< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

93/02/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ بحث تناهی و عدم تناهی در چه جاهایی جاری می شود2 ـ فهرست مباحث فصول آتیه/ ابتدا کلام در تناهی و عدم تناهی اجسام و ذکر ظنون ناس در آن.
الفصل السابع فی ابتداء الکلام فی تناهی الاجسام و لا تناهیها و ذکر ظنون الناس فی ذلک»[1]
فصل هفتم از مقاله سوم است که مصنف از اینجا وارد بحث در تناهی و عدم تناهی اجسام می شود. ابتدا در این فصل مصنف ذکر می کنند که لا تناهی، وصف اجسام واقع می شود و وصف مجردات هم واقع می شود.
اما آیا جسم غیر متناهی وجود دارد یا ندارد بحث دیگری است ولی وصف تناهی و عدم تناهی را جسم می تواند قبول کند. اینکه طبیعت جسم می تواند غیر متناهی باشد حرفی نیست بحث در این است که وجود دارد یا ندارد؟ کسانی که نزاع دارند در وجود آن نزاع دارند نه در اینکه این وصف، قابل است یا قابل نیست. چون جسم، قابل این وصف است.
پس می گوییم جسم می تواند مصنف به غیر متناهی شود. مجرد هم می تواند مصنف به غیر متناهی شود. پس عدم تناهی وصف برای مادی و مجرد هر دو است و ما در این فصل بحث از عدم تناهی مجردات نداریم. نه تنها در این فصل بلکه در این مقاله و در کتاب طبیعیات شفا بحث نمی شود. چون بحثی که در طبیعیات می شود ارتباطی به مجردات ندارد تا بخواهیم درباره عدم تناهی آنها بحث کنیم. سپس مصنف موضع بحث را روشن می کند سپس فهرستی از بحث را ذکر می کند تقریبا 5 مطلب است که دو تا از آنها را در همین فصل هفتم ذکر می کند. و بقیه در فصول بعدی بیان می شود.
مصنف ابتدا می فرماید ما دو یا سه چیز را می تو انیم مصنف به غیر متناهی کنیم مصنف می خواهد بیان کند که بحث ما در کجا است؟
1 ـ اجسام است.
2 ـ احوال اجسام است.
3 ـ مجردات است.
اینکه جسم را متصف به تناهی و عدم تناهی کنیم معنایش این است که اندازه آن متناهی است یا بی نهایت است اینکه احوال جسم را متصف به تناهی و عدم تناهی کنیم مثلا می گوییم این جسم، تاثیری دارد آیا تاثیرش متناهی است یا نا متناهی است. یک جسم می تواند تاثیر نامتناهی داشته باشد یا باید تاثیر جسم متناهی باشد که این، بحثی است که در نمط 6 اشارات در ضمن فصولی مطرح شده بود و ثابت شده بود که جسم، نیروی نامتناهی ندارد مگر اینکه از ناحیه مجردی امداد شود که اگر امداد شد تا وقتی مدد می رسد می تواند نیرو را اعمال کند وقتی که مدد تمام شد نیرو قطع می شود اما اگر مدد، بی نهایت رسید نیرو هم بی نهایت می شود چنانچه که در نفوس سماوی با اینکه جسمانی اند ولی دائماً حرکت می کنند چون از جانب عقول مدد می شوند اگر مدد عقول نباشد نیروی جسمانی نمی تواند نامتناهی باشد باید متناهی باشد. پس می توان احوال جسم را متصف به تناهی و عدم تناهی کرد.
اما مجردات را می توان متصف به عدم تناهی کرد در اتصاف جسم به عدم تناهی، اندازه را مطرح کردیم در اتصاف احوال جسم به عدم تناهی، استمرار را مطرح کردیم شاید بتوان شدت را هم مطرح کرد مثلا یکی از حالات جسم، حرکت است این حرکت اگر شدید شود«یعنی سریع شود» یعنی بی نهایت شدید می شود یا نه؟ نمی گوییم از ازل تا ابد حرکت کند و استمرار داشته باشد بلکه می گوییم حرکتی کند که به لحاظ شدت، نامتناهی باشد. حرکتی که به لحاظ شدت، نا متناهی باشد در لا زمان اتفاق می افتد. حرکتی که اینقدر سریع باشد که سرعتش بی نهایت باشد این حرکت در لا زمان اتفاق می افتد حال مسافت هر چقدر می خواهد باشد.
حتی مسافت بی نهایت را با سرعت بی نهایت در یک لحظه طی می کند یعنی در لازمان طی می کند. ظاهراً این بحث را نداریم و مطرح نمی شود اگر چه ممکن است اشاراتی به آن باشد. در احوال جسم اگر بحث می کنیم که غیر متناهی است یا متناهی است بحث ما در همان اوّل است که آیا نیروی جسم، می تواند نامتناهی باشد و تا بی نهایت، دوام داشته باشد یا نه؟ اما اینطور بحثی که عدم تناهی به صورت شدت باشد به طور تفصیل مطرح نمی شود مگر اشاره به آن شود. پس در عدم تناهی جسم، اندازه را ملاحظه می کنیم و درعدم تناهی احوال جسم، یک نوع اندازه را لحاظ می کنیم ولی در عدم تناهی جسم، اندازه قارّ را لحاظ می کنیم و در عدم تناهی ابعاد، اندازه غیر قار «یعنی زمانِ ادامه تاثیر» را لحاظ می کنیم اما در مجردات تناهی و عدم تناهی عددی را مطرح می کنیم. آیا عدد عقول متناهی اند یا نامتناهی اند؟ مشاء می گوید عقول 10 تا هستند و ما زاد بر 10 تا را نفی نمی کند. مشاء می گوید 10 تا را می توانم اثبات کنم و مازاد را نمی توانم اثبات کنم، شاید وجود داشته باشد و دلیل من نتواند اثبات کند اگر هم تا بی نهایت، عقل وجود داشته باشد مشاء ایراد نمی گیرد. فقط می گوید دلیل براثبات آن نداریم اما اشراق و متعالیه می گویند تا بی نهایت، عقل وجود دارد نمی گویند حداقل 10 تا عقل است. پس مشاء با عددِ بی نهایت مخالف نیست. اشراق و متعالیه نه تنها مخالف نیستند بلکه موافق هستند.
پس در مجردات می توان بحث کرد درباره عدم تناهی به لحاظ عدد. همچنین می توان در شدت بحث کرد و مجردات را بی نهایت قرار داد در مدت هم می توان آنها را بی نهایت قرار داد. البته آنها در مدت، قرار ندارند و محکوم به حکم زمان نیستند اما در زمانِ بی نهایت می توانند تاثیر خودشان را ادامه دهند پس آنها هم به لحاظ عدّه مورد بحث قرار می گیرند که بی نهایت اند یا نه؟ هم به لحاظ شدت و هم به لحاظ مدت «مدت تاثیر یا مدت دوام» مورد بحث قرار می گیرند.
اما همانطور که بحث کردیم بحث در مورد مجردات لایق به مقام ما نیست. دلایلی هم که بر تناهی یا عدم تناهی اقامه می کنیم در مجردات نیست این دلایل مربوط به مادیات است. پس هم موضع بحث ما موضعی نیست که سزاوار باشد بحث از تناهی و عدم تناهی مجردات مطرح شود هم دلایل ما برای تناهی و عدم تناهی، دلایلی نیست که برای مجردات به کار می رود. به این جهت بحث از مجردات را رها می کنیم و وارد بحث در ماده می شویم.
توضیح عبارت
«فصل فی ابتداء اللکلام فی تناهی الاجسام و لا تناهیها و ذکر ظنون الناس فی ذلک»
فصل هفتم در شروع کردن بحث در تناهی و عدم تناهی اجسام است. از اینجا شروع می کنیم و در طیّ فصولی این بحث را ادامه می دهیم گمان دیگران را در این بحث می آوریم تا ببینیم کدام یک از این گمان ها حق است و کدام یک باطل است.
«فلینظر الآن ان معنی غیر المتناهی کیف وجوده فی الاجسام الطبیعیه و احوالها»
«احوالها» عطف بر «اجسام» است.
«فاء» در «فلینظر» برای تفریع است یعنی وقتی که از بحث در جزء لا یتجزی و از نظر کردن در بحث جز ء لا یتجزی که ریزترین جزء است فارغ شدیم حق این است که نظر به آن کنیم در غیر متناهی که بزرگترین و درشت ترین است.
اضافه «معنی» به «غیر المتناهی» اضافه بیانیه است یعنی معنایی که عبارت از غیر متناهی است چگونه وجود می گیرد در اجسام طبیعیه اولا و در احوال این اجسام ثانیاً.
در این دو معنایی که عبارت از غیر متناهی است چگونه وجود می گیرد آیا این معنا حق دارد موجود شود یا حق ندارد موجود شود؟ اگر موجود می شود چگونه موجود می شود؟
نکته: بحث ما در عدم تناهی است که بخواهد در اجسام طبیعیه و احوال اجسام واقع شود.
«اما النظر فی الامور غیر الطبیعیه و انها هل تکون غیر متناهیه فی العدد او فی القوه او غیر ذلک فلیس الکلام فیها لائقا بهذا الموضع»
نظر در امور غیر طبیعی «یعنی در مجردات و مبادی مجرده» و نظر در اینکه این مبادی و مجردات آیا غیر متناهی العدد هستندیا نه؟ آیا غیر متناهی در قوه «مراد از قوه، شدت است» هست یا نه؟ و غیر این موارد «مثل مدت»
کلام در این مجردات لایق به این موضوع نیست چون این موضع، موضع بحث در طبیعیات است نه در مجردات.
«و لا شیء من هذه البراهین یتناول ذلک»
پس اولا موضع، موضع لا یقی نیست ثانیا هیچ یک از براهینی که ما در اینجا بر تناهی یا عدم تناهی اقامه می کنیم در مورد مجردات اجرا نمی شود و شامل مجردات نمی شود. پس باید به سراغ اجسام طبیعیه و احوال اجسام طبیعیه برویم.
صفحه 209 سطر 17 قوله «ویجب»
بحث تناهی و عدم تناهی را در چند چیز می توان مطرح کرد.
1ـ در عدد که کم منفصل است.
2 ـ در زمان که کم متصل غیر قار است.
3 ـ در جسم یا مسافت که کم متصل قار است.
در این فصولی که بحث می کنیم آیا در تناهی و عدم تناهی عدد بحث می شود یا در تناهی و عدم تناهی زمان بحث می شود یا در تناهی و عدم تناهی کم متصل قار بحث می شود.
مصنف می فرماید در سومی بحث می کنیم یعنی در کم متصل قار بحث می کنیم نه کم متصل غیر قار که زما ن است و نه کم منفصل که عدد است. پس بحث ما در جسم و خط و سطح است که آیا جسم بی نهایت داریم یا نداریم. سطح و خطِ بی نهایت داریم یا نداریم؟
مصنف تعبیر به کمیات ذوات الوضع می کند یعنی کمیاتی که بتوان به آنها اشاره کرد. با این توضیح، زمان خارج می شود چون نمی توان به زمان اشاره کرد چون به هر قسمتی از زمان بخواهید اشاره کنید فرار می کند و باقی نمی ماند چون قسمتی از زمان هنوز نیامده است. قسمتی هم که گذشته است و قابل اشاره نیست آنچه که الان هست تا بخواهید به آن اشاره کنید فوق می شود. پس زمان ذوات الوضع نیست و قابلیت اشاره حسی ندارد مگر ذهنا به آن اشاره کرد و الا حسا نمی توان به آن اشاره کرد به این ترتیب، زمان خارج می شود. عدد هم همین طور است که در خارج، عدد نداریم که به آن اشاره شود پس کمیات ذوات الوضع اختصاص به کم متصل قار پیدا می کند بعداً به طور مستفل کم منفصل «اعداد» را هم مطرح می کند و می گوید در کم منفصل هم می آید.
اعداد را دو قسم می کند:
1 ـ اعدادی که دارای ترکیب وضعی اند.
2ـ اعدادی که دارای ترکیب طبعی اند.
این اعدادی که ما داریم به ظاهر دارای ترکیب وضعی اند یعنی خودمان اینطور قرار دادیم که از عدد یک شروع شود و بعد از عدد یک، عدد دو باشد ممکن بود مثلا جایگاه آن را طور دیگر قرار داد و به جای عدد 4، عدد 5 گذاشته شود.
اینکه تعبیر به «ظاهر» کردیم به خاطر این است که شاید واقعی باشد و در اختیار ما نباشد همانطور که بعضی معتقدند که لغت را خداوند ـ تبارک ـ وضع کرده نه بشر، و لذا تمام امور را رعایت کرده در جایی که لفظ را مذکر و مونث آورده رعایت شده یا در جایی که معنا کم یا زیاد می شود لفظ را کم و زیاد می کند این نشان می دهد که یک مدبر حکیمی، لغت را وضع کرده است.
اینطور نیست که لغت را افراد معمولی وضع کرده باشند. همچنین کسانی که علم اعداد را می خوانند می گویند عدد مخلوق است و واقعیت دارد در علم ریاضی می گوییم معدود واقعیت دارد و عدد، اعتبار ما است.
در علم اعداد که می رسیم به عدد، واقعیت می دهد و می گوید عدد، یک موجود واقعی است و دارای آثاری است که در علوم غریبه دارای آثار فوق العاده ای است. اینکه گفتیم ترتیب عدد، وضعی است یا قطع نظر از این تحقیقات است اگر این تحقیقات را داشته باشیم ترتیب عدد، وضعی نیست بلکه طبعی است.
حال مصنف می فرماید چه تعدادی که ما وضعا مرتب کرده باشیم و چه آنهایی که طبعا مرتب شده باشند. اینکه طبعا مرتب باشند مثل علت و معلول. مثلا موجودات جهان به صورت طولی واقع شدند که هر قبلی علت برای بعدی است و هر بعدی معلول برای قبلی است بین اینها ترتیب است ولی ترتیب طبعی است و نمی توان این ترتیب را کاری کرد یعنی نمی توان علت را با معلول عوض کرد. می توان جای 4 و 5 را عوض کرد «البته اسم 4 و اسم 5 را عوض کنیم» اما نمی توان جای علت و معلول را عوض کرد. ترتیبی که بین اعداد علل و معالیل هست ترتیب طبعی است اما ترتیب گاهی اعتباری و وضعی است. مصنف می فرماید فرق نمی کند ما در عدد که بحث می کنیم و می خواهیم ببینیم عدد، متناهی است یا نا متناهی است بحث به صورت مطلق است چه عددی باشدکه مرتّب است وضعا چه عددی باشدکه مرتّب است طبعا. یعنی بحث در خود علت و معلول نمی کنیم بلکه بحث در عدد علت و معلول می کنیم که آیا عدد آن می تواند نامتناهی باشد یا عدد علت و معلول باید متناهی باشد. بحث از علت و معلول در الهیات بحث می شود نه در طبیعیات. در اینجا بحث از عدد علت و معلول است که آیا عددِ نامتناهی می توان برای علت و معلول قرار داد یا نمی تو ان قرار داد. علت و معلول، مرتّب به ترتیب طبعی هستند و عدد، مرتب به ترتیب وضعی است در هر دو بحث می کنیم که آیا می توا نند متناهی باشند یا نمی توانند باشند.
ممکن است اینگونه گفته شود که معدودی را کنار هم قرار بدهید مثلا فرض کنید حلقات زنجیری را به هم وصل کنیم سپس آنها را بشماریم. آیا می تواند بی نهایت باشد؟ این مثال، مسلّماً وضعی است یا تعدادی مهره یا سنگ کنار یکدیگر قرار بدهید و تا بی نهایت برود. این هم ترتیب وضعی است اما ترتیب خود عدد، طبعی است. و خیلی چیزها را به همین عدد تشبیه می کنیم گاهی سوالی می شود و فراوان این سوال می شود.
سوال «این سوال خارج از بحث است»: گاهی گفته می شود چرا خداوند ـ تبارک ـ من را این شخص قرار داد که الان هستم. من می خواستم پیامبر باشم. چرا من را پیامبر قرار نداد. همه ما می خواهیم بالاترین فرد انسانی باشیم و حتی بالاترین فرد موجودات خداوند ـ تبارک ـ باشیم.
جواب: جوابی که داده می شود این است که اگر شما را مقداری بالاتر و یا پایین تر می بردند دیگر این وجود شما موجود نبود بلکه شخص دیگری بود. خداوند ـ تبارک ـ این موجود را خلق کرده بالاتر از آن و پایین تر از آن را هم خلق کرده است اگر من بخواهم خودم باشم باید به همین صورت باشم. اگر پدر و مادر ما یا زمانِ ما عوض شود دیگر این شخصی که الان هستیم نخواهیم بود بلکه شخص دیگری می شویم برای تقریب به ذهن مثال به عدد می زنند و می گویند عدد 4 را اگر خداوند ـ تبارک ـ 1000 کند خیلی به آن احترام گذاشته ولی دیگر عدد 4، 4 نخواهد بود بلکه 1000 است عدد 4 اگر بخواهد 4 باشد همین است که هست ما هم اگر بخواهیم خودمان باشیم به همین صورت هستیم که می باشیم. این جواب، خیلی جواب کاملی است و سوال قطع می شود یعنی اگر خداوند ـ تبارک ـ بخواهد موجودی با این ظرفیت بیافریند همین است مگر اینکه ظرفیتش را عوض کند و اگر ظرفیتش را عوض کند شخص دیگری می شود. و خداوند ـ تبارک ـ باید همه شخصیت های ممکنه را بیافریند اگر من را نیافریند و به جای آن پیامبر را بیافریند لازم می آید پیامبر دوبار آفریده شود و من که می توانستم آفریده شوم آفریده نشوم پس هم من باید در این موطن آفریده شوم هم پیامبر باید آفریده شود و هیچ ایرادی در جایی نیست لذا همه چیز به جای خود است و صحیح می باشد.
ارتباط سوال به بحث: در وقت جواب دادن از این سوال،مساله را تشبیه به عدد کردیم و شنونده تا تشبیه به عدد را می شنود قانع می شود. اگر عدد، ترتیب طبعی نداشت این تشبیه صحیح نبود. اینکه گفتیم عدد ترتیب وضعی دارد یا مربوط به اسم آن است یا با قطع نظر از خیلی چیزها است والا عدد، ترتیب طبعی دارد و ترتیب وضعی ندارد. مراد ما از عدد، خود عدد است نه عددی که منطبق بر معالیل و علل شود یا عددی که منطبق شود بر سنگهایی که کنار هم چیده شدند.
آن عددها می توانند طبعی ومی توانند وضعی باشند ولی نفس عدد ترتیبش، طبیعی است چه بشر آن را وضع کرده باشد که نکرده است چه خداوند ـ تبارک ـ آن را وضع کرده باشد که به نظر می رسد همین صحیح باشد.
نکته: وجود عدد و اینکه آیا نوع مستقلی است یا هر کدام از اعداد یک نوع هستند و چگونه درست می شوند و ترکیب می شوند در علم الهیات بحث می شود اما خاصیتهای عدد را در علم طبیعیات و ریاضیات بحث می کنیم. خاصیت تناهی و عدم تناهی اگر برای عدد باشد جای آن در طبیعیات است بله خاصیت هایی برای عدد است که در ریاضیات بحث می شود.
توضیح عبارت
«و یجب ان یکون کلامنا فی الکمیات ذوات الوضع»
کلام ما باید در کمیاتی باشدکه صاحب اشاره اند یعنی مراد کمیاتِ متصلِ قار است نه غیر قار که قابل اشاره نیست.
«و فی الاعداد التی هی ذوات الترتیب فی الطبع او فی الوضع»
و همچنین بحث مادر اعدادی باشد که ذوات ترتیب اند حال یا در طبع، ذوات ترتیب اند یا در وضع، ذوات ترتیب اند.
«و ینظر من امرها انها هل یکون فیها مالانهایه له او هذا محال»
این عبارت، عطف تفسیر است یعنی از امر کمیات، ذوات الوضع و از امر اعداد، نظر شود که آیا در بین کمیات ذوات الوضع یا اعداد، چیزی را که لا نهایه له باشد می یابیم یا عدم تناهی و لا نهایه له محال است.
تا اینجا تحریر محل نزاع را کرد.
«فاول مایجب ان یبحث عنه هوالمفهوم من قولها: لا نهایه له»
چند بحث باید مطرح شود:
بحث اول: مفهوم لانهایه، یعنی عدم تناهی به چه معنی است و این بحث خیلی بحث مهمی است.
ترجمه: آنچه که از قول ما «لا نهایه له» فهمیده می شود اوّل چیزی است که باید از آن بحث شود «این مطلب اول را از سطر 12 صفحه شروع می کنند»
«و بعد ذلک فیجب ان ندل علی الاسباب الداعیه الی اثبات ما لا نهایه له علی وجه ما»
بعد از اینکه این بحث اول تمام شد وارد بحث دوم می شود.
بحث دوم: اسباب و انگیزه هایی که باعث شده بعضی ها، «ما لا نهایه له» را در اجسام و اعداد اثبات کردند چیست؟ چه عاملی باعث شده که بعضی میل پیدا کردند که بگویند جسم نامتناهی داریم؟ این مطلب دوم هم مثل مطلب اول در همین فصل هفتم می آید.
ترجمه: بعد از اینکه بحث در مفهوم کردیم واحب است که راهنمایی کنیم بر اسبابی که افراد را دعوت می کنند به اینکه ما لا نهایه له را اثبات کنند.
«علی وجه ما»: به نحوی، «ما لا نهایه» را اثبات کنند حال به نحوی که اندازه اش بی نهایت است یا تعدادش بی نهایت است یا مدت یا قدرتش بی نهایت است بالاخره به یک نحوی اثبات عدم تناهی می کنند. ما میگوییم چه عاملی باعث شده که اینها به نحوی اثبات عدم تناهی کردند.
«ونذکر اختلاف القدماء فی امره»
بحث سوم: قدما در امر عدم تناهی اختلاف دارند و ما اختلاف آنها را می آوریم.
«ثم نذکر الحق فیما یجب ان نعتقد فیه»
بحث چهارم: درباره عدم تناهی واجب است به چه چیزی معتقد شویم. حق در این مساله را باید بیان کنیم.
ترجمه: ذکر کنیم حق را در چیزی که واجب است معتقد به آن چیز شویم در باب عدم تناهی.
«ثم نبطل الشکوک فی امره»
بحث پنجم: شبهه هایی که در امر عدم تناهی آمده را باطل کنیم. مصنف ابتدا مختار خودش در این مساله را بیان می کند بعداً به رد مختار دیگران می پردازد.
مصنف این 5 بحث را با لفظ «ثم» آورده و اینها را به ترتیب بحث می کند.
نکته: زمان در نمط 4 اشارات بحث می شود که بحث الهی است و اگر در اینجا بحث از زمان می شود از باب این است که خصوصیتی از خصوصیت افلاک است و بحث از خصوصیت زمان، طبیعی است. در هر جسمی، زمان وجود دارد وزمان از خصوصیات جسم است و چیزی که از خصوصیات جسم باشد جا دارد که مساله طبیعی باشد. ما در طبیعیات بحث از ماهیت زمان می کنیم و بحث از وجود زمان نمی کنیم و اگر بحث از وجود زمان کردیم به خاطر احتیاج است چه بسیار مواردی که شما در علمی احتیاج پیدا می کنید مبحثی را بیان کنید که جایگاهش در جای دیگر است ولی قبول داریم بحث در وجود مربوط به الهیات است و بحث دراحوال اگر احوال جسمانیات باشد مربوط به طبیعیات است.


[1] الشفا، ابن سینا، ج4، ص209،س1، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo