< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

92/12/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه دلیل پنجم بر بطلان مذهب متکلمین/ رد مذهب متکلمین/ بررسی رای حق در حالت اجسام در انقسامشان.
«و مما یوضح هذا ما نعلمه من ان الثقیل کلما از دادثقلا کانت حرکته الی السفل اسرع»[1]
بحث در این بود که سرعت و بطو را نمی توان اینطور توجیه کرد که سرعت، خلو از سکنات است و بطو، اشتمال بر سکنات، است یا اینطور توجیه کرد که سرعت، اشتمال بر سکنات کمتر است و بطو، اشتمال بر سکنات بیشتر است. بر این مطلب دلیلی اقامه شد که در آن دلیل بین دویدن اسب و پرتاب تیر از یک طرف و حرکت خورشید از طرف دیگر مقایسه ای صورت گرفت و معلوم شد سرعت و بطو در آنجا با تخلل سکنات و عدم تخلل سکنات توجیه نمی شود امروز وارد دلیل دوم بر این مطلب می شود و آن را در ضمن مثالی بیان می کند.
مثال چهارم: جسم ثقیلی را لحاظ کنید و آن را در هوا رها کنید تا به سمت پایین بیاید این جسم ثقیل چون در هوا مانعی برای او نیست یکسره به حرکت خودش ادامه می دهد و در بین حرکت، سکونی واقع نمی شود چون قاسری وجود ندارد تا سکون در جسم ثقیلی که به سمت پایین می آید اتفاق بیفتد زیرا اگر هوا می خواست جلوگیری کند و آن جسم را ساکن کند از همان ابتدا جلوگیری می کرد. ممکن است گفته شود هوا متراکم شده و بر اثر تراکم جلوگیری از حرکت جسم ثقیل می کند و باعث ایجاد سکنات می شود. در اینصورت جواب داده می شود که اگر اینگونه باشد سنگ در همان وسط باید بایستد و حرکت نکند در حالی که توقف و وقفه ای ندارد. پس جسم ثقیل در هوا یا خلاء «عدم سکون در خلا واضح تر است چون هیچگونه مقاومتی نیست» به سمت پایین می آید و نمی تواند ساکن شود مگر قاسری مانع شود اما مصنف می گوید ما مماشاهً فرض می کنیم در لابلای این حرکت، سکون اتفاق می افتد و از آن استبعادی که شد «در حالی که محال است سنگ بیاستد ولی تعبیر به استبعاد می شود نه محال» دست بر می داریم و قبول می کنیم ا ین سنگ در حین پایین آمدن، سکنات و وقفه هایی در آن اتفاق می افتد حال این جسم را سنگین تر می کنیم باز سکنات و وقفه هایی اتفاق می افتد اینقدر جسم را سنگین می کنیم تا یقین حاصل شود سکنات و وقفه هایی اتفاق نمی افتد مثلا یک سنگِ یک تُن را لحاظ کنید که هیچ مقاومتی ندارد الان مطمئن می شویم که این جسم، حرکت بدون سکون انجام داد همین سنگ را دو برابر می کنیم در اینصورت هم این سنگ به سمت پایین می آید اما سریعتر پایین می آید زیرا دو برابر شده است. حال این دو حرکت «حرکت سنگ یک تُن و حرکت سنگ دو تُن» را ملاظه کنید که یکی بطی و یکی سریع می رود در اینجا شما «یعنی متکلمین» سرعت و بطو را چگونه لحاظ می کنید؟ در اینجا نمی توان بطو را با تخلل سکنات توجیه کرد چون تخلل سکنات وجود دارد لذا ناچارید از راه دیگر توجیه کنید پس این توجیهی که شما «یعنی متکلمین» گردید در همه جا نیست.
توضیح عبارت
«و مما یوضح هذا ما نعلمه»
«هذا» یعنی بطو به تخلل سکنات نیست.
ترجمه: از چیزهایی که واضح می کند این مطلب «توجیه بطو به تخلل سکنات نیست» را چیزی است که ما می د انیم «یعنی می خواهد به امر بدیهی و تجربی استناد کند»
نکته: مصنف امر تجربی را گرفته و به واسطه آن امر تجربی نظر می دهد پس کلامش مبتنی بر امر تجربی شده که این، استدلال است.
«من ان الثقیل کما ازداد ثقلا کانت حرکته الی اسفل اسرع»
ثقیل هر چه ثقلش بیشتر باشد حرکتش به سمت پایین سریعتر است.
«فاذا کان ثقیل ما یتحرک الی اسفل تخالطه وقفات»
«ثقیل ما»: یعنی یک ثقیل معیّنی.
«یتحرک» الی السفل» صفت اول برای «ثقیل» و «تخالطه وقفات» صفت دوم است.
ترجمه: اگر ثقیلی را پیدا کردید که این صفت را داشت که اولا به سمت پایین می رود و ثانیا وقفه ها و سکنات با او همراه بود «البته ما ـ یعنی مصنف ـ قبول نداریم که اگر سنگین باشد همراه سکنات است»
«فان زدنا مقدار الجسم دائما نطلب زیاده الثقل بلغنا بذلک وقتا الی حرکه لا یخالطها سکون»
نسخه صحیح «وقتا مّا الی» است.
«الی حرکه» متعلق به «بلغنا» است.
«بذلک» یعنی با این زیاد کردن پی در پی.
«نطلب» جمله حالیه است و جواب برای «ان زدنا» نیست. جواب «ان زدنا» جمله «بلغنا» است. البته در یک نسخه خطی «لطلب» آمده که در اینصورت جمله حالیه نمی شود.
مصنف بیان می کند که جسم را از نظر وزن زیاد کن و دوباره رها کن به طوری که تخلل سکنات در آن نباشد.
ترجمه: اگر زیاد کردیم مقدار جسم را دائما در حالی که طلب می کردیم جستجوی جسم را «اگر نسخه ـ لطلب ـ باشد به اینصورت معنی می شود: به خاطر ا ینکه در طلب این بودیم که جسم را زیاد کنیم» با این زیاد کردن پی در پی در یک وقتی به حرکتی می رسیم که سکون همراه این حرکت نیست «و این حرکت را حرکت بطئیه خالی از سکون قرار می دهیم.»
«فاذا ضممنا الیها ضعف ذلک الجسم لزم ان یتحرک اسرع من غیر تخلل سکون یکون سببا للابطاء»
ضمیر «الیها» به حرکت و به جسم بر می گردد.
ترجمه: اگر به این حرکت «یا به این جسم هایی که کنار هم گذاشتیم و جسم ثقیلی را درست کردیم» که بدون وقفه و سکونی به سمت پایین بیاید دوبرابر آن جسم را ضمیمه کردیم لازم است این جسم حرکت سریعتر کند.
«ضعف ذلک الجسم» مراد این است که دو برابر جسم اولی به جسم اولی اضافه شود و جسم دومی سه برابر جسم اولی شود.
«من غیر تخلل» این عبارت مربوط به هر دو جسم است یعنی هم این جسمی که سه برابر شده بدون تخلل سکون باشد و هم این جسم اولی بدون تخلل سکونات باشد. در این صورت نمی توان بطو جسم اولی را با تخلل سکونات توجیه کرد.
«و کذلک لو فرضنا جزءا واحدا یتحرک الحرکه التی لا وقوف لها ثم اتصل به ثقل»
مصنف با این عبارت همان بحث را مطرح می کند ولی مثال را عوض می کند و می گوید جزء لا یتجزایی را فرض کن که حرکتِ بی سکون انجام می دهد. «مصنف با فرض شروع می کند چون هم جزء لا یتجزی وجود ندارد هم متکلمین ممکن است بگویند که جزء لا یتجزی وقتی حرکت می کند بی سکون حرکت نمی کند یعنی هم ما باید فرض کنیم هم متکلمین فرض کنند زیرا ما باید جزء لا یتجزی را فرض کنیم متکلمین هم باید عدم سکون را فرض کنند و با این دو فرض می توان گفت جزء لا یتجزایی را فرض کن که حرکتِ بی سکون انجام می دهد» سپس به این جزء لا یتجزی یک سنگِ یک تُن می چسبانیم در اینصورت جزء لا یتجزی به سمت پایین می آید ولی سریعتر می آید زیرا جسم سنگینی به این جزء لا یتجزی چسبیده است. جزء لا یتجزی یک حرکت ابتدایی داشت که بدون ضمیمه با جسم یک تُن بود و یک حرکت دومی داشت که با ضمیمه با جسم یک تن بود. و یک حرکت دومی داشت که با ضمیمه با جسم یک تُن بود حرکت اولی بطی بود و حرکت دومی سریع بود در حالی که در هیچکدام تخلل سکون نبود. ما از متکلمین سوال می کنیم که در اینجا سرعت و بطو را چگونه توجیه می کنید.
اگر توجه شود مصنف با این عبارت همان مطلب قبل را بیان می کند فقط مثال آن عوض شده. در مثال اول سنگی ملاحظه می شد بدون اینکه جزء لا یتجزی مطرح شود اما در مثال دوم، جزء لا یتجزی را فرض می کند و می گوید جزء لا یتجزی بدون سکون به سمت پایین می رود و سپس با جسم سنگینی همراه می شود باز هم به سمت پایین می رود بدون سکون.
ترجمه: و همچنین است اگر یک جزء لا یتجزایی را فرض کنید که حرکتی کند که برایش وقوفی نبود سپس به آن جزء لا یتجزی، ثقل و سنگینی چسباندید سریعتر به سمت پایین می آید در حالی که در هیچ یک از این دو حالت، سکونی نداشت «پس نمی توان سرعت و بطو را با تخلل سکون توجیه کرد»
نکته: اینکه مصنف مثال را عوض کرد به خاطر این است که جزء لا یتجزی را خواست مطرح کند.
صفحه 195 سطر 11 قوله «و من العجایب»
مثال پنجم: مصنف با این عبارت آخرین نمونه ای برای رد مبنای متکلمین می آورد که همان مثال پنجم است مبنای متکلمین این بود که کندی حرکت به خاطر تخلل سکنات است مصنف فرض می کند که متحرکی در هوای راکد حرکت کند. به چه علت مصنف، هوا را راکد فرض می کند؟ چون اگر هوا باد داشته باشد ممکن است باد به طرفِ مخالفِ حرکتِ این متحرک بِوَزد و باعث توقف این متحرک شود اما اگر هوا راکد باشد غیر از مقاومت هوا چیز دیگری نیست و مقاومت هوا در تمام طول حرکت این متحرک یکسان است. اگر باد می وزید گاهی تند و گاهی کند می شد و گاهی بر خلاف حرکت متحرک می آمد و ممکن بود متحرک را در یک لحظه متوقف کند سپس به حرکت خودش ادامه دهد ولی اگر هوا راکد باشد مقاومتی از چیز دیگر نیست فقط مقاومت هوا می ماند و مقاومت هوا در سرتاسر هوا یکسان است مثلا اگر سنگ را از بالا رها کنید که به سمت پایین بیاید تا وقتی که به زمین می رسد فقط مقاومت هوا وجود دارد که این مقاومت به طور یکسان است. پس معنی ندارد که در وسط راه، سکون اتفاق بیفتد.
مصنف برای اینکه مطلب خودش را تاکید کند هوای راکد را کنار می گذارد و فرض را عوض می کند و متحرک را در خلا فرض می کند که در خلأ، مقاومت هوا هم وجود ندارد در خلأ سنگ را رها کنید تا به سمت پایین بیاید. این سنگ به وسیله میلی به سمت پایین می آید. میل عبارتست از همان چیزی که مباشر حرکت می شود. وقتی سنگی را به سمت بالا پرتاب می کنید یک نیرویی در این سنگ ایجاد می کنید که آن نیرو، میلی درست می کند که باعث می شود این سنگ به جهتی میل پیدا کند مثلا میل به سمت بالا پیدا کند که میل قسری است یا اگر این سنگ به سمت پایین بیاید خود ا ین سنگ میل طبیعی به سمت پایین دارد. میل همان امری است که از نیرویی وارد یا از نیروی موجود حاصل می شود و آن، مباشر حرکت است. یعنی بین نیرویی که شما وارد می کنید و حرکتی که واقع می شود این میل فاصله است. مثلا قوه جاذبه میلی در سنگ ایجاد می کند که به سمت پایین بیاید.
پس هر جا که حرکتی می خواهد صورت بگیرد میل حاصل می شود. در اصطلاح متکلمین از میل تعبیر به اعتماد می کنند.
این سنگی که در خلا یا هوای راکد رها شده به وسیله میلی که دارد حرکت می کند. چه عاملی آن را ساکن می کند تا بطو تحقق پیدا کند؟
بنا شد که هوا راکد باشد و وقتی راکد بود از ابتدای حرکت سنگ تا آخر حرکتش هوای راکد موجود بود و مانع به حساب نمی آید چون اگر مانع از حرکت می شد از همان ابتدا باید ممانعت از حرکت می کرد نه اینکه در وسط راه مانع شود.
راهی ندارید جز اینکه بگویید سنگِ بی شعور، در بین راه کسل شده و به تعب افتاده. اراده می کند که بایستد خستگی او بیرون رود و دوباره حرکتش را ادامه دهد. راه دیگری هم وجود دارد و آن این است که گفته شود میلی که ایجاد شده بود تمام گردید و این سنگ ایستاد. یا گفته شود میل طبیعی خود سنگ تمام گردید و این سنگ ایستاد و بعد از اینکه ایستاد دوباره خود این میل بدون هیچ عاملی شروع به حرکت کرد.
توجه کنید در این مثالی که زده شد در یک فرضش سنگِ بی شعور، شعور پیدا می کرد. در یک فرض دیگر، میلِ زائل شده بر می گشت که لازمه اش اعاده معدوم بود یا میل زائل می شد و بدون عامل، حادث می شد در اینصورت لازم می آید که شی بدون عامل حادث شود. همه این امور عجیب است. چه شعور سنگ به اینکه کسالت و به تعب بیفتد چه تمام شدن میل و برگشتن دوباره آن، چه تمام شدن میل و حادث شدن میل جدید همه اینها جزء عجایب است لذا مصنف عبارت را یا «من العجایب» شروع کرده است یعنی در این فرضی که متکلمین کردند چند فرض عجیب اتفاق افتاده است.




[1] الشفا، ابن سینا، ج4، ص195،س7، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo