< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/10/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل اول بر قول کسانی که قائلند ترکیب جسم از اجزاء لا یتجزایی که جسم نیستند می باشد.
«و اما القائلون بجزء لایتجزی ولا هو جسم فمن حججهم»[1]
در مقابل قول حکما دو قول وجود داشت که حکما هر دو قول را مردود می دانستند.
قول اول: ترکیب جسم از اجزاء لایتجزایی که جسم نیستند.
قول دوم: ترکیب جسم از اجزاء لا یتجزایی که جسم هستند.
در فصل سوم ادله این دو گروه نقل می شود ولی هیچ داوری نمی شود در فصل چهارم بدون توجه به ادله آنها، قولشان را باطل می کنیم. در فصل پنجم دلایل آنها را باطل می کنیم. در اینجا طرح دلایل را می کنیم ابتدا دلایل قول اول که می گویند ترکیب جسم از اجزاء لایتجزایی است که جسم نمی باشند بعدا دلایل قول دوم که می گویند ترکیب جسم از اجزاء لا یتجزایی است که جسم می باشند وقول ذیمقراطیس بود را بیان می کنیم.
نکته: فرق ابطال قول این دو گروه و ابطال دلیل این دو گروه چیست؟
فرق این است که اگر ما ادله بر علیه قول آنها بیاوریم این را ابطال می گویند. اما اگر ما دلیل آنها را باطل کنیم ابطال دلیل گویند.
پس یکبار قول آنها را با ادله ای که خودمان می آوریم باطل می کنیم بدون توجه به دلیلی که دارند می گوییم این دلایل بر علیه قول شما است. در اینصورت قولشان باطل می شود وبه دلیلشان کاری نداریم. یکبار هم به دلایلی که در این فصل می خوانیم می پردازیم و رد می کنیم.
کسانی که قائلند جسم مرکب ازاجزاء لایتجزی است و آن اجزاء را جسم قرار نمی دهند 9 دلیل آورند وارد دلیل اول می شویم.
دلیل اول: هر جسمی را که ما ملاحظه می کنیم می بینیم قابل تفریق است یعنی می توان اجزاء فرضی آن را از هم جدا کرد و شکست و بُرید به طوری که برای آن، اجزاء درست شود. دوباره می توان همین جسمِ تفریق شده را تالیف کرد از اینجا کشف می کنیم که هر جسمی ابتدا مولَّف است بعداً مفرّق می شود. دلیل بر تالیف این است که می بینیم بعضی جسم ها سخت تر شکافته می شوند و بعضی جسم ها آسانتر شکافته می شوند چون تالیفشان فرق می کنند نه اینکه جنس آنها فرق کند زیرا اینها معتقدند که جنس اجسام «و به تعبیر مصنف، طبیعت نوعه اجسام»فرق نمی کند و اینچنین نیست که فاعلی باعث شود این جسم، سخت تر تفکیک شود و آن جسم آسانتر تفکیک شود. علت صعوبت و سهولت تفکیک، اینها نیست بلکه تالیف است که یک جسم تالیفش فشرده تر است لذا سخت تر تفکیک می شود. اما یک جسم تالیفش سست تر است لذا آسانتر تفکیک می شود. پس خود صعوبت و سهولت تفکیک نشان میدهد که تالیف هست. این قائل سعی می کند تالیف را برای جسم درست کند یکبار از راه تفریق درست می کند که چون قبول تفریق می کند و بعد هم قبول تالیف می کند معلوم می شود که از ابتدا تالیف داشته. یکبار هم می گوید وقتی می بینیم بعضی جسمها سخت تر تفکیک می شوند و بعضی آسانتر تفکیک می شوند کشف می کنیم که تالیف دارند. وقتی تالیف را درست می کند به اینصورت می شود «کل جسم فله تالیف» سپس می گوید خداوند ـ تبارک ـ که این جسم را ساخت قدرت بر تالیف داشت و این جسم را مولَّف آفرید. چون قدرت به ضدین تعلق می گیرد اگر خدا ـ تبارک ـ قدرت بر تالیف داشت قدرت بر تفریق هم دارد یعنی قدرت دارد که این تالیف را معدوم کند.
حال فرض می کنیم که خداوند ـ تبارک ـ این کار را کرد یعنی تالیف را معدوم کرد. تالیف این جسم اگر معدوم شود دوباره جسم کوچک تر درست می شود آن جسم کوچکتر هم تالیف دارد که تالیف آن هم معدوم می شود تا به جایی می رسد که به قول ما، تالیف بالمرّه معدوم می شود یعنی دیگر اصلا تالیفی نیست. به تعبیر دیگر اصلا اجتماعی نیست. اینچنین نیست که جزئی کنار جزئی چسبیده باشد و اجتماعی را تشکیل داده باشد و تالیفی درست کرده باشد بلکه تالیف به کل از بین رفته. در جایی که تالیف از بین می رود قابلیت تقسیم و تفریق هم نیست چون اگر قابلیت تقسیم باشد معلوم می گردد که هنوز تالیف باقی است. هنوز اجتماع باقی است و این، خلف فرض است چون فرض کردیم تالیف، بالمرّه رفته است. پس در اینجا فقط، عدم تالیف و عدم اجتماع است و در نتیجه عدم قبول قسمت است. الان به چیزی رسیدیم که قبول قسمت نمی کند و چیزی که قبول قسمت نمی کند جسم نیست پس این که ما به آن رسیدیم جسم نیست. بنابراین جسم را تحلیل کردیم به جزئی که جسم نیست یعنی آن را تفریق کردیم و به عبارت بهتر، تالیفش را از بین بردیم رسیدیم به جایی که اصلا تالیفی نیست در جایی که تالیف نبود قابلیت قسمت نیست و چیزی که قابل قسمت نباشد جسم نیست پس این که ما بر اثرتجزیه جسم به آن رسیدیم باید جسم نباشد.
این دلیل این گروه است که جسم را تجزیه به اجزائی میکند که جسم نیستند کاری ندارد که این اجزاء متناهی اند یا نا متناهی اند. فقط می خواهد ثابت کند این اجزاءِ بدست آمده جسم نیستند. اگر جسم نباشند می توانند تعداد نامتناهی داشته باشند.
نکته 1: بحث ما الان فقط در تقسیم فکی و خارجی است و تقسیم وهمی و عقلی را در اینجا نفی می کنیم چون وقتی تالیف به طور کلی از بین رفت قابلیلت هیچ نوعی قسمتی نیست.
نکته 2: این دلیل با قول حکما مقابله ندارد بلکه نتیجه این دلیل با قول حکما مقابله دارد و الا حرف اینها به ظاهر صحیح است چون حرفش این است که ما از تجزیه جسم می رسیم به جزئی که آن جزء، جسم نیست. این را حکما قبول نمی کنند. حکما می گویند تقسیم تا بی نهایت ادامه دارد و هر چه تقسیم کنید باز جسم است. اینها می گویند تقسیم تا بی نهایت ادامه پیدا نمی کند به یک جا می رسیم که جسم نیست.
توضیح عبارت:
«اماالقائلون بجزء لا یتجزأ و لا هو جسم»
کسانی که قائلند به جزئی که آن جزء، تجزیه نمی شود و جسم هم نیست.
«فمن حججهم ان کل جسم فانه قابل للتفریق»
از جمله حججشان این است که هر جسمی قابل تفریق است. «تمام کلام اینها از امور بدیهیه درست شده است»
«و اذا تفرق فاجزاؤه مقابله للتالیف کما کانت»
نسخه صحیح «قابله للتالیف» است.
وقتی این جسم متفرق شد اجزائش قابل تالیف است همانطورکه بودند «یعنی به حالت اولی بر می گردند».
«فاذا کان کذلک فکل جسم ففیه التفریق تالیف»
وقتی اینچنین است که هر جسمی قابل تفریق است وبعد از تفریق هم قابل تالیف است در اینصورت قبل از تفریق هر جسمی تالیف دارد. می خواهد تالیف را ثابت کند تا با خواست خدا ـ تبارک ـ تالیف را نفی کند.
«ولو لا ان فیه تالیفا لکان لا یختلف عن الاجسام فی صعوبه التفکیک و سهولته»
نسخه صحیح «لا یختلف الاجسام» است.
تا اینجا تالیف، ثابت شد چون قابلیت تفریق داشت. حال میخواهد دوباره تالیف را ثابت کند. می گوید صعوبت تفکیک و سهولت تفکیک داریم و این صعوبت و سهولت به خاطر هیچ جهتی از جهاتی که می شماریم نیست بلکه فقط به خاطر تالیف است پس معلوم میشود که جسم، تالیف دارد و تالیفشان هم مختلف است.
ترجمه: اگر در جسم، تالیف نبود اجسام در صعوبت تفکیک و سهولت تفکیک با یکدیگر اختلاف نمی کردند «معلوم می شود که تالیف وجود دارد و تالیف هم مختلف است پس تفکیک مختلف است».
صفحه 185 سطر 12 قوله «قالوا»
دلیل بر اینکه صعوبت تفکیک وسهولت تفکیک، عامل دیگر ندارد و منتهی میشود به اینکه پس عاملش باید تالیف باشد. یکی از عوامل این است که جنس این اجسام با هم فرق کند مثلا یکی سنگ باشد ودیگری آب باشد وقتی جنس آنها فرق کرد یکی سهولت تفکیک و یکی صعوبت تفکیک دارد. این را حکما قبول دارند ولی این قائل قبول ندارد و می گوید جنس همه اجسام یکی است. حکما هم می گویند جنس همه اجسام یکی است ولی این گروه می گوید طبیعت نوعیه اجسام هم یکی است که این حرف را حکما قبول ندارند مثلا سنگ و آب را یکی می دانند ما می گوییم در جسم بودن «یعنی در جنس جسم بودن» یکی هستند ولی در نوع بودن یکی نیستند بلکه نوع آنها مختلف است.قهراً صعوبت و سهولت تفکیک از ناحیه نوع جسم هم می تواند بیاید ولی این قائل این مطلب را قبول ندارند و می گوید اجسام، در جسمیت و در طبیعت نوعیه جسمیت یکسان هستند. بنابراین نمی توان صعوبت و سهولت را به خاطر اختلاف جنس «یعنی اختلاف نوع» بدانیم. ممکن است کسی بگوید عامل، فاعل است فاعلی که این و آن را ساخته است به صورت مختلف ساخته است نه اینکه آن جنس ها را مختلف آفریده باشد بلکه خودش اینچنین است. می گویند این مطلب صحیح نیست که فاعلی، به صورت مختلف ساخته باشد چون اگرجسم، ذاتش اینچنین است فاعل، آن را طور دیگر قرار نمی دهد یا فاعل، غیر منقسم را منقسم نمی کند. مگراینکه جنس این جسم و نوع این جسم را عوض کند و الا با توجه به اینکه نوعش با نوع دیگر یکی است به آن، سهولتِ تفکیک نمی دهد و اینطور هم نیست که در یک جسمی، چیزی است که در جسم دیگر، آن چیز نیست. لذا یکی صعب التفکیک و دیگری سهل التفکیک میشود.
اینها معتقدند که اجزاء لا یتجزی یکسان اند و از نظر نوع و جنس با یکدیگر فرق نمی کنند. لذا وقتی کنار هم جمع می شوند باز هم یکسان اند. بنابراین صعوبت و سهولت تفکیک برای خود جسم نیست فاعل هم به آن نمی دهد. اینطور نیست که یک جسم، چیزی داشته باشد و جسم دیگر نداشته باشد تا آن داشتن و نداشتن باعث فرق شود بلکه فقط باید گفت تالیفها مختلف است یعنی فاعل، یکی را از اجزاء درست کرده اما دیگری را که از اجزاء درست کرده با فشار دادن درست کرده در جایی که اجزاء را فشار داده باشد صعوبت تفکیک است اما در جایی که اجزاء را فقط کنار هم جمع کرده باشد سهولت تفکیک است.
پس تالیفها فرق کرد اگر چه تالیف مستند به فاعل است ولی آنچه باعث صعوبت و سهولت است تالیف است که فاعل، نحوه تالیف را مختلف کرده است ولی اینطور نیست که فاعل با قطع نظر از تالیف بخواهد بین دو جسم فرق بگذارد پس فرقِ بدون تالیف را به فاعل نسبت نمی دهیم. بلکه فرق را به تالیف نسبت می دهیم و تفاوت تالیف را به فاعل نسبت می دهیم پس در جایی که دخالت فاعل را نفی می کنند دخالت مستقیم فاعل را نفی می کنند و در جایی که دخالت فاعل را قبول می کنند دخالت مستقیم فاعل را قبول می کنند.
توضیح عبارت
«قالوا: و لیس ذلک لان جنسها مخالف»
این عبارت، سر خط نوشته شده ولی لزومی ندارد سر خط نوشته شود بلکه دنباله همان بحث قبلی است.
«ذلک»: یعنی اختلاف در صعوبت و سهولت تفکیک
ترجمه: این اختلاف در صعوبت و سهولت تفکیک به خاطر اختلاف در تالیف است چنانکه ما گفتیم نه به خاطر این است که جنس این اجسام مخالف باشد.
«جنس آنها مختلف نیست حکما هم معتقدند که جنس آنها مختلف نیست. مراد اینها از جنس، طبیعت نوعیه است لذا بلافاصله مصنف می فرماید مراد اینها از جنس، طبیعت نوعیه است.
«و یعنون بالجنس الطبیعه النوعیه»
مرادشان از جنس، طبیعت نوعیه است و الا اگر مرادشان از جنس، جنس باشد حکما هم معتقدند که جنس اجسام، مختلف نیست.
«قالوا و لا لاختلاف الفاعل»
علت صعوبت و سهولت، اختلاف فاعل نیست.
«و لا لعدم شیء»
علت صعوبت و سهولت، به خاطر این نیست که یکی از این اجسام، چیزی ندارد و جسم دیگری، چیزی دارد. «معین نمی کند که چه چیز دارد»
«و لا لاقسام یذکرونها»
تقسیمات و اقسام و احتمالاتی برای صعوبت و سهولت تفکیک ذکر می کنند و همه را رد می کنند و می گویند عامل صعوبت و سهولت تفکیک هیچکدام از اینها نیست بلکه عامل، همان است که گفتیم که مراد، اختلاف در تالیف است.
«فاذن هو للتالیف»
اختلاف در صعوبت تفکیک و سهولت تفکیک به خاطر اختلاف در تالیف است پس معلوم می شود که تالیف در همه اجسام است.


[1] الشفا، ابن سینا، بخش طبیعیات، ج 1، ص 185، س 8.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo