن، حرکت را باطل نکرد. آنچه که حرکت را باطل کرد فعل حرکت نبود.
«فیجب ان توجد مع التهیئه»
واجب است که این حرکت با تهیئه که فعلش است یافت شود ولی لازم نیست با سکونی که فعلش نیست یافت شود می تواند با آمدن سکون باطل شود.
«و کذلک فعل الکمیه التهیئه»
در چند نسخه واو وجود ندارد و از نظر معنا هم باید واو نباشد. چون به این صورت معنا می شود که فعل کمیت، تهیئه است نه قبول انقسام. یعنی کمیت ماده را برای قبول انقسام آماده می کند نه اینکه خودش قبول انقسام کند.
«و اما القسمه فهی عن شیء آخر»
قسمت از ناحیه شیء دیگر است یعنی قسمت برای صورت و کمیت است. فعل کمیت فقط تهیئه بود و فعلش قسمت نبود.
مراد از این عبارت چیست؟ آیا مراد خود قسمت است یا مراد قبول قسمت است؟ بحث ما در قبول قسمت است و در خود قسمت نیست لذا می توان در اینجا تقدیر گرفت و گفت مراد از «و اما القسمه»، «و اما قبول القسمه» است و مراد از «شیء آخر»، ماده است. یعنی قبول قسمت از ناحیه شیء دیگری است و از ناحیه صورت و کمیت نیست بلکه از ناحیه ماده است اما اگر جمود بر این عبارت شود و لفظ «قبول» در تقدیر گرفته نشود به این صورت معنا می شود: اما خود قسمت از ناحیه شیء دیگری «یعنی فاعل خارجی» است. که در این صورت مراد از شیء، ماده نیست. خود قسمت از ناحیه ماده نیست بلکه از ناحیه ما هست که این قسمت را وارد می کنیم.
پس مراد از «شی آخر» می تواند ماده باشد به شرطی که لفظ «قبول» در تقدیر گرفته شود. و می توان مراد از «شی آخر»، فاعلِ ایجاد کننده ی تقسیم گرفت در صورتی که لفظ «قبول» در تقدیر گرفته نشود. در اینجا اگر به حاشیه ها مراجعه شود در بعضی حاشیه ها «شیء» به معنای ماده گرفته شده و در بعضی حاشیه ها «شیء» به معنای «الفاعل الموجب للقسمه بتوسط الحرکه» معنا شده.
این اختلاف معنایی که برای «شیء» شده همان است که بیان کردیم به اینکه یکی از محشین لفظ «قبول» را در تقدیر گرفته و به قرینه بحث مراد از شیء را ماده گرفته و یکی از محشین در تقدیر نگرفته و مراد از شیء را فاعل گرفته و هر دو محشی درست عمل کردند چون عبارت با هر دو می سازد ولی چون بحث در قبول قسمت است به نظر می رسد که اگر مراد از «شیء آخر»، ماده باشد و لفظ قبول در تقدیر گرفته شود خوب است ولی یک مزاحم وجود دارد و آن لفظ «عن» است که «عن»، صدور را می رساند و صدور مناسب با فاعل است و ماده، قابل است نه فاعل. مگر اینکه تسامح شود و گفته شود که مراد، صدور قبول از فاعل است «نه صدور قسمت» کانه قبول را صادر می کند.
«و الثانی یقبله المقدار لذاته»
این عبارت عطف بر عبارت «و الاول لا یقبله المقدار لذاته البته» در صفحه 220 سطر 15 است.
در ابتدا که وارد جواب از «ان قال قائل» شد قسمت را دوگونه معنا کرد:
1 ـ افتراق و انقطاع که عبارت از انقسام فکی بود.
2 ـ شیء دارای اجزاء وهمی باشد که عبارت از قسمت وهمی بود. مراد از «الاول» قسمت فکی بود و مراد از «الثانی» قسمت وهمی است.
مقدار، قسمت فکی را قبول نمی کند چون با قبولش، مقدار باطل می شود و هیچ وقت قابل نمی تواند با قبول مقبول باطل شود پس قسمت فکی را مقدار «یعنی کمیت و صورت» قبول نمی کند ماده قبول می کند. اما قسمت وهمی را مقدار، لذاته قبول می کند یعنی خودش، قبول می کند و احتیاج به ماده ندارد.
توجه کنید که در قسمت وهمی، قسمت به صورت موهوم است و قسمت حقیقی همان قسمت فکی است. انقسام فکی وصف ماده است. توجه داشته باشید که انقسام هم تابی نهایت می رود پس اگر انقسام، وصف ماده است انقسام بی نهایت «یعنی عدم تناهی» هم وصف ماده است نه صورت.
«فقد علم نحو وجود ما لا یتناهی»
این عبارت، خلاصه بحث است که دوباره به قبل از «ان قال قائل» برگشت. یعنی عبارت «ان قال قائل» با جواب آن را به صورت یک جمله معترضه حساب کنید یعنی در قبل از ان قال قائل بحث در این بود که ما لا یتناهی وجود دارد یا ندارد؟ اگر وجود دارد به چه نحوه وجوددارد. بعداً وقتی نحوه وجودش بیان شد گفته شد که وصف ماده است نه صورت و نحوه وجودش به این صورت بود که اگر وصف افراد باشد اولا، و افراد هم بالقوه موجود باشند ثانیا، در این صورت غیر متناهی در خارج وجود دارد.
یعنی غیر متناهی در خارج موجود است اما غیر متناهی که وصف افراد است نه وصف مجموعی و همچنین افرادش هم بالفعل موجود نیستند بلکه بالقوه موجودند و به تدریج خواهند آمد مثل انسانِ غیر متناهی که در خارج موجود است یعنی بی نهایت، فرد دارد که این بی نهایت فرد آن، الان موجود نیست و به تدریج موجود می شود. انسانِ بی نهایت به این نحوه در خارج وجود دارد اما بی نهایت به غیر از این معنا باطل است.
ترجمه: وجود ما لایتناهی را در خارج قبول کردیم، نحو وجودش را هم قبول کردیم که به چه صورت است. «به این صورت که وصف برای افراد است اما نه برای صُوَر افراد بلکه برای ماده آن است یعنی ماده انسانیت طوری است که می تواند بی نهایت صورت انسانی را به تدریج قبول کند. نه اینکه صورت های بی نهایت جمع هستند ونه صورتها بی نهایتند.
پس کل افرادی نامتناهی است نه کل مجموعی، آن هم افراد بالقوه، و این افراد که نامتناهی اند نه اینکه صور آنها نامتناهی اند بلکه ماده قابلیت پذیرش صور نامتناهی را دارد. پس روشن شد که وجود تا متناهی به معنای وجود ماده ای که می تواند بی نهایت صورت را به تدریج بپذیرد.
«فالعدد یعرض له ذلک فی التضعیف»
مصنف می فرماید عدد می تواند نامتناهی باشد مقدار هم می تواند نامتناهی باشد.
حرکت و زمان هم می توانند نامتناهی باشند. 4 تا نامتناهی درست می کند که عبارت از عدد و مقدار و زمان و حرکت است.


[1] الشفا، ابن سینا، ج4، ص221،س.3، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo