< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/09/26

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 179 سطر 19 قوله (فاول ما یغلطون)
موضوع: ادامه بحث اینکه اگر شاغلی وارد مشغول شود آیا مانع از شاغل دیگر می شود؟/بیان مداخله/فصل 2/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
گفتیم اگر چیزی بالملاقات مشغول شود چه ملاقات به نحو مداخله باشد چه به نحو مماسه باشد این مشغولیت او مانع می شود که بتواند به چیز دیگری مشغول شود. معترض گفت که چه اشکال دارد بگوییم این شیء نسبت به این چیز مشغول است و نسبت به چیز دیگر فارغ است و قهراً می تواند چیز دیگر را قبول کند. این چیز را که قبول کرده دیگر نمی تواند قبول کند چون نسبت به آن مشغول است اما نسبت به چیزهای دیگر فارغ است و می تواند چیزهای دیگر را قبول کند نظیر اینکه شیئی نسبت به انسانی معلوم باشد و نسبت به انسان دیگر مجهول باشد شیئی نسبت به چیزی یمین او باشد اما نسبت به چیز دیگر، یمین آن نباشد. در اینجا هم اینگونه می گوییم که این شیء نسبت به چیزی مشغول است و نسبت به چیز دیگر فارغ است. این مطلبی بود که گفته شده بود. مصنف این مطلب را رد می کند و می گوید اگر ما قاعده کلی را بیان کرده بودیم شما می توانستید این موارد را که موارد نقص است بر ما وارد کنید اما ما قاعده کلی نگفتیم بلکه مطلبی گفتیم که اخصّ از قاعده کلی بوده و خصوصیتی در این کلام ما بود که در آن قاعده کلی نبود. قاعده کلی این است که اگر کسی اینچنین بگوید «یک شی نمی تواند دو وصف متقابل داشته باشد بالقیاس الی شیئین» ما می گوییم می تواند اینگونه باشد چون شیء خارجی دو وصف متقابل دارد یعنی هم معلوم است و هم مجهول است اما بالقیاس الی شیئین. می توان گفت که این شی خارجی دارای دو وصف متقابل است هم یمین است هم لا یمین است اما نسبت به دو شیء.
ولی ما این قاعده را بر باب ملاقات بیان کردیم و ملاقات، خصوصیتی دارد که آن خصوصیت باعث می شود که این شیء که ملاقاتی دارد و به وسیله آن ملاقات مشغول شده، نتواند دو حیث را بپذیرد یعنی هم مشغول باشد و هم فارغ باشد. خصوصیت ملاقات این است که نمی گذارد این شیء ملاقی هم وصف ملاقی را داشته باشد هم وصف فارغ را داشته باشد اگر این ملاقی، جزئش با شیئی تلاقی کرده باشد و جزئی از آن ملاقات نکرده باشد در اینصورت می توانیم بگوییم هم ملاقی است هم فارغ است یعنی به اعتبار یک جز ئش بگوییم ملاقی است و به اعتبار یک جزئش فارغ است. اما اگر به تمامش ملاقات کرده و تمامش پُر شده است. دیگر نمی توانیم بگوییم شیئی که پُر شده نسبت به چیز دیگر خالی است. یا اینکه اگر شیئی تماس پیدا کرده (البته اگر تماسش به تمام جهات باشد) جا برای تماس بعدی باقی نمی ماند یعنی اگر جسم مکعبی 6 جهت دارد و 6 جسم با آن تماس پیدا کرده جایی برای تماس جسم هفتم باقی نمی ماند چون آن مماس ها، این جسم را پُر کردند. نمی توان به این شیئی که از تمام جهات تماس پیدا کرده بگوییم «من جههٍ» مشغول است و «من جههٍ» فارغ است، چون فارغ ندارد و همه جای آن مشغول است بله اگر تماسش از بعض نواحی باشد و از بعض دیگر فارغ باشد می توان گفت که هم مشغول است و هم فارغ است ولی این مورد بحث ما نیست زیرا بحث ما در مماسه تام بود که جایی برای تماس بعدی نگذارد.
پس آن نقضی که وارد شده بر ما وارد نیست بر کسی وارد است که قاعده را به صورت کلی بگوید ولی ما قاعده کلی نگفتیم بلکه چیزی گفتیم که بمنزله نوع است.
توضیح عبارت
(فاول ما یغلطون فی هذا)
اولین اشتباهی که در این نقض وارد شده این است.
«فاول»: کلمه «اول» که بکار رفته بدنبالش «ثانی» نمی آید یعنی بیان نمی کند که اشکال دومی هم وارد است. «اول» به معنای این است که اشکالِ واضح و ابتدایی بر اینها وارد است. چون «اول» به راحتی در اختیار قرار می گیرد تا «ثانی» زیرا باید «اول» را بگذرانیم تا به «ثانی» برسیم.
(ان هذا ینقض قول قائل من جهه اخری)
«هذا» یعنی این اشکال.
«من جهه اخری» قید «نقض» نیست بلکه قید «قائل» است به معنای این نیست که نقض از جهت دیگر کند بلکه آن قائل از جهت دیگر گفته است. یعنی با لحاظ دیگری این کلام را گفته.
ترجمه. این اشکال ،قول قائل را نقض می کند (که قول قائل قاعده کلی است و جنسِ این قاعده ای است که ما گفتیم) که به حیث دیگری حرف زده (یعنی از جهت کلی حرف زده است ولی ما از جهت جزئی حرف زدیم)
(انه لا یجوز ان یکون الشی بأسره ذا امرین متقابلین بالقیاس الی شیء)
نسخه صحیح «الی شیئین» است.
این عبارت، بیان قاعده کلی است.
نمی تواند یک شی بتمامه دارای دو امر متقابل باشد نسبت به دو شیء (تا بالقیاس به شیئی دارای این متقابل شود و بالقیاس به شیئی دارای آن متقابل شود.
(و هذا مسلم)
ظاهر عبارت نشان می دهد که قول قائل مسلم است. ولی مراد این نیست. مراد از «هذا» این است: منقوض بودن قول قائل مسلم است.
(انما المنکر ما نسبته الی هذه المقدمه نسبه النوع مثلا)
مراد از «المنکر» یعنی آنچه که منقوض بودنش مقبول ما نیست.
آن منقوض بودن شیئی را انکار می کنیم که آن شیء، جزئی این چیزی است که قائل گفته است.
مراد از «ما» در «مانسبته» قاعده یا قول است.
«هذه المقدمه» یعنی قول قائل که به صورت کلی گفت.
ترجمه: منکر، منقوض بودن قاعده ای است که نسبت آن قاعده به این مقدمه کلیه نسبت نوع است (یعنی آن مقدمه ای که ما میگوییم نوعی از این مقدمه کلی است که این قائل گفت. قول این قائل را قبول داریم که منقوض است ولی آن قاعده که ما می گوییم نسبتش به این قاعده ای که این گوینده می گوید نسبت نوع است. منقوض بودن آن قاعده ای که بمنزله نوع این گفته است نزد ما منکر است یعنی قول قائل که کلی است بمنزله جنس است و این قاعده ای که ما درباره آن بحث می کنیم و طرفداری می کنیم بمنزله نوع و جزئی است. در اینصورت، منقوض بودن آن کلی مسلم است اما منقوض بودن این که بمنزله نوع است منکر است.
مصنف تعبیر به «نسبه نوع مثلا» کرده و از کلمه «مثلا» استفاده کرده است نمی گوید آنچه که من می گویم حتما نوعِ همان چیزی است که گفته است به عنوان مثال، تعبیر به نوع کرده. می توان مثال به صنف زد بالاخره قول قائل اشمل است وقول ما شامل است. حال هر نسبتی که باشد.
(و هو انه اذا اشتغل باسره عن ان یماس لم یمس فی جهه دون جهه)
ضمیر «هو» به «ما» در «ما نسبته» بر می گردد و مراد از «ما» همان قول قائل و مقدمه کلیه بوده. «لم یمس» جواب «اذا» است.
اگر شیئی بتمامه اِعراض از تماس کرده باشد یعنی چنان مماسه پیدا کرده باشد که از تماس جدید اِعراض کرده باشد مثلا یک شیئی که مثل مکعب است و 6 جهت دارد از هر 6 جهت، تماس پیدا کرده به طوری که تماسش تام باشد در اینصورت از تماس اِعراض می کند و نمی توان گفت که در حیثی تماس پیدا می کند و در حیثی تماس پیدا نمی کند یعنی دو صفت متقابل (که یکی تماس پیدا کردن و یکی تماس پیدا نکردن است) را نمی توان به او نسبت داد و گفت بالقیاس الی جهتین یعنی به جهتی تماس پیدا می کند و به جهتی تماس پیدا نمی کند. چون همه جهاتش پُر است چگونه می خواهد به جهتی تماس پیدا کند و به جهتی تماس پیدا نکند. قاعده کلی را لحاظ کنید که می گفت یک شی نمی تواند دو وصف متقابل بگیرد بالقیاس الی شیئین. اما در مانحن فیه یک شیء است که جسم مکعب می باشد و تمام جهت 6 گانه اش پُر است. می گوییم این شی نمی تواند دو وصف متقابل (تماس پیدا کردن و تماس پیدا نکردن) بگیرد بالقیاس الی جهتین (از شیئین تعبیر به جهتین می کنیم). یعنی نمی توانیم بگوییم بالقیاس الی جهه می تواند مماس شود و بالقیاس الی جهه نمی تواند مماس شود بلکه باید بگوییم بالقیاس به همه جهات چون مماس است نمی تواند تماس بگیرد. پس آن قاعده در باب مماس صحیح است چون شیء واحد (مثلاً مکعب) دارای دو وصف متقابل تماس و عدم تماس نمی شود پس آن قاعده کلی که آن قائل گفت، جزئی آن که در باب تماس است صحیح می باشد .
ترجمه: آن مطلبی که نسبتش به قول قائل، نسبت نوع است (همان که ما منقوضیتش را انکار می کنیم) این است که اگر شیئی بتمامه از تماس (یا ملاقات)اِعراض کرده باشد نمی توان گفت این از جهتی تماس دارد و از جهت دیگر تماس ندارد (تا بالقیاس الی جهتین دو وصف متقابل برای آن بگذاریم)
سوال: وقتی که جسمِ وسط که به شکل مکعب است را با 6 جسم دیگر مماس کردیم مثلاً به طرف راست این جسمی که در وسط قرار گرفته اشاره می کنیم و می گوییم با یکی از 6 جسم مماس است و با جسم هفتم مماس نیست. پس به این جسم وسطی دو صفت متقابل دادیم 1 ـ صفت مماس بالقیاس به این شیئی که به آن چسبیده است. 2 ـ صفت عدم تماس بالقیاس به جسم هفتم که با این جسم وسط تماس ندارد.
جواب: مصنف عبارات بسیار دقیقی دارد. در اینجا نگفته «لم یمس بالقیاس ال شیء دون شیء» تا این اشکال وارد شود بلکه مصنف جهتینِ خود این جسم وسط را می گوید یعنی این جسم وسط به جهتی از جهات ششگانه اش مماس باشد و به جهتی از جهات ششگانه اش فارغ باشد. وقتی هر 6 جهت آن جسم وسط پُر شده نمی توان گفت این جهتش، مماس است و این جهتش فارغ است یعنی خود 6 جهتِ جسمِ وسط را می سنجد و می گوید نمی توان گفت که این جسم به جهتی از جهات خودش فارغ است و به جهتی از جهات خودش مماس است بلکه هر 6 جهت آن جسم وسط مماس است و مفارق ندارد. ما این جسم وسط را با جسم هفتم نسنجیدیم. اگر با جسم هفتم بسنجیم اشکال وارد است که مماس نمی باشد. مصنف جسم را بالقیاس الی جهتینِ خود جسم وسط سنجیده است یعنی در این مکعبی 6 جهت دارد نمی توان گفت که یک جهتش خالی است و یک جهتش پُر است.
(مماسه تخصه)
این عبارت مربوط به «لم یمس» است. این جسم که کاملا از 6 جهت مماس است نمی تواند از جهتی دون جهتی مماس باشد مماسِ مربوط به خودش. مثلا فرض کنید سنگی داریم و 6 سنگ که به قالب این سنگ است به آن بچسبانید. این سنگ، با سنگ هفتم تماس نمی گیرد اما اگر از بالا آب بریزی تا بین دَرزِ دو مماسه واقع شود این آب با این جسم وسط (سنگ وسط) تماس می گیرد ولی این مماسه ای که مخصوص جسم وسط (سنگ وسط) نیست چون مماسه ای که ما گفتیم این است که سنگی در وسط داریم و 6 سنگ در اطرافش گذاشتیم دیگر سنگ هفتمی نمی توان آورد و بر آن مماس کرد. این سنگ وسط، توسط 6 سنگ اشغال شده و تماسی از این قبیل نمی گیرد اگر چه تماس های دیگر می گیرد لذا ممکن است هوا باشد یا آب باشد. این گونه تماس ها را نفی نمی کنیم.
پس مماسه ای که مخصوص خودش است و ما در آن مماسه بحث می کنیم نمی توان آن مماسه را تکرار کرد. این جسم وسط، فراغی برای مماسه جدید از سنخ این مماسه هایی که داشت ندارد.
(فان فرغ من جهه و اشتغل فی جهه ففی ذاته فضل عن الاشتغال)
نسخه صحیح «و اشتغل من جهه» است.
از اینجا مصنف بیان می کند که اگر بعض این جسم ملاقات کرد و بعض آن ملاقات نکرد. یعنی بعضی از جهات ششگانه اش تماس پیدا کرد وبعض از جهات ششگانه اش تماس پیدا نکرد در اینجا صدق می کند که بگوییم این جسم، هم پُر است و هم خالی است. به حیث جهتی پُر است و به حیث جهتی خالی است ولی این، مماس تام وملاقات تام نیست و بحث ما در مماس تام وملاقات تام است.
ترجمه:اگر این جسم وسط از جهتی فارغ باشد (یعنی یک جهتش فارغ باشد) و یک طرف دیگرش پُر باشد (این جسم الان متصف به دو صفت متقابل است هم «فارغ» بر آن صدق می کند هم «مماس» بر آن صدق می کند ولی فارغ به لحاظ جهتی است و مشغول به لحاظ جهت دیگری است) اما در ذات این جسم، یک زیادی آمده که آن، زیادی از اشتغال است. (یعنی اشتغال، نتوانسته آن را در بر بگیرد. اشتغال، آن را نگرفته و خالی گذاشته است. اگر خالی گذاشته شما می توانید آن را هم متصف به فراغ وهم متصف به اشتغال کنید اما این خارج از بحث می شود چون جسمی است که همه آن تماس ملاقات پیدا نکرده است و تماس و ملاقات، تام نبوده است.
(و هذه المقدمه لم تناقض و لم تبطل)
مراد از «هذه المقدمه» مقدمه ای است که مصنف فرمود نسبت آن مقدمه به قول قائل، نسبت نوع به جنس بود.
ترجمه: این مقدمه با آن نقض هایی که شما گفتید نقض نمی شود و با آن حرفهایی که شما زدید باطل نمی شود.(آنها نقض و ابطال برای مقدمه کلیه هستند که بمنزله جنس است نه برای مقدمه جزئیه که بمنزله نوع است)
(بل دل علی ان جنسها لیس بواجب)
«دل» یعنی حرفهای شما و نقضهای شما دلالت کرده بر اینکه جنس مقدمه ای که مورد بحث ما است واجب نیست (یعنی قول قائل که کلی و بمنزله جنس برای مطلب ما بود واجب نیست پس کلام شما جنس را رد می کند نه نوع را.
(و لها اشباه لیست بواجبه)
ترجمه: برای مقدمه ما اشباهی است که آنها واجب نیستند.
اشباه به معنای این است: یعنی مقدماتی داریم که نسبت به این جنس بمنزله نوع هستند یعنی همانطور که مقدمه ما بمنزله نوع بود آنها هم بمنزله نوع هستند. یک مقدمه در باب علم است و یک مقدمه در باب یمین و یسار است که آنها هم واجب نیستند یعنی همه انواعی که در تحت این جنس داخل اند تام نیستند و نقض می شوند همانطور که خود جنس نقض می شود. یک نوعی که در تحت این جنس داخل است و نوع مورد بحث ما است تام می باشد و نقضی بر آن وارد نمی شود.
پس در تحت این جنس مقدمات دیگری هستند که آنها اشباه این مقدمه ای هستند که ما می گوییم (اشباه هستند یعنی نسبت آنها به آن جنس نسبت نوع است) ولی با وجود این آنها واجب نیستند یعنی می توانند متصف به دو صفت متقابل شوند بالنسبه به دو شیء. پس هم جنس مقبول ما نیست هم بعض انواعی که تحت این جنس هستند و اشباهِ مقدمه ما هستند مقبول ما نیستند ولی مقدمه ای که ما گفتیم مقبول است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo