< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/09/27

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 180 سطر 3 قوله (و هذه المقدمه)
موضوع: ادامه بحث اینکه آیا یک شی می تواند نسبت به شی دوم مشغول باشد و نسبت به شی سوم فارغ باشد/بیان لوازم تداخل/ فصل 2/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
گفتیم که اگر شیئی مشغول به شیء دیگر باشد نمی تواند مشغول به امر سوم شود و جسم سوم نمی تواند وارد شود. شخصی گفته بود که چه اشکال دارد بگوییم جسم اول نسبت به جسم دوم مشغول است و لذا جسم دوم را دوباره نمی تواند بپذیرد ولی نسبت به جسم سوم فارغ است و جسم سوم را می تواند بپذیرد. نمونه هایی هم آورده بود که ممکن است شیئی نسبت به انسانی مجهول باشد و نسبت به انسان دیگر معلوم باشد و شیئی نسبت به جسمی یمین باشد و نسبت به جسم دیگر یمین نباشد. پس در ما نحن فیه هم می شود که جسمی مشغول به جسمی باشد و نسبت به جسم دیگر فارغ باشد.
مصنف جواب داد که یک مقدمه کلیه داریم که آن مقدمه کلیه را در اینجا نگفتیم. ما نوعی از آن مقدمه را در اینجا مطرح کردیم. مقدمه کلی این بود که یک شی نمی تواند به دو امر متقابل متصف شود بالقیاس الی شیئین. این مقدمه ممکن است به ذهن افرادی بیاید ولی ما قبول نداریم. این مستشکل که بر ما اشکال می کند بر این مقدمه کلیه اشکالش وارد است ولی ما این مقدمه کلیه را مطرح نکردیم بلکه نوعی از این مقدمه کلیه را مطرح کردیم که اشکال مستشکل وارد نشد.
سپس مصنف می فرماید این مقدمه ای که ما به آن اعتقاد داریم و نوعی از آن مقدمه کلیه است یعنی مقدمه ای که در باب ملاقات است باطل نمی شود و نقض نمی شود.
اعتراض شما بر مقدمه ای که ما گفتیم وارد نیست. اعتراض شما بر جنس این مقدمه وارد است. سپس می فرماید این مقدمه ما اشباهی هم دارد که آنها هم قابل نقض هستند.
اشباه یعنی همانطور که مقدمه ما نسبت به این مقدمه کلیه، نوع بود بعضی مقدمات دیگر هم هستند که نسبت به این مقدمه کلیه نوع هستند. اما می توان آن مقدمات دیگر را نقض کرد و خلاف آنچه را که ما در مقدمه خودمان گفتیم در مقدمات دیگر بگوئیم مثلا اگر این مقدمه کلیه در باب علم جاری شود این مقدمه تطبیق بر باب علم شده که نوعی از مقدمه کلیه می شود حال باید ببینیم آیا می توان آن مطلبی را که در مقدمه کلیه گفتیم در این مقدمه ای که بمنزله نوع است بگوییم؟ در مقدمه کلیه گفتیم یک شیء را نمی توانیم متصف به دو صفت متقابل کنیم بالقیاس الی شیئین. حال رسیدیم به نوع آن مقدمه کلیه که در باب علم است می توانیم بگوییم این شیء واحد را نمی توان متصف به دو صفت متقابل (که یکی علم و یکی جهل است) کرد بالقیاس الی شیئین. پس مقدمه کلیه وقتی به صورت نوع در می آید می بینیم در نوعی که ما گفتیم (که همان باب ملاقات بود) صادق است اما در نوعی که در باب علم است صادق نیست با اینکه ان نوعی که در باب علم است شبیه آن نوعی است که ما گفتیم چون هر دو، نوع هستند و تحتِ آن جنس داخل هستند اما آن جنس در مورد مقدمه ای که مربوط به ما است صادق می باشد و آن جنس در مورد مقدمه ای که مربوط به علم است صادق نیست. آن که در باب ملاقات بود نقض نشد و مقدمه کلیه در آن صادق است اما آنکه در باب علم است نقض شد و مقدمه کلیه در آن صادق نیست. مقدمه کلیه می گوید در یک شی نسبت به دو شی نمی توان دو صفت متضاد جمع کرد ما می گوییم اگر آن دو صفت متضاد، علم و جهل باشد می توان جمع کرد امّا اگر آن دو صفت متضاد، فراغ و اشتغال باشد نمی توان جمع کرد. پس این مقدمه کلیه را در باب ملاقات و فراغ کامل می دانیم و در باب علم کامل نمی دانیم.
[نکته: اگر بگوییم «یک چیزی نسبت به شیئی سفید است و نسبت به شیئی سیاه است» این عبارت صحیح نیست چون سفیدی، این جسم را اشغال می کند لذا نمی توان گفت نسبت به چیز دیگر سیاه است مگر اینکه سفیدی را از بین ببرید و سیاهی را جای آن بگذارید].
مصنف می گوید اگر شغل و منعی نبود می توان صفت متضاد را آورد.
توضیح عبارت
(و هذه المقدم لم تناقض و لم تبطل)
این مقدمه که نوعی برای مقدمه کلیه است (یعنی مقدمه ای که در باب ملاقات مطرح است و منظور ما هم همین است) با حرفهای شما نقض نشد و باطل نشد.
(بل دل علی ان جنسها لیس بواجب)
بلکه آن حرفهای شما که ناقض هستید دلالت کرد بر اینکه جنس این مقدمه ای که ما در آن بحث می کنیم واجب نیست.
«لیس بواجب» یعنی واجب القبول نیست. یعنی صادق نیست چون اگر صادق بود واجب القبول می شد.
(و لها اشباه لیست بواجبه)
و برای این مقدمه ما (که نوعی برای مقدمه کلیه بود) اشباهی است که آنها واجب نیستند اینکه تعبیر کنیم به «اشباهی هستند که آن اشباه واجب القبول نیستند و صادق نیستند» تعبیر غلطی است. چون جسم می تواند هم معلوم باشد بالقیاس الی انسان و هم مجهول باشد بالقیاس الی انسان آخر. این، واجب القبول و صادق است چرا مصنف تعبیر می کند که واجب القبول و صادق نیست، مراد مصنف همان است که توضیح دادیم یعنی «این جنس در آن مقدمه واجب نیست» یعنی این مقدمه کلیه در آن مقدمه جزئیه صادق نیست. مقدمه کلیه می گفت دو صفت متقابل بر یک شیء جمع نمی شوند در حالی که دو صفت متقابل که یکی علم و یکی جهل بود در یک سنگ جمع می شوند که نسبت به شخصی معلوم است و نسبت به شخصی مجهول است. پس «لیست بواجبه» صفت به حال متعلق موصوف است، نه اینکه خود این اشباه واجب نیستند. بلکه آن مقدمه کلیه در این اشباه واجب نیست. یعنی آن مقدمه کلیه در این اشباه صادق نیست. لذا این اشباه ناقض آن مقدمه کلیه هستند چون مقدمه کلیه در اینها صدق نمی کند اینها آن مقدمه کلیه را نقض می کنند. پس مراد از «لیست بواجبه» این نیست که خود این اشباه واجب نیستند بلکه آن کلّی و جنس در این اشباه واجب نیست. در حالی که در نوعی که ما داریم بحث می کنیم مقدّمه کلیه واجب القبول است.
«ولها» عطف بر «جنسها» است یعنی «دل علی ان لها اشباه» ترجمه عبارت این است که دلالت کرده برای مقدمه ای که ما بحث می کنیم اشباهی است (یعنی آنها هم انواع همین مقدمه کلیه اند) واجب نیستند (یعنی مقدمه کلیه در آنها واجب نیست و صادق نیست نه اینکه خود انواع واجب و صادق نباشند بلکه صادق اند که می توانند مقدمه کلیه را نقض کنند.
(و هذه المقدمه لم تجب و لم تثبت فی العقل الاول من حیث المعنی الجنسی لها)
کسی اگر اینچنین به مصنف می گوید که شما جنسِ مقدمه مورد بحث خودتان را مطرح نکردید بلکه مقدمه مورد بحث خودتان را مطرح کردید ولی وقتی که مقدمه مورد بحث خودتان را مطرح می کردید چه چیز در نظر شما بود؟ آیا به خود آن مقدمه توجه داشتید یا یک مقدمه کلی در نظرتان بود. شما این مقدمه نوعیه را به خاطر اینکه مقدمه جنسیه را به ذهن مخاطب بیاورد القا می کنید پس مقدمه نوعیه القاء می شود و مقدمه جنسیه اراده می شود و اگر مقدمه جنسیه را اراده کنید اشکال بر شما وارد می شود. مصنف می گوید من مقدمه نوعیه را به عنوان خودش مطرح کردم نه اینکه این مقدمه نوعیه را مطرح کنم تا مقدمه جنسیه را اراده کنم پس نه مقدمه جنسیه را طرح کردم و نه با گفتن مقدمه نوعیه، مقدمه جنسیه را اراده کردم پس بر کلام من اشکالی وارد نمی شود چون کاری به مقدمه جنسیه یعنی مقدمه کلیه نداشتم تا شما اشکال کنید.
این مقدمه (که در باب ملاقات است و ما آن را قبول داریم) در بحث ما مطرح نشد به لحاظ آن معنای جنسی که برای خودش است (یعنی ما این مقدمه را به اعتبار معنای جنسی مطرح نکردیم تا شما بگویید که گویا آن معنای جنسی را مطرح کردید و نقض بر ما وارد کنید. ما آن مقدمه را به عنوان اینکه مقدمه مربوط به ملاقات است مطرح کردیم و در این مقدمه به عنوان اینکه مربوط به باب ملاقات است نقضی وارد نمی شود).
«فی العقل الاول»: عبارت مصنف را اینگونه معنی می کنیم: ما در کتاب خودمان این مقدمه نوعیه را برای مقدمه جنسه مطرح نکردیم. ولی مصنف تعبیر به «کتاب خودم» نمی کند بلکه تعبیر به «عقل اول» می کند. مراد از «عقل اول»، عقل بدیهی است یعنی عقل، اولاً به چیزهایی می رسد که آنها بدیهی اند و ثانیا با توجه به آن بدیهیات به چیزهای دیگر می رسد که آنها نظری می شوند. پس عقل اول به معنای این است که عقل با توجه به اولین برخوردی که دارد (یعنی عقلی که مشتمل بر بدیهیات است) یعنی این مقدمه ای که ما می گوییم در عقل اول است یعنی جزء بدیهیات است و عقل اول، ظرف برای بدیهیات است و این در عقل اول است. این مقدمه ما که در عقل اول می آید مستلزم آن مقدمه کلیه نیست یعنی در همان عقل اول، اگر تصور کنید مقدمه ای را که مورد بحث ما است من ببینید مستلزم مقدمه جنسیه و کلیه نیست. این مقدمه نوعیه خودش در عقل اول می آید نه اینکه بدنبالش معنی جنسیه را بیاورد تا شما بر معنای جنسیه نقض کنید. پس مراد از عقل اول، آن عقل اولی که فلک را ایجاد می کند نیست. اول در اینجا به معنای برخورد است یعنی عقل در اولین برخورد با بدیهیات را لحاظ می کنیم چون تعقلِ اول برای عقل نسبت به بدیهیات است و تعقلِ با واسطه و ثانی نسبت به نظریات است.
ترجمه: این مقدمه (ای که ما گفتیم و اختصاص به باب ملاقات دادیم) در عقل اول واجب و ثابت است اما در عقل اول به حیث معنای جنسی اش واجب و ثابت نیست.
(بل من حیث هی مخصوصه بالملاقاه)
این مقدمه ای که مورد بحث ما است به این حیث در عقل اول می آید و ما هم به همین حیث آن را مطرح کردیم که مخصوص به ملاقات است (یعنی چون مخصوص به ملاقات شده از آن جنسیت و کلیت افتاده است).
(فان الملاقاه هذا موجَبها)
مراد از «موجَب» مقتضا است. یعنی مقتضای ملاقات این است که اگر آمد اجازه ما بعد را نمی دهد. اما مقتضای علم اینگونه نیست که اگر آمد جهل را راه ندهد. مثلا در این سنگ، علمِ یک انسان می آید جهل انسان دیگر هم می آید. مقتضای علم، این نیست که چیز دیگر را راه ندهد ولی مقتضای ملاقات این است که چیز دیگر را راه ندهد.
ترجمه: ملاقات، این است مقتضایش (یعنی مقتضایش این است که صفت متقابل را راه نمی دهد یعنی اگر ملاقات هست فراغ نخواهد بود، نمی توان گفت بالقیاس الی شیء، ملاقات هست و بالقیاس الی شیء آخر، فراغ است.
نکته: کلمه «موجبها» را به فتح جیم، خواندیم ولی به نسخه خطی مراجعه کردیم یکی از آنها، نسخه مرحوم حکیم جلوه بوده است که کسره گذاشته است ولی بنده نتوانستم موجِب بالکسر را معنی کنیم. چون موجِب به معنای مقتضی و سبب است و موجَب به معنای مقتضا است. آیا این که می گوییم فراغ حاصل نمی شود موجِب ملاقات است یا مقتضای ملاقات است؟ یعنی آیا چون نسبت به چیز دیگر فارغ است باعث ملاقات می شود؟ این را نمی توان گفت باید بگوییم اینکه نمی تواند فارغ باشد مقتضای ملاقات است اگر ملاقات کرد نمی تواند فارغ شود. حتماً در ذهن مرحوم حکیم جلوه چیز دیگر بوده که به فتحه خوانده است و آن معنای دیگر به ذهن بنده نرسیده است.
«هذا» یعنی اگر ملاقات آمد دیگر فراغ نمی آید.
ترجمه: مقتضای ملاقات این است که فراغ را اجازه نمی دهد.
خلاصه بحث: پس ملاقات، مقتضی منع از فراغ است. اگر ملاقات را بردارید این اقتضا دیگر نیست. ملاقات، مقتضی این است که ملاقی صفت متقابل نگیرد. حال اگر ملاقات را برداشتید مقتضی منع از صفتِ مقابل وجود ندارد لذا صفت مقابل می تواند بیاید. فقط ملاقات است که اجازه ورود صفتِ مقابل را نمی دهد. یعنی ملاقات، اجازه فراغ نمی دهد. اگر ملاقات را عوض کردید آن که مقتضی منع از صفت مقابل است ملاقات می باشد. اگر برداشتید و صفت دیگر آوردید این مقتضی موجود نیست لذا اجازه دارید صفت مقابل را بیاورید مثلا اگر به جای ملاقات، علم را گذاشتید و نگفتید این شیء ملاقات کرده بلکه گفتید این شیء معلوم شده است، این معلومیت، مقتضی منع نیست یعنی مجهولیت را منع نمی کند و می تواند بیاید اما ملاقات مقتضی منع از فراغ بود.
(و لو کان بدل الملاقاه معنی آخر لکان یجوز ان یکون کل الشیء بالقیاس الی جهه بحال و بالقیاس الی جهه اخری بحال مخالفه لتلک الحال)
اگر به جای ملاقات در این شیء، معنای دیگر و وصف دیگر را می آوردی آن وصف دیگر مانع نمی شد از اینکه مقابل آن بیاید (یعنی ملاقات، مانع می شود. وصف دیگر مانع نمی شود).
«کل الشیء»: کلمه «الشی» الف و لام دارد که در مقابل جزء الشیء است نه اینکه مراد کلّ همه اشیا باشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo