< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/10/08

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 182 سطر 10 قوله (و بالجمله)
موضوع: ادامه بیان معنای متصل/ فصل 2/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
بحث در تفصیل متصل بود گفتیم متصل سه اطلاق دارد که دو اطلاق آن اضافی است و یک اطلاق آن، نفسی است. ابتدا شروع به معنای اول اضافی کردیم و گفتیم اگر مقداری یا ذوالمقداری داشته باشیم. و با چیزی (مثل مقدار یا ذوالمقدار دیگر) متصل کنیم به طوری که طرف هر دو یکی شود یعنی فصل مشترک داشته باشد گفته می شود که یکی به دیگر متصل است و این معنای اول را به 4 قسم تقسیم کردیم در یک قسم، متصل و متصل به، محصل بالفعل بودند مطلقا. اما در یک قسم دیگر متصل و متصل به، محصّل بالفعل بودند بالعرض. در سه قسم بالعرض، یکی از آنها بالفرض و یکی بالاشاره و یکی بالحال بود. ما بالفرض را توضیح دادیم حال می خواهیم بالاشاره را توضیح بدهیم یعنی وارد قسم دوم از سه قسم بالعرض شدیم
معنای اول متصل: مقداری یا ذوالمقداری با چیزی (مثل مقدار یا ذوالمقدار دیگر) متصل شود. و این بر دو قسم بود.
قسم اول: متصل و متصل به، محصل بالفعل اند مطلقا. بیان این قسم گذشت.
قسم دوم: متصل متصل به، محصّل بالفعل اند بالعرض که این بر سه قسم می شد.
الف: متصل و متصل به، محصل بالفعل اند بالفرض. بحث این گذشت.
ب: متصل و متصل به، محصل بالفعل اند بالاشاره. الان این را می خواهیم توضیح بدهیم.
ج:متصل و متصلٌ به محصل بالفعل اند بالحالّ.
توضیح ب: در جایی که می خواهیم با اشاره، مقداری را از مقداری جدا ببینیم و بعد از جدا دیدن، متصل حساب کنیم باید ابتدا فرضی داشته باشیم بعدا اشاره کنیم. مثلا خطی در مقابل ما هست. فرض می کنیم که این خط را دو قسمت کردیم و بعدا به یک قسمت آن اشاره می کنیم و می گوییم «هذا» و به قسمت دیگرش اشاره دیگر می کنیم و می گوییم «ذاک» پس با دو اشاره مختلف ما دو قسمت برای این خط درست می کنیم. این، واضح است که ما بدون فرض نمی توانیم اشاره کنیم ابتدا باید فرض بشود بعدا اشاره شود و الا اشاره ای خواهد بود که اصلا به آن توجه نداریم و وقتی توجه نداشته باشیم اصلا تاثیری نخواهد داشت ولی با فرض خودمان تقسیم نمی کنیم بلکه با اشاره تقسیم می کنیم یعنی این با قسم «الف» فرق دارد. در قسم «الف» به فرض اکتفا می کردیم اما در اینجا به فرض اکتفا نمی کنیم بلکه به فرض، اشاره را ضمیمه می کنیم.
ولی این دو قسم بالعرض را گفتیم خیلی تفاوت زیادی ندارند به همین جهت مصنف، نحوه بیانش در شروع قسم اول این بود که فرمود «فمنه ما یکون» که در سطر 6 صفحه 182 بود و در قسم سوم می فرماید «و من الذی» که در سطر 1 صفحه 183 می آید یعنی هر دو را با «من» شروع می کند ولی دومی را با «و بالجمله ایضا» که در سطر 10 صفحه 182 آمده بیان می کند یعنی حالت دوم را از اولی جدا نمی کند لذا از کلمه «بالجمله» استفاده کرده و «بالجمله» به معنای این است «خلاصه حرف قبل». اما کلمه «ایضا» که آورده نشان می دهد که خلاصه نیست و اضافه دارد. پس با «بالجمله» می فهماند که ارتباط به قبل دارد و با «ایضا» آن را یک قسم جدا حساب می کند ولی با کلمه «من» نمی آورد که جدائیش مشخص شود. علتش هم همین است که این قسم دوم اگر چه از قسم اول جداست ولی خیلی به هم نزدیک است.سپس دوباره همان مطالبی که در قسم اول گفته بود در این قسم هم می گوید. در قسم اول گفت اگر فرض را بردارید اتصال برداشته می شود یعنی دو تا بودن که مقوم اتصال است برداتشه می شود. (یک خط که در جلوی ما بوده که آن را فرض کردیم و دو قسمت فرض کردیم. حال این فرض را برداشتیم در اینصورت دو تا نیست که بخواهد اتصال رادرست کند. در اشاره هم همین را می گوید و می فرماید اگر اشاره را هم برداشتید این دو قسمی که درست کردید و دو اتصالی که بوجود آوردید با طل می شود سپس توضیح می دهد که اینچنین نیست که این جسم یا این خط یا مقدار، در خارج، قسمت قسمت باشد و این قسمتها به یکدیگر اتصال داشته باشند چون ما بعدا خواهیم گفت که جسم یا خط یا سطح، واحد متصل اند. قول ذیمقراطیس را که می گوید از اجزاء صغار تشکیل شدند را قبول نمی کنیم و جسم را منفصلات به حساب نمی آوریم بلکه متصلِ واحد به حساب می آوریم. چون متصلِ واحد است و انفصالی در خارج نیست پس انفصال را باید اشاره ما درست کند و با اشاره ما انفصال درست می شود و با برداشتن اشاره، انفصال باطل می شود.
سپس مصنف مطلبی را اضافه می کند که تاکید همین مطالب است و می فرماید: اگر کسی بگوید من با اشاره این مقدار را دو بخش کردم و بعداً اشاره را برداشتیم، و هنوز «هذا» و «ذاک» صادق است. اگر کسی این ادعا را کند ما می گوییم حرف تو مثل این است که کسی بگوید اشاره را برداشتیم ولی هنوز دارم اشاره می کنم چون «هذا» و «ذاک» با اشاره درست می شود. اگر این شخص بگوید «هذا» و «ذاک» باقی است معنایش این است که اشاره باقی است. پس وقتی می گوید اشاره را برداشتم ولی «هذا» و «ذاک» را دارم، معنایش این است که اشاره را برداشتم ولی هنوز دارم اشاره می کنم و این واضح است که باطل است پس اگر «هذا» و «ذاک» از بین بروند این خطِ واحد که از اول واحد بود، واحد باقی می ماند. برداشتن اشاره، خط را از بین نمی برد «هذا» و «ذاک» را از بین می برد لذا «هذا» و «ذاک» بما اینکه «هذا» و «ذاک» هستند از بین می روند نه بما اینکه خط هستند. چون خط، باقی می ماند و واحد است بدون اینکه اتصال اضافی درآن باشد.
توضیح عبارت
(و بالجمله ایضا)[1]
مصنف وارد در قسم دوم از سه قسم بالعرض می شود. مصنف «بالجمله» را آورد تا بفهماند قسم دوم با قسم اول تفاوت زیادی ندارد. مصنف «ایضا» را آورد تا بفهماند این دو، دو قسم اند و آنها را یکی حساب نکن زیرا قسم اول، فرض تنها بود و قسم دوم، فرض و بعد از فرض، اشاره هست.
(انما یکون فی اجزاء المتصل شیء هو هذا با تجاه الاشاره بعد الفرض الیه)
ضمیر «الیه» به «شی» بر می گردد و متعلق به «اشاره» است نه «الفرض».
در اجزاء چیزی که متصل است شیئی وجود دارد که آن شیء، مصداق «هذا» می شود (یا به تعبیر دیگر «هذیّت» پیدا می کند) به وسیله توجه دادن اشاره به سمت آن (وقتی اشاره را به سمت آن توجه دادید «هذا» می شود و «هذیّت» پیدا می کند.) بعد از اینکه فرض کردی اشاره را به این شیء.
در اجزاء متصل، شیئی است که آن شیء، ابتدا «هذا» نیست و به آن «هذا» گفته نمی شود لی وقتی اشاره به سمت آن توجه دادید «هذا» می شود. و «هذیّت» پیدا می کند.
(علی نحو)
می تواند مربوط به «فرض» باشد یعنی: یک نوع فرض کردنی.
می تواندمربوط به «اشاره» باشد یعنی یک اشاره کردنی. ولی عبارت خطِ بعدی که آمده «علی نحو آخر من الفرض الیه» نشان می دهد که احتمال اول بهتر است و مربوط به «فرض» کرده نه «اشاره» یعنی دست راست یا دست چپ یا مشرق یا مغرب که نحوه های خاص فرض است را فرض می کنیم و به همان، اشاره می کنیم پس می توان هم به فرض مرتبط کرد هم به اشاره مرتبط کرد هم به هر دو مرتبط کرد چون بالاخره اشاره به دنبال فرض می آید وقتی فرض بر یک نحوی باشد اشاره هم به همان نحو است. پس «علی نحو» می تواند به هر دو مرتبط شود اگر چه قرینه بعدی، «علی نحو» را به فرض مرتبط کرده است.
(و کذلک ذاک انما یکون لاتجاه اشاره علی نحو آخر من الفرض الیه)
«الیه» متعلق به «اتجاه» است.
«ذاک» مثل «هذا» است یعنی همانطور که «هذا»، هذیّتِ خودش را با اشاره بدست می آورد «ذاک»، ذاک بودنش را با اشاره بدست می آورد.
ترجمه: «ذاک»، «ذاک» می شود چون اشاره را به نحو دیگری از فرض به «ذاک» متوجه کردی. و الا قبل از فرض، «ذاک» نبود همانطور که قبلی هم «هذا» نبود.
(و هذا هذا و ذاک ذاک من حین الاشارتان متجهتان الیه)
«هذا»ی اول مبتدی است و «هذا»ی دوم خبر است. «الاشارتان» مبتدی است و «متجهتان الیه» خبر است و مجموع، مضاف الیه «حیث» است. در نسخه خطی «الاشارتین» آمده است که آن هم صحیح است. ضمیر «الیه» به «هر یک ازاین دو» بر می گردد.
دوباره تکرار می کند یعنی «هذا»، همین است «ذاک» هم همین است اما از حیث اشارهای که به آن می شود.
ترجمه: «هذا»، «هذا» است و «ذاک» هم «ذاک» است از این جهت که دو اشاره متوجه به هر یک است. (چون دو اشاره داریم که یکی متوجه «هذا» است و یکی متوجه «ذاک» است. با این دو اشاره، «هذا»، «هذا» شد، و «ذاک»، «ذاک» شده و الا اگر این دو اشاره نبود، خط واحد داشتیم و نه «هذا» بود و نه «ذاک» بود)
(فان بطلتا فمحال ان یقال ان هذا و ذاک باقیان من حیث هما هذا و ذاک)
اگر این دو اشاره باطل شدند محال است که بگویید «هذا» و «ذاک» باقی است. اما از حیث اینکه «هذا» و «ذاک» هستند از بین می روند و الا آن خطِ اصلی که واحد بوده هنوز هم هست. آن خط، موجود است و قید حیثیتِ «هذا» و «ذاک» برای آن نیست. با بطلان اشاره آن حیثیت از بین رفته است پس «هذا» و «ذاک» را نمی توان گفت باقی اند از این جهت که «هذا» و «ذاک» هستند)
(اللهم الا ان یفرض سبب آخر ممیز)
مگر یک سبب دیگری که ممیّز باشد غیر از اشاره، درست کنید مثلا اشاره را باطل کنید و سبب دیگر مثل حول را بیاورید در این صورت می توانید «هذا» و «ذاک» را داشته باشید اما از طریق اشاره ندارید بلکه از طریق حلول دارید.
(و اما ما کان یعرض بالفرض فیبطل بزوال الفرض)
اما هذیّت و ذاک بودن که با فرض عارض می شود با زوال فرض هم باطل می شود و هذیّت و ذاک بودن که با اشاره عارض می شود با زوال اشاره، باطل می شود هذیّت و ذاک بودن که واقعی است با زوال اشاره و فرض باطل نمی شود.
(و المتصل لا جزء له با لفعل کما یظهر من بعد)
کسی می گوید چه اشکال دارد که بگوییم «هذا» و «ذاک» واقعی است و ما با اشاره کردن، آن امر واقعی را تعیین می کنیم. مصنف می فرماید «و المتصل لا جزء له بالفعل» یعنی متصل، جزء بالفعل ندارد تا یک جزئش را «هذا» و یک جزئش را «ذاک» بگویید بلکه جزء جزء داشتنش با اشاره و فرض درست می شود. اگر اشاره و فرض که درست کننده جزء هستند از بین بروند جزء هم از بین می رود پس متصل، جزء بالفعل ندارد بلکه جزء بالقوه دارد که می توانید با تقسیم (چه فرضی و چه واقعی) جزء را درست کنید اما جزء بالفعل ندارد. بله اگر جز بالفعل داشت، «هذا» و «ذاک» بودنش واقعی بود و احتیاجی به اشاره وفرض نداشت اما چون جزء بالفعل ندارد «هذا» و «ذاک» بودنش با فرض درست می شود و با رفتن فرض، از بین می رود.
(فیکون حدوث جزء له هو هذا و جزء له هو ذاک من غیر ان کان قبل موجودا بالفعل)
«جزء له هو هذا و جزء له هو ذاک» اسم برای «یکون» است و «من غیر ان کان... بالفعل» خبر است. ضمیر «له» به «متصل» بر می گردد همان متصلی که گفتیم لا جزء له بالفعل.
این «هذا» و «ذاک» که حادث شدند قبلا (قبل از فرض و اشاره) موجود بالفعل نبودند چون جسم، متصل بود نه منفصل فی الواقع و متصل فی الظاهر. اگر متصل فی الظاهر و منفصل فی الواقع بود می گفتیم قبل از اشاره و فرض، «هذا» و «ذاک» را هم داریم اما چون این جسم، متصل است بالفعل، و واحدِ متصل است لذا باید بگوییم قبل از اشاره یا قبل از فرض، «هذا» و «ذاک» را نداشتیم.
ترجمه: این حدوث جزئی برای این متصل (متصلی که گفتیم «لا جز له بالفعل») که آن جزء، «هذا» است و جزء دیگری برای متصل که آن جزء دیگر، «ذاک» است (این حدوث جزئی برای متصل) بدون این است که قبل از فرض یا قبل از اشاره، «هذا» و «ذاک» موجود بالفعل باشند. (قبل از فرض و اشاره این «هذا» و «ذاک» موجود بالفعل نبودند، بله موجود بالقوه بودند می توانستند موجود شوند به شرطی که فرض یا اشاره یا حلول باشد).
(وهو امر یتبع الاشاره)
ضمیر «هو» به «حدوث» بر می گردد یعنی حدوث این جزئی که «هذا» است و آن جزئی که «ذاک» است امری می باشد که به دنبال اشاره یا فرض درست می شود و قبلا موجود نبوده است می توان واو را حالیه گرفت و اینطور معنی کرد: بدون اینکه قبلا موجود باشد در حالیکه تابع اشاره است.
(و اذا زالت الاشاره لم یبق معلول الاشاره)
وقتی اشاره باطل شد معلولِ اشاره که «هذا» بودن و «ذاک» بودن است باطل خواهد شد چون اگر علت از بین برود معلول از بین می رود. اشاره، علت پیدایش «هذا» و «ذاک» است. اگر اشاره که علت است از بین برود معلول که «هذا» و «ذاک» است قهرا از بین می رود.
(فمحال ان یقال بعد ذلک انه و ان بطلت الاشاره فلابد من تمیز ذاک من هذا)
« انه و ان بطلت ... ذاک من هذا» مقول قول است.
ترجمه: محال است که بعد از بطلان و زوالِ اشاره گفته شود «انه و ان بطلت الاشاره»
یعنی اگر کسی بگوید اشاره را بر داشتیم ولی «هذا» و «ذاک» باقی است. این مثل این است که کسی بگوید اشاره را برداشتیم ولی اشاره باقی است. چون «هذا» و «ذاک»، متقوم به اشاره هستند. اگر «هذا» و «ذاک» باقی است معلوم می شود که اشاره باقی است شما که می گویید اشاره را برداشتم ولی «هذا» و «ذاک» باقی است با توجه به اینکه «هذا» و «ذاک» متقوم به اشاره است باید بگوید اشاره باقی است و عبارت به اینصورت در می آید که من اشاره را برداشتم ولی در عین حال، اشاره هست و این واضح است که باطل است پس اینکه بگوییم «هذا» و «ذاک» باقی است باطل است.
محال است که گفته شود «انه و ان بطلت الاشاره ... ذاک من هذا»، و لو اشاره باطل شده ولی «ذاک» را باید از «هذا» تمیّز داد (با اینکه اشاره از بین رفته ولی این تمیز باقی است. این کلام، باطل است.
(فان کون هذا و ذاک فیها انما هو بالاشاره»
در یک نسخه خطی مرحوم حکیم جلوه «فیهما» بود. احتمال دارد که کاتب، «فیها» نوشته ولی مرحوم حکیم جلوه در نسخه خودش آنرا «فیهما» کرده است. و ضمیر آن به «هذا» و «ذاک» بر میگردد.
ترجمه: بودن «هذا» و «ذاک» در آن «هذا» و «ذاک» (آن دوبخشی که با اشاره درست شد در یکی ، «هذا» است و در یکی «ذاک» است. بودن «هذا» و «ذاک» در این دو بخش با اشاره حاصل می شود پس با اشاره هم زائل می شود) با اشاره یا فرض درست می شود (و اگر اشاره را برداری سببِ «هذا» و «ذاک» را برداشتی و اگر سبب «هذا» و «ذاک» از بین رفت خود «هذا» و «ذاک» از بین می رود و الا معنایش این می شود که اشاره را برداشتی ولی بر نداشتی.
(فیکون کانه قیل: ان بطلت الاشاره فلا بد من ان تکون اشاره)
ضمیر «یکون» به «قول قائل» بر میگردد (که می گفت اشاره از بین رفته ولی تمیّزی که متقوم به اشاره است هنوز باقی است)
ترجمه: این قائل گویا اینچنین گفته: «ان بطلت الاشاره فلا بد من ان تکون اشاره». (در عبارت خط قبل گفت: «ان بطلت الاشاره فلابد من ان تکون اشاره» یعنی همان جمله در خط قبل را تکرار می کند که شرط در هر دو یکی است ولی جزاء را عوض می کند.
(و لیس الحال فی اجزاء المتصل کالحال فی اجزاء الاشیاء الاخری المنفصل بعضها من بعض موجودا بالفعل)
مصنف دوباره مطلب را تاکید می کند و می گوید فکر نکن که این مقدار متصلی که با اشاره، منفصل شده حکم مقداری را دارد که در واقع منفصل است.
ما مقداری داریم که ممکن است در واقع منفصل باشد مثلا دو خط از یکدیگر جدا هستند در واقع منفصل می باشند اما یک مقداری هم داریم که با اشاره، آن را منفصل کردیم. مصنف می گوید این دو تا مثل هم نیستند زیرا در جایی که دو مقدار داشتیم و بعدا اشاره می کنیم اگر اشاره را برداشتید دو مقدار هنوز هم دو مقدار هستند الان هم می توانید دوباره به آنها اشاره کنید و می توانید اشاره نکنید. اما در جایی که جسم یا مقدار، متصل است و شما با اشاره آن را منفصل کردید اگر اشاره را بردارید انفصال از بین می رود چون انفصال را اشاره آورده بود و معلول اشاره بود. علت اگر از بین رفت معلول هم از بین می رود. پس فرق است بین متصلی که با اشاره و فرض، منفصلش می کنید و بین منفصلی که از ابتدا منفصل بود.
فرق این دو را مصنف اینگونه بیان می کند که در منفصل، تمیّز موجود است و ساخته نمی شود اما در متصل با اشاره، ابتدا تمیز را می سازیم و بعدا بر تمیز دلالت می کند. آنجا که اشاره، سازنده تمیز و فاعل تمیز است با رفتن اشاره، تمیز هم می رود اما در جایی که اشاره، سازنده نیست بلکه اشاره به تبع واقع انجام می شود ممکن است اشاره از بین برود ولی واقع بر سر جای خودش باقی بماند.
ترجمه: حالی که در اجزاء یک شی متصل داریم مثل حالتی نیست که در اجزاء اشیاء دیگری داریم که آن اجزاء بعضی از آنها از بعضی منفصل اند و موجود بالفعل اند.
مصنف سه قید می آورد 1 ـ «اجزاء اشیا اخری» (در اینجا که منفصل است تعبیر به اجزاء کرد در متصل هم تعبیر به اجزاء کرد) 2 ـ «المنفصل بعضها من بعض» اما در متصل تعبیر به «المتصل» کرد. 3 ـ «موجودا بالفعل». یعنی این بعضها هم موجود بالفعل اند یا آن اجزاء موجود بالفعل اند. یا حتی می توان گفت انفصال، موجود بالفعل است. البته «موجودا بالفعل» قید همان «بعضها من بعض» است ولی می توان به اجزاء مرتبط کرد حتی می توان به انفصالی که از منفصل فهیمده می شود مرتبط کرد.
(فان الاشاره هناک تدل و لا تفعل و ههنا تفعل فتدل)
این عبارت علت برای «لیس الحال فی اجزاء المتصل...» است.
«هناک» یعنی «فی اجزاء المنفصل». اما چرا «هناک» گفت با اینکه اجزاء منفصل، نزدیکتر است. علت این است که چون خارج از بحث ما است. آنچه که داخل در بحث ما هست نزدیکتر به ما هست و لذا به آن با «هنا» اشاره می کند و به آنچه خارج از بحث است با «هناک» اشاره می کند.
ترجمه: اشاره در آنجا (یعنی اجزاء منفصل) دلالت می کند (بر تمیز) و انجام نمی دهد (تمیز را یعنی فاعل و سازنده ی تمیز نیست. پس اشاره در اجزاء منفصل دلالت بر تمیز می کندولی تمیزی که قبلا بوده و خودش نمی سازد) ولی در اینجا (یعنی در اجزاء متصل) اول این اشاره تمیز را می سازد بعدا بر تمیز دلالت می کند.
صفحه 183 سطر اول قوله (و من الذی یکون)
جـ : متصل و متصل به، محصل بافعل اند بالحال.
از اینجا مصنف وارد قسم سوم بالعرض می شود. یعنی از جمله مواردی که بالعرض است (مراد از بالعرض یعنی متصل و متصلٌ به محصَّلِ بالفعل اند ولی بالعرض نه مطلقا) بالحالّ می باشد.
مثال اول: گاهی شما یک خطی را ملاحظه می کنید و قسمتی از آن را سفید می کنید و قسمت دیگر را به رنگ دیگر می گذارید. در اینجا با حلول دادن سفیدی در این بخش و مثلا سیاهی در بخش دیگر، این واحدِ متصل را به دو قسمت تقسیم کردید و «هذا» و «ذاک» درست کردید و بعد هم ادعا کردید که «هذا» و «ذاک» متصل اند. اتصال درست شد، فصل مشترک هم درست شد یعنی در جایی که رنگ سفیدی و سیاهی درست می شود نقطه وجود دارد که آن نقطه، فصل مشترک این دو بخش می شود ولی دو بخش که واقعا موجود نبودند یعنی مثل دو خطِ یک زاویه نیست، بلکه با حلول درست شدند.
مثال دوم: فلزی را ملاحظه کنید که قسمتی از آن که داخل آتش است گرم می شود و قسمت دیگر، هنوز خنک است و گرمای آن قسمت به این قسمت سرایت نکرده است. در اینجا هم می توان گفت برای این فلز دو بخش داریم که یک بخش، گرم است و یک بخش سرد است. این دو بخش از طریق دو حالّ بوجود آمدند و واحدِ متصلی هستند که به وسیله حالّ، منفصل شدند و بعدا ادعا شد که این دو بخش اتصال پیدا کردند و اتصالِ این دو بخش، بالعرض و بواسطه حلول است.پس، اتصالِ اضافی است اما بواسطه حلول. به عبارت دیگر متصل و متصلٌ به، محصلِ بالفعل اند بواسطه.
توضیح عبارت
(و من الذی یکون بالعرض اختصاص العرض الحال ببعض دون بعض)
«الذی» کنایه از اتصال اضافی است. «ببعض» متعلق به اختصاص است.
«من» برای تبعیضیه است یعنی بعضی از اتصالهای اضافی که بالعرض اند عبارتند از اختصاص دادن عرضی که حلول کرده، به بعض دون بعض و با این اختصاص دادن حلول به بعض جسم، اتصالِ اضافی درست می شود یعنی دو بخش برای جسم درست می شود که آن دو بخش با هم اتصال دارند.
(حتی اذا زال ذلک العرض زال ذلک التخصیص)
به طوری که اگر این عرضِ حالّ از بین رفت (چه این عرض از بین برود یا همه این عرضِ حالّ، جسم را پُر کند) این تخصیص از بین می رود یعنی تخصیص اینکه بعض جسم، اختصاص به این حالّ پیدا کند از بین می رود.
(مثل جسم یبیض لا کلّه او یسخّن لا کلّه)
مثل جسمی که سفید می شد اما نه همه آن، یا جسمی گرم می شود اما نه همه آن.
(فیفرض له بالبیاض جزء اذا زال البیاض زال افتراضه)
ضمیر «افتراضه» به «جزء» بر می گردد.
برای این جسم به وسیله بیاض، جزئی فرض می شود که این جزء، قبلا نبود و با این بیاض حاصل شد.
وقتی بیاض فرض شد جزئی حاصل می شود که این صفت دارد که اگر بیاض زائل شد آن فرضی که روی جزء رفته (که مراد از فرض، فرضِ جدا بودن این جزء از جزء دیگر) باطل می شود. وقتی سفیدی را برداشتید یا سفیدی را در کل جسم، پُر کردید دیگر این فرضی که برای این قسمت بیاض آمده بود از بین می رود.
صفحه 183 سطر 3 قوله (و اما الوجه الثانی)
تا اینجا معنی اول از دو معنای اضافی توضیح داده شد که به 4 قسم تقسیم شد. حال از اینجا وارد در معنای دوم متصل می شود.
معنای دوم متصل: دو شیء را ملاحظه کنید و این دو را به یکدیگر وصل و متصل کنید. در اینصورت دو گونه می توانیم جسم اول را منتقل کنیم.
1 ـ این دو جسم در یک جا قرار دارند و جسم سمت راست را به سمت راست بکشیم و جسمی که سمت چپ بوده سر جای خودش باقی می ماند آن جسم سمت راست که به سمت راست می رود از جسم سمت چپ، دور می شود. یعنی به سمتی آن را انتقال دادیم که از جسم سمت چپ دور می شود.
2 ـ این جسم سمت راست را به سمت چپ هل بدهیم وقتی این جسم سمت راست هُل داده می شود جسمی که سمت چپ قرار گرفته را هم هُل می دهد ولی از یکدیگر جدا نمی شوند یعنی جسم سمت چپ از جسم سمت راست دور نمی شود همانطور که به یکدیگر متصل هستند متصل باقی می مانند.
نسبت معنای اول متصل با معنا دوم متصل:
در اتصال اضافی به معنای اول ما احتیاج به دو شیء داشتیم که یکی را به دیگری متصل کنیم در این معنای دوم هم همینطور است که احتیاج به دو چیز داریم. در اتصال اضافی حتما باید دو چیز باشد اما در اتصال نفسی که معنای سوم است لازم نیست دو چیز باشد و لازم نیست که یک چیز باشد. لذا در معنای دوم دو چیز فرض می کنیم.
مصنف اینگونه توضیح می دهد که دو جسم یا دو مقدار چنان باشند که اگر یکی را منتقل کردید به سمتی که از دیگری دور می شود دیگری هم با او منتقل شود. اگر جسم سمت راست به جسم سمت چپ متصل باشد با انتقالِ جسم سمت راست، جسم سمت چپ هم منتقل می شود اما اگر منفصل از هم باشند و فقط تماس داشته باشند با انتقالِ جسم سمت راست، هیچ اتفاقی نمی افتد و جسم سمت چپ سر جای خودش است.
نسبت معنای اول متصل با معنای دوم متصل و با التصاق:
این اتصالِ اضافی، هم شامل اتصال اضافی به معنای اول می شود و هم شامل التصاق می شود. التصاق هم این بود که اگر یکی منتقل می شد دیگری را هم به دنبال خودش منتقل می کرد. پس چه اتصالِ اضافی اول باشد چه التصاق باشد اگر جسم، منتقل شد و جسم دیگر را هم با خودش منتقل کرد اتصالِ اضافی دوم، حاصل شده است. پس اتصال اضافی دوم هم از التصاق و هم از اتصال اضافی اول اعم است یعنی هر دو را شامل می شود. 1 ـ جایی که التصاق نباشد اما اتصال اضافی اول باشد. 2 ـ جایی که التصاق باشد. در هر دو صورت اگر جسمی را منتقل کنی به جهتی که از جسم اول دور شود جسم دیگر را هم بدنبال خودش می کشد معلوم می شود که اتصال اضافی به معنای دوم برقرار است. اگر این جسم منتقل شد و جسم دیگر را به دنبال خودش نکشید در چنین حالتی، اتصال حاصل نیست فقط تماس، حاصل است و تماس غیر از اتصال است.
توضیح عبارت
(و اما الوجه الثانی فیقال متصل للذی اذا نقل ما قیل انه متصل به فی جهه تُبعِّده عن الاخر تَبِعه الاخر)
«تبعه» جواب اذا است.
اما وجه دوم از دو معنای اضافی برای اتصال، این است که گفته می شود «متصل» برای مقدار یا جسمی که اگر انتقال داده شود (و جابجا شود) جسمی گه گفته می شود متصل به آن مقدار یا جسم اولی است (مراد از «الذی»، جسم اول است و مراد از «ما» در «ما قیل» و «انه»، جسم دوم است)
در جهتی که این جهت، جسم اول را از جسم دوم دور می کند جسم دیگر به دنبال جسم اول می آید. در چنین حالتی گفته می شود که این دو جسم به یکدیگر متصل اند به اتصال اضافی دوم.
(فیکون هذا امر اعم من المتصل الذی قلناه قبل هذا و من الملتصق)
«هذا» یعنی اتصال اضافی دوم.
ترجمه: این اتصال اضافی دوم امری اعم است از متصلی که قبل از این گفتیم (یعنی اعم از متصلِ اضافی به معنای اول است) و از ملتصق.
(و یجوز ان تکون النهایتان اثنتین بالفعل)
از اینجا فرق اتصال اضافی دوم با اتصال اضافی اول را بیان می کند. البته یک فرق این بود که اتصال اضافی دوم اعم است ولی اتصال اضافی اول، اخص است حال مصنف می خواهد فرق دیگری هم بیان کند که شاید مبتنی بر فرق اولی باشد و آن فرق این است که در اتصال دوم، ممکن است نهایت این جسم با نهاید آن جسم، دو تا باشد.
دو جسم را فرض کنید و به هم بچسبانید به طوری که مماس باشند. نهایت آن جسم با نهایت این جسم، دو تا هست و یکی نیست. یعنی دو سطح به یکدیگر چسبیدند.
در جایی که نهایت، یکی است، یک سطح وجود دارد مثلا یک جسم را ملاحظه کنید و با فرض، از وسط نصف کنید در جایی که نصف می کنید یک صفحه تشکیل می شود که این صفحه هم نهایتِ بخش سمت راست است هم نهایت بخش سمت چپ است. این، فصل مشترک است و یک نهایت برای دو بخش جسم است اما گاهی دو جسم را به همدیگر می چسبانی و دو سطح آنها را تماس می دهید هر کدام طرفِ مخصوص به خودشان را دارد ولی این دو طرفها به یکدیگر چسبیدند. در اینجا که ملاحظه کنید دو جسم، دو نهایت دارند برای اینکه واضح تر شود می گوییم دو جسم را کنار هم با فاصله بگذارید و آنها را با دو نخ به یکدیگر وصل کنید اگر یکی را بکشید دیگری هم می آید. در اینجا اتصال به معنای اضافی دوم حاصل است. واگن های قطار را ملاحظه کنید که به یکدیگر می چسبند و بعدا با زنجیر به هم می بندند وقتی واگنِ جلویی می رود واگن عقب را هم بدنبال خودش می کشد با اینکه بدنه این دو واگن با هم تماس ندارند. انتهای دو واگن زائده دارد و این زائده ها با یکدیگر تماس پیدا می کنند و برای اینکه محکم شود با زنجیر می بندند. در اینجا اتصال اضافی به معنای دوم حاصل است که اگر یک جسم منتقل شد جسم دیگری هم منتقل می شود. در این مثال فصل مشترک نداریم و نهایت این جسم با نهایت آن جسم فرق دارد. در اتصال اضافی دوم جایز است که نهایت دو امر متصل، دو تا باشد و جایز هم هست که یکی باشد. در جایی که شما با فرض خودتان یک جسم را به دو بخش تقسیم می کنید صفحه ای با فرض موجود می شود که آن صفحه، هم نهایت این جسم است هم نهایت آن جسم است هم طرف این جسم است هم طرف آن جسم است در چنین حالتی این متصلِ به اتصالِ اضافی دوم با متصلٌ به، نهایتِ واحد دارند. پس در اتصال اضافی دوم فرقی نیست که دو مقداری که به هم متصل اند دو نهایت داشته باشند یا یک نهایت داشته باشند. از اینجا نتیجه می گیریم که اتصال اضافی دوم، اعم از تماس است . اما با بیان قبلی گفتیم که اتصال اضافی دوم، اعم از التصاق است. حال با این بیان گفتیم اعم از تماس است یعنی دو متماس اگر چنان باشند که اگر یکی با انتقال دیگری، منتقل شود باز هم اتصال اضافی دوم حاصل است ولو اینها متماس اند و فصل مشترک ونهایت واحد ندارند باز هم متصلِ اضافی به معنای دوم هستند بر خلاف متصل اضافی به معنای اول که شرط کردیم طرفِ هر دو، یکی باشد وفصل مشترک داشته باشد. پس اتصال اضافی به معنای دوم از دو جهت اعم شد از یک جهت، التصاق را داخل کرد از یک جهت، تماس را داخل کرد.
مصنف اینگونه بیان می کند که «یجوز ان یکون النهایتان اثنتین بالفعل» و در ادامه می فرماید «یجوز ان تکون نهایه المتصل و المتصل به واحده». یعنی هم جایز است که نهایت، دو تا باشند هم جایز است که نهایت، یکی باشد.
ترجمه: جایز است که نهایت، دو تا باشد بالفعل (نه بالفرض، اما در اتصال اضافی اول، شرط کردیم که «اذا کان طرفه و طرف غیره واحدا» که طرف هر دو باید یکی باشد اما در اینجا می گوییم طرف هر دو می تواند دو تا باشد)
(و ان یکون هناک تماس بالفعل بعد ان یکون تلازم فی الحرکه)
«تلازم» را به رفع می خوانیم و «یکون» را تامه می گیریم یعنی بعد از اینکه تلازم در حرکت و همراهی در آن محقق باشد.
این عبارت عطف بر «ان تکون» است و «یجوز» بر آن داخل می شود ولی «یجوز ان یکون هناک»، متفرع بر «یجوز ان تکون النهایتان» است. آنچه که در مقابل «یجوز ان تکون النهایتان» است با عبارت «یجوز ان تکون نهایه المتصل» بیان شده است.
این عبارت، متفرع بر «ان یکون النهایتان اثنتین» است یعنی وقتی متصل و متصلٌ به توانستند دو نهایت داشته باشند پس اتصال اضافی، شامل تماس هم می شود.
«هناک» یعنی در جایی که اتصال اضافی دوم می خواهد انجام شود دو جسم، دو نهایت دارند.
ترجمه: در جایی که اتصال اضافی به معنای دوم است ممکن است تماس باشد (اما چه نوع تماسی؟ با عبارت بعدی توضیح می دهد وتماس معمولی را خارج می کند.) چون در تماس معمولی اینطور نیست که اگر یکی حرکت کرد دیگری ملازمش شود ولی دراین تماسی که الان بیان می کنیم تماسی است که با اتصال اضافی دوم همراه است لذا باید آن یکی، ملازم دیگر باشد در حرکت.
(و یجوز ان تکون نهایه المتصل و المتصل به واحده)
این عبارت، عِدل برای «یجوز ان تکون النهایتان» است.
جایز است که نهایت متصل و متصلٌ به در اتصال اضافی به معنای دوم، واحد باشد تا آنچه در اتصال اضافی دوم، جایز است در اتصال اضافی به معنای اول، واجب بود.
(ولکن لا یکون ایقاع اسم المتصل ههنا بهذا المعنی علیه من حیث نهایته و نهایه الاخر واحده)
«علیه» متعلق به «ایقاع» است و «ایقاع» به معنای «اطلاق» است.
ضمیر «نهایته» به «متصل» بر می گردد و مراد از «الآخر»، متصلٌ به است.
سپس مصنف می فرماید توجه داشته باشید که ما نه به خاطر دو تا بودن نهایت، اتصال اضافی دوم را اطلاق می کنیم ونه به خاطر یکی بودن نهایت، بلکه فقط به خاطر تلازم در حرکت، اتصال اضافی دوم را اطلاق می کنیم یعنی مقوّمِ اتصالِ اضافی دوم، تبعیت در حرکت است نه وحدت نهایت یا تعدد نهایت. آنچه در صدق اتصال اضافی دوم نقش دارد همان تبعیت و تلازم در حرکت است.
ترجمه: نمی باشد واقع ساختن و اطلاقِ اسم متصل در اینجا (یعنی در جایی که متصل و متصلٌ به، یک نهایت دارند) به این معنای دوم که برای اتصال اضافی داریم.
«من حیث نهایته و نهایه الآخر واحده»: به اعتبار وحدت نهایت، به این دو تا (متصل و متصلٌ به) متصل نمی گوییم.
(بل من حیث یتبعه فی الحرکه علی النحو المذکور)
بلکه از این جهت که این متصل با آن متصلٌ به همراه وتابع در حرکت است به آن، متصل به معنای دوم می گوییم. مراد از حرکت، همان نحو مذکور است یعنی اگر این جسم را به جهتی حرکت بدهید که از جسم دیگر، دور کند آن جسم دیگر تابع آن جسم شود. مراد از «علی النحو المذکور» همان است که در خط سوم صفحه 183 فرمود «اذا نقل انه متصل به فی جهه تبعده عن الاخر تبعه الآخر».



[1] الشفاء/ابن سینا/بخش طبیعیات/ج1/ص182/س10.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo