< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/03/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بررسی مصنف نظریه کسانی که حرکت در نامتناهی را نفی می کنند بکلیته و جزئیته/ آیا جسم نامتناهی حرکت می کند یا نمی کند؟/ دلیل دوم بر بطلان وجود نامتناهی در خارج/ فصل 8/مقاله سوم/ فن اول.
«فانه لیس یجب اذا کان لشیء واحد مواضع»[1]
کلام بعض: بعضی گفته بودند اگر جسم نامتناهی داشته باشیم اجزاء این جسم واجب است که در هر موضعی ساکن شود و واجب است که هر موضعی را برای رسیدن به موضع دیگر ترک کند هم سکون آنها در هر موضعی واجب است هم حرکتشان از هر موضعی به موضع دیگر واجب است چون همه مواضع برای این اجزاء، مواضع طبیعی هستند و در مواضع طبیعی، شیء باید ساکن شود پس این اجزاء هم باید در مواضع طبیعی خودشان ساکن شوند از طرفی بقیه مواضع هم برای این اجزاء طبیعی اند پس باید این اجزاء از موضعی که هستند به مواضع دیگری که طبیعی هستند حرکت کنند چون همیشه باید به سمت موضع طبیعی حرکت کند. حال این جسم یا این جزء اگر چه در موضع طبیعی خودش قرار دارد ولی موضع طبیعی دیگر هم وجود دارد و این جسم باید به سمت موضع طبیعی دیگر هم حرکتی کند چون این موضعی که در آن قرار دارد موضع طبیعی اش است باید در این موضع ساکن بماند و چون مواضع دیگر هم طبیعی هستند و این شیء باید به سمت مواضع طبیعی منتقل شود پس باید به سمت بقیه مواضع هم حرکت کند.
البته این نکته را در جلسه قبل مطرح نکردیم که در بعضی نسخه ها به جای «یجب ان تسکن» آمده «یجب ان لا تسکن». یعنی واجب است که این جزء در محلی ساکن نشود بلکه دائما در حال حرکت به سمت موضع طبیعی باشد یعنی مفاد این قول این می شود که باید حرکتی کند و هیچ گاه ساکن نشود.
به نظر می رسد این نسخه بهتر است چون می گوید همه جا موضع طبیعی آن جسم است و این جزء باید به سمت موضع طبیعی حرکت کند پس در هیچ جا نمی تواند ساکن شود چون در هر جا که بخواهد ساکن شود موضع طبیعی در جای دیگر است و ناچار است از آنجا به موضع طبیعی حرکت کند و دوباره از آنجا به موضع طبیعی دیگر حرکت کند و همیشه در حال حرکت باشد.
اما در اکثر نسخ «تسکن» آمده که آن هم صحیح است زیرا معنای عبارت طبق نسخه «تسکن» این می شود: این شی که الان در اینجا قرار دارد موضع طبیعی اش است و باید ساکن شود و چون موضع طبیعی دیگر دارد می تواند از آنجا خارج شود و وارد در موضع طبیعی دیگر شود.
بررسی این نظریه توسط مصنف: این نظریه باطل است.
توضیح در ضمن مثال: قسمتی از هوا را فرض کنید به زیر آب می بریم و در موضع غیر طبیعی خودش قرار می دهیم سپس آن را رها می کنیم تا بیرون بیاید و وقتی وارد هوا شد می ایستد. این بخش از هوا اگر در جای دیگری از کره هوا قرار داده شود باز هم می ایستد پس همه جای کره ی هوا موضع طبیعی برای این بخش از هوا می شود هر جایی از کره ی هوا که قرار بدهید صحیح است. فقط در صورتی که بیرون از موضع طبیعی باشد به سمت موضع طبیعی حرکت می کند و الا اگر داخل در موضع طبیعی باشد به سمت موضع طبیعی دیگر حرکت نمی کند. دلیلش همین بخشی از هوا است که به یک بخش خاصی از کره ی هوا می رود «اگر باد بیاید و آن بخش از هوا را به جای دیگر از کره ی هوا ببرد مورد بحث نیست چون این به وسیله قاسر است نه طبیعی»
کلام مصنف به طور کلی: اینچنین است که اگر شیئی، مواضع طبیعی متعدد داشت نباید گفته شود که هم واجب است در یک موضع طبیعی ساکن شود و هم واجب است که به مواضع طبیعی دیگر حرکت کند بلکه این در همان جای طبیعی ساکن می شود و حرکت به سمت جاهای دیگر نمی کند.
بعداً مصنف اشاره به مطلب دیگری می کند و آن این است که اگر ما حرف این گروه را قبول کنیم هیچ سکونِ بالطبع و حرکت بالطبع نخواهیم داشت.
توضیح عبارت
«فانه لیس یجب اذا کان لشی واحد مواضع کل واحد منها له بالطبع ان یلزمه ان یسکن عن کل واحد منها و ان یتحرک فی کل واحد منها»
فاعل «لیس یجب»، «ان یلزمه» است. نسخه صحیح «ان یسکن فی کل واحد منها و ان یتحرک عن کل واحد منها» است. یعنی باید جای «فی» و «عن» عوض شود.
مصنف فرمود من کلام این گوینده را نمی فهمم و نمی توانم آن را ثابت و محقّق کنم.
ترجمه: اگر برای شیء واحدی چند موضع بود که هر یک از این مواضع برای آن شی بالطبع بود «یعنی اگر شیئی دارای مواضع طبیعی متعدد بود» واجب نیست که لازم باشد آن شیء را «که دارای مواضع متعدد است» ساکن شود در هر یک از آن مواضع و واجب نیست که حرکت کند از هر یک از آن مواضع به سمت مواضع دیگر.
«فان امثال هذه المواضع ایها اتفق للجسم الحصول فیه من بین جمله الموضع الکلی له وَقَفَ بطبیعه و لم یهرب»
«وقف بطبعه» خبر «ان» است «یهرب» عطف بر «وقف» است.
امثال آن مواضع «که همه، مواضع طبیعی اند» هر کدامش باشد که برای جسم، حصول در هر کدام از آن مواضع اتفاق بیفتد آن جسم در آن موضعی که برایش حاصل شده به طبع خودش توقف می کند.
«کمال جزء من اجزاء الهواء فی جمله خیر الهواء و جزء من اجزاء الارض فی جمله حیز الارض»
نسخه صحیح «کحال جزء» است.
مثل حالتی که جزئی از اجزاء هوا دارد در بین مجموعه کره ی هوا و مانند حالتی جزئی از اجزا ارض دارد در بین مجموعه کره ی ارض.
«و لولا هذا لما کان سکون و لا حرکه بالطبع»
«کان» تامه است و «بالطبع»، هم مربوط به «سکون» است هم مربوط به «حرکه» است.
«لولا هذا»: اگر اینگونه نباشد که شیء وقتی به موضع طبیعی اش رسید ساکن نباشد بلکه هنوز حرکتش را ادامه دهد به بهانه اینکه موضع های طبیعی دیگر موجود است.
ترجمه: اگر این وضع نباشد سکون بالطبعی اتفاق نمی افتد، حرکت بالطبعی هم اتفاق نمی افتد.
اینکه سکون بالطبع اتفاق نمی افتد روشن است چون در هر موضعی که بخواهد واقع شود و به آن موضع قناعت نکند به بهانه اینکه مواضع دیگر هم برای مواضع طبیعی هستند قهراً نمی تواند ساکن بالطبع شود مگر اینکه قاسری او را ساکن کند. «چون این موضع طبیعی است ولی جای دیگر هم موضع طبیعی او است لذا به سمت آن حرکت می کند دوباره جای سومی هم موضع طبیعی او است لذا به سمت آن حرکت می کند و هکذا دائما حرکت می کند و سکون بالطبعی اتفاق نمی افتد.
اینکه حرکت بالطبع حاصل نمی شود به خاطر این است که حرکت اگر بخواهد بالطبع باشد باید طبیعت آن را اقتضا کند و طبیعت، وقتی آن را اقتضا می کند که مقتضایش را نداشته باشد یعنی خارج از محل طبیعی باشد در این صورت اقتضا می کند حرکت به سمت محل طبیعی خودش کند اما در اینجا در محل طبیعی خودش هست و لو بقیه محل ها هم برایش طبیعی باشند ولی چون در محل طبیعی قرار گرفته اقتضای طبیعی ندارد چون در بیرون از مکان طبیعی نیست تا طبیعتش درخواستِ مکان طبیعی را بکند پس حرکت بالطبعی اتفاق نمی افتد.
شما می گویید «هیچ جا حرکتِ بالطبع اتفاق نمی افتد» چون تعبیر به «و لا حرکه بالطبع» است. اگر «لا حرکه» به نصب خوانده شود نفی جنس می شود اگر هم نفی جنس نباشد معنایش این است که لا اقل فردی از حرکت بالطبع حاصل نمی شود. مصنف می فرماید چون شما در هر مکانی که جسمی را وارد کنید می بینید تمام جسم آن مکان طبیعی را پر نکرده است بلکه دائماً مقداری اضافه آمده که این سنگ آن مقدار را پر نکرده است. به تعبیر مصنف «از آن مشتغلِ اجزاء یعنی» از زمینی که این اجزاء زمین یعنی سنگ آن را پُر و اشغال کرده مقداری اضافه می آید که آن مقدارِ اضافه محل طبیعی برای این سنگ است در اینصورت در همه جا محل طبیعی متعدد پیدا می کند و شما گفتید اگر محل طبیعی متعدد داشته باشد نه سکون واجب است نه حرکت واجب است. ما گفتیم چون در موضع طبیعی خودش است حرکت نمی کند در اینصورت لازمه اش این است که هیچ موجودی چون در موضع طبیعی خودش قرار گرفته حرکت نکند و لو اینکه محل طبیعی دیگر هم داشته باشد. چون محل طبیعی خودش را گرفته در این صورت لازم می آید هیچ چیزی حرکت نکند چون هر چیزی را که نگاه کنید بالاخره می بینید که مکانی را پُر کرده و مثل آن مکان را هم می تواند پُر کند مثلا این کاسه آب را پُر کرده اگر مثل آن کاسه آب را هم بیاورید پُر می کند. بله کاسه آب هایی که در بالای سر بگذارید آب نمی تواند آن را پُر کند چون آب به سمت بالا نمی رود ولی کاسه آب هایی که نزدیک این کاسه باشد این آب می تواند هر کدام از این کاسه های آب را پُر کند علی البدل. حال یکی از این کاسه ها را پر کرده است آن دیگری هم برایش محل طبیعی است و شما گفتید که باید به سمت محل طبیعی حرکت کند پس آن کاسه دیگر هم برایش محل طبیعی می شود و ما بیان کردیم که این، چون محل طبیعی را گرفته نمی تواند به سمت محل طبیعی دیگر حرکت کند پس این، نمی تواند حرکت بالطبع کند آن دیگری هم نمی تواند حرکت بالطبع کند بنابراین حرکت طبعی نداریم.
ترجمه: اگر نباشد سکون جزء در موضع طبیعی اش در حالی که مواضع طبیعی دیگر هم دارد و اگر اینچنین نباشد که شیء وقتی در مکان طبیعی نیست باید حرکت بالطبع کند بلکه مطلقا حرکت بالطبع کند و لو مکان طبیعی خودش هست در اینصورت نه سکون و نه حرکت بالطبع تحقق پیدا می کند.
«فان الحیز دائما یفصل علی مشتغل الاجزاء»
چرا هیچ سکون بالطبع و حرکت بالطبعی نداریم؟ زیرا چیزی که موجود است اضافه دارد بر آن چیزی که مُشتغَلِ اجزاء است و به توسط اجزاء اشغال شده است. «آن قسمتی که به توسط اجزاء اشغال شده مکان طبیعی این اجزاء است ولی این اجزاء، تمام مکان طبیعی خودشان را پُر نکردند بلکه این مکان طبیعی را پُر کرده پس قسمتهای دیگری باقی مانده که آنها هم مکان طبیعی اند. در این صورت این جسم نه می تواند ساکن باشد چون محل های طبیعی دیگر دارد و نه می تواند حرکت کند آن هم حرکت بالطبع، زیرا که اینچنین نیست که حرکت بالطبع، بدون مقتضِی انجام شود و مقتضِی در وقتی فعالیت می کند که شیء، خارج از مکان طبیعی خودش باشد.
«فعسی ان یکون لهذا وجهُ بیانٍ لم افهمه»
مصنف فرمود من این وجه را نمی فهمم.
«لهذا»: برای گفته ی آن شخصی که ما داریم قول او را رد می کنیم.
ترجمه: شاید برای گفته ی آن شخص، بیان وجیهی باشد که من آن بیان وجیه را نمی فهمم «مصنف نمی گوید کلامش صحیح است یا باطل است بلکه می گوید کلامش مورد پسند ما نیست.»



[1] الشفا، ابن سینا، ج4، ص216،س1، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo