< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/04/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیا جسمی داریم که بتوانیم بی نهایت مرتبه به آن اضافه کنیم و بگوییم هنوز امکان اضافه کردن هست یا چنین جسمی نداریم؟/ دلیل بر بطلان وجود نامتناهی در خارج/ فصل 8/مقاله سوم/ فن اول.
«فقد وضح مما قلنا انه لا وجود لجسم غیر متناه»[1]
مصنف فرماید 4 مطلب از گذشته روشن شد یک مطلب هم الان می خواهیم بحث کنیم و آن را روشن کنیم. آن 4 مطلبی که روشن شد عبارتند از
مطلب اول: جسمِ غیر متناهی نداریم.
مطلب دوم: جسمِ نامتناهی که حرکت بالطبع کند نداریم.
مطلب سوم: جسمی که نامتناهی باشد و مبدأ اشیاء باشد نداریم
مطلب چهارم: عددی که ترتیب طبعی داشته باشد و غیر متناهی بالفعل باشد نداریم حال باید تامل کنیم و ببینیم جسمی که به نحو دیگری نامتناهی باشد که آن نحوه را توضیح می دهیم آیا داریم یا نداریم؟
وارد ذکر قول بعضی از متقدمین می شود که جسم نامتناهی را قائل اند ولی نه به انحائی که قبلا گفتیم بلکه به نحو جدیدی است مصنف اسم آن را «نامتناهی در نمو» گذاشته است یعنی جسمی که می توانیم به آن، جسمی اضافه کنیم و هر چقدر اضافه کردیم دوباره جای اضافه کردن هست. همین وضع را شما در عدد هم دیدید که اینگونه گفتیم عدد، نامتناهی است نه به این معنا که هرچند به آن اضافه کنیم باز هم اجاره داریم که اضافه کنیم و اضافه کردن، هیچ وقت متوقف نمی شود و تمام نمی گردد در عدد به این صورت بود حال می خواهیم ببینیم آیا چنین جسمی داریم که بتوانیم بی نهایت مرتبه به آن اضافه کنیم و بگوئیم هنوز امکان اضافه کردن هست یا چنین جسمی نداریم. این جسم، مشکل گذشته را ندارد چون آن جسم را نامتناهی بالفعل فرض نمی کنیم بلکه می گوییم هر چقدر به آن اضافه کنید باز هم قابل اضافه کردن هست. حال ممکن است مقدارش بزرگ شود یا مقدارش کوچک بماند در هر صورت هیچ وقت نامتناهیِ بالفعل نمی شود تا بگویید اشکال دارد بلکه به این معنا نامتناهی می شود که به آن اضافه می کنیم و متوقف نمی شویم و نمی گوییم این آخرین است همانطور که در عدد انجام می دهیم. مصنف به این صورت وارد توضیح این مدعا می شود و می گوید چگونه می بینیم که یک جسم را می توانیم قسمت کنیم؟ هر چقدر قسمت کردیم دوباره می گوییم می توانیم قسمت کنیم. و هیچ وقت هم نمی گوییم اجسامی که در آینده بدست می آیند الان بالفعل هستند بلکه می گوییم الان بالقوه هستند و کمکم آن را بالفعل می کنیم و هیچ وقت دست از قسمت کردن بر نمی داریم به طوری که جسم را به سمت ریز شدن می بریم به خاطر انقسام، و انقسام جسم را متوقف نمی کنیم همانطور از آن طرف جسم را به سمت بزرگتر شده ببرید و بزرگتر شدن را متوقف نکنید. نامتناهی به این صورت باشد که نامتناهی بالفعل نخواهد بود بلکه نامتناهی به معنای دیگری است که «توضیح داده شد» آیا جایز است یا جایز نیست؟
پس همانطور که اجزاء انقسام، بالفعل نیست ولی بعد از انقسام، بالفعل می شود. این اجزاءِ نامتناهی هم که می خواهد اضافه شوند بالفعل نیستند بعد از اینکه اضافه می شود هر مقدار که اضافه شد بالفعل می شود باز نسبت به ما بعد بالقوه است همانطور که در انقسام نسبت به ما بعد بالقوه است.
سوال این است که آیا نامتناهی به این معنای خاص می توانیم داشته باشیم یا نه؟
مصنف می فرماید این نامتناهی اگر بخواهد امکان داشته باشد به دو نحوه انجام می شود یک نحوه را که انجام می دهیم، به محذور برخورد نمی کنیم اما نحوه دیگر را که انجام می دهیم به محذور می دهیم به محذور بر خورد می کنیم.
توضیح عبارت
«فقد وضح مما قلنا»
از آنچه گفتیم 4 مطلب واضح شد.
«انه لا وجود لجسم غیر متناه»
جسمی که بالفعل غیر متناهی باشد وجود ندارد.
«و لجسم متحرک بالطبع غیر متناه»
این عبارت مطلب دوم را می گوید.
و روشن شد اگر جسمی غیر متناهی داشته باشیم حرکت بالطبع نمی کند دوصفت با هم جمع نمی شوند که یکی متحرک بالطبع و یکی غیر متناه است.
نکته: سوال: آیا می توان گفت اگر گفتیم که جسم نامتناهی نداریم معنا ندارد بگوییم که جسم نامتناهی حرکت بالطبع ندارد.
جواب دو بحث است ما یکبار موضوع را منتفی می کنیم یکبار محمول را منتفی می کنیم یکبار می گوییم حرکت بالطبع برای موجودِ متناهی است یکبار می گوییم جسم ها همه آنها متناهی اند و نامتناهی نداریم. مطلب دیگر اینکه جسم هایی که حرکت می کنند خود حرکت اقتضا می کند که جسم متناهی باشد پس ما جسم نامتناهی که بتواند حرکت کند نداریم. حال اگر از محاذیر گذاشته بگذریم و قبول کنیم که جسم نامتناهی داریم آیا می توانیم حرکت را برایش جایز بدانیم؟ می گوییم خیر این یک حکم دیگری است.
پس یکبار دلیل می آورید و می گویید جسم نامتناهی نداریم سپس می گویید بر فرض جسم نامتناهی داریم ولی جسم نامتناهی که داریم حرکت نمی کند پس در اینجا دو حکم است که حکم دوم تقدیری ولی حکم اول تنجیزی است.
«و لجسم اسطقسی موثر متاثر غیر متناه»
این عبارت مطلب سوم را می گوید.
در جلسه گذشته گفتیم بعضی معتقد شدند که ما ماهیتی که عبارت از نامتناهی است در خارج داریم و این نامتناهی را مبدأ اشیاء گرفتند با مبدأ گرفتن این نامتناهیِ خیلی از مشکلات ممکن است حل شود مثلا دیده می شود که بی نهایت اشخاص برای انسان و حیوان و جماد و نبات می آید از ازل شروع کرده و تا ابد هم خواهد رفت. این همه مواد از کجا می آید که این ابدان و تنه ها و اجسام جمادات را می سازد. یک مبدء نامتناهی درست می کنیم که هر چه از آن برداشته شود تمام نشود. خداوند ـ تبارک از آن مبدأ نامتناهی بر می دارد و این همه اجسام بی نهایت را می سازد. و لازم نیست از خاکِ بدنِ ما بدنِ دیگر هم آفریده شود. البته چون خاک و آب و هوا و آتش محدود نه قهرا تکرار در آنها لازم می آید یعنی بخشی از بدن این به بدن دیگر داده می شود اما آن نامتناهی که غیر از این 4 تا است احتیاج به تکرار ندارد هرچه از آن بردارند کم نمی شود. این مطلبی بود که آن گوینده می گفت.
ما گفتیم خود همین نامتناهی یک ماهیتی است نه اینکه جسمی نامتناهی است نه اینکه آب باشد که نامتناهی است و نه خاکی باشد که نامتناهی است. پس آبِ نامتناهی نیست بلکه نفسِ نامتناهی و خود نامتناهی است. حال مصنف تعبیر به «جسم» می کند. چرا تعبیر به «جسم» می کند با اینکه خود مصنف در جلسه قبل گفت خودِ نامتناهی است و یک چیزِ نامتناهی نیست این کلام با حرف جلسه قبل نمی سازد.
جواب این است که آن نامتناهی هر ماهیتی هست کاری به آن نداریم. آیا مجرد است یا مادی است؟ «موجودات خارج از این دو حال نیستند» مسلما مجرد نیست چون مجرد مورد بحث ما نیست. این می خواهد به عنوان مبدئی از مبادی مرکبات عنصری قرار داده شود و نمی تواند مجرد باشد به جای یکی از عناصر است و عناصر را 5 تا می کند. پس نمی توان گفت شیئی مجرد است بلکه باید گفت شیئی مادی است و اگر مادی است جسم می شود ولی جسمی است که آن جسم همان نامتناهی است پس تعبیر به «جسم» در اینجا صحیح است.
سپس تعبیر به موثر و متاثر می کند و هر دو را با هم می آورد. ماده ی اشیاء متاثر است عناصر ماده ی دوم اشیاء هستند هم موثرند و هم متاثرند پس ماده اُولی که هیولی است فقط متاثر است و موثر نیست اما وقتی عنصر می شود هم موثر می شود هم متاثر می شود. متاثر می شود چون بالاخره با اجتماعش یک مرکبی ساخته می شود یعنی صورتی می آید و در این مجموعه ی عناصر تاثیر می گذارد و این مجموعه عناصر را کنار هم جمع می کند و یک جسم مرکب ساخته می شود پس این عناصر، متاثر از صورت جدید می شوند ولی چون هر جسمی صورت نوعیه دارد و به صورت نوعیه اش اثر می گذارد یا بگویید کیفتی دارد که با آن کیفیت اش اثر می گذارد. «مشاء می گوید صورت نوعیه دارد اما اشراق و مرحوم خواجه می گویند کیفیت دارد. ممکن است شما جمع بین هر دو قول کنید و بگویید هر دو را دارد هم صورت نوعیه و هم کیفیت دارد مثلا مثل آب که کیفیتش برودت است و آتش کیفیتش حرارت است و صورت نوعیه هم دارند و به خاطر داشتن کیفیت، اثر می گذارد سپس موثر هم هست بله اگر هیولای اُولی بود فقط متاثر بود اما این، بمنزله عنصر و جسم اسطقسی است پس مانند باقی عناصر هم متاثر است هم موثر است جلسه قبل به همین صورت معنا کردیم و گفتیم در یکدیگر فعل و انفعال می کنند تا ترکیب شوند. عناصر ر ا وقتی خداوند ـ تبارک ممزوج می کند در یکدیگر فعل و انفعال می کنند و یک مرکبی را تشکیل می دهند پس هم موثرند و هم متاثرند.
نکته: صورت نوعیه و کیفیت موثر است ولی جسم نیست بحث ما در جسم است
«و کذلک الاعداد لها ترتیب فی الطبع غیر متناهیه بالفعل»
«کذلک»: یعنی «لا وجود».
در نسخه های خطی آمده «و کذلک لا اعداد لها» که نسخه خوبی است.
ترجمه: وجودی نیست برای اعدادی که این صفت دارند که برای آنها ترتیب طبعی است و غیر متناهی بالفعل باشند.
«فبقی ان نتامل بنحو آخر من وجود ما لا یتناهی فی الاجسام»
در بعضی نسخه خطی آمده «نحوا آخر» که بهتر معنا می شود چون «بنحو آخر» اینگونه به ذهن می اندازد که به نحو دیگری می خواهد تامل کند در حالی که نمی خواهد بیان کند که تامل کردن به چند نحوه است بلکه می خواهد بگوید وجودِ ما لایتناهی، نحوه ی دیگری دارد که آن را می خواهیم تامل کنیم.
ترجمه باقی می ماند که تامل کنیم نحو دیگری از وجود مالایتناهی در اجسام را «چون بحث ما در وجود لایتناهی به طور مطلق نیست زیرا گفتیم که مجردات را در این مبحث مطرح نمی کنیم فقط اجسام مطرح می شوند الان در اینجا می خواهیم ببینیم آیا ما لایتناهی فی الاجسام داریم که به معنای دیگر و به نحو دیگر باشد یا نداریم؟
«انه هل هو مما یصح ام لا»
تامل کنیم که آیا چنین نامتناهی در اجسام صحیح است یا صحیح نیست
«و ذلک حال نموها»
و آن نحوی که می خواهیم بحث کنیم حال نموّ اجسام است یعنی درباره ی نمو اجسام می خواهیم بحث کنیم که آیا این نمو می تواند تا بی نهایت برود همانطور که انقسام می تواند تا بی نهایت برود «معنای انقسام تا بی نهایت رفتن این است که هرچه قسمت کنی باز هم اجازه قسمت کردن دارید. معنای نمو تا بی نهایت این است که هرچه اضافه کنی باز هم حق اضافه کردن به این جسم را داری».
«فنقول قد ظن بعض المتقدمین انه کما ان للجسم ان یُمعِن ذاهبا فی الانقسام من غیر ان یقتضی حدا فی الصغر لا اصغر منه»
همانطور که ممکن است برای جسم که فرو رود در انقسام در حالی که به سمت انقسام می رود «کلمه ـ ذاهبا ـ نشان می دهد که انقسام، بالفعل نیست این جسم به سمت انقسام می رود» بدون اینکه اقتضا کند حدی را در کوچک شدن که بتوانیم بگوییم اصغر از این حد نداریم «یعنی نمی توانیم برسیم به حد صغیری که بتوانیم بگوییم اصغر از این حد نداریم بلکه هر چقدر هم آن را صغیر و اصغر کنیم باز باید بگوییم اصغر از این هم داریم»
«کذلک له ذلک فی جانب العظم»
«ذلک»: امعان و رفتن به سمت بی نهایت.
همچنین برای جسم، این امعان و رفتن به سمت بی نهایت در جانب عظم هست.
به عبارت توجه کنید که به نظر می رسد مصنف دوباره مطلب را تکرار می کند در حالی که تکرار نیست که توضیح آن را در ادامه می گوییم.
«فانه کما ان هذا الانقسام لیس یحصل بالفعل معا و لکن یحصل شیئا بعد شی فلا ینتهی الی حد لا اصغر منه کذلک فی العظم»
همانطور که این انقسام، بالفعل حاصل نمی شود «یعنی تمام اقسام این انقسامات بالفعل نیستند» بلکه به تدریج این انقسامها یکی در پِی دیگری انجام می شود. و در نتیجه این انقسامات تدریجی به جایی و به حدی منتهی نمی شود که اصغر از آن نداشته باشیم و بگوییم اینجا پایان انقسام است. همچنین در عظم هم هر چقدر اضافه کنیم به حدی نمی رسیم که بگوییم بزرگتر از این نداریم و اینجا پایان اضافه کردن است.
توجه کنید در خط قبل مصنف فقط انقسام و اضافه کردن را با هم سنجید و گفت همانطور که انقسام می تواند به سمت بی نهایت برود چه اشکال دارد که اضافه کردن هم به سمت بی نهایت برود. در خط بعدی که گفتیم تکرار نیست. بیان می کند که انقسامی که به سمت بی نهایت می رود افرادش و اقسامش بالفعل نیستند همچنین این اضافه کردن هایی که به سمت بالفعل می روند افرادش بالفعل نیستند یعنی اینچنین نیست که ما در انقسام، بی نهایت انقسام بالفعل داشته باشیم و در اضافه کردن بی نهایت اضافاتِ بالفعل داشته باشیم بلکه آن انقسام، بالقوه است و به سمت بی نهایت می رود هر انقسامی که حاصل شد همان، بالفعل است و ما بعدش همانطور که بالقوه بوده بالقوه می ماند در اضافه هم همینطور است که هر مقدار که اضافه کردید بالفعل می شود اضافات بعدی که امکانشان وجود دارد همه بالقوه هستند سپس مصنف دو مطلب می گوید:
1ـ اصل اینکه انقسام به سمت بی نهایت می رود پس اضافه کردن هم می تواند به سمت بی نهایت برود.
2ـ این انقسامی که به سمت بی نهایت می رود اقسامش بالفعل نیستند بلکه کم کم بالفعل می شود هانطور آن اضافه هم که به سمت بی نهایت می رود اضافاتش بالفعل نیستند بلکه بعد از اینکه اضافه کردیم بالفعل می شوند.
مصنف وقتی نمی تواند دو مطلب را در یک عبارت بگنجاند لذا آن را جدا می کند این قانون مصنف است و یکی از روشهای مصنف که خیلی به آن وفادار است همین است که وقتی نمی تواند دو مطلب را با یک عبارت بیاورد سعی می کند ابتدا عبارتی بیاورد و مطلب را بفهماند سپس عبارت بعدی را بیاورد و مطلب دوم را بفهماند. گاهی از اوقات می بینید مصنف یک صفحه بحث می کند و نمی تواند هم مطالب را در آن یک صفحه بیاورد لذا می گوید «نقول من راس» یعنی دوباره از سر می گوییم. ولی وقتی نگاه می کنی می بینی مطلب دیگری می گوید در حالی که همان مطالب است ولی شخصِ مطلبش فرق می کند و تکرار هم نیست. چیزی را که نتوانسته در صفحه ی قبل بگوید در این صفحه می گوید. گاهی از اوقات هم می توان دو مطلب را در یک عبارت آورد و لذا هر دو را در یک عبارت می آورد. اما اینجا دو مطلب بوده و عبارتها را جدا آورده است که عبارت اول ناظر به امکان تقسیم یا امکان اضافه تا بی نهایت است و عبارت دوم ناظر به این است که اقسامی که از انقسام حاصل می شود یا از اضافه کردن حاصل می شود به تدریج می آیند و بالفعل نیستند.
«قال: فانه و ان استحال وجود عظم للجسم غیر متناه بالفعل فلیس یستحیل السلوک الیه»
«قال»: ضمیر آن به «بعض المتقدمین» بر می گردد. ضمیر «فانه» ضمیر شان است. «غیرمتناه بالفعل» صفت «عظم» است.
بعض متقدمین در توضیح مبنایش اینچنین گفته که و لو محال است که ما جسمی داشته باشیم که این جسم، بزرگیش بالفعل نامتناهی باشد اما اشکال ندارد که جسمی داشته باشیم که به تدریج آن را بزرگتر کنیم «پس جسمی که بالفعل، نامتناهی باشد نداریم اما جسمی که بتوانیم آن را اضافه کنیم و تا بی نهایت هم برویم و باز هم بتوانیم آن را اضافه کنیم چه اشکالی دارد که بگوییم چنین جسمی داریم.»
ترجمه: ولو محال است که وجود داشته باشد اندازه بی نهایت برای جسم «اندازه ای که بی نهایت باشد» اما محال نیست که جسم به سمت بی نهایت برود «نه اینکه بی نهایت باشد»
«کما الحال فی تزاید الاعداد»
حال در اضافه کردن اعداد هم همینطور است که اعداد، بی نهایتِ بالفعل نیستند. ولی ما با هر اضافه کردنی آنها را به سمت بی نهایت می بریم نه اینکه بی نهایت می کنیم. همانطور که در اعداد داریم چه اشکال دارد که در اجسام هم اینچنین بگوییم.
«فلینظر فی هذا المذهب و لیتامل کیف یصح و کیف لا یصح فنقول انه یصح من وجه و لا یصح من وجه»
تا اینجا حرف بعض المتقدمین بود حال مصنف می فرماید باید در این مذهب نظر شود و تامل شود که چگونه صحیح است و چگونه صحیح نیست. چون دو توجیه دارد و یک توجیه صحیح است و توجیه دیگر غلط است لذا مصنف می فرماید به چه وجهی صحیح است و به چه وجهی باطل است
صفحه 218 سطر 10 قوله «و اما الوجه»
بیان وجه صحیح: جسمی که متناهی است را منقسم می کنیم مثلا فرض کنید 5 سانت است این جسم را قسمت می کنیم مثلا به دو نصف «می توان به صورت دیگر تقسیم کرد ولی به خاطر اینکه منظم تر بحث کنیم می گوییم آن را تقسیم به دو نصف می کنیم» الان این جسم 5 سانتی، مقسوم شد بعدا از آن اسم می بریم و تعبیر به مقسوم می کنیم و چون اولین قسمت است قید «اول» را هم می آوریم و می گوییم «المقسوم اولا» و آن نصف را که درباره تقسیم کنیم «المقسوم ثانیا» می نامیم آن نصف که دو و نیم بود را قسمت می کنیم و دو قسمت به وجود می آید که هر کدام به اندازه یک و بیست و پنج صدم هستند. این قسمت جدیدی که به وجود آمده به نصف اولی ضمیمه می کنیم یعنی دو و نیم سانتی را با یک و بیست و پنج صدم ضمیمه می کنیم و می شود سه و هفتاد و پنج صدم. یک و بیست و پنج صدم دیگر را دوباره تقسیم می کنیم می شود شصت و دو و نیم صدم و یک قسم آن را به سه و هفتاد پنج صدم اضافه می کنیم می شود چهار و چهل و یک و نیم صدم همینطور تقمسیم می کنیم و جلو می رویم. یعنی یکی از آن دو را تقسیم می کنیم و به دیگری اضافه می کنیم. آن یکی بی نهایت تقسیم می شود و به این یکی بی نهایت اضافه می شود.
چون این گوینده اضافه کردن را به انقسام تشبیه کرد ما در مثال خودمان هم انقسام را درست می کنیم همه اضافه کردن را درست می کنیم. از یک طرف قسمت می کنیم از یک طرف اقسامِ بدست آمده را به آن چیزی که ثابت نگه داشته بودیم اضافه می کنیم. در اینجا بی نهایت تقسیم کنید و بی نهایت اضافه کنید. در هر تقسیمی، آن چیزی را که اضافه می کنید کمتر از آن است که اصل قرار دادید یعنی اضافه می کنید و با اضافه کردن، آن ثابت، بزرگ می شود و نمو می کند و نمو تا آخر وجود دارد اما سوال این است که چه مقدار نمو می کند؟ به مقدار زیاد بزرگ نمی شود. اگر تا بی نهایت هم ادامه دهید این بخش، دو و نیم که این همه به آن اضافه کردید به مقسوم اول که 5 است نمی رسد تا چه رسد به اینکه بی نهایت باشد.
مصنف می گوید این صورت جایز است و اشکالی ندارد.
توضیح عبارت
«اما الوجه الذی یصح منه هذ المذهب»
امری که از آن امر این مذهب درست می وشد یعنی با توجه به آن امر این مذهب درست می شود و می توانیم وجه صحیحی برای توجیه این مذهب قرار بدهیم.
«فذلک لان لک فی التوهم ان تقسم جسما متناهیا قسمه لا تقف»
«فذلک»: وجه صحیح این است.
ترجمه: وجه صحیح این است که برای تو این حق است که در توهّمت «چون ما نمی توانیم این جسم را در خارج تقسیم کنیم تا به سمت بی نهایت برویم و بعدا اضافه کنیم و اضافه کردن هم به سمت بی نهایت برود لذا مصنف سعی می کند این عمل را در توهم انجام دهد حال اگر کسی قدرت فوق العاده داشت و توانست در خارج انجام دهد اشکالی ندارد که در خارج انجام دهد ولی برای ما انسانها این امکان وجود ندارد. باید در توهم انجام دهیم لذا مصنف در توهم انجام می دهد» جسمِ متناهی را قسمت کنی قسمتی که توقف نمی کند یعنی می توانی انقسام را به سمت بی نهایت ببری.
«و لک فی التوهم ان لاتزال تاخُذَ جزءا من المقسوم و تضیفه الی جزء آخر او جسم آخر»
در نسخه خطی آمده «لاتقف ذلک فی التوهم» که غلط است. نسخه کتاب ما صحیح است.
هانطور که در توهم حق داشتی این جسم را تا بی نهایت قسمت کنی «و به عبارت دقیق تر، قسمت آن را تا بی نهایت ببری» همچنین در توهم حق داری که اضافه کردن را هم به سمت بی نهایت ببری.
ترجمه: برای تو است در توهم دائما که از آن مقسومی که ما فرض کردیم 5 مسافت است جزئی بگیری و آن جزء را به جزء دیگر «که گفتیم دو و نیم سانت است» اضافه کنی یا به جزء دیگر اضافه نکنی بلکه جسمِ مستقل بیاوری و به آن جسمِ مستقل اضافه کنی، فرق نمی کند.
بعضی از محثشن در «جسم آخر» حاشیه زدند و گفتند باید با «جزء آخر» مساوی باشد یعنی جزئی که در مثال ما دو ونیم سانت است به این جزء اضافه کنی یا یک جزءِ دو ونیم سانتی از جای دیگر بیاوری ولی آن هم دو و نیم سانت باشد یعنی آن جسم ثابتی که می خواهی به آن اضافه کنی فرقی نمی کند که جزئی از همان مقسومِ اولا باشد یا یک جسم دو و نیم سانتی دیگر باشد
«فیصیر اکبر مما کان»
ضمیر «یصیر» به «جزء آخر» یا «جسم آخر» بر می گردد که به آن، قسم حاصل شده را اضافه می کنی در اینصورت بزرگتر از قبل خودش می شود به همین جهت است که در ابتدا که وارد بحث شدیم گفتیم «و ذلک حال نموها» یعنی درباره نمو اجسام می خواهیم بحث کنیم.
«ثم تاخذ جزء آخر من الباقی اصغر من الباقی»
ابتدا یک 5 سانتی داشتیم که به دو تا دو و نیم تقسیم کردیم الان هیچ اضافه ای انجام نشده است دوباره یکی از این دو و نیم ها را تقسیم می کنیم و یک و بیست و پنج صدم را به یکی از آن دو و نیم ها که تقسیم نکردیم اضافه می کنیم آنچه که باقی می ماند یک و بیست و پنج صدم است. حال می گوید از این باقی که یک و بیست و پنج صدم است. دوباره جزئی بردار که این جزء باید کمتر از یک بیست و پنج صدم باشد حتما لازم نیست نصف باشد بلکه آنچه لازم است این می باشد که از باقیمانده کمتر باشد یعنی در مثال ما کمتر از یک و بیست و پنج صدم باشد لذا تعبیر به «ثم تاخذ...» می کند یعنی اخذ کند جزء دیگر از باقی که این جزء دیگر باید از باقی اصغر باشد.
مراد از «باقیِ» اول، یک و بیست و پنج صدم است.
«و تضیفه الی زیادهٍ اُولی»
به آن زیاده ی اُولی اضافه کن. مراد از زیاده ی اولی در مثال ما دو و نیم بود که از ابتدا ثابت نگه داشتیم و گفتیم هرچه از تقسیم ما بدست می آید به این اضافه می کنیم.
«فلایزال یزداد ذلک زیادهً کل تال منها یکون اصغر من الاول»
«کل تال» صفت «زیاده» است.
دائما آن زیاده اُولی که همان دو و نیم سانتی است که ما آن را باقی نگه داشتیم اضافه بر آن می شود و نمو پیدا می کند اما زیاده ای که این صفت دارد که هر تالیِ از این زیاده اصغر از اول است «معلوم است که وقتی تقسیم کنیم حاصلِ قسمت، کوچکتر می شود و به مقدارِ حاصلِ قسمت می خواهد اضافه کنید. پس کوچکتر را دارید اضافه می کنید و لو آن جسمِ ثابت نگه داشته شده با اضافه کردن هر یک از این کوچک ها و کوچکترها نمو می کند و بزرگ می شود اما این اضافاتی که می کنیم رو به سمت کوچکی می رود ولی خود مضافٌ الیه نمو می کند»
«کل تال منها یکون اصغر من الاول» زیاده ای که هر دومی از این زیاده اصغر از اولی است. در بعضی نسخ «کل ثان» آمده که به معنای این است که هر دومی از از این زیاده اصغر از اولی است. از نظر معنا فرق با آن نسخه ندارد و هر دو صحیح است.
«و لا یبلغ الجسم المزید علیه تلک الزیادات او یساوی جمله الزیادات التی یحصل منه جمیع الجسم المقسوم»
نسخه صحیح «ان یساوی» است.
«المقسوم» به معنای «القسوم اولا» است.
«تلک الزیادات» نائب فاعل برای «المزید علیه» است.
«ان یساوی» مفعول «لایبلغ» است.
«جمله الزیادات» فاعل «یساوی» است.
«جمیع الجسم المقسوم» مفعول «یساوی» است.
ترجمه: جسمی که این زیادات بر او اضافه شدند نمی رسد به این حد که مساوی شود مجموعه زیاداتی که از آن جسم حاصل می شود با جمیع جسمی که اولا قسمت شد «همه این زیادات را اگر بیاوری نمی رسد به این حد که با تمام جسم مقسومِ اولا مساوی شود یعنی هرچقدر اضافه کن به 5 سانت نمی رسد»
«و هذا الضرب من الزیاده لا یبلغ بالجسم کل عظم اتفق»
«باء» در «بالجسم» باء تعدیه است.
مصنف می فرماید این زیادات جسم را به هر بزرگی که امکان داشته باشد این جسم را به یک حد خاصی که همان 5 سانت است نمی رساند تا چه رسد که آن را بزرگتر از 5 سانت کند و تا چه رسد به اینکه آن را نامتناهی کند.
ترجمه: این نوع زیاده «که رو به نقصان است یعنی آنچه که اضافه می کنیم کمتر از آن چیزی است که قبلا اضافه می کردیم» جسم را نمی رساند به هر عِظَمی که اتفاق بیفتد. «آن را از 5 سانت بزرگتر نمی کند»
«بل له حد لاینتهی الیه البته فضلا عن ان یزید علیه»
ضمیر «له» به «جسم »بر می گردد.
ترجمه: بلکه برای جسم حدی است «مراد از حد همان 5 سانت اولیه است» که این جسم به آن حد منتهی نمی شود تا چه رسد که اضافه بر آن حد شود و چه رسد به اینکه نامتناهی شود.
صفحه 218 سطر 15 قوله «و اما الضرب»
بیان وجه غلط: در وجه صحیح که توضیح دادیم گفتیم هر مرتبه که خواستیم اضافه کنیم کمتر از آن که قبلا اضافه کرده بودیم اضافه می کنیم اما در نوع دوم که وجه غلط است یا مساوی آن را اضافه می کنیم یا بیشتر از آن را اضافه می کنیم در اینصورت جسم، بزرگ می شود و اینطور نیست که به اندازه 5 سانت نرسد اگر یک جسمِ 5 سانت داشتیم و 5 سانت اضافه کردیم دوباره 5 سانت اضافه کردیم و بی نهایت 5 سانت اضافه کردیم یا در مرتبه اول به آن 5 سانت، 7 سانت اضافه کنیم که بیشتر از 5 سانت است و در مرتبه سوم 10 سانت اضافه کنیم باز هم بزرگتر می شود و به سمت بی نهایت می رود. آیا این حالت، امکان دارد؟ مصنف می فرماید چگونه می خواهی اضافه کنی؟ در اینجا دو صورت است:
صورت اول: از جای دیگری یک جسمی می آوریم و به این جسم اضافه می کنیم
صورت دوم: همین جسم را متخلخل می کنی که اگر متخلخل کنی چاق تر می شود.
حکم صورت اول: این باطل است چون شما می خواهی با این اضافه کردن هایی که تعدادشان بی نهایت است یک جسم نامتناهی درست کنید پس باید ماده ی ثانیه ی نامتناهی داشته باشید که بالفعل نامتناهی باشد تا از آن جدا کنید و به این جسم اول وصل کنید تا آن را نامتناهی کنید در این صورت معلوم می شود که ما یک جسم نامتناهی بالفعل در خارج داریم و ما در اوائل فصل این را رد کردیم نمی گوییم اضافه کردن اشکال دارد بلکه می گوییم داشتن یک جسم نامتناهی که از آن جدا کنید و به جسم دیگر اضافه کنید اشکال دارد.
سپس مصنف می گوید شما قیاس به انقسام کردید ما می گوییم در انقسام محذوری وجود ندارد. در انقسام چیزی از بیرون نمی آورید بلکه خود همین جسم 5 سانتی را بی نهایت قسمت می کنید پس قیاسِ انقسام به اضافه کردن، قیاس مع الفارق است چون در اضافه کردن نیاز به یک جسم بی نهایت داشتید تا از آن جدا کنید و به جسم اولی بچسبانید تا نامتناهی شود.
«و اما الضرب من الزیاده التی من شاتها ان تُنمِی الجسم حتی توافی کلَّ حد فی العظم او تزید علیه»
اما نوعی از زیاده که شانش این است که جسم را بیشتر کند تا جسم همراه شود با هر حدی در بزرگی «یعنی هر حدی در بزرگی که تصور شود جسم را به آن حد برسانیم دوباره بتوانیم جسم را از آن حد بگذرانیم» یا بر آن حد اضافه شود «یعنی بر این جسم اضافه کنیم اضافه ای را تا اینکه این جسمِ مضافٌ الیه بتواند به هر حدی برسد و در هیچ حدی هم توقف نکند و اضافه بر آن حد برود»
«فذلک متعذر»
این به هر دو قسمش «چه با اضافه کردن چه با تخلخل» باطل است.
«و لیس علی قیاس الصغر»
بر قیاس انقسام نیست چون در انقسام شی را کوچک می کنید و می گویید به سمت بی نهایت می رود اما در اینجا بزرگ می کنید که بزرگ کردن بر قیاس کوچک کردن نیست.
«فان القسمه لاتحتاج الی شیء خارج عن الجسم و النمو و التزید یکون اما بماده تنضم الی الاصل»
چرا قیاس مع الفارق است چون قسمت، احتیاج به شیءِ خارج از آن جسمی که دارد قسمت می شود ندارد. «احتیاجی به شیء خارج ندارد همان جسمی که دارد قسمت می شود تمام انقسامها را تامین می کند و لازم نیست چیزی از خارج برای انقسامش آورده شود» ولی نمو و تزید که مورد بحث ما است یا به ماده است یا به تخلل است.
«بماده تنضم الی الاصل»: مراد از اصل همان جسمی است که اسم آن را مضافٌ الیه گذاشتیم که به آن اضافه می کنیم. مراد از ماده، مضاف است یعنی مضاف را به مضافٌ الیه اضافه می کنیم. با ماده ای که در اختیار داریم این اضافه را انجام می دهیم.
ترجمه: این تزید و نمو که مضاف الیه را بزرگ می کند یا به ماده ای است که ضمیمه به اصل می شود و بی نهایت منضم می شود تا اصل را بی نهایت کند.
«و هذا یوجب ان یکون مواد للاجسام بلانهایه»
نسخه صحیح «مواد الاجسام» است.
این صورت باطل است زیرا که موجب می شود مواد اجسام، بلانهایت باشد و در نتیجه ما جسمی داشته باشیم که بالفعل نامتناهی است سپس از آن جسم، مضاف هایی را جدا کنیم و به مضاف الیه ضمیمه کنیم.
این فرض باطل است به خاطر اینکه لازم می آید ماده ی عالم بی نهایت باشد در حالی که از ابتدای این فصل تا اینجا ثابت کردیم ماده ی بی نهایت نداریم و جسم بی نهایت نداریم.
«و اما بتخلخل و انبساط لایقف»
حکم فرض تخلخل: در جایی که جسم با تخلخل و انبساط بزرگ شود یعنی از بیرون چیزی به آن ضمیمه نکنیم در این صورت، محذور قبل لازم نمی آید و گفته نمی شود که لازمه اش وجودِ جسم نامتناهی است. اشکال دیگری وارد است که در ادامه بیان می کنیم
اشکال اول: این کار در کجا انجام می شود آیا در خلا انجام می شود یا در مکان انجام می شود؟ این جسم که در اینجا است و ما آن را باد می کنیم فضای بیشتری می خواهد اگر در مکان قرار می دهید باید یک مکانِ بی نهایتی باشد که این بتواند آن مکان بی نهایت را پر کند یا یک خلاءِ بی نهایت باشد چون این جسم به سمت بی نهایت می رود و جلوی آن نباید بسته باشد و ما قبلا گفتیم مکانِ بی نهایت و خلإ نهایت نداریم.
اشکال دوم: در فرضی که در خلأ باشد اشکال دیگری داریم و آن این است که اصلا خلأ نداریم نه اینکه خلإ بی نهایت نداریم.
اشکال سوم: این جسم که متخلخل می شود به وسیله چه چیزی متخلخل می شود و فضا را چگونه پُر می کند؟ با حرکت به سمت جلو می رود و فضا را با حرکت، پُر می کند در حالی که حرکت، نمی تواند بی نهایت باشد چون این جسم که با حرکت کردن به سمت بزرگ شدن می رود باید بی نهایت حرکت کند در حالی که حرکت اگر به سمت جهتی باشد نمی تواند بی نهایت باشد بله حرکت دورانی می تواند بی نهایت باشد اما حرکت به سمت جهت که حرکت مستقیم است نمی تواند بی نهایت باشد حتی حرکت نموی که الان مورد بحث ما است حرکت مکانی نیست اما به سمت جهتی حرکت می کند.
«و هذا یستحیل لانه یحتاج کل متخلخل ان یتخلخل فی جزء خلاء او ملاء»
نسخه صحیح «فی حیز» است.
اضافه «حیز» به «خلا» و «ملا» اضافه بیانیه است یعنی تخلخل احتیاج به چیزی دارد که آن چیز یا خلا است یا ملا است
«و کل ذلک متناه کما قد علمت»
«کل ذلک» یعنی خلا و ملا.
اشکال اول این است که خلا و ملا همه متناهی اند چگونه می توانید تخلخلِ نامتناهی درست کنید و آن را در کجا قرار می دهید.
«و الخلاء خاصه لا وجود له»
اشکال دوم این است که از بین خلأ و ملأ، خلأ وجود ندارد.
«و لانه لایجوز ان یکون حرکه تقتضی جهه الا و لها حد»
«یکون» تامه است. ضمیر «لها» به «حرکت» بر می گردد.
اشکال سوم این است که ممکن نیست تحقق پیدا کند حرکتی که اقتضای جهت دارد «یعنی دورانی نیست» مگر برای آن حد باشد «هیچ حرکتی غیر دورانی نمی تواند وجود بگیرد مگر اینکه محدود باشد. اگر تخلخل، این شیء را به سمت بی نهایت می برد معنایش این است که حرکتِ بی نهایت بر این شی وارد می شود در حالی که گفتیم همه حرکتها حد دارند و محدودند و بی نهایت نیستند.


[1] الشفا، ابن سینا، ج4، ص218،س3، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo