< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/11/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان دلیل کسانی که جسم را به اجسام لا یتجزی منتهی می کنند.
«و اما الذین جعلوا هذا الجزء المنتهی الیه جسما»[1]
قول کسانی که قائلند جسم متنهی به اجزاء لایتجزی می شود بیان شد اما الان قول گروه دیگر را می خواهیم بیان کنیم که جسم را به اجسام لایتجزی «نه به اجزاء لایتجزی» متقسم می کنند. یعنی معتقدند جسم وقتی تقسیم می شود و تقسیمش به نهایت می رسد، به اجزائی می رسد که آن اجزاء تماما اجسام اند. دلیل اینها را مجملا توضیح دادیم الان می خواهیم به نحو تفصیل بیان کنیم.
بیان دلیل: این گروه مطلق جسم را دائر بین نقضین کردند تا قسم سومی تصور نشود. معتقد شدند که یا همه اجسام را می توانیم تقسیم کنیم یا همه اجسام را نمی توانیم تقسیم کنیم «نمی گویند هیچ کدام از اجسام را نمی توانیم نقسیم کنیم بلکه می گویند همه اجسام را نمی توانیم تقسمی کنیم» که مفادش این است که بعضی را می توانیم تقسیم کنیم و بعضی را نمی توانیم. پس امر دائر می شود بین اینکه همه اجسام تقسیم شود حتی اجسامی که بسیار کوچک هستند و از تقسیمِ اجسامِ بزرگتر بدست می آیند، آنها هم تقسیم می شوند. یا همه اجسام تقسیم نمی شوند بلکه بعض اجسام تقسیم می شوند. مثلا اجسام بزرگ تقسیم می شوند وا جزایی که در پایان تقسیم بدست می آیند تقسیم نمی شوند اگر چه جسم هستند ولی تقسیم نمی شوند. این صورت دوم مطلوب ذیمقراطیس ها است و می گویند همه اجسام تقسیم نمی شوند بلکه بعض اجسام تقسیم می شوند و بعضی تقسیم نمی شوند.
و چون مطلوب ذیمقراطیس ها است آن را مطرح نمی کنند و اگر صورت اول باطل شود صورت دوم، متعین می شود.
درباره صورت اول هم احتمالاتی می دهند که یکی از آن احتمالات، نظر خودشان را تایید می کند و همان را انتخاب می کنند اما دو احتمال دیگر را باطل می کند.
فرض اول: همه اجسام تقسیم شوند حتی اجسام ریز که از تقسیم اجسام بزرگ بدست می آیند هم تقسیم شوند.
در این فرض اینطور وارد بحث می شوند و می گویند مفاد این فرض این است که تقسیم اجسام، ممکن است و چیزی که ممکن باشد می توان فرض کرد که واقع شده است. فرض وقوع برای چیزی که وقوعش اشکال ندارد محال نمی باشد. اگر چه ممکن است کذب و مخالف با واقع باشد. مثلا فرض می کنیم این تقسیم ما بالفعل شد. این غلط است چون بالفعل نشد.
پس آنچه که ما را منصرف می کند محال بودن است نه کذب بودن. و محال بودن لازم نمی آید پس می توان فرض کرد که تمام اجزاء یک جسم، بالفعل شده است یعنی تا آخرین بخش قسمت کرده البته ما نمیتوانیم به آخر برسیم چون بناشد هر جسمی تا آخر تقسیم شود ولی الان می گوییم فرض می کنیم و فرض کردن اشکال ندارد. یعنی تمام اجزاء ممکنه این جسم را به فعلیت رساندیم و تا بی نهایت رفیتم. در اینصورت درباره این اجسامی که به فعلیت رسیدند بحث می کنیم که آیا لاشی اند یا نقطه اند یا جسم اند و غیر از این سه فرض، نداریم اینطور می گوییم که یا لاشی اند یا لاشی نیستند و اگر لاشی نیستند یا نقطه اند یا نقطه نیستند و بُعد دارند، اگر نقطه نبودند حتما جسم خواهند بود چون بُعد دارند و نمی توان گفت که فقط یک بُعد دارند تا خط شود یا دو بُعد دارد تا سطح شود پس جسم اند.
دراینجا این سه احتمال هم دائر بین نفی و اثبات شدند.
سپس می گوید ممکن نیست اینها لاشیء باشند چون همانطور که جسم را تحلیل کردیم و اینها را بدست آوردیم می توانیم اینها را ترکیب کنیم و جسم اولی را بدست بیاوریم در حالی که لاشیء قابل ترکیب شدن نیست. چون لاشیء قابل ترکیب شدن نیست پس نمی توانیم اجزاء جسم را که جسم بر اثر تقسیم به آنها منتهی می شوند لاشیء بدانیم و الا ناچاریم این اجزاء را دوباره جمع کنیم و جسم را تشکیل بدهیم درحالی که جسم از این لاشیء ها ترکیب نمی شود.
به همین بیان، اجزاء نمی توانند نقطه باشند چون نقطه هم، قابل نیست که تالیف شود و جسم را بسازد.
در اینکه نقطه ممکن نیست جسم را تشکیل بدهد. مصنف آن را با چندین عبارت می آورد که بعدا توضیح می دهیم.
در ابتدا که وارد بحث شدیم دو فرض مطرح کردیم:
1 ـ همه اجسام تقسیم بشوند.
2 ـ همه اجسام تقسیم نشوند.
فرض دوم همان مطلوب است و به آن نپرداختیم اما اگر همه اجسام تقسیم بشوند را نگفتیم مطلوب ما است بلکه سه احتمال در آن مطرح کردیم که دو احتمال آن را باطل کردیم و احتمال سوم متعین شد که مطلوب ما هست. پس چه فرض اول و چه فرض دوم را انتخاب کنید ما مطلوبمان را نتیجه می گیریم.
توضیح عبارت
«و اما الذین جعلوا هذا الجزء المنتهی الیه جسما»
«جسما» مفعول دوم «جعلوا» است.
کسانی که این جزئی را که جسم منتهی به آن می شود جسم قرار دادند «گروه قبلی گفتند جسم اگر تجزیه شود به جزء لا یتجزی می رسد و جسم نیست اما ذیمقراطیس می گوید جسم اگر تجزیه شود به جزئی می رسد که جسم است»
«و هم شیعه ذیمقراطیس فقالوا»
واینها پیروان ذیمقراطیس هستند و در استدلال بر کلامشان اینچنین گفتند.
«ان الجسم لا یخلو اما ان ینقسم کلّه حتی لا یکون منه ما لا ینقسم او ینقسم کله»
ضمیر «منه» به «جسم» بر می گردد و مراد از «ما» در «ما لا ینقسم» جسم است یعنی جسمی نداریم که لاینقسم باشد حتی آن جسم ریز که بر اثر تقسیماتِ متعدد یک جسم بوجود آمده قابل قسمت است.
مراد از «کله» یعنی تمام افرادش چه فرد بزرگش چه فرد کوچکش، چه آن فرد که تقسیم شده و به نهایت رسیده و چه تقسیم نشده است همه اینها تقسیم می شوند.
«کلّه»: مراد از «کلّه» این نیست که بگوییم یک جسم که کلّ متصل است همه آن را قسمت کنیم یعنی کل یک جسم به اقسام بی نهایت تقسیم شود. درحالی که منظور از «کله»، کل افراد جسم است نه کلی اتصالی یک جسم بلکه کل اتصالی همه افراد جسم را لحاظ کنید. مراد از «کلّه» که در اینجا می گوییم کلّ افرادی است نه کلّ اتصالی. نمی خواهیم بگوییم این متصل واحد، کلّش تقسیم می شود بلکه می خواهیم بگوییم تمام افراد جسم تقسیم می شوند.
«اولا ینقسم کله» فرض دوم را بیان می کند یعنی همه آن قسمت نمی شود نه اینکه هیچکدام قسمت نمی شود. بلکه بعضی قسمت می شود و بعضی قسمت نمی شود. این فرض دوم مطلوب ذیمقراطیس ها است و به آن نمی پردازند و بررسی نمی کنند.
«فان کان فی طباعه ان ینقسم فغیر ممتنع ان یقع»
ضیمر «یقع» به «انقسام» بر می گردد که از «ینقسم» فهمیده می شود این عبارت اشاره به صورت اول دارد و عِدل برای «فان کان» که صورت دوم می باشد در عبارات بعدی نمی آید چون مطلوب است.
ترجمه: اگر در طباعِ جسم، انقسام باشد ممتنع نیست که واقع شود.
«و غیر الممتنع اذا فرض موجودا لم یعرض منه محال»
غیر ممتنع، اگر موجود فرض شوداز این موجود فرض شدن محالی لازم نمی آید یعنی محال وقوعی ندارد و چون محال وقوعی ندارد می توانیم فرض کنیم که واقع شده است.
«بل ربما عرض منه کذب غیر محال»
گاهی کذب عارض می شود «یعنی مطابق با واقع نباشد» ولی وقوعش محال نیست.
«و الکذب غیر المحال لا یلزمه المحال»
لازمه او محال بودن نیست.
«فلنفرض ان کل قسمه ممکنه فی الجسم فقد خرجت بالفعل»
فاء در «فلنفرض» فاء تفریع است یعنی الان که محال لازم نمی آید و حداکثر این است که کذب لازم بیاید.
ترجمه: همه قسمت هایی که امکانشان در جسم هست فرض می کنیم بالفعل شدند واجزاء بالقوه، بالفعل شدند. این فرض، محال نیست اگر چه ممکن است کذب باشد.
فرض می کنیم که تمام تقسیمها یی که در جسم ممکن بود همه آنها بالفعل شدند و اجزاء تماما حاصل شدند «منظور این است که تقسیم را تا بی نهایت ادامه دادیم و تمام اجزاء رابدست آوردیم»
«فحینئذ لا یخلوا اما ان یحصل لاشی او تحصل نقط او تحصل اجسام لا تنقسم»
یا از این تقسیم ها که انجام شد آنچه که بدست آمد لاشیء بود یا نقطه بدست آمد که بی بُعد است یا اجسامی که بُعد دارند و تقسیم نمی شوند بدست آمد.
«لکن من المحال ان تنتهی الی لاشیء او النقط»
محال است که به لاشی یا نقط منتهی شود.
«فان ان کان انتقاضه الی لاشیء فتالّفه من لاشیء و هذا محال»
در نسخه خطی «انتقاصه» آمده که هر دو صحیح است. انتقاض به معنای نقض کردن و شکستن و تقسم کردن است اگر می گویند جسمی را نقض کنید یعنی آن را بشکنید. یعنی انتقاض جسم برود تا به لاشی منتهی شود.
انتقاص هم همین طور معنی می شود چون تقسیم مستلزم انتقاص است وقتی جسم را تقسیم می کنید یعنی آن را ناقص می کنید و آن را از آن حالت اولی که داشت کم و ناقص می کنید. یعنی کم کردنِ شی می رود تا به لاشی منتهی شود.
ترجمه: اگر تجزیه آن به سمت لاشی برود ترکیبش هم از لاشی خواهد بود «چون ما اگر جسم را به اجزایی تقسیم کنیم و دوباره آن اجزاء را جمع کنیم جسم بوجود می آید» در حالی که تالف جسم از لاشیء محال است.
و ان کان انتقاضه الی النقط فتالفه من النقط و هذا ایضا محال»
در نسخه خطی «انتقاصه» آمده است.
اگر انتقاضِ این جسم به نقط باشد باید تالیف این جسم از نقطه باشد و تالیف جسم از نقطه محال است.
صفحه 187 سطر 2 «قد اجمع العلماء»
محال بودن تالیف از لاشی اینقدر واضح بوده که مصنف آن را توضیح نداده اما استحاله ترکیب از نقط، آنچنان واضح نبوده لذا آن را توضیح می دهد و با عبارات مختلف می آورد و می گوید علما اجماع دارند. البته اجماع در فلسفه اعتبار ندارد بلکه در کلام ارزش دارد ولی مصنف نمی خواهد از اجماع استفاده کند بلکه می خواهد از مجمعٌ علیه استفاده کند ولی در ضمن می فهماند که مساله به خاطر وضوحش حتی اختلافی هم نیست.
مصنف چند مطلب می گوید که مفاد همه یکی است.
مطلب اول: هر چقدر نقطه ها را کنار هم جمع کنید جسم درست نمی شود.
مطلب دوم: نقطه ها را وقتی با هم تلاقی بدهید تماس پیدا نمی کنند بلکه تداخل می کنند وقتی تداخل کردند اگر 1000 نقطه بر روی هم بریزید باز یک نقطه دارید و جسم ندارید.
مطلب سوم: اگر دو نقطه را ملاقات دادید این دو نقطه همدیگر را نمی پوشانند و حاجب نمی شوند اگر حاجب باشند باید قابل قسمت باشند. یعنی اگر سومی خواست بیاید وسطی مانع نمی شود و می گذارد سومی به اولی بچسبد. در جایی که نقطه نباشد مثلا سه جسم داشته باشیم جسم سوم به جسم دوم و وسطی می چسبد و جسم دومی نمی گذارد که جسم سومی به جسم اولی بچسبد اما در نقطه اینگونه نیست که نقطه دومی حاجب نقطه سومی شود و این نشان می دهد که نقطه ها با هم تداخل می کنند.
مطلب چهارم: شما اگر نقطه ها را کنار هم قرار بدهید به سمت تالیف حرکت نمی کنند و با هم مولَّف نمی شوند تا یک جایی را اشغال کنند همانطور که نقطه اول جایی را اشغال نمی کرد به خاطر اینکه بُعد نداشت نقطه های دیگر را هم اگر بیاورید به سمت تالیف نمی روند تا جایی را اشغال کنند.
مطلب پنجم: از این نقاط، یک جسم متصل، حادث نمی شود پس نتیجه گرفتیم که اگر نقاط را ترکیب کنیم جسم درست نمی شود در نتیجه اگر جسم را تحلیل کنیم نقطه، حاصل نمی شود.
پس معلوم شد که با تحلیل جسم، به لاشی نمی رسیم و به نقطه هم نمی رسیم.
تمام این عبارتها ناظر به یک مطلب است.
توضیح عبارت
مطلب اول را با عبارت «فتالفه من النقط و هذا ایضا محال»
«قد اجمع العلما علی ان النقط کم اجتمعت لاتزید علی حجم نقطه واحده»
با این عبارت مطلب دوم را بیان می کند.
علما اجماع کردند بر اینکه نقطه ها هر چقدر جمع بشوند حجمِ بیش از یک نقطه درست نمی کنند بنابراین نمی توانند جسم بسازند.
«و انها انما تتلاقی بالاسر»
با این عبارت مطلب سوم را بیان می کند.
این نقطه ها با هم، بالتمام تلاقی می کنند یعنی تداخل درست می کنند و در تداخل، 1000 نقطه به اندازه یک نقطه می شود نه اینکه به اندازه یک جسم شود.
« و لا یحجب بعضها بعضا من الملاقاه»
با این عبارت مطلب چهارم را بیان می کند.
نقطه دومی، حاجب از نقطه سومی نمی شود. اینطور نیست که نقطه دومی، نگذارد نقطه سومی با نقطه اولی ملاقات کند بلکه نقطه دومی اجازه می دهند نقطه سومی با اولی ملاقات کند.
«و لا تتحرک الی التالیف فتصیر شاغله مکانا»
با این عبارت مطلب پنجم را بیان می کند.
«فتصیر» به معنای «حتی ان تصیر» است و تفریغ بر «لا تتحرک» نیست بلکه تفریع بر منفی است نه نفی.
ترجمه: این نقطه ها به سمت تالیف نمی روند تا اینکه مکانی را شاغل بشوند و پُر کنند.
«و لا یحدث منها متصل»
با این عبارت مطلب پنجم را بیان می کند.
از این نقاط، یک جسم متصل حادث نمی شود.
«فبقی ان یکون انتفاضه الی اجسام لیس فی طبیعتها ان تنفضل و تنقسم»
در بعضی نسخ، «انتفاصه» است.
این عبارت تفریع بر این مطلب است که حال که به نقطه و لاشی نرسیدیم باقی می ماند که انتفاص جسم به اجسامی باشد که آن اجسام در طبعشان قابل قسمت نیست.
«الا بالوهم و الفرض»
مراد از فرض، عقل است. این عبارت، استثنا از «تنفصل و تنقسم» است یعنی انقسام به وهم و فرض پیدا می کند ولی انقسام خارجی پیدا نمی کند. در طبعشان، پذیرش انقسام خارجی نیست و مطلوب ما همین بود که به جسمی برسیم که لایتجزی است.


[1] الشفا، ابن سینا، ج4، ص186، س15،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo