< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/11/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل بر جواز طفره از نظام
«و اورد اول من یشبه بابیقروس من الخار جین لذلک مثال»[1]
دو نکته مربوط به جلسه قبل
سوال 1: درابتدای فصل وقتی نقل اقوال به طور مختصر بیان می کردند فرمودند در صفحه 184 سطر 5 «فمنهم من جعل لها تالیفا من اجزاء لاتتجزأ البته»
که گفتیم مراد از «البته» یعنی نه وهما و نه فرضا و نه فکا. در ادامه گفتیم که معلوم شد بعضی اجازه می دهند که آن جزء لایتجزی وهما و فرضا تجزیه شود لذا آن عنوانی که ابتدا به صورت مقسمِ همه اقوال آمده و گفته «لاتتجزا البته» با قول ذیمقراطیس و حکما نمی سازد که می گویند تجزیه فکی ممکن نیست ولی تجزیه و همی و فرضی ممکن است. پس اگر مراد از «البته» عدم تجزیه مطلقا بگیریم نمی توانیم اقوال بعدی را که تجزیه وهمی و عقلی را اجازه می دهند از اقسام این مقسم قرار بدهیم کانّه سوال این است که کلمات مصنف مضطرب است و نقل اقوال در یک جا که به طور اجمال بیان می کند به یک صورت است و در جای دیگر که به طور تفصیل بیان می کند به نحوه دیگری است و فرق بین قول حکیم و قول ذیمقراطیس روشن نمی شود.
جواب: اگر به عبارت صفحه 184 سطر 5 دقت کنید معلوم می شود که اشکال وارد نیست. عبارت این بود «فمنهم من جعل لها تالیفا من اجزاء لا تتجزا... لعده منها متناهیه» این قول اول بود که قول متکلمین است و می گفت هر جسمی مرکب از اجزاء متناهی است. این عبارت نشان می دهد که به جایی می رسیم که تقسیم متوقف می شود نه تقسیم فکی و نه عقلی و نه وهمی قائل است پس این قول می گوید چون اجزاء لا تتجزا هستند پس محدود هستند. در این قول تناقض وجودندارد.
قول دوم با عبارت «و منهم من جعل الجسم من اجزاء لانهایه لها» بیان می شود که قول نظام است. این قول نمی گوید تقسیم اصلا ممکن نیست بلکه می گوید هر چه تقسیم شود باز هم تقسیم می شود و تا بی نهایت ادامه دارد.
«عبارت ـ من جعل لها تالیفا ـ که در سطر 5 از صفحه 184 آمده مربوط به قول اول بود و مقسم برای هر سه قول نیست». قول دوم می گوید جسم، مولف از اجزاء بی نهایت است یعنی تقسیم، متناهی نمی شود. تقسیم فرضی و وهمی را قبول می کند مثل حکما. ولی قائل است که اجزاء بی نهایت، بالفعل اند اما حکما معتقدند که اجزاء بی نهایت، بالقوه اند ولی اینکه تقسیم متناهی نمی شود را هم حکیم و هم نظام می گوید.
عبارت «و منهم من جعل کل جسم اما متناهی ...» قول حکما است.
سوال 2: ذیمقراطیسی ها اگر تقسم را ادامه می دهند پس چرا جزءِ حاصل را جز لایتجزی می نامند. اگر لا یتجزی است چرا تقسیم وهمی و عقلی را ادامه می دهند؟
جواب: ذیمقراطیسی ها معتقدند که حاصل تقسیم، جسم لا یتجزی است «لا یتجزی» به معنای «لا یتجزی فکا» است وقتی تصریح می کنند که تجزیه وهمی و عقلی جایزاست معلوم می شود که مرادشان از «لایتجزی»، «لا یتجزای فکی» است نه «لا یتجزای مطلق». این گروه اینطور می گویند که به جسمی می رسیم که تجزیه نمی شود خارجاً. چون این گروه معتقد است که آنچه به آن می رسیم جسم است و جسم، بُعد دارد و اگر بُعد دارد وهما و عقلا تقسیم می شود.
آن گروه که می گویند تجزیه نمی شود حتی وهما و عقلا، به خاطر این است که برای آن جزء، بُعد قائل نیستند اما ذیمقراطیسها برای آن جزء، بُعد قائل اند و آن را جسم می دانند واگر جسم است قابل تقسیم است ولی قابل تقسیم خارجی نیست نه به خاطر اینکه ابزار نداریم بلکه اگر ابزار هم داشته باشیم نمی توانیم تقسیم کنیم. فرقی که بین ذیمقراطیسی ها و حکما می باشد این است که ذیمقراطیسی ها اجزایی را که بر اثر تقسیم می توانند بدست بیاورند می گویند بالفعل موجودند ولی حکما می گویند بالفعل موجود نیستند بلکه باید تقسیم کنی تا موجود شوند.
توضیح مربوط به عبارت خط 12 صفحه 187:
در این عبارت طفره را معنی کردیم که ضمیر «منها» به «مسافت» بر می گردد و «مقصود»، صفت برای «حد» است. «عن حد متروک» متعلق به «یقطع»است. «حد متروک» همان مبدأ حرکت بود و «حد مقصود»، منتهای حرکت بود. طی مسافت از حدِ متروک شروع می شود تا به حدِ مقصود برسد.
مراد از طفره: یعنی قدم را بر روی تک تک اجزاء مسافت نمی گذاریم بلکه پا را از روی مبدا بر می داریم و بر منتهی قرار می دهیم. وسط بین مبدا و منتهی را با پا طی نمی کنیم بلکه پَرِش می کنیم حکما قائل هستند که آن اجزاء بالقوه اند. لذا لازم نیست آن اجزاء طی شود حکیم می گوید این یک قدم، یک جزء است که با یک قدم طی شدده. ولی این گروه قائل است که آن بالفعل اند لذا باید آن اجزاء طی شوند و نمی توانند طی شوند لذا قائل به طفره می شوند.
سوال 3: انسانی یک قدم را طی می کند و با طی کردن یک قدم، اجزاء نامتناهی طی می شود که در مدت مثلا یک ثانیه طی شده و یک ثانیه، تقسیم به آناتِ بی نهایت می شود و آنات بی نهایت تطبیق بر اجزاءِ بی نهایتِ مسافت می کند در اینصورت می توان گفت این مسافتِ بی نهایت در زمانِ بی نهایت طی شد ولی زمانِ بی نهایتی که آناتِ آن، بی نهایت است.
جواب: این گروه این مطلب را نگفتند و نمی توانند بگویند چون مطمئناً محدودیت زمان روشن است و می بیند که در این وقت، یک ثانیه گذشته است حال اگر یک ثانیه مشتمل بر آنات بی نهایت باشد نیاز به توضیح دارد که چگونه بی نهایت آنات، در یک ثانیه می گذرد؟ در آنجا هم باید قائل به طفره شوند می توانند بگویند یک ثانیه مشتمل بر آنات بی نهایت است اما نمی توانند بگویند برای عبورِ یک ثانیه، بی نهایت زمان می بینیم. این صحیح نیست. می توانند بگویند این یک ثانیه را یک ثانیه می بینیم ولی نمی توانند بگویند یک ثانیه، بی نهایت زمان نا محدود است. می توانند بگویند اجزاء نا محدود دارد و زمان، این اجزاءِ نامحدود را طفره کرده لذا یک ثانیه زمان، به اندازه یک ثانیه طول کشیده یعنی طفره را در خود زمان هم قائل می شوند.
بیان دلیل بر جواز طفره از طرف نظام:
سنگ آسیاب را در ذهن تصور کنید و دو دایره بر روی این سنگ آسیاب ترسیم کنید. یک دایره نزدیک به محیط رسم کنید و یک دایره نزدیک به مرکز رسم کنید به طوری که یک دایره بزرگ باشد و یک دایره کوچک باشد حال سنگ را بچرخانید هر دو دایره با سنگ می چرخند وقتی سنگ یک دور کامل می زند اجزاء دایره بزرگ، مسافت طولانی تر را طی می کنند و اجزاء دایره کوچک، مسافت کوتاه تر را طی می کنند. مثلا یک نقطه در دایره بزرگ فرض کنید و یک نقطه در دایره کوچک فرض کنید. حال این دو نقطه را محاذی هم قرار بدهید و حرکت را شروع کنید و سنگ را بچرخانید. نقطه ی بر روی دایره بزرگ مسافت طولانی تر را طی کرده و نقطه ی بر روی دایره کوچک مسافت کوتاهتر را طی کرده. در اینجا باید یکی از سه اتفاق بیفتد:
1 ـ این دو نقطه مسافت مساوی را طی کرده باشند. این احتمال، بالوجدان باطل است چون ما می یابیم آن نقطه ای که در دایره بزرگ قرار دارد مسافت طولانی تر را طی کرده و آن نقطه ای که در دایره کوچک قرار دارد مسافت کوتاه تر را طی کرده.
2 ـ نقطه ای که بر دایره کوچک قرار گرفته به اندازه یک جزء حرکت کند و بعداً ساکن شود. اما نقطه ای که بر دایره بزرگ قرار گرفته حرکتش را ادامه بدهد و به اندازه 20 جزء حرکت کند بعدا نقطه ای که بر روی دایره کوچک قرار گرفته جزء دوم را طی کند و ساکن شود و نقطه ای که بر دایره بزرگ قرار گرفته به اندازه 20 جزء حرکت کند تا حرکت هر دو نقطه تمام شود. در اینصورت می توانیم بگوییم حرکت نقطه ای که بر دایره بزرگ بوده بیشتر است از حرکت نقطه ای که بر دایره کوچک بوده اما به این صورت که نقطه ای که بر دایره کوچک قرار گرفته صبر کند و ساکن شود تا نقطه ای بر دایره بزرگ قرار گرفته مسافتی بیشتر را طی کند.
این احتمال هم ممکن نیست چون این سنگ آسیاب، متصل و یکپارچه است و اگر اجزاء بالفعل دارد فعلا اجزائش به هم متصل اند چون قائلین به اجزاء لا یتجزی، اتصال را قبول دارند ولی یکپارچگی را قبول ندارند. چون اتصال با تماس فرق دارد همانطور که قبلا گفتیم اتصال نوعی تماس است که حد مشترک پیدا می کند اما در تماس، حد مشترک نداریم و دو سطح موجود است که به هم چسبیدند اما در اتصال یک سطح وجود دارد که برای هر دوشی است. پس این پیوستگی مانع می شود از اینکه بگوییم قسمتی از سنگ آسیاب حرکت می کند و قسمتی ساکن می شود. لذا اگر حرکت است باید برای تمام سنگ آسیاب باشد و اگر سکون است باید برای تمام سنگ آسیاب باشد.
3 ـ قائل به طفره شویم یعنی نقطه ای که در دایره کوچک قرار دارد پَرِش می کند و مسافتی را طی می کند ولی نقطه ای که در دایره بزرگ قرار دارد پَرِشِ بیشتری می کند پس طفره ی نقطه ای که در دایره کوچک است کمتر می باشد اما طفره ی نقطه ای که در دایره بزرگ است بیشتر می باشد لذا تفاوت در مسافت ایجاد می شود.
توضیح عبارت
«و اورد اول من یشبه بابیقورس من الخارجین لذلک مثالا من دوران الدائره القریبه من طرف الرحی و الدوامه»
«لذلک» متعلق به «اورد» است.
«الدوامه»: به تشدید واو و ضم دال به معنای ارابه کوچک است. البته گاهی مثال به دولاب و چرخ چاه زده می شود که به توسط آن آب از چاه می کشیدند.
ذکر کرده اول کسی که شبیه به ابیقورس است در قول به طفره، «ابیقورس جزء این گروه نیست ولی قائل به طفره بوده. گروهی که ما الان قولشان را بیان می کنیم و در قول به طفره شبیه به ابیقورس هستند اینچنین گفتند»
«من الخارجین»: «من» تبعیضیه است یعنی اول کسی که از بین خارجین شبیه به ابیقورس است و قائل به طفره است اینچنین استدلال کرده. اما مراد از خارجین چه کسانی هستند؟
محشین در اینجا تعلیقه زدند و گفتند «من حکماء الیونان» که «من» در کلام محشین برای تبیین نیست و به این معنی نمی باشد که خارجین عبارت از حکما یونان می باشند بلکه «من» نشویه است یعنی کسانی که جزء حکماء یونان نیستند و از حکماء یونان بیرون هستند. نظام و پیروانشان از حکماء یونان بیرون هستند زیرا متکلم هستند. یعنی از بین کسانی که خارج از حکماء یونان هستند اولین کسی که قائل به طفره شده اینچنین استدلال کرده.
ترجمه: اول کسی که شبیه به ابیقورس بوده و از جمله خارجینِ از حکما یونان بوده برای طفره مثال آوردند از دوران دایره ای که نزدیک به طرف سنگ آسیاب است «مراد از طرف سنگ آسیاب، محیط سنگ آسیاب است نه مرکز آن»
«و الاخری القریبه من المرکز»
و دایره دیگری که نزدیک به مرکز این سنگ است.
«و ذکروا انه لو کان الجزء الذی عند الطرف یتحرک حرکه الجزء الذی عند الوسط بالسواء لقطعا معا مسافه واحده»
و ذکر کردند جزئی که در نزد طرف «یعنی در نزد دایره بزرگ» قرار دارد اگر بگویید این جزء، حرکت می کند با حرکتِ جزئی که در نزد وسط «یعنی در نزد دایره ای که نزدیک مرکز قرار دارد» است به طور مساوی، باید با هم یک مسافت را طی کنند در حالی که این، واضح البطلان است و هر دو با هم یک مسافت را طی نمی کنند آن نقطه در دایره بزرگ مسافت بیشتری طی می کند و آن نقطه در دایره کوچک مسافت کمتری طی می کند پس این راه که راه اول است صحیح نیست.
«و محال ان یسکن الذی فی الوسط لانه متصل ملتزم بعضه بعض»
با این عبارت، راه دوم را بیان می کند. محال است جزئی که در وسط است ساکن شود واجازه داده شود جزئی که در طرف است حرکت کند.
ترجمه: محال است که ساکن شود جزئی که در وسط است چون این سنگ بعضی از آن به بعضی چسبیده است «معنی نداردکه قسمتی از سنگ حرکت کند و قسمتی ساکن بماند».
«فبین ان الذی فی الوسط یتحرک و یقل طفراته مع ان الذی عندالطرف یتحرک و یطفر اکثر حتی یحصل فی بعد اکثر من بعد الذی فی الوسط»
با این عبارت راه سوم را بیان می کند و می گوید جزئی که در وسط است حرکت می کندو طفره هایش کمتر است در حالی که آن جزئی که در طرف است حرکت می کند اما طفره هایش بیشتر است به طوری که این جزءِ عندالطرف، حاصل می شود در بُعدی که بیش از بُعدی است که برای جزء در وسط است یعنی جزء در طرف، مسافتی را طی می کند که بیش از مسافتی است که جزءِ در وسط طی کرده.





[1] الشفا، ابن سینا، ج4، س187، س13،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo