< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/03/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه معنای حقیقی ما لا نهایه له/ معنای لا نهایه له/ فصل هفتم: ابتدا کلام در تناهی اجسام و عدم تناهی اجسام و ذکر ظنون ناس در آن/مقاله سوم/ فن اول.
«و هذا یقال علی وجهین: احدهما علی انه من شان نوعه و طبیعته ان تکون له نهایه»[1]
نکته مربوط به جلسه قبل: بحث در تفسیر «لا نهایه» بود ابتدا گفتیم «لا نهایه» به دو قسم تقسیم می شود در یک قسم سلب، سلب مطلق است و در قسم دیگر سلب، سلب مطلق نیست.
در سلب مطلق گفتیم که لازم نیست قابلیت تناهی وجود داشته باشد تا سلب تناهی کنیم حتی در جایی هم که قابلیت تناهی نیست اجازه سلب تناهی داریم در قِسمی که نفی علی جهه السلب نیست لازم است که قابلیت تناهی باشد ولی تناهی وجود نداشته باشد. به عبارت دیگر در جایی که سلب، سلب مطلق باشد لازم نیست که قابلیت تناهی موجود باشد و در جایی که سلب، سلب مطلق نیست لازم است که قابلیت تناهی موجود باشد. مصنف چون می خواهد بین این دو فرق بگذارد طوری تعبیر می کند که با یکدیگر اختلاف داشته باشند. در تعبیری که ما کردیم عام و خاص درست شد و دو متباین درست نشد. ما گفتیم یک جا لازم نیست قابلیت تناهی باشد معنایش این می شود «اعم از اینکه قابلیت باشد یا نباشد» در هر دو حال، «لا نهایه» صدق می کرد. در یک جا گفتیم باید قابلیت باشد که این، خاص بود. در جایی که قابلیت بود، «لا نهایه» صدق می کرد و در جایی که قابلیت نبود، «لا نهایه» صدق نمی کرد.
پس سلب مطلق را عام قرار دادیم و سلب غیر مطلق را خاص قرار دادیم. در همه جا هم همینطور است که سلبِ مطلق، عام است و سلبِ غیر مطلق، خاص است اما مصنف ظاهر عبارتش این است که این دو مورد را متباین قرار می دهد. در جایی که سلبِ مطلق است می گوید قابلیت نباشد و در جایی که سلب مطلق نیست می گوید قابلیت باشد. علت اینکه مصنف چنین کاری می کند به خاطر این است که مقابله درست کند و دو قسمِ مستقل به وجود بیاورد و الا خود مصنف می داند که یک قسم، عام است و یک قسم، خاص است اما نمی خواهد در اینجا عام و خاص را مطرح کند بلکه می خواهد دو قسم که جدای از یکدیگرند مطرح کند لذا در سلب مطلق نمی گوید دو قسم نداریم بلکه می گوید من آن قِسمی را مطرح می کنم که قابلیت در آن وجود ندارد یعنی من آن را خاص قرار می دهم نه اینکه خاص باشد. چون سلب مطلق، عام است ولی من آن را خاص قرار می دهم. قسم دیگر هم خاص است این دو خاص ها که با هم نمی سازند را با یکدیگر مطرح می کنیم که مقابل هم باشند. پس تعبیر مصنف، مخالف با قول مشهور نیست. مصنف در اینجا در صدد این مساله است که بگوید این دو قسم را داریم که در یک قسم، قابلیت است و در قسم دیگر قابلیت نیست. اما اگر بگوید در یک قسم، اعم است «یعنی هم قابلیت و هم عدم قابلیت است» نمی تواند در برابر آن، قسمِ مستقلِ دیگر قرار بدهد و بگوید اینجا قابلیت است لذا در قسم اول می گوید قابلیت نیست تا در قسم دوم بتواند بگوید قابلیت است.
بحث امروز: قسمی را که به نحو سلب مطلق داشتیم توضیح دادیم رسیدیم به جایی که سلب، مطلق نیست یعنی قابلیت تناهی شرط است و در عین حال چون تناهی نیست لا نهایه صدق می کند. این را دو قسم می کنیم. پس بحث ما در جایی است که قابلیت تناهی است ولی این تناهی که قابلیتش وجود دارد خودش موجود نیست در آنجا ما غیر متناهی را اطلاق می کنیم بر دو قسم می شود. یعنی غیر متناهی بر دو چیز اطلاق می شود:
1ـ بر امری که الان شخصش غیر متناهی باشد مثل یک خط غیر متناهی که اطلاق غیر متناهی بر آن می شود. این خط، قابلیت تناهی ندارد چون اگر گفته شود قابلیت تناهی دارد معنایش این است که غیر متناهی قابلیت دارد که با متناهی جمع شود در حالی که ما قابلیت اجتماع را هم قبول نداریم. نه تنها خود اجتماع را قبول نداریم قابلیت اجتماع را هم قبول نداریم. دو شیء متقابل نه تنها جمع نمی شوند بلکه قابلیت اجتماع هم ندارند پس نمی توان گفت این خطی که غیر متناهی است قابلیت تناهی دارد. چون قابلیت تناهی داشتن یعنی قابلیت داشته باشد که هم متناهی باشد هم غیر متناهی باشد یعنی قابلیت دو متقابل را داشته باشد این، امکان ندارد که گفته شود یکی از دو طرفِ مقابل را بالفعل دارد و طرف دیگرش را بالقوه دارد. پس باید چه کار کنیم؟ مصنف می فرماید: باید اینگونه گفت که طبیعتش قابل است طبیعت این خط غیر متناهی «یعنی نفس الخط» قابل است که متناهی باشد ولو این شخص متناهی نیست و قابلیت هم ندارد که در عین نامتناهی بودن، متناهی باشد ولی طبیعت خط قابلیت تناهی دارد و همین کافی است. ما می توانیم بر شخصِ خطی، اطلاق غیر متناهی بکنیم به خاطر اینکه طبیعت آن خط قابلیت تناهی دارد. پس یک قسم از غیر متناهی، غیر متناهی بالفعل شد که خودش قابلیت تناهی ندارد ولی طبیعتش قابلیت تناهی دارد که مثال به خط مستقیم می زند. البته اگر خط مستقیم غیر متناهی داشته باشیم با برهان تناهی ابعاد ثابت می کنیم چنین خطی ندارد ولی فرض کنید چنین خطی وجود دارد این خط بشخصه قابلیت تناهی ندارد ولی بطبیعته قابلیت تناهی دارد و همین قابلیت طبیعتش به ما اجازه می دهد که بر خودش اطلاق غیر متناهی بکنیم.
اما غیر متناهی به چه معنا است؟ این را توضیح می دهد و بیان می کند مراد از غیر متناهی در این بحثی که مطرح می کنیم همین قسم است.
2- مثال به دایره می زند که بحث آن در ادامه می آید.
توضیح عبارت
«و هذا یقال علی وجهین»
این عدم تناهی که سلب آن، سلب مطلق نیست بر دو وجه گفته می شود.
«احدهما علی انه من شان نوعه و طبیعته ان تکون له نهایه لکنه لیس من شانه بعینه ان یکون له ذلک»
ثانیِ این قسم در سطر 7 می آید.
«لکنه لیس من شانه بعینه» به معنای «لکنه لیس من شانه بشخصه» است یعنی بشخصه شانش تناهی نیست ولی بطبیعته شخصش تناهی است اما چرا بشخصه، شخصش قابلیت تناهی ندارد چون بشخصه غیر متناهی است. و اگر غیر متناهی است نمی تواند متناهی باشد.
یکی از دو معنا به این صورت است که غیر متناهی چیزی است که از شان نوعش و طبیعتش این است که دارای نهایت باشد نه از شان شخصش یعنی این تناهی، شان این شیء بشخصه نیست اما شان طبیعت و نوعش است.
«لکنه لیس من شانه بعینه ان یکون له ذلک»: ضمیر «لکنه» شان است و «ان یکون» اسم «لیس» است که تاویل به مصدر می رود. «ذلک»: مراد تناهی است.
ترجمه: شان شخص او این نیست که تناهی داشته باشد «چون طبیعت خط، خط بودن است نه اینکه متناهی یا نامتناهی باشد. فرد متناهی و فرد نامتناهی، طبیعت خط را دارد.
خط عبارت از مقداری است که طولاً قسمت می شود عرضا و عمقا قسمت نمی شود. به تناهی و عدم تناهی کاری نداریم. تناهی و عدم تناهی دو صنف از طبیعت خط هستند که هیچکدام از دو صنف از طبیعت خودشان بیرون نیستند مثل انسان سفید و انسان سیاه که هیچکدام از طبیعت خودشان بیرون نیستند.
تناهی و عدم تناهی، صنف نیستند اما صنف ساز هستند «مثل سفیدی و سیاهی که هیچکدام صنف انسان نیستند ولی صنف برای انسان می سازند». شان طبیعت خط این است که می تواند متناهی باشد همانطور که می تواند نامتناهی باشد ولی شان این شخص خط این نیست که متناهی باشد این، دیگر نمی تواند متناهی باشد چون غیر متناهی است همانطور که انسانِ سفید با وصف سفیدی شان سیاهی را ندارد. شان سیاهی برای طبیعت انسان است.
«مثل الخط غیر المتناهی لو کان»
مثل خط غیر متناهی اگر باشد. این، مصداق غیر متناهی است و شخصش شان تناهی ندارد ولی طبیعتش شان تناهی دارد یعنی تمام آنچه که شرط می کردیم در این خط وجود دارد. سلبی که بر این خط، مترتب است سلب مطلق نیست چون درست است که خود این خط شان ملکه و قابلیت تناهی را ندارد ولی طبیعتش قابلیت تناهی را دارد و چون طبیعتش قابلیت تناهی را دارد سلبش، سلب مطلق نیست.
«فانه لیس یجوز ان یکون خط واحد بالعدد موضوعا للتناهی و لغیر التناهی»
«بالعدد» به معنای «بالشخص» است.
این عبارت، بیان این است که شان این خط معین، تناهی نیست دنباله آن، کلامی آورد که شان طبیعت خط این است که تناهی داشته باشد یعنی همین مطلبی را که الآن به طور کلی توضیح داده بود مثال به خط متناهی زد حال می خواهد آن مطلب کلی را در مثالش تطبیق کند. آن مطلب کلی این بود «شخص، شان تناهی ندارد اما طبیعت، شان تناهی دارد» که می خواهد در خطّ کلی پیاده کند که شخصِ خطِ غیر متناهی، قابلیت تناهی را ندارد ولی طبیعت خط غیر متناهی، شانیت و قابلیت تناهی را دارد.
ترجمه: خطی که واحد بالشخص است «خط واحد بالنوع اشکال ندارد که یک فردش تناهی داشته باشد و یک فردش غیر متناهی باشد اما خطی که واحد بالشخص است یعنی یک فرد است اگر غیر متناهی شد شانیت تناهی ندارد» نمی تواند موضوع برای تناهی و برای غیر متناهی باشد.
«لکن طبیعه الخط قابله لان تکون متناهیه عند من یضع خطا غیر متناه»
لکن طبیعت همین شخص خط، قابل است که متناهی باشد نزد کسی که فرض می کند خط غیر متناهی را. در نزد این شخص، طبیعت قابل است اما نزد ما که خط غیر متناهی قائل نیستیم تمام افراد خط واجب است که متناهی باشد نه اینکه قابل است که متناهی باشند. طبیعت هم واجب است که متناهی باشد اما کسانی که خط غیر متناهی را اجازه می دهند طبیعت خط را مشتمل بر دو نوع فرد می گیرند یک فرد متناهی است و فرد دیگر غیر متناهی است آن وقت می گویند این طبیعت، قابل است که متناهی باشد ولی ما که برای طبیعت فردی جز متناهی قائل نیستیم می گوییم افراد واجب است متناهی باشد طبیعت هم واجب است متناهی باشد.
«انما الشک فی غیر المتناهی»
در این مطلب «طبیعه الخط قابله لا تکون متناهی» کسی شک ندارد آنهایی که می گویند طبیعت، قابل نیست مراد شان این است که قابل عدم تناهی نیست اما قابل تناهی را همه قبول دارند، کسی هم که خط نامتناهی قائل است طبیعت خط را قابل تناهی می داند و کسی هم که خط نامتناهی قائل نیست مثل ما، آن هم طبیعت خط را قابل تناهی می داند.
قابلیت تناهی نزد همه هست و قبول دارند. عدم تناهی است که مشکوک می باشد و بعضی می گویند عدم تناهی هست و بعضی می گویند نیست.
«فان کان هذا الخط غیر المتناهی لیس من شانه ان یکون هو بعینه وقتا آخر متناهیا»
در دو نسخه خطی به جای «فان»، «وان» بکار رفته و ظاهرا «و ان» درست است و واو آن وصلیه است چون اگر «فان» بخوانید جوابش نمی آید و عبارت، ناقص می شود.
مصنف با این عبارت، مطلب قبلی را تکرار می کند و می گوید طبیعت خط می تواند متناهی باشد ولی این شخص خطِ غیر متناهی نمی تواند متناهی باشد چون غیر متناهی است و در عین غیر متناهی بودن ممکن نیست متناهی باشد لذا این شخص، قابلیت تناهی را ندارد اما طبیعت، قابلیت تناهی را دارد.
ترجمه: ولو اینکه این خطی که این صفت دارد که غیر متناهی است از شانش این نیست که وقت دیگر متناهی شود.
«بعینه»: یعنی همین خط معین که نامتناهی است در وقت دیگر متناهی شود.
نکته: ما «غیر المتناهی» را صفت برای «الخط» گرفتیم ولی می توان خبر «کان» گرفت. و «لیس من شانه» را ما خبر گرفتیم ولی می توان جواب «ان» گرفت. با قطع نظر از آن دو نسخه خطی که با واو آمده اینطور می گوییم که اگر این خط، غیر متناهی است از شانش این نیست که متناهی باشد. این معنا، خوب است ولی اگر «ان» را وصلیه قرار دهید خیلی خوب است.
نکته: کلمه «غیر» در 4 نسخه الف و لام دارد پس صفت خواهد بود. و «ان» وصلیه می شود. این مطلب را گفتیم که عربها خیلی نسبت به الف و لام «غیر» حساسیت دارند و سعی می کنند برای «غیر»، الف و لام نیاورند. اما عرب نویس هایی که فارس زبان هستند برای «غیر»، الف و لام می آورند و آنها خیلی مواظب اند که این الف و لام ها را بیندازند. نویسنده کتاب شفا فارس بوده و عربی نوشته و الف و لام را آورده. مصحح کتاب، مصری بوده که عرب می باشد الف و لام را انداخته است. اما اگر الف و لام نباشد توجیه دومی که در عبارت شد صحیح خواهد بود.
«وقتا آخر» مصنف کلمه «وقتا آخر» را اضافه کرد. این جمله که با «ان» وصلیه شروع شده تکرار گذشته است اما مصنف قانونش این است که هر وقت تکرار می کند آن تکرارش بی فایده نیست الان در اینجا کلمه «وقتا مّا» اضافه کرده است و تقریبا با آوردن این کلمه، عبارت را از تکرار بودن بیرون آورده است توجه کنید بعضی اوقات، شخصی که امری را ندارد همین شخص در وقت دیگر قابلیت آن امر را دارد مثلا «التحاء» به معنای ریش داشتن ولحیه داشتن است. این را از بچه ای که امرد است و هنوز ریش در نیاورده سلب می کنیم ولی می گوییم این پسر قابلیت التحاء دارد. الان قابلیت التحاء ندارد اما همین شخص «کاری به طبیعتش نداریم» در وقت دیگر قابلیت التحاء دارد. در عدم و ملکه گاهی شخص، قابل است شخصی که ملکه را ندارد همین شخص، قابل است ولی وقت دیگری قابل است یعنی وقتی این شخص 20 ساله شد و ریشی درآورد گوییم این شخص، همان شخصی است که قبلا 10 ساله بود اما این خط غیر متناهی در وقت دیگر هم بعینه قابلیت تناهی ندارد یعنی در وقت دیگر هم اگر به آن کاری نداشته باشید متناهی نمی شود. پس کلمه «وقتا آخر» رد می کند موردی را که ملکه، در وقت دیگر قابلیتش هست.
«و هذا المعنی من معنی غیر المتناهی هو الذی یرید ان یبحث عنه»
این معنا از سه معنای غیر متناهی است که ما می خواهیم درباره آن بحث کنیم.
«و هو الذی ای شیء اخذت منه و ای امثال اخذت لذلک الشیء منه وجدت و شیئاً خارجا عنه»
«ای شیء» به معنای «ای قطعه» است ضمیر «منه» در دو مورد به «الذی» برمی گردد و ضمیر «عنه» به «ماخوذ» یا ای «شیء» برمی گردد.
چه وقتی خط را نامتناهی می دانیم. یک شخص خط را ملاحظه کنید چه وقتی به این خط می توان نامتناهی گفت؟ مصنف می فرماید وقتی می توان به آن نامتناهی گفت که هر پاره ای از این خط را بردارید و هر امثال این پاره خط را برداری «مراد از هر قطعه» قطعه 5 سانتی و 10 سانتی و... است و مراد از امثال این است که دفعه اول یک میلیون سانت از این خط را برداشتید. دفعه دوم میلیونها میلیون سانت را برداشتید باز هم می بینید هنوز خط باقی است. چون معنای خط نامتناهی همین است که هر چه از آن کم کنید می بینید باز هم هست. این معنا از غیر متناهی در ذهن ما وجود دارد ولی مصنف آن معنایی را که در ذهن ما وجود دارد تبیین می کند. و با تفصیل توضیح می دهد.
ترجمه: غیر متناهی که مورد بحث ما می باشد غیر متناهی است. « یا خطِ غیر متناعی است تعبیر به خط نکردیم چون خط از باب مثال است والا کلام مصنف عام است و هر غیر متناهی را شامل می شود که هر پاره و قطعه ای را از آن اخذ کنید و هر امثالی که از غیر متناهی اخذ کردی «لذلک الشیء مراد همین شیئ است که از این خط گرفتید» باز هم شیئ که خارج از ماخوذ است پیدا می کنید.
«و الثانی»
قسم دوم از دو قسمی است که غیر متناهی اطلاق می شود و شان متناهی هست. و سلب، سلب مطلق نیست.
قسم دوم این است که نهایت در شیء پیدا نمی کنید ولی خود همین شیء «بدون تغییر» قابل است که نهایت پیدا کند و لازم نیست بدنبال طبیعتش بروید مثلا دایره را ملاحظه کنید «مراد ما از دایره، سطح دایره نیست بلکه محیط دایره مراد است یعنی آن خطی که این سطح مدوّر را احاطه کرده ملاحظه کنید» که نهایتش کجاست؟ نهایت ندارد. نهایت به معنای نقطه ی آخر است. در این خط، نقطه وجود ندارد تا چه رسد به معنای نقطه ی آخر. پس نهایتی ندارد ولی جایی از همین شخص را فرض کنید که نقطه آخر است یا این خط را قطع کنید. در این صورت نقطه پیدا می شود و در این صورت می توان اطلاق تناهی کرد. چون از یک جا شروع شد و به یک جا ختم شد.
نکته: اینکه می گوییم دایره، نهایت ندارد یعنی نقطه پایان ندارد نه اینکه هر چیزی روی آن سِیر کنی به آخر نمی رسی چون اگر بر روی دایره یک دور بزنید تمام می شود.



[1] الشفا، ابن سینا، ج4، ص210،س2، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo