< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/03/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: علت قائل شدن گروهی به عدم تناهی/ فصل هفتم: ابتدای کلام در تناهی اجسام و عدم تناهی اجسام و ذکر ظنون ناس در آن/ مقاله سوم/ فن اول.
«و من ذلک ما یظن من امر الزمان انه یلزم لا یتناهی فیما مضی»[1]
نکته مربوط به جلسه قبل: دو معنا برای «لا نهایه» هست که هر دو مجازی اند یعنی بی نهایت را بر شیئی اطلاق می کنیم که واقعا بی نهایت نیست بلکه در عُرف بی نهایت به حساب می آید.
معنای اول مجازی: امری است که ممکن نیست ما به نهایت آن برسیم.
معنای دوم مجازی: امری است که به نهایت رسیدنش مشکل است.
توضیح معنای اول مجازی: در اینجا که ممکن نیست به نهایت آن برسیم به خاطر این است که قدرت نداریم بر اینکه آن امر به تناهی برسد و محدود شود. ما اگر بخواهیم امری را به تناهی برسانیم معنایش چه می باشد؟ آیا به این معنا است که شیءِ نا متناهی را متناهی می کنیم؟ این معنا مراد نیست. اگر ما بخواهیم شیئی رابه نهایت برسانیم به واسطه حرکت به نهایت می رسانیم یعنی آن شی را طی می کنیم و وقتی به آخرش رسیدیم می گوییم آن شیء، تمام شد. قید «بالحرکه» در عبارت «فانه یقال لما لا یقدر علی ان ینتهی و یحد بالحرکه» که در سطر 13 آمده به خاطر همین است یعنی چیزی که قدرت نیست که به وسیله حرکت به نهایت برسد و محدود شود نه اینکه سخت باشد بلکه اصلا نمی توان به نهایتِ آن رسید مثل فاصله بین زمین و آسمان که اگر افقی بود مشکل بود به نهایتِ آن برسیم ولی محال نبود اما الان که عمودی است برای ما که بال نداریم محال است. ما با حرکت نمی توانیم آن را به نهایت برسانیم و محدودش کنیم اگر چه فاصله بین زمین و آسمان، متناهی و محدود است.
در عرف ممکن است گفته شود فاصله بین زمین و آسمان، بی نهایت است به این معنا که ما نمی توانیم آن را به نهایت برسانیم نه اینکه واقعاً بی نهایت باشد بلکه واقعاً اندازه دارد و اندازه اش را گفتند.
توضیح معنای دوم مجازی: مثلا فاصله بین زمین و آسمان اگر به صورت افقی باشد نه عمودی، طی کردن این فاصله برای ما ممکن بود ولی مشکل بود. در اینجا هم اطلاق بی نهایت می شود ولی منظور ما این بود که مشکل است و الان هم اطلاق می کنیم مثلا گاهی به ما می گویند «این بیابان را طی کن» می گوییم «بیابانِ بی نهایت را می خواهم طی کن». این بیابان که بی نهایت نیست اما چون مشکل است، تعبیر به بی نهایت می شود. مشکل نازل منزله معدوم قرار داده می شود خود مصنف تعبیر به «تشبیها للعسیر بالمعدوم» در سطر 14 کرد. چه چیزی مشکل و معدوم است؟ به نهایت رسیدن، مشکل است. ما به نهایت رسیدن را معدوم می کنیم و می گوییم اصلا نهایت ندارد یعنی نهایتش معدوم است پس عسیر و مشکل را تشبیه به معدوم می کنیم و می گوییم اصلا نیست. این نهایتی که رسیدن به او مشکل است ما می گوییم رسیدن به او معدوم است یعنی اصلا به آن نمی رسیم.
بحث امروز: کسانی که قائل به عدم تناهی شدند چه دلایلی دارند و چه چیزی باعث شده که قائل به عدم تناهی شوند. توجه کنید بحث ما در تناهی ابعاد است ولی در این فصل فقط به تناهی ابعاد توجه نمی کنیم یا فقط به عدم تناهی ابعاد توجه نمی کنیم بلکه می خواهیم ببینیم آیا نا متناهی «چه به لحاظ بُعد چه به لحاظ غیر بُعد» در جهان وجود دارد یا ندارد؟ لذا بعضی از آن عواملی که اشخاص را وادار کرده به اینکه قائل به نا متناهی شوند توجه می کنید که نا متناهی را که ربطی به بُعد ندارد مطرح می کنند و از طریق آن نا متناهی می خواهند قائل به وجود نامتناهی در خارج شوند در حالی که نا متناهی اصلا بُعد ندارد و بُعدش مطرح نیست.
نکته: بحث در عالم ماده است و در عالم ماده دو بحث می شود:
1 ـ آیا بُعد نا متناهی وجود دارد یا ندارد؟ که بحث اصلی ما همین است.
2 ـ آیا نا متناهی وجود دارد یا ندارد؟ کاری به بُعد نداریم. لذا در فهرستِ اقوالی که می آید اینگونه اقوال هم هست که نا متناهی داریم و لو مربوط به بُعد هم نیستند مثلا کون و فساد که بعداً مطرح می شود و گفته می شود که این شیء می تواند فلان صورت را بگیرد و مدتی بعد با عامل دیگری صورت دیگری بگیرد و عامل سوم باعث شود که صورت سوم یا همان صورت اول را بگیرد. این جریان می تواند تا بی نهایت ادامه پیدا کند یعنی اینطور نیست که به یک جا برسید که این جسم نتواند صورت را از دست بدهد و صورت جدید بگیرد یعنی به جایی نمی رسید که کون و فسادش را نفی کنید. کون و فساد پذیرفتن تا بی نهایت ادامه دارد و در اینجا اصلا مساله ی بُعد مطرح نیست یعنی این پذیرش، بی نهایت است اما در جاهایی هم مساله بُعد مطرح است. در هر صورت بحث در این است که نا متناهی در جهان ماده وجود دارد یا ندارد؟ حال چه نامتناهی به حیث بُعد باشد چه به حیث غیر بُعد باشد.
نکته: در اینجا مناسب است برگردیم به اول بحث و کلمه ای را که مبهم گذاشتیم توضیح بدهیم. صفحه 209 سطر 10 اینطور آمده «اثبات ما لانهایه له علی وجه ما» که عبارت «علی وجه ما» را توضیح ندادیم و مبهم گذاشتیم. شاید در آنجا می توانستیم توضیح بدهیم ولی نیاز به توضیح زیادی داشت اما الان معنای این عبارت روشن است یعنی گروهی اسبابی را ذکر کردند که آن اسباب، منشاء شده برای اینکه «ما لا نهایه له» را اثبات کنند اما «علی وجه ما» باشد یعنی ما لا نهایت در بُعد را اثبات کنند یا ما لا نهایت در اشخاص را اثبات کنند یا ما لا نهایت در انواع را اثبات کنند یا ما لا نهایت در پذیرش را اثبات کنند. یعنی می خواهند «لا یتناهی» در عالم درست کنند اما به چه صورت است؟ آن را مشخص نمی کند بلکه «علی وجه ما» باشد. یا حتی عدم تناهی به لحاظ وهم باشد. مصنف فرماید وهم خودت را اگر بفرستی از فلک نهم می گذرد و تا بی نهایت می رود. پس بی نهایت در عالم خارج وجود دارد و الا وهمِ ما کجا خواهد رفت این بی نهایتِ وهم، بی نهایت نوعی و عددی و امثال ذلک نیست بلکه بر وجه دیگری است.
در جلسه گذشته وارد در بحث دوم شدیم و بیان کردیم که بعض اسباب وجود دارد که انگیزه برای گروهی شده که آن گروه، وجود بی نهایت را در خارج ادعا کنند 5 سبب ذکر می کنند. یکی را در جلسه گذشته خواندیم.
علت قائل شدن گروهی به عدم تناهی:
سبب اول: عدد را می توان زیاد کرد و این زیاد کردن اصلا متوقف نمی شود هر چقدر زیاد کنید دوباره می توانید زیاد کنید. یا عدد را می توان مضاعف کرد. در مضاعف کردن، عدد را ضرب می کنیم اما در زیاد کردن، عدد را جمع می کنیم. وقتی جمع می کنیم هر چقدر جمع کنیم می بینیم باز هم می توان جمع کرد. وقتی ضرب می کنیم هر چقدر ضرب کنیم می بینیم باز هم می توان ضرب کرد. پس در عدد، عدم تناهی وجود دارد. در مقدار هم ثابت کرد که عدم تناهی وجود دارد ولی در مقدار، معکوس عمل کرد واضافه نکرد بلکه تقسیم کرد تا کم شود. به اینصورت که مقدار را با تقسیم کردن کوچک می کنید دوباره کوچک می کنید دوباره کوچکتر می کنید این کوچکتر شدن ادامه پیدا می کند و به نهایت نمی رسد. این دو مبحث «اضافه کردن عدد و تقسیم کردن مقدار» را یک سبب به حساب آوردیم. توضیح سبب اول در جلسه قبل گفته بودیم.
نکته: در سبب اول، عدم تناهی ابعاد وجود دارد یا نه؟ و جواب این است که ما تعبیر به عدم تناهی ابعاد نمی کنیم بلکه اسم آن را عدم تناهی تقسیم می گذاریم. در عدد هم که اصلا ابعادی نیست. و اسم آن را عدم تناهی ازدیاد و عدم تناهی تضعیف می گذاریم. و اگر عدم تناهی در خارج وجود داشته باشد عدم تناهی بُعد ثابت می شود و از آنجا می توان به عدم تناهی بُعد منتقل شد.
سبب دوم: این گروه معتقدند زمان، نا متناهی است. و زمان نا متناهی در خارج وجود دارد. بیان این گروه این است که زمان مضاعف می شود و قسمت هم می شود. مضاعف شدن زمان به این معنا است که هر چقدر زمان قائل شوید هنوز می بینید ادامه دارد هر چقدر به زمان ماضی بروید هنوز می بینید که قبل از آن هم می توانید زمان قائل شوید یعنی دو قطعه از زمان را که ملاحظه کنید می گویید قبل از آن چه چیز است؟ همین که تعبیر به «قبل» می کنید خودش زمان است. و قبل از زمان، دوباره زمان دیگر می آید. هکذا در زمان مستقبل هر چقدر جلو بروید و بگویید تا فلان موقع که زمان ادامه دارد سوال می شودکه بعد از آن چه چیز است؟
همین که تعبیر به لفظ «بعد» می کند علوم می شود که زمان وجود دارد چون همین لفظ «بعد»، آن قطعه را متصف به زمانیت می کند. یا لفظ «قبل» آن قطعه را متصف به زمانیت می کند.
نکته: متکلم قائل به ازلیت و ابدیت عالَم نیست و فلاسفه از همین طریق متکلمین را رد کردند و متکلمین نتوانستند جواب بدهند. از متکلمین پرسیدند قبل از خلق عالم چه چیز بوده است؟ نتوانستند جواب بدهند لذا متوسل به زمان موهوم شدند، یعنی باز هم قائل به زمان شدند ولی زمان موهوم را قبول کردند.
زمان را می توان تضعیف «تضعیف به معنای مضاعف کردن می باشد» کرد هر چقدر تضعیف کنی باز هم می توان تضعیف کرد زمان را می توان تقسیم کرد هر چقدر تقسیم کنی باز هم می توان تقسیم کرد. پس تضعیفی که در عدد گفته شد در زمان هم می آید تقسیمی که در مقدار گفته شد در زمان هم می آید البته بین تضعیف و تقسیم، فرق است که خود ایشان فرق را با قید، اشاره می کند. در تضعیف، تعبیر به «مبتداً من متناهٍ» می کند اما در قسمت، این قید را نمی آورد. بی نهایت را می توان تقسیم کرد متناهی را هم می توان تقسیم کرد اما بی نهایت را نمی توان مضاعف کرد. مضاعف، فقط خاصِ متناهی است لذا وقتی ایشان می گوید مضاعف کنیم تعبیر به «مبتدأً من متناهٍ» میکند یعنی از یک متناهی شروع کنی و آن را مضاعف کنی. یعنی یک زمان متناهی در نظر بگیر و آن را مضاعف کن. زمان را از ابتدا نا متناهی نگیر زیرا نمی توان آن را مضاعف کرد. در قسمت نمی گوید زمان را نا متناهی بلکه مطلق می گذارد «چه زمان نامتناهی باشد چه نباشد» و می گوید قابل انقسام است و انقسامش تا بی نهایت ادامه پیدا می کند اما زمان قابل تضعیف و مضاعف کردن است به شرطی که آن را متناهی فرض کنی اگر نا متناهی قرار دهید نمی توان آن را مضاعف کرد. ابتدا متناهی فرض کن بعداً مضاعف کن و این مضاعف کردن را تا بی نهایت ادامه بده باز هم می بینی قابل ادامه دادن است. این مطلبی بود که به صورت جلمه معترضه بیان کردیم که چرا در تضعیف قید می آورد ولی در تقسیم قید نمی آورد.
نکته: بی نهایت را نمی توان مضاعف کرد این امر بدیهی است مثلا فرض کنید بُعد نامتناهی داریم که همه جا را پُر کرده و جایی را خالی نگذاشته حال اگر بخواهد این بُعدِ نا متناهی مضاعف شود در کجا می خواهد قرار بگیرد. جایی وجود ندارد که این بُعدِ نا متناهیِ مضاعف در آنجا قرار بگیرد. پس بدیهی است که بی نهایت را نمی توان مضاعف کرد لذا اگر مصنف قید متناهی را نمی آورد ما باید آن قید را بدیهی می گرفتیم چون امر واضحی است شما خط را ملاحظه کنید که از نظر طول اگر بی نهایت باشد می توان هزاران خط دیگر که بی نهایت باشند به آن ضمیمه کرد هکذا سطح از نظر عمق بی نهایت نیست فقط طول و عرضش بی نهایت است و طول و عرض اگر بی نهایت باشد اجازه نمی دهد که طول و عرض دیگری به آن ضمیمه کنی ولی اجازه می دهد که سطح دیگری از عمق را به آن ضمیمه کنی یعنی جهتی که خالی است را می توان ضمیمه کرد ولی جهتی را که پُر کرده نمی توان ضمیمه کرد. حال فرض کن چیزی همه جهات را پُر کرده به این نمی توان چیزی ضمیمه کرد. در اینجا اگر از همه طرف بی نهایت باشد مضاعف شدنی نخواهد بود اگر از طرف طول بی نهایت باشد نمی توان از طرف طول مضاعف کرد زمان از نظر استمرار بی نهایت است لذا از این جهت نمی توان آن را مضاعف کرد وقتی خط بی نهایت باشد اگر آن راتقسیم کنید دو خط پیدا می شود که از یک طرف بی نهایت هست اما از طرفی که تقسیم شده بی نهایت نیست بلکه متناهی است.
مصنف می گوید زمان، نا متناهی است اما نه به حیث تضعیفش فقط و نه به حیث تقسیمش فقط، «قید ـ فقط ـ می آورد» یعنی قبول دارد که به حیث تضعیفش بی نهایت است «یعنی هر چقدر آن را تضعیف کنید باز هم جلو می رود و هر چقدر آن را زیاد کنید باز هم جلو می رود» و به لحاظ تقسیم هم همینطور است که هر چقدر آن را تقسیم کنید باز هم قابل تقسیم است ولی می گوید تنها این نیست که به لحاظ تضعیف یا تقسیم فقط بخواهی نا متناهی کنید بلکه امتداداً نا متناهی است و وقتی گفته شود «امتداداً نا متناهی است» هم تضعیف و هم تقسیم را شامل می شود. پس زمان، امتداداً نا متناهی است ودلیلشان این است که هر زمانی که در ماضی فرض کنید. قبل خواهد داشت و هر زمان مستقبل را هم که فرض کنید، بَعد خواهد داشت. قبل و بعد تمام نمی شود پس زمان تمام نمی شود. اگر تمام نشود پس نا متناهی است.
پس یک مورد از موارد نا متناهی در عالم پیدا کردیم و وقتی این را داشته باشیم می توانیم بگوییم در خارج، نا متناهی وجود دارد. در فصل نهم این موارد و سببهای 5 گانه که برای وجود نا متناهی آورده می شود جواب داده می شود.
توضیح عبارت
«و من ذلک ما یظن من امر الزمان»
در سطر 16 بیان کرد «و السبب فی ذلک امور» که مشارالیه «ذلک» در سطر 16 این بود «اینکه بعضی از اقوام وجود نامتناهی را واجب دانستند اموری است» لذا معنای «و من ذلک» در اینجا به معنای «من ذلک الامور» است. و در صفحه 211 سطر اول «و من ذلک» بکار رفته و در صفحه 211 سطر 8 فرموده «ومن الوجوه» که چون فاصله زیادی افتاده تعبیر به «من ذلک» نکرده و در سطر 10 فرموده «و من هذه الوجوه»
مشار الیه «ذلک» در اینجا این است. از اموری که سبب شده که بعضی به وجود نا متناهی در خارج معتقد شوند آن است که گمان می رود و آن عبارت از امر زمان است.
«انه یلزم لا یتناهی فیما مضی و لا یستقبل»
نسخه صحیح «و لا فیما یستقبل» است.
لازم است که زمان، لایتناهی باشد در «ما مضی» و در «لا یستقبل».
ترجمه: زمان در ما مضی لا یتناهی است و در ما یستقبل هم لا یتناهی است.
«و امتدادا لا تضعیفا فقط مبتدأ من متناه و لا قسمه فقط»
«لا قسمه» عطف بر «تضعیفا» است.
«امتداداً» قید برای «لا یتناهی» است یعنی زمان به لحاظ گذشته و آینده، امتداداً نامتناهی است پس «امتداداً» را با عبارت «لا تضعیفا...» توضیح می دهد و می فرماید اینطور نیست که فقط به لحاظ تقسیم، نا متناهی باشند مثل مقدار که فقط به لحاظ تقسیم نامتناهی است و اینطور نیست که به لحاظ تضعیف فقط نامتناهی باشد مثل عدد که اینگونه است بلکه این از هر دو جهت نا متناهی است و به عبارت جامع، به لحاظ امتداد نامتناهی است یعنی هم به لحاظ تقسیم و هم به لحاظ تضعیف نامتناهی است.
«قالوا: لانه کلما انتهی الزمان الی اوّلَ ماضٍ او آخَرَ مستقبلٍ وجب ان یکون لماضیه قبل و لمستقبله بعد»
«قالوا»: این گروهی که این استدلال به زمان را برای وجود نا متناهی در خارج آوردند گفتند دلیل ما بر نا متناهی بودن زمان این است که هر وقت زمان را منتهی کنید به اوّلی که گذشته است واجب است قبل از آن اوّل هم دوباره زمان وجود داشته باشد یا به آخِری که در مستقبل می آید واجب است برای مستقبلِ آن زمان، زمان بعدی در نظر گرفت. و این قبل و بعد همه آنها زمان است پس اگر اوّلِ ماضی، مسبوق به قبل شد معلوم می شود که این زمان، اولین زمانِ ماضی نبوده بلکه قبل از آن هم بوده.
«و علی ما اشرنا الیه قبل»
این عبارت با واو آمده اگر واو نبود چنانچه در نسخه خطی واو ندارد عبارت به این صورت معنا می شود: هر زمان را که نگاه کنی ماضیِ آن زمان، قبل دارد و مستقبلِ آن زمان، بَعد دارد به همان نحوی که ما قبلا در بحث زمان اشاره کردیم. اما اگر با واو آمده باشد معنا کردن آن به این صورت می شود: بالبداهه هم زمانِ ماضی، قبل داد و هم زمانِ مستقبل، بَعد دارد علاوه بر این، به همان نحوی که قبلا در بحث زمان اشاره کردیم می یابی یعنی با بیان قبلِ ما روشن است و بالبداهه و بالوجدان هم روشن است.
«قالوا و ذلک کله زمان»
«ذلک» یعنی قبل و بعد.
اگر در ماضی، قبل از اول، وجود دارد معلوم می شود که زمان در قبل وجود دارد اگر بعد از مستقبل، بَعد دارید معلوم می شود که زمان دارید پس این قبل و بعد که قبل از ماضی و بعد از مستقبل می آیند زمان هستند بنابراین همانطور که قبل و بعد متوقف نمی شود زمان هم متوقف نمی شود پس زمان از قبل تا بی نهایت می رود و از بعد هم تا بی نهایت می رود.



[1] الشفا، ابن سینا، ج4، ص210،س7، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo