< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/10/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قول سوم در اجزاء تشکیل دهنده جسم/ ادامه بیان اقوال در مساله اجزاء جسم
قوله «ومنهم من جعل کل جسم اما متناهی الاجزاء الموجوده فیه بالفعل»[1]
بحث در بیان اقوال در مساله اجزاء جسم است گفتیم در مساله سه قول است.
قول اول: که قول جمهور متکلمین است می گویند جسم، مرکب از اجزاء لایتجزی است ولی اجزائی که متناهی اند.
قول دوم: که قول نظام است می گوید جسم، مرکب از اجزاء لایتجزی است ولی اجزائی که نامتناهی است.
هر دو قول قائل اند که این اجزاء تجزیه نمی شوند نه خارجا و نه وهما و نه عقلا. تفاوت در این است که قول اول می گوید اجزائی که جسم از آنها ترکیب می شود متناهی است و قول دوم می گوید اجزائی که جسم از آنها ترکیب می شود نامتناهی است.
قول سوم: قول حکما است که منتخب مصنف است. در جلسه قبل گفتیم مصنف قول حکما را فقط اشاره می کندکه حرف صحیحی نبود زیرا به تفصیل وارد می شود.
حکما جسم را به دو قسم تقسیم می کنند:
1 ـ جسم مرکب، مراد از جسم مرکب، جسم نباتی یا حیوانی یا معدنی است مثل بدن انسان، که جسم حیوانی است و تنه درخت، جسم نباتی است و سنگ، جسم معدنی است.
2 ـ جسم بسیط.
در جسم مرکب، اجزائی را بالفعل قائل هستیم مثلا فرض کنید که بدن انسان مرکب است حال می توان گفت مرکب از عناصر اربعه است و می توان گفت مرکب از گوشت و پوست و استخوان و امثال ذلک است بالاخره دارای اجزاء بالفعل است. نه تنها اجزاء بالقوه دارد بلکه اجزاء بالفعل دارد ولی اجزاء بالفعل آن، محدود و متناهی اند و هر کدام از این اجزاء جسم هستند. اگر عناصر اربعه باشند جسم بسیط اند و اگر گوشت و پوست و استخوان باشد جسم مرکب اند و دوباره به عناصر اربعه تجزیه می شوند ولی بالاخره محدودند.
اما در جسم بسیط می گویند اجزاءِ بالفعل ندارد اگر چه اجزاء بالقوه دارد مثلا آب را فرض کنید که به نظر قدما اجزاء بالفعل ندارد وبسیط است. اما اجزاء بالقوه دارد زیرا می توان با تقسیم عقلی یا وهمی آن را تقسیم کرد و اجزاء بالقوه را بالفعل کرد اما تا وقتی اقدام به تقسیم نکردیم این اجزاء همچنان بالقوه اند پس در جسم بسیط و مرکب، اجزاء بالقوه قائل هستیم ومی گوییم بی نهایت هستند اما الان اجزاء بالفعل مورد بحث ما است. در مرکب، اجزاء بالفعل قائل هستیم اما در بسیط، اجزاء بالفعل قائل نیستیم. در مرکب هم که اجزاء بالفعل قائل هستیم این اجزاء را محدود می دانیم.
سپس مصنف می فرماید در جایی که جسم، بسیط است «یعنی جزء ندارد» در مرکب هم، اجزاء بالفعل را منتهی می کنیم به جسمی که آن هم جزء ندارد خود مرکب، جزء دارد اما آنرا منتهی می کنیم به جسمی که آن جسم، جزء ندارد. «این که می گوییم جزء ندارد مرادمان این است که بالفعل جزء ندارند». سپس مصنف توضیح می دهد و می فرماید این گوینده که می گوید این جسم، جزء ندارد مرادش این است که جزء بالفعل ندارد و الا جزء بالقوه را قبول دارد یعنی اگر فارضی فرض کند این جسمی را که جزء نداشت با فرض خودش تقسیم می کند و صاحب جزء قرار می دهد پس منظور از اینکه جزء ندارد این نیست که شان جزء داشتن هم ندارد بلکه شان جزء داشتن را دارد ولی خارجا جزأ ندارد. پس تمام حرف این است که بالفعل، جزء ندارد نه اینکه بالقوه جزء نداشته باشد هیچ جسمی را نداریم که بالقوه جزء نداشته باشد همه اجسام، بالقوه جزء دارند.
سپس مصنف بحث را ادامه می دهد و می فرماید اگر جسمی را تجزیه کنید آن اجزائی که حاصل می شوند جسم هستند و می توانید این اجزاءِ حاصل را دوباره تقسیم و تجزیه کنید و تا بی نهایت ادامه دهید. اگر تقسیم فکی و خارجی ممکن نشد تقسیم وهمی و عقلی ادامه پیدا می کند. این مطالب را دیروز بیان کردیم ولی نگفتیم که قول حکما است.
مصنف اشاره می کند که اگر تقسیمی وجود ندارد یا به خاطر این است که وسیله تقسم کردن نیست یا به خاطر این است که فارض و قا سم «یعنی قسمت کننده» فرض نمی کند و قسمت نمی کند یا به خاطر اینکه شیء، محکم است و قابل شکستن و انکسار نیست. سپس می فرماید تقسیم به سه قسم ممکن است که بعدا بیان می کنیم.
توضیح عبارت
«و منهم من جعل کل جسم اما متناهی الاجزاء الموجوده فیه بالفعل»
«منهم» یعنی بعضی از ناس که مراد حکما هستند و مصفن در بین همین گروه است.
هر جسمی یا اینچنین است که اجزاء آن جسم «اجزائی که بالفعل در آن جسم موجودند» متناهی اند «اشاره به جسم مرکب می کند حال چه مرکب از عناصر اربعه باشد چه مثل بدن ما که مرکب از گوشت و پوست و امثال ذلک باشد که این گوشت و پوست هم مرکب از عناصر اربعه هستند. یعنی دوبار باید تحلیل کنیم تا به جسم بسیط برسیم اما بعضی مثل سنگ اگر یکبار تحلیل کنیم به جسم بسیط می رسیم».
ترجمه: قرار می دهد هر جسمی را یا به این صورت که متناهی الاجزاء هستند اجزائی که در این جسم، بالفعل موجودند «این برای جسم مرکب بود»
«و اما غیر ذی اجزاء بالفعل اصلا»
و یا اینکه این جسم، جسم بسیط است و ذی اجزاء بالفعل نیست اگر چه ذی اجزاء بالقوه هست. اما ذی اجزاء بالفعل نیست اصلا «اصلا یعنی نه به تعداد متناهی و نه به تعداد نامتناهی. یعنی اصلا جزء ندارد تا بحث کنیم که این اجزاء متناهی اند یا نا متناهی اند» که اشاره به جسم بسیط می کند که جزء بالفعل ندارد ولی جزء بالقوه دارد و می توان آن را تقسیم کرد هم خارجا وهم وهما.
مراد از جزء بالفعل و جزء بالقوه چیست؟ یک قطعه از هوای یا کره هوا را ملاحظه کنید یک جسم می بینید و در واقع هم یک جسم است مگر اینکه آنرا تقسیم کنید مثلا بگویید هوای این اتاق و هوای آن اتاق، که هوارا به سبب مکان تقسیم کردید. این، تقسیم خارجی است اما خود جسم هوا را اگر ملاحظه کنید می بینید در آن اجزاء نیست و جسم بسیط است. این بسائطی که امروزه کشف شده و 110 تا هستند معنایش این است که اجزاء بالفعل ندارند. اگرمرکب را ملاحظه کنید معنای بسیط روشن می شود مثلا بدن انسان را لحاظ کنید می بینید چند گونه عضو و جزء درآن وجود دارد که مثلا دست و پا و سر است و خود دست دارای گوشت و پوست و استخوان است. همه اینها اجزاء و اجسام هستند و بالفعل موجودند یعنی جدای از یکدیگر موجودند. اینطور نیست که با فرض فارض یا با تقسیم قاسم بخواهند موجود شوند. و خود همین گوشت را اگر تجزیه کنید به عناصر اربعه می رسید وقتی به عناصر اربعه رسیدید دیگر اجزاء ندارند یعنی عناصر بسیطه اجزاء بالفعل ندارند اما اجزاء بالقوه دارند مثلا هوا را به واسطه اتاق به دو قسمت تقسیم می کنیم. ومی توان به صورت فرضی هم تقسیم کرد و گفت قسمت بالای اتاق و قسمت پایین اتاق. اما تقسیم بالفعل نداریم یعنی هوا از چیزی غیر از هوا تشکیل نشده است. هوا فقط هوا است.
حکمای قدیم این عناصری را که امروزه بدست آورند مرکب می دانند و فیزیکدان های جدید هم تمام چهار عنصری را که قدما بسیط می دانند مرکب می دانند ما طبق مبنای قدما حرف می زنیم. اینکه می گوییم آب بسیط است مراد نظر قدما است. و الا امروزه می گویند آب مرکب از ئیدروژن و اکسیژن است. علی ای حال بحث نداریم که چه چیزی مرکب و چه چیزی بسیط است اگر بسیط باشداجزاء بالفعل ندارد. اما آیا حرف قدما صحیح است که بسیط را 4 تا می دانند یا حرف جدیدی ها صحیح است که بسیط را 110 تا می دانند مورد بحث ما نیست. بحث ما این است که اگر جسم بسیطی پیدا کنیم «که مطمئنا پیدا می شود چون اگر بسیط نداشته باشیم مرکب هم نخواهیم داشت چون مرکب از بسائط درست می شود.» می گوییم جزء بالفعل ندارد.
«و اذا کان ذا اجزاء بالفعل کان کل واحد من اجزائه المنفرده جسما ایضا لا جزء له بالفعل»
اگر جسم، مرکب باشد و دارای اجزاء بالفعل باشد هر یک از اجزاء جدایش، جسم است همانطور که خودش جسم است. یعنی همانطور که مجموعه آن مرکب، جسم بود هر یک از اجزاء هم جسم است ولی مجموعه دارای جزء بود و این اجزاء هر کدام «لا جزء له بالفعل» هستند. قید «بالفعل» آمده یعنی بالفعل جزءندارد. نه اینکه بالقوه جزء نداشته باشد زیرا می توان بالقوه آن را تقسیم کرد.
«فالجسم عنده اما ان یکون جسما لا جزء له»
جسم نزد گروه سوم «که مراد حکما هستند» یا جسمی است که «لا جزء له» است. حتما باید قید «بالفعل» اضافه شود و در نسخ خطی هم هست.
یعنی یا جسمی است که بالفعل جزء ندارد «که این مربوط به جسم بسیط است».
«و اما ان یکون مولفا من اجسام لا جزء لها»
در این عبارت بعد از «لا جز لها»، «بالفعل» را در تقدیر می گیریم.
یا این جسم بزرگ مرکب است از اجسامی که این اجسام جزئی ندارند یعنی خود آن جسم دارای جزء است ولی این اجزائی که دارد هر کدام از این اجزاء، بسیط است و جزئی ندارد.
«و یعنی بقوله: لا جزء له انه لیس فی الحال له جزء مفترض متمیز»
«انه» مفعول برای «یعنی» است و «لا جزء له» مقول «قول» است.
مصنف شروع به بحث می کند و می فرماید اینکه می گوییم بسیط جزء ندارد یا اجزاء این مرکب جزء ندارند مرادمان چیست؟ مرادمان این است که جزء بالفعل ندارند اما جزء بالقوه دارند و به عبارت دیگر منظور ما این نیست که شان تقسیم شدن را ندارند بلکه منظورمان این است که شان تقسیم شدن را دارند و می توانند دوباره تجزیه شوند اما بالفعل برای آنها جزئی نیست.
ترجمه: این شخصی که قولش را نقل می کنیم «یعنی حکما» به قولش که گفته «لا جزء له»، قصد می کند که فی الحال «یعنی بالفعل و الان که تقسیم و فرضی نیست» برای آن جزئی که فرض شود وجود ندارد «اما بعد از فرض می توان جزء بالفعلی برای آن پیدا کرد. اما الان که هنوز نه فرض و نه تقسمی بر آن وارد شده جزء مفترضی ندارد»
«بل هو واحد بالاتصال»
در این عبارت ما کلمه ای را در تقدیر می گیریم و می گوییم «بل هو فی الحال واحد بالاتصال» یعنی در الان که هنوز هیچ کاری نکردید واحد است ولی واحدِ بالاتصال است نه واحد به وحدت حقیقیه. یعنی یک امر متصل است. همه اجسام «چه مرکب و چه غیر مرکب» واحد بالاتصال اند مصنف الان بیان می کند که این بسیط، واحد بالاتصال است یعنی فقط واحد بالاتصال است و واحدهای دیگر نیست. این مرکب، واحد بالاتصال است اما واحد به لحاظ جنس نیست یعنی از چند جنس و جزء درست شده لذا به این حیث، واحد نیست اما بسیط را اگر نگاه کنی وحدت بالاتصال را دارد و وحدتهای دیگر را هم دارد مثل وحدت جنسی. الان بحث ما در این نیست که وحدت جنسی دارد یا ندارد؟ بحث ما در این است که وحدت بالاتصال دارد چون بحث ما در جسم است و جسم هم امر متصل است.
«و لیس یعنی انه لیس من شانه قبول الانقسام»
از قولش که گفته «لا جز له» قصد نکرده که شان این جسم، قبول انقسام نیست. وقتی می گوید منقسم نیست یعنی منقسم بالفعل نیست نه اینکه شان انقسام را ندارد زیرا انقسام بالقوه را قبول می کند ولی انقسام بالفعل را قبول نمی کند.
«بل عنده ان یقبل القسمه دائما»
نسخه صحیح «انه یقبل» است.
در نزد این شخص این حکم است که این جسم دائما قبول قسمت می کند حال یا قسمت عقلی یا وهمی یا فکی. دیروز گفتیم که قسمت وهمی و عقلی با فکی همراه است اما وقتی ادامه بدهیم قسمت فکی ادامه پیدا نمی کند و وهمی ادامه دارد و به جایی می رسیم که قسمت وهمی پیدا نمی کند و عقلی ادامه پیدا می کند. و الا این سه قسم با هم می توانند شروع شوند.



[1] الشفاء، ابن سینا، بخش طبیعیات، ج 1، ص 184، س 6.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo