< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/03/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: سبب سوم برای قائل شدن گروهی به عدم تناهی/ فصل هفتم: ابتدا کلام در تناهی اجسام و عدم تناهی اجسام و ذکر ظنون ناس در آن/ مقاله سوم/ فن اول.
«و من ذلک امر الکون و الفساد الذی یظن به انه امر غیر منقطع»[1]
بحث در اسبابی داشتیم که بعضی ها را به وجود مالا یتناهی معتقد ساخته بودند دو عامل بیان شد.
سبب قائل شدن گروهی به عدم تناهی:
سبب اول و دوم: در جلسات قبل بیان شد.
سبب سوم: کون و فساد.
کون و فساد در مثال رایج به این صورت است که آبی را حرارت می دهیم و تبدیل به بخار می شود که ذرات ریز آب درون آن است دوباره حرارت بیشتر می دهیم آن مقدار آب هم خشک می شود و تبدیل به هوا می شود سپس هوا را تبرید می کنیم و تبدیل به آب می شود. این کون و فسادی است که دَوَران دارد یعنی هوا تبدیل به آب می شود و آب تبدیل به هوا می شود و هکذا تا بی نهایت اگر این عمل را اجرا کنید تبدل و کون و فساد تا بی نهایت انجام می گیرد. پس بی نهایت کون و فساد درست می شود ولی کون و فسادی که در دو چیز دور می زند و از آن دو چیز بیرون نمی آید اما کون و فسادهای عالم منحصر به این نیست بلکه همانطور که ما کون و فسادِ دوری داریم کون و فساد طولی هم داریم شیء، شیء دیگر می شود و شیء دیگر تبدیل به شیء ثالث می شود و شیء ثالث تبدیل به شیء رابع می شود و هکذا.
مراد ما از دور زدن این نیست که همان شخص قبل بر می گردد بلکه مراد این است که کون و فساد در همین دو طبیعت، دور می زند بله آب دومی که از هوا متولد می شود غیر از آب اولی است که مبدَّل به هوا شد شخصاً فرق می کند ولی طبیعهً یکی است یعنی همان طبیعت آب دوباره بر می گردد ولو آن شخص دوباره بر نگشت، اسم این را کون و فسادِ دوری می گوییم یعنی در دو طبیعت دور می زند نه اینکه در دو شخص دور بزند یعنی آب، هوا می شود و هوا، آب می شود و دوباره ادامه پیدا می کند و هکذا.
پس کون و فساد به دو صورت است. کون و فساد دوّمی مسلما بی نهایت است یعنی بی نهایت مرتبه اگر آب را تبدیل به هوا و هوا را تبدیل به آب کنید دوباره می توانید همین کار را انجام د هید اما در کون و فساد های طولی آیا تا بی نهایت ادامه پیدا می کند؟ یا 20 نوع مثلا کون و فساد واقع می شود وبیش از آن وجود ندارد و لذا تا بی نهایت ادامه پیدا نمی کند؟ این باید در جای خودش اثبات شود. در بحث کون و فساد که یکی از فنون 8 گانه ی علم طبیعی است باید بیان شود که کون و فساد چند قسم است؟ آیا همه اقسامش بی نهایتند یا متناهی اند یک قسم آن می تواند بی نهایت باشد. یک قسم دیگر هم ممکن است بی نهایت باشد باید بحث شود تا حکمش معلوم شود.
مصنف هنوز در این زمینه بحثی نکرده است لذا نمی تواند به طور جزئی بگوید نامتناهی است یا متناهی است حتی قسم اول را هم که آب تبدیل به هوا می شود و هوا تبدیل به آب می شود را بحث نکرده و لذا نمی تواند بگوید آن هم غیر متناهی است به طور مطلق مصنف نمی تواند بگوید که کون و فساد متناهی است یا نامتناهی است چون هنوز بحث آن را نکرده است لذا به اینصورت تعبیر می آورد «الذی یظن به انه امر غیر منقطع» یعنی گمان می شود که امر غیر منقطع است. الان چون گمان می کنند نامتناهی است ما هم فرض می کنیم نا متناهی باشد تا بعداً بحث کنیم که آیا واقعا نامتناهی هست یا نیست پس الان مطلب خودمان را روی آن گمانی که بعضی دارند بنا می کنیم و پیش می رویم. پس معلوم شد که چرا تعبیر به «یظن» کرده است.
اگر کون و فساد بی نهایت به این معنای داشته باشیم که مثلا جسمی باشد مثل آتش که تبدیل به خاک شود بعداً تبدیل به آب شود بعداً تبدیل به هوا و بعداً تبدیل به مس و ... شود و همینطور تا بی نهایت ادامه پیدا کند «چه تبدیل به بسائط شود چه تبدیل به مرکبات شود» در آن جسم اولّی چند صورت وجود دارد که می تواند یک صورت را از دست بدهد و صورت دیگری بگیرد؟ یا باید اینطور گفته شود که یک جسم داریم که یک صورت دارد. آن صورت را از او می گیریم اما این جسم چون قابلیت صورت بعدی را دارد صورت بعدی را به او می دهیم سپس صورت بعدی را بر حسب پیش آمدن شرائط از او می گیریم و صورت سوم را به او می دهیم و بعداً صورت چهارم و پنجم و ... داده می شود. او بیش از یک صورت ندارد ولی چون قابلیت دارد می تواند همه صور را به نوبت بگیرد. این مطلب در مورد هیولی فقط صادق است البته در مورد هیولایی که صورت جسمیه را هم گرفته صادق است ولی هنوز صورت نوعیه ندارد شما می توا نید یک صورت نوعیه به او بدهید سپس آن صورت را از او بگیرید بعداً صورت نوعیه دیگر بدهید و هکذا صورت نوعیه سوم و چهارم و ... تا بی نهایت به او داد.
اما اگر هیولایی باشد که علاوه بر صورت جسمیه، صورت نوعیه هم داشته باشد اگر بخواهیم کون و فسادِ بی نهایت برایش درست کنیم به این صورت باید گفت که صورت نوعیه اش را می گیریم و صورت نوعیه دیگر به او می دهیم این حالت ممکن است اتفاق بیفتد و ممکن است اتفاق نیفتد ما به این مطلب کاری نداریم. اما اگر یک جسمی داشتیم که بی نهایت صورت نوعیه در آن مخفی بود «نه اینکه بی نهایت صورت نوعیه به او بدهیم بلکه بالفعل، بی نهایت صورت نوعیه داشت ولی یکی را آشکار کرد وبقیه را در کُمُون «و باطن» آن دیگری قرار داده بود و مخفی کرده بود. بر حسب شرائط آن صورتی که ظاهر بوده مخفی می شود و آن صورتی که مخفی بوده ظاهر می شود. اگر اینطور گفته شود کون و فساد به راحتی توجیه می شود یعنی بگوییم در این ماده که کون و فسادِ بی نهایت بر روی آن انجام می شود بی نهایت صورت نوعیه وجود دارد یکی از آنها ظاهر است و بقیه مخفی است و برحسب پیش آمدن شرائط، این که ظاهر است مخفی می شود و صورت دیگری آشکار می شود و هکذا صورت سومی ظاهر می شود و صورت دوم مخفی می شود یعنی بی نهایت صورت بر روی ماده می آید و این ماده چون دارای صورِ بی نهایت است می تواند کون و فسادِ بی نهایت را بپذیرد.
پس به سه صورت تصویر شد:
1 ـ هیولی باشد. حداکثر اینکه با صورت جسمیه همراه باشد که صورت نوعیه اش را از دست بدهد و صورت نوعیه دیگری را بگیرد و تا بی نهایت صورت نوعیه را قبول کند و از دست بدهد.
2 ـ یک جسمی داشته باشیم که جسم باشد یعنی هیولی و صورت جسمیه و صورت نوعیه داشته باشد ولی صورت نوعیه، لازم آن نباشد یعنی مثل صورت فلکی نباشد بلکه صورت نوعیه باشد که بتوان آن را گرفت. این صورت نوعیه را می گیریم و صورت نوعیه دیگر می دهیم تا بی نهایت ادامه پیدا کند.
3 ـ چیزی گرفته نشود و چیزی داده نشود بلکه در این جسم بی نهایت صورت نوعیه وجود داشته باشد که یک صورت نوعیه از آنها را ظاهر کنیم و صورتهای نوعیه دیگر مخفی باشند.
4 ـ فرض چهارمی هم وجود دارد و آن این است که بی نهایت جسم وجود داشته باشد که در عالم پراکنده باشند و هر کدام دارای صورت نوعیه مخصوص به خودشان باشند پس صورت نوعیه را از این جسم بگیریم و به آن جسم بدهیم و از آن جسم بگیریم و به این جسم بدهیم. حالت چهارم تقریبا با حالت دومی یکی می شود ولی از این جهت فرق دارد که در حالت دوم، یک جسم بود که صورت آن عوض می شد اما در حالت چهارم چندین جسم وجود دارد که صورت آنها مبدَّل می شود این موارد چهارگانه، انحاء مختلف کون و فسادند که در تمام این انحاء چهارگانه یک ماده داریم که می تواند بی نهایت صورت را بپذیرد این ماده باید بی نهایت باشد اینکه می گوییم «بی نهایت باشد» آیا به معنای این است که پذیرشش بی نهایت باشد یا صُوَری که در آن موجودند بی نهایت باشند؟ هر دو صورت، احتمال دارد. در بعضی از احتمالات پذیرش، بی نهایت است و در بعضی از احتمالات صور، بی نهایت است که یکی آشکار می شود و یکی مخفی می شود. هر دو صورت گفته شده است.
این مطلبی را که بیان کردیم مطلبی است که مصنف در لابلای کلامش آورده اما این مطلبی که گفتیم عبارت مصنف را حل کرد.
از اینجا وارد بحث می شویم به همان بیانی که خود مصنف فرموده، مصنف می گوید چون کون و فساد گمان می شود که امری غیر منقطع است لذا بعضی گمان می کنند که کون و فساد باید ماده ی بی نهایت داشته باشد «ما ماده بی نهایت را در چند احتمال توضیح دادیم»
اقوال در ماده بی نهایت:
قول اول: ماده بی نهایت، جسم عنصری بسیط است که یا آب یا نار یا هوا است. خاک را ذکر نکردند.
قول دوم: ماده بی نهایت امر بسیطی بین یکی از این بسایط است. یا اینکه بسیط نیست بلکه جسم است که بین بسائط قرار گرفته «ولو جسمِ مرکب است» و مثال به بخار زدند که بین آب و هوا است یعنی مرکب از ذرات ریز آب و ذرات ریز هوا است.
قول سوم: ماده ی بی نهایت، جسمی است که در درون آن همه صور نوعیه مخفی باشد و فقط یک صورت، آشکار باشد. این قول را اصحاب خلیط قبول دارند چون اصحاب خلیط می گویند هر جسمی، مخلوط از بی نهایت صورت است و این جسم، این صُوَر برایش اتفاق افتاده که این صورت را ظاهر کرده و جسم دیگر، اینطور برایش ا تفاق ا فتاده که صورت دیگر را ظاهر کرده است شما فکر می کنید این جسم با این صورت است لا غیر و آن جسم هم با آن صورت است لا غیر در حالی که این جسم فقط یکی از صورتهایی را که واجد بوده ظاهر کرده است این جسم، صورت آبی را ظاهر کرده چون شرائط ظهور آب پیدا شده و آن جسم، صورت هوایی را ظاهر کرده چون شرائط ظهور هوا پیدا شده و الا هوا دارای همه صور است همانطور که آب هم دارای همه صور است. هر جسمی که در جهان پیدا کنید همه صور در آن مخلوط است.
قول چهارم: ماده ای که ماده کون و فساد به حساب می آید عبارت از بی نهایت اجسام است که هر کدام صورتی دارند که متفرق از یکدیگرند نه اینکه این اجسام با یکدیگر جمع شوند و یک جسم مشتمل بر بی نهایت صورت درست کنند چنانکه اصحاب خلیط می گفت بلکه هر جسمی دارای صورتی باشد ولی بی نهایت اجسام ریز داریم که هر کدام صورتی دارند. قائلین به این قول به دو گروه تقسیم می شوند. بعضی می گویند صور این اجسامِ بی نهایت هم بی نهایت است بعضی می گویند صور این اجسام بی نهایت، بی نهایت نیست و بعضی از صورتها تکراری است بنابراین اجسام اگر چه بی نهایتند ولی صور آنها بی نهایت نیست. تمام این اقوال این مطلب را می گویند که باید یک ماده وجود داشته باشد که بتواند با بی نهایت جمع شود یعنی ماده ای که خودش بی نهایت باشد و بتواند کون و فساد بی نهایت را بپذیرد.
نکته: بحث کون و فساد این است که باید ماده مشترکه وجود داشته باشد اگر کون و فساد، بی نهایت باشد باید ماده مشترکه اش هم بی نهایت باشد و بی نهایت بپذیرد یا بی نهایت صورت داشته باشد.
نکته: چرا تعبیر به «کون و فساد» می کنند و تعبیر به «فساد و کون» نمی کنند؟ شاید به خاطر اینکه اعتبار وجود بیشتر از زوال بوده لذا ابتدا لفظ «کون» بکار بردند بعداً لفظ «فساد» بکار بردند. شاید به خاطر اینکه هر چیزی ابتدا خلق و کائن می شود بعداً مبتلا به فساد می شود و دوباره کون برایش حاصل می شود یعنی اول چیزی که برایش می آید کون است بعداً فساد.
نکته: مراد از «فساد» در «کون و فساد» از بین رفتن صورت است نه اینکه کلّ شی از بین برود.
توضیح عبارت
«و من ذلک امر الکون و الفساد»
از جمله اسبابی که باعث شده بعضی به وجود نامتناهی در خارج معتقد شوند امر کون و فساد بوده است.
«الذی یُظَن به انه امر غیر منقطع»
کون و فسادی که درباره ی او گمان می رود که امر غیر منقطع است.
بیان اینکه چرا تعبیر به «یظن» کرده را گفتیم چون هنوز بحث آن را نکرده اما بعضی گمان کردند که کون و فساد تا بی نهایت می رود و ما مطلب را بر گمان آنها بنا می گذاریم و می گوییم کون و فساد، دائمی و لا ینقطع و غیر متناهی است پس غیر متناهی در خارج وجود دارد.
«و من هناک یظن انه یجب ان یکون له ماده غیر متناهیه»
ضمیر «له» به «کون و فساد» یا «کائن و فاسد» بر می گردد.
از این جهت که کون و فساد، امر غیر منقطع است گمان می شود که واجب است برای کون و فساد، ماده ی غیر متناهی داشته باشد حال در این ماده اختلاف وجود دارد که این ماده چیست؟ و تا آخر سبب سوم بحث در این ماده است و اقوالی که درباره این ماده گفته شده بیان می گردد و الا اصل مطلب بیان شد چون اصل مطلب این است که کون و فساد، بی نهایت است پس ما بی نهایت در خارج داریم. کسی که می خواهد استدلال بر وجود بی نهایت در خارج کند استدلالش تمام است چون می گوید کون و فساد، بی نهایت است پس بی نهایت در خارج وجود دارد.
«فبعض یجعلها جسما من الاجسام البسیطه نارا او هواء او ماء»
از اینجا می خواهد مطلب دیگری را بیان کند که این بی نهایت، ماده ی بی نهایت می خواهد. این بحث، خارج از بحث ما است ولی وارد این بحث شدند که بعضی گفتند این کون و فساد چون بی نهایت است ماده ی بی نهایت می خواهد. اختلاف در ماده ی آن دارند.
بعضی ها آن ماده ی غیرمتناهی را جسمی از اجسام بسیطه قرار می دهند نار یا هوا یا ماء باشد.
«نارا او هوا او ماء» عطف بیان یا بدل برای «جسما» است.
نکته: نظرات قدما به طور کامل به ما نرسیده است شاید دلیل داشتند که چرا خاک را ذکر نکردند ولی آنچه مصنف ذکر می کند فقط مدعا است و دلیل آنها را توضیح نداده لذا نمی توانیم بگوییم چرا خاک را نگفتند. شاید در بیاناتشان علت آن را گفتند ولی بیان آنها به ما نرسیده.
آن که آب را ماده همه اشیاء داشته ثالس ملطی است که یک قول است آن که هوا را ماده همه اشیاء قول دوم است که انکسیمانوس است آن که نار را ماده کون و فساد ها دانسته هر قلیطوس است.[2]
اسم این اقوال در ترجمه شفا نوشته فروغی آمده بود. و در کتاب سیر حکمت در اروپا ممکن است آمده باشد.
«و بعض یجعلها جسما متوسطا بین جسمین منها کمن یجعلها البخار المتوسط بین الماء و الهواء»
«منها» یعنی «من الاجسام البسیطه»
بعضی آن ماده را قرار می دهند جسمی که متوسط بین دو جسم از اجسام بسیطه است مثل کسی که قرار می دهد بخار را که متوسط بین آب و هوا است این قول بیان نشده که قائلش کیست؟
«و بالجمله یجعلها الجسم الذی یعتقد انه یتکون من کل شیء»
ضمیر فاعلی «یجعلها» به «بعض» و ضمیر مفعولی به «ماده» بر می گردد.
گروهی قرار دادند ماده را جسمی که اعتقاد دارد که متکون از کل شیء شده، مراد از «یتکون من کل شیء» این است که تمام صور نوعیه در آن است و لو یکی از آن صور را ظاهر کرده اما بقیه صور در او وجود دارد بدون اینکه ظاهر شوند و اگر شرائط، فراهم شوند بقیه صور به نوبت ظاهر می شوند.
«و منهم من یجعلها اجساماً کثیره بلانهایه یجتمع منها جسم واحد یسمیه خلیطا»
ضمیر فاعلی «یسمیه» به «من» و ضمیر مفعولی به «جسم واحد» بر می گردد.
از اینجا مصنف، تعبیر را عوض کرد تا الان می گفت «فبعض یجعلها جسما... و بعض یجعلها...» اما الان تعبیر به «منهم » می کند چرا در اینجا تعبیر به «منهم» می کند چون دنبال قول دوم تعبیر به «و بالجمله» کرد برای قول دوم ابتدا مثال زد سپس آن را کلّی کرد. مثال به بخار زد و گفت تنها بخار نیست بلکه هر جسمی ماده کون و فساد است که متکّون از کل شیء باشد یعنی عبارت «و بالجمله» دنباله ی قول دوم است گویا قول دوم به طور کلی اینچنین می گوید: ماده کون و فساد، جسمی است که متکوّن از کل شیء باشد مثل بخار که بین الجسمین است. اگر بین الجسمین است یعنی دو صورت دارد، می توان گفت لا اقل دو صورت دارد پس همه صور در آن هست اما این دو را ظاهر کرده است. آن که می تواند دو صورت، ظاهر کند معلوم می شود که بیش از یک صورت دارد و اگر بیش از یک صورت داشته باشد ما می گوییم همه صور را دارد.
توجه کنید که «بالجمله ...» دنباله قول دوم است یعنی قول دوم را تبیین می کند نه اینکه قول سوم باشد لذا عبارت «و منهم من یجعلها» مرادش کسانی از گروه دوم است که می گویند یک جسم، مشتمل بر همه صور است و کسانی هستند که می گویند اجسامِ بی نهایت، مشتمل بر صور بی نهایت اند یعنی گروه دوم به دو دسته تقسیم می شوند.
این گروهی که می گویند همه اجسام دارای صور نوعیه ی بی نهایتند دوباره به دو گروه تقسیم می شوند بعضی می گویند یک جسم، به تنهایی همه صور را دارد و بعضی می گویند اجسام کثیره ای که با هم ملاقات نمی کنند و یک جسم تشکیل نمی دهند صور بی نهایت دارند.
نکته: قول دوم می گوید «جسمی که متکون از کل شیء است» بیان نمی کند که جسم، مرکب است یا بسیط است. می خواهد ماده ی اُولی داشته باشد یا ماده ثانیه داشته باشد بحث در مرکب و بسیط نیست.
کسانی که معتقد است جسم متکون از کل شیء است به دو گروه تقسیم می شوند گروهی می گوید همه اجسام که متکون از کل شیء بودند را جمع کردند و یک جسم ساختند پس در یک جسم، همه جسم ها وجود دارد قهراً همه صور هم وجود دارد. گروهی گفتند صور نوعیه در اجسام بی نهایت پراکنده اند. «یعنی اجسام را جمع نکردند و از اجتماعشان جسم واحد نساختند بلکه همانطور که پخش بودند پخش گذاشتند» الان مصنف این دو قول را بیان می کند.
ترجمه: بعض از این گروهی که معتقدند جسم، متکون از کل شیء است کسانی می باشند که آن ماده را اجسامِ کثیرِ بی نهایت قرار می دهند ولی اجسام کثیر بی نهایتی که از همه آنها، یک جسم درست شده که این گروه جسم واحد را خلیط می نامند «یعنی طرفداران این قول را اصحابی خلیط می گویند» یعنی جسم واحدی است که خلیط و مخلوط از همه صور نوعیه ی بی نهایت است.
نکته: این گروه، صورت را بی نهایت کرده قهراً ماده ای که مشتمل بر صورت بی نهایت است به این اعتبار، بی نهایت می شود نه اینکه از نظر اندازه بی نهایت باشد چون ماده از نظر اندازه بی نهایت نیست ماده از نظر اینکه دارای صور بی نهایت است بی نهایت می شود به عبارت دقیق تر ماده ی کون و فساد همین جسم است که این جسم، بی نهایت صورت دارد پس جسمی بی نهایت است. کون و فساد، دارای ماده ای بی نهایت است. ماده کون و فساد، تمام این جسم است یعنی ماده و صورت جسمیه و صور نوعیه ی بی نهایت است که همه اینها را ماده کون و فساد می گویند. یعنی یک ماده برای کون و فساد وجود دارد که خود این ماده، بی نهایت است نه اینکه ماده اش بی نهایت باشد بلکه خود این جسمی که بی نهایت صورت دارد ماده است. و چون صور بی نهایت دارد پس این ماده، بی نهایت می شود دقت شود که ماده ی کون و فساد مراد است نه ماده صورت، چون این همه صورت، ماده و هیولی دارند. این یک ماده است اما وقتی صورت را بیاورید چون بی نهایت صورت است که می خواهد ماده برای کون و فساد شود پس گفته می شود این ماده ی کون و فساد، بی نهایت است ماده کون و فساد یعنی هیولای به علاوه صوری جسمیه و به علاوه بی نهایت صورت.
پس هیولی و صورت جسمیه و این صورت نوعیه، ماده برای یک کون و فساد می شود. همین هیولی و همین صورت جسمیه با صورت نوعیه دیگر ماده برای یک کون و فساد می شود. چون این جسم واحد دارای بی نهایت صورت نوعیه است پس این جسم بی نهایت بار ما ده برای بی نهایت کون و فساد می شود.
نکته: قول به خلیط، قول انکساغورس است.[3]
تا اینجا کانّه قول دوم تمام شد.
«و منهم من یجعلها اجساما کثیره بلا نهایه فی العدد»
این عبارت، شاخه دیگر از قول دوم است که بعضی، آن ماده را اجسام کثیره قرار می دهند ولی بلانهایت در عدد است. اما قول قبلی «اجساما کثیره بلانهایه» بود ولی همه را در یک جسم جمع کرد اما اینجا «اجسام کثیره بلانهایه فی العدد» قرار می دهد.
«لکنها لیست متلاقیه»
لکن این اجسام کثیره ی بی نهایت، متلاقی نیستند تا با تلاقی یکدیگر، جسم واحد را بسازند.
«بل منفصله مثبوته فی خلاء غیر متناه»
نسخه صحیح «مبثوته» است.
بلکه از هم جدا هستند و پراکنده در خلاء غیر متناهی اند. این قول، قول ذیمقراطیس است.[4]
این گروه که قائل به اجسام کثیره ی بی نهایت هستند که همه در یک خلاء نامتناهی پخشند این گروه دوباره به دو گروه تقسیم می شوند.
«فمن هولاء من یجعل صورها التی هی عندهم اشکالها بلانهایه فی النوع»
«بلانهایه» مفعول دوم «یجعل» است «اشکالها» خبر است.
همین کسانی که اجسام بی نهایت در خلاء نامتناهی قائل اند دو گروه شدند:
1 ـ اجسام بی نهایت، صور بی نهایت دارند
2 ـ صور نوعیه آنها متناهی است و در بعض از این اجسام، صورتها مکرّر است.
ترجمه: از بین کسانی که اجسام را بی نهایت و منفصل و پراکنده در خلأ نامتناهی قرار می دهند کسانی هستند که صور این اجسام را اَشکالِ نامتناهی قرار می دهند پس اگر صور، بی نهایت شوند اَشکال هم بی نهایت می شود.
«و منهم من یجعل لانواع صورها عددا متناهیا»
بعضی از همین گروهها «که معتقدند اجسام، پراکنده اند و متلاقی نیستند» قرار می دهند برای انواع صور این اجسام عدد متناهی را «اما برای افراد، عدد نامتناهی قرار می دهند ولی برای انواع، عدد متناهی قرار می دهند لذا می گویند صور نوعیه عددشان متناهی است ولو افرادشان نامتناهی باشد».
«و انما الجأهم الی هذا ظنُهم انه لا بد من ذلک»
ضمیر «الجاهم» برمی گردد به همه کسانی که به نحوی یک جسم را دارای بی نهایت صورت می دانند یا به تعبیر دیگر، بی نهایت صورت در عالَم قائل اند که همه در یک جسم یا دراجسام پراکنده قرار دارند.
«من ذلک»: قول به این قول برای آنها لازم است.
ترجمه: آنها را مجبور کرده به پذیرش این قول، گمان اینکه این قول، پذیرشش واجب است و باید ما این قول را داشته باشیم.
«فانه یحب ان یکون للکون غیر المتناهی ماده وافره لا ینقطع امدادها»
«غیر المتناهی» صفت «کون» است. «ماده» اسم «یکون» است.
چرا پذیرش این قول واجب است؟ چون کون، غیر متناهی است پس ماده ی غیر متناهی هم لازم داریم برای اینکه ماده غیر متناهی درست کنیم باید به یکی از این راهها متمسک شد.
ترجمه: برای کونی که غیر متناهی است باید ماده ای وافر و فراوان باشد «مراد از وافر در اینجا، بی نهایت است لذا در ادامه معنا می کند و می فرماید لا ینقطع امدادها» و امدادش منقطع نشود. این ماده، این صورت را امداد می کند و ماده ی بعدی باید صورت بعدی را امداد کند همینطور ماده های وافر باید باشد تا کمک آنها به صورت، قطع نشود و همه آنها بتوانند صورت را قبول کنند.
نکته: در نسخه خطی «امتدادها» است. اگر «امدادها» باشد معنای عبارت می شود: این صور را امداد کند به این معنا که این صور را بپذیرد. اما اگر «امتدادها» باشد به همین صورت معنا می شود چون ماده وقتی می خواهد امتداد پیدا کند ذاتاً امتداد ندارد با پذیرش صورت جسمی، امتداد پیدا می کند پس معنا این می شود که ماده ی اینها وقتی صورت جسمیه را پذیرفت که بدنبالش صورت نوعیه می آید امتداد داشته باشد و بتواند این صور را بپذیرد. ظاهرا معنای امداد و امتداد یکی می شود.
«و من هولاء من یجعل غیر المتناهی مبدأ»
«من هولاء» یعنی از این گروهی که ماده را غیر متناهی می دانند کسانی هستند که ماده را مبدأ تمام اشیاء حساب می کنند دلیل آنها این است که مبدأ اشیاء باید نامتناهی باشد. موجودی که این همه اشیاء نامتناهی را صادر می کند باید خودش نامتناهی باشد. پس مبدأ اشیاء باید نامتناهی باشد و گفتند چون این ماده هم نامتناهی است پس این، مبدأ اشیاء است گویا عکس کردند. مبدا اشیاء باید نامتناهی باشد «یا نیرویش یا اندازه اش باید نا متناهی باشد که اشیاء را از آن جدا کنیم و درست کنیم» اما این را بر عکس کردند که اگر چیزی نامتناهی است معلوم می شود مبدأ است. و چون این ماده، نامتناهی است پس مبدأ است.
ترجمه: از همین گروهی که ماده را نامتناهی گرفتند کسانی هستند که غیر متناهی را مبدأ کل اشیاء قرار می دهند.
«لا نه طبیعه غیر المتناهی لا لانه شی، عرض له ان لا یتناهی»
ضمیر «لانه» به «مبدا» بر می گردد چون مبدأ، طبیعتی است که این صفت دارد که غیر متناهی است پس اگر چیزی غیر متناهی شد باید مبدأ باشد.
ترجمه: مبدأ، طبیعتی غیر متناهی است نه اینکه طبیعت متناهی باشد که بر او امور غیر متناهی عارض شود. نه اینکه مبدأ چیزی «مثل آب و هوا و آتش» باشد که امور غیر متناهی بر آن عارض شود. «یعنی خود طبیعت، نامتناهی است و ماده اینچنین است. ممکن است چیزی پیدا کنید که بی نهایت عرض بر آن مترتب شود این، کافی نیست مبدأ باید ذاتش بی نهایت باشد نه اینکه عوارضش بی نهایت باشد پس مبدأ، طبیعتی است که غیر متناهی می باشد نه اینکه طبیعتی باشد که عوارض غیر متناهی داشته باشد.


[1] الشفا، ابن سینا، ج4، ص211،س1، ط ذوی القربی.

[2] فن سماع طبیعی، ترجمه به فارسی، محمد علی فروغی، صفحه 637،انتشارات امیرکبیر.
[3] فن سماع طبیعی، ترجمه به فارسی، محمد علی فروغی، صفحه 637،انتشارات امیرکبیر.
[4] فن سماع طبیعی، ترجمه به فارسی، محمد علی فروغی، صفحه 637،انتشارات امیرکبیر.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo