< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/09/25

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 179 سطر 14 قوله (و کذلک)
موضوع: اگر شاغلی وارد مشغول شود آیا مانع از شاغل دیگر می شود یا نمی شود؟/ بیان مداخله/ فصل 2/ مقاله 3/ فن 1/ طبیعیات شفا.
در باب مداخله دو بحث داریم:
بحث اول: درباره شاغل بحث کردیم و گفتیم اگر شاغلی با چیزی ملاقات کرد و ملاقاتش ملاقات تام بود تداخل اتفاق می افتد و در واقع آن دو شی (که یکی شاغل و یکی مشغول است) یک چیز می شود و چون دو شی یکی می شوند مانعی وجود ندارد که شیء سوم با هر دو ملاقات کند یعنی شاغل در مشغول حل می شود و نمی تواند ممانعت از ورود شیء سومی کند. شیء سومی هم که وارد شد ملاقاتِ تام می کند و باز هم در دو شی قبلی حل می شود و مقاومتی در برابر شاغلهای بعدی ندارد و به قول مصنف هزار تا نقطه هم که جمع شوند همان یک نقطه اول است یا اگر تداخل را در اجسام اجازه دهیم اگر 1000 جسم با هم تداخل کنند همان یک جسم اول می شود. بحث در شاغل تمام شد.
بحث دوم: بحث از مشغول است. در مشغول هم همین اتفاق ممکن است بیفتد که شاغلی وارد مشغول شود و در مشغول حل شود و ما نع برای شاغل بعدی نشود اما اگر مشغول را به عنوان اینکه مشغول است ملاحظه کردیم یعنی واقعا پُر است و جا برای بعدی نمی گذارد در اینصورت اجازه نمی دهد که بعدی وارد شود. پس دقت شود که یک وقت شاغل را ملاحظه می کنیم در این صورت شاغل وقتی آمد مشغول آن را حل کرد دوباره شاغل بعدی می آید، مشغول را بما اینکه مشغول است ملاحظه نمی کنیم بلکه شاغل را بما اینکه شاغل است ملاحظه می کنیم. شاغل کار خود را می کند و شاغل بعدی می آید. اما وقتی مشغول را ملاحظه می کنیم به دو صورت ملاحظه می کنیم یکبار به لحاظ اینکه مشغول است ملاحظه می کنیم و یکبار به لحاظ اینکه مشغول نیست ملاحظه می کنیم. وقتی به لحاظ اینکه مشغول نیست ملاحظه می کنیم مورد بحث ما نیست اما وقتی به لحاظ اینکه مشغول است ملاحظه می کنیم مورد بحث ما است. چون وقتی مشغول است پُر می باشد و اجازه نمی دهد که موجود دیگر درآن داخل شود حالا اگر کلِّ آن مشغول است تماس یا ملاقاتی با هیچ جسم دیگر ندارد جون یا به تماس، مشغول است یا به ملاقات، مشغول است اگر به تماس، مشغول است تماسِ دیگر را اجازه نمی دهد به شرطی که تمام اطرافش مماس باشد مثلا اگر 4 طرف دارد 4 طرفش تماس داشته باشد در اینصورت طرف دیگر باقی نمی ماند که بخواهد مماسهای دیگر پیدا کند. اگر به ملاقات مشغول است ملاقات دیگر را اجازه نمی دهد. مثلا تمام درون آن، مشغولِ ملاقات باشد اجازه ملاقات بعدی را نمی دهد پس چه مشغول تماس باشد چه مشغول ملاقات باشد و این اشتغال هم اشتغال کل باشد اجازه هیچ ملاقات یا تماس دیگر داده نمی شود اما اگر بعض آن جسم، مشغول تماس یا مشغول ملاقات بود اجازه ملاقات دیگر یا تماس دیگر نسبت به آن بعض خالی داده می شود. این، حکم شیئی است که مشغول بشود.
توضیح عبارت
(و کذلک اذا کان الشی مشغولا بالملاقاه)
بعضی از محشین در اینجا تعبیر خوبی دارند و فرمودند «سواء کان بالمداخله او بالتماس» که این شغل چه بالمداخله باشد چه بالتماس باشد. همانطور که توضیح دادیم ما هم بحث را عام کردیم وخود مصنف، بحث را عام می کند و مصنف تعبیر به ملاقات و مماسه هر دو دارد لذا در این بحثی که الان می کنیم فرق نمی کند که شغل این شی مشغول به مداخله باشد یا بالتماس باشد.
«کذلک»: یعنی حکم مشغول هم مثل شاغل است یعنی شاغل هم اگر حل نشود اجازه ورود شاغل بعدی را نمی دهد. مشغول هم اگر شاغل را حل نکند اجازه ورود بعدی را نمی دهد هم در این مساله شاغل و مشغول شبیه هم هستند و هم اینکه این شاغل می تواند شاغل کل باشد یا شاغل بعض باشد همینطور مشغول هم می تواند کل آن مشغول باشد یا بعض آن مشغول باشد. بسیاری از مطالبی که در مورد شاغل گفتیم درمورد مشغول هم می گوییم.
مشغول با شاغل این فرق را دارد که شاغل وقتی وارد شود اگر آن مشغول را لحاظ نکنید این شاغل کاری نکرده است اشکال ندارد که یکی دیگر شاغل شود اما اگر مشغول را ملاحظه کنید و بگویید با شاغل اول، پر شد دیگر شاغل دوم نمی آید. در فرض قبلی ما فقط به شاغل کار داشتیم و به مشغول کار نداریم یعنی مشغول را فرض نمی کردیم که پر شده است. دائماً مشغول را فارغ ملاحظه می کردیم و قید مشغول را نمی آوردیم شاغل ها می آمدند و تاثیری نداشتند اما در این بحثی که می کنیم مشغول را به عنوان اینکه مشغول است ملاحظه می کنیم در اینصورت مشغول جای خالی ندارد که اجازه بدهد شاغل دیگر وارد شود فرق در اینجاست. لذا در شاغل گفت اگر 1000 تا جمع شود مانعی ندارد اما در مشغول این را نمی گوید چون یکی که آمد، پُرمی کند و دومی را اجازه نمی دهد مگر اینکه قید مشغول را بر دارید و فارغ حساب کنید و بگویید شاغل می آید و حل می شود این دو جسم، یک جسم می شوند یعنی جسمِ داخل و جسم مدخول فیه یکی می شوند، همانطور که این جسم در وقتی که فارغ بود شاغل را قبول کرد الان این دو تا هم که یکی شدند و فارغ هستند شاغل را قبول می کند.مثلا اگر کاسه آبی را پر از آب کردیم اگر آب جدید داخل آن بریزید آب جدید را قبول نمی کند چون پُر است اما اگر آب کاسه توانست این آب را در خودش حل کند آب دوم و آب سوم هم می توان در این کاسه ریخت. نباید شاغل را ملاحظه کرد اگر شاغل را ملاحظه کنید می گویند اگر اولین ملاقات را قبول کرد ملاقات بعدی را هم قبول می کند اما اگر مشغول را ملاحظه کنید معنی ندارد که بعد از اولی، دومی بیاید چون اولی این جسم را پُر کرد و دومی نمی تواند بیاید. توجه کنید که به سراغ شاغل نروید به سراغ مشغول بروید.
(حتی تکون الملاقاه تمنعه عن ملاقاه شی آخر)
و همچنین است زمانی که شی مشغول باشد به ملاقات به این شرط که او را منع کند از ملاقات شی دیگر (به این صورت نباشد که شاغل در مشغول حل شود و بر مشغول، اطلاقِ مشغول نشود. اگر بر مشغول، اطلاق مشغول نشد بلکه توانستیم اطلاق فارغ کنیم ملاقات بعدی را اجازه می دهیم اما اگر بر آن اطلاق مشغول شد با قید مشغول بودن و پُر بودن، ملاقات بعدی را اجازه نمی دهد. لذا مصنف قید می زند که ما در این فرض بحث می کنیم که ملاقاتِ اولی او را از ملاقات شی دیگر منع کند یعنی مشغول بودن و پُر بودنش و جا نداشتنش را لحاظ کنیم.
(فاما ان یکون مشغول کله او بعضه)
در چنین حالتی که مشغول، پُر است یا کلِّ آن پُراست یا بعض آن پُر است.
(فان کان کله لم یماسّه ثالث)
اگر کلّ آن، مشغول باشد سومی با آن تماس پیدا نمی کند (مراد از تماس اعم از مداخله است یعنی نه تماس پیدا می کند نه مداخله پیدا می کند یعنی در جایی که تماسِ آن شی، پُر است تماس پیدا نمی کند و در جایی که درون آن شی، پُر است مداخله پیدا نمی کند.
(و ان کان بعضه الاول)
در نسخه صحیح کلمه «الاول» وجود ندارد لذا باید حذف شود.
می توان اینگونه خواند «و ان کان بعضَه» که «بعضَه» خبر «کان» است یعنی مشغول، بعضِ این جسم باشد. می توان اینگونه خواند «و ان کان بعضُه» که «مشغول» خبر است و حذف شده.
اگر آن مماس یا مشغول، بعضِ این شی باشد (مصنف تعبیر به جسم نمی کند بلکه تعبیر به شیء می کند تا شامل جسم و نقطه و سطح و خط بشود ولی ما تطبیق به جسم می کنیم.)
(فلا یکون لا الشغل و لا المماسه شغلا بالاسر او مماسه بالاسر)
مصنف نفرمود «فلا یکون الشغل و المماسه شغلا بالاسر او مماسه بالاسر» بلکه می خواهد تاکید کند لذا اسم «فلا یکون» را با تکرار «لا» می آورد و می گوید «فلا یکون لا الشغل و لا المماسه...» که گویا عبارت اینگونه است «فلا یکون الشغل شغلا بالاسر و لا یکون المماسه مماسه بالاسر»، ولی «لایکون» را یکبار آورده و دو اسم و دو خبر آورده است.
(و هذه مقدمات بینه بنفسها)
این مطالبی که گفتیم چه درباره شاغل چه درباره مشغول، مقدماتی هستند که بنفسها بیّن هستند.
مقدمه گاهی به دلیل، بیّن می شود در اینصورت آن مقدمه را اصطلاحاً مبیَّن می گوییم، گاهی هم بنفسها مبیّن است یعنی احتیاج به دلیل ندارد اینگونه مقدمه را بیّن می گوییم.مصنف در اینجا می فرماید این مقدمات بیّن بنفسها هستند یعنی بدون احتیاج به دلیل، مطلبشان روشن است.
صفحه 179 سطر 16 قوله (و ما ورد من النقض لها)
بر این مقدماتی که ما گفتیم نقضی واردشده است.
مصنف می فرماید آن نقض بر این مقدماتی که ما گفتیم وارد نیست. این مقدمه ای که ما بیان می کنیم (چون مقدمه ای که ما گفتیم در باب ملاقات بود چه ملاقات به نحو تماس باشد چه ملاقات به نحو مداخله باشد) خاص است و در تحت مقدمه عامّ مندرج می شود. بر این مقدمه خاصّی که ما گفتیم اعتراضاتی شده است مصنف می فرماید این اعتراضات بر آن مقدمه عام وارد شده و بر مقدمه خاصی که ما گفتیم هیچکدام وارد نیست.
مقدمه عام: مقدمه عام این است که یک شی نمی تواند دو وصف متقابل را بالقیاس الی شیئین قبول کند یعنی یک شیء را نمی توانید با شیئی مقایسه کنید و در این مقایسه به شیء اول، وصفی بدهید و با شیء دیگر مقایسه کنید و در این مقایسه دوم، وصف دیگر بدهید. یعنی یک شیء را با دو شی مقایسه کنید و در هر مقایسه بر این یک شی که مقیس است صفتی را قرار بدهید تا در نهایت، دوصفت متقابل در این شیء مقیس جمع شود، یکی به اعتبار قیاس با مقیسٌ الیه اول و یکی به اعتبار قیاس با مقیسٌ الیه دوم. در این مقدمه عام بحث نکرده که این قیاس کردن در باب ملاقات باشد یا در باب علم باشد یا در باب اضافه باشد بلکه به طور مطلق گفته که یک شی را نمی توانید به دو شیء نسبت بدهید ودر هر نسبتی صفتی برای این شیء منسوب بیاورید.
بر این مقدمه عام چندین نقض وارد کردند.
نقص اول: نفسی را ملاحظه کنید که نسبت به امری عالم است و نسبت به امر دیگر جاهل است. این نفس که شیء واحد است مجمع دو صفتِ متقابل (یعنی علم و جهل) شده. این مقیس که نفس است دو صفت متقابل پیدا کرده بالقیاس الی شیئن. این چه اشکالی دارد؟
نقض دوم: این شیء اول، یمینِ آن شی دوم است و یمین شیء سوم نیست. الان به شیء اول هم گفته می شود یمین است و هم گفته می شود یمین نیست اما بالقیاس الی شیئین گفته می شود.
معترض می گوید. نقض سومی هم وارد است که تمام مباحث در این نقض سوم است مصنف قبول دارد که مقدمه کلی نقض می شود نقض اول و دوم را قبول دارد معترض نقض سوم را وارد می کند.مصنف این نقض سوم را قبول نمی کند.
نقض سوم: شیء واحد مشغول است نسبت به امری و فارغ است نسبت به امر دیگر.
توضیح: فرض کنید جسم اول خالی است و جسم دوم شاغل است و وارد جسم اول شد و مداخله درست شد. الان شیء اول(جسم اول)، مشغول به شیء دوم(جسم دوم) شد. حال شیء سوم می خواهد بیاید.مصنف فرمود شی سوم نمی تواند بیاید چون شیء اول مشغول شده است معترض می گوید شیء اول نسبت به شیء دومی مشغول شده است اما نسبت به شی سومی فارغ است پس شیء سومی می تواند بیاید. سپس اینگونه می گوید که یک شیء (یعنی جسم اول) نسبت به دو شیء سنجیده شد و دو صفت متقابل پیدا کرد. نسبت به شی دومی مشغول شد و نسبت به شیء اولی شاغل شد. این چه اشکالی دارد؟ همانطور که نفس ما نسبت به این شی عالم است و نسبت به آن شی جاهل است همانطور که این جسم نسبت به این یمین است و نسبت به آن، لا یمین است چه اشکالی دارد که بگوییم این جسم نسبت به جسم دومی مشغول است و نسبت به جسم سومی فارغ است.
مصنف می فرماید مقدمه کلی نقض شد ولی این مقدمه جزئی نقض نمی شودیعنی نوعی از آن مقدمه کلی که مورد بحث ما است ناقض ندارد و حرف صحیحی است، بعضی از انواع آن مقدمه کلی مثل نوعی که در باب علم داشت یا نوعی که در باب یمین داشت تخلف کرده بود اما این نوع بحث ما تخلف نمی کند و آن قاعده کلی درباره این نوع مورد بحث ما جاری است یعنی اگر این جسم متصف به مشغول شد نمی تواند بالقیاس به شی دیگر، متصف به فارغ شود اگر مشغول است نسبت به همه چیز مشغول است. این جسم اول اگر به وسیله جسم دوم پُرشد باید گفت مطلقا مشغول است نمی توان گفت که مشغول است نسبت به جسم دوم، و فارغ است نسبت به جسم سوم.
ما بیان مصنف را به هم ریختیم و به ترتیبی که مصنف وارد شده بود وارد نشدیم حال می خواهیم به ترتیبی که مصنف وارد شده وارد شویم لذا می گوییم:
مصنف می گوید نقض هایی بر بحث ما وارد شده چون اینطور گفتیم که اگر جسمی مشغول به جسم دوم شد شاغلِ دیگر نمی پذیرد یعنی نسبت به هر جسمی ملاحظه کنی مشغول است و اجازه ورود جسم دیگر نمی دهد و آن را متصف به فارغ نکردیم. آن جسم اول را که متصف به مشغول کردیم متصف به فارغ نکردیم و گفتیم هر چیزدیگر بخواهد جسم اول را پُر کند جسم اول می گوید پُرشدم. یعنی صفت مشغولیت خودش را حفظ می کند و هیچوقت صفت دیگری غیر از مشغولیت ندارد. پس صفت فارغ را نمی گیرد لذا اجازه ورود جسم بعدی را نمی دهد. این بحثی بود که ما کردیم معترض می گوید چه اشکال دارد که این جسم نسبت به جسم دومی مشغول باشد اما نسبت به جسم سومی فارغ باشد. چون نسبت به جسم دومی مشغول است لذا دومی را نمی پذیرد اما نسبت به جسم سومی فارغ است لذا آن را می پذیرد. سپس معترض می گوید نظیر این را هم داریم که شخص نسبت به چیزی عالم است و نسبت به چیز دیگر جاهل است. نظیر دیگری هم داریم که جسمی نسبت به جسمی یمین است و نسبت به جسم دیگر لا یمین است سپس می گوید «فکذلک» یعنی همانطور که یک نفر می تواند نسبت به دو شیء، عالم و جاهل باشد و یک شیء تواند نسبت به دوشیء، یمین و لا یمین باشد همینطور این یک جسم که ما داریم نسبت به دو شیء، فارغ و مشغول باشد.
مصنف می فرماید اشکالی که معترض کرده بر آن مقدمه کلی وارد می شود اگر کسی آن مقدمه کلی را بگوید می توان مثال علم و مثال یمین را به عنوان نقض بر او وارد کرد اما ما مقدمه کلی را نگفتیم ما نوعی از آن مقدمه کلی را گفتیم یعنی همان مقدمه کلی را در باب ملاقات مطرح کردیم که نوعی از مقدمه کلی می شود.نقض های معترض بر مقدمه کلی وارد است اما بر مقدمه ما که نوعی از آن مقدمه کلی است وارد نیست یعنی معترض می تواند بگوید مواردی داریم که شیئی، دو صفت متقابل نسبت به شیئین دارد اما نمی توانی بگویی مواردی داریم که یک شیء، صفت ملاقات و فراغت را نسبت به دو شی دارد این مقدمه را نمی توان نقض کرد. این مقدمه، کلی است و اگر یک شی متصف به مشغولیت شد متصف به فراغ نمی شود. بله اگر بعض آن شی مشغول باشد و بعض آن شی فارغ باشد می توان گفت دو صفت دارد اما این دو صفت برای خود این شی نیست این دو صفت برای بعض آن است که بعض آن جسم، صفت مشغول دارد و بعض آن جسم صفت فارغ دارد و آن بعض که صفت مشغول دارد چیزی را قبول نمی کند و آن بعض که صفت فارغ دارد چیز دیگر را قبول می کند ولی این در صورتی است که ملاقات بالتمام نباشد در حالی که بحث مادر جایی است که ملاقات بالتمام باشد اگر ملاقات، بالتمام بود می توان این مقدمه را گفت که فقط مشغول است نه اینکه مشغول و فارغ نسبت به دو چیز باشد.
پس این نقض در باب مشغول مطرح شد اما اگر کسی در باب شاغل، مشغول را ملاحظه کند این نقض می آید و جواب ما همین جوابی است که دادیم.
توضیح عبارت
(و ماورد من النقض لها)
ضمیر «لها» به «مقدمات بینه» بر میگردد.
ترجمه: آنچه که وارد شده که عبارت از نقض این مقدمات بینه است.
(فهو نقض مقدمات اعم منها)
ضمیر «فهو» به «ماورد» بر می گردد.
آن «ماورد»، نقضِ مقدماتِ اعمِ از این مقدمات بینه است (یعنی خود این مقدمات بینه را نمی تواند نقض کند بلکه مقدمه ای که اعم از این مقدمات بینه است را نقض می کند و ما آن مقدمه اعم را نگفتیم بلکه این مقدمه خاص را گفتیم.
(و هو ما یقال من ان الشی قد یکون کله معلوما بالقیاس الی شی و عند شیء مجهولا بالقیاس الی آخر و عند آخر من غیر انقسام)
ضمیر «هو» به نقض بر می گردد یعنی آن نقضی که به مقدمات اعم وارد می شود چیست؟
آن نقض این است که شی خارجی، کُلَّش معلوم است نسبت شخصی (استاد مثال به نفس زدند که عالم و جاهل است این مثال صحیح است ولی مصنف مثال به شیءِ بیرونی می زند و می گوید شی بیرونی نزد نفس من معلوم است و نزد نفس دیگری مجهول است که این شیءِ بیرونی هم صفت معلوم را دارد هم صفت مجهول را دارد) و مجهول است نسبت به شخص دیگری. پس این شی بیرونی بالقیاس به دو شیء، دو صفت متقابل (یعنی معلوم و مجهول بودن) پیدا کرد.
«الی شیء و عند شیء»: مصنف این شی را دو گونه مقایسه می کند یکبار با «الی» مقایسه می کند یکبار با «عند» مقایسه می کند یعنی این شی بالقیاس الی شیء معلوم است یا عند شیء معلوم است.مراد از عند الشی یعنی عند نفسٍ معلوم است و عند نفسٍ مجهول است اما بالقیاس الی شی معلوم است و بالقیاس الی شی مجهول است مانند ابوت که وقتی با بنوت مقایسه کنید معلوم است چون در مضافان باید دو چیز را با هم معلوم کنیم. ابوت به تنهایی معلوم نمی شود بنوت هم به تنهایی معلوم نمی شود.حال این ابوت بالقیاس الی بنوت معلوم است اما بالقیاس اما بالقیاس الی اخوت مجهول است. این صحیح است چون ابوت اگر با اخوت مقایسه شود معلوم نیست باید با بنوت مقایسه شود تا معلوم گردد.
«من غیر انقسام»: یعنی اینچنین نیست که ما این شیء معلوم را دو بخش کنیم و بگوییم این بخشِ آن شیء، معلوم است و آن بخش دیگرش مجهول است. تقسیم نمی کنیم بلکه کلِّ آن را می گوییم معلوم است و کلِّ آن را می گوییم مجهول است پس درکلِّ این شی دو صفت متقابل می آوریم نه اینکه در جزء این شیء یک صفت بیاوریم ودر جزء دیگرش صفتِ متقابلِ صفتِ اول بیاوریم.این اشکال ندارد بلکه باید بدون اینکه این شیء را منقسم به دو بخش کنیم باید بگوییم کل این شی معلوم است بالقیاس الی شیء و کل این مجهول است بالقیاس الی شی آخر.
مصنف تا اینجا نقض اول را گفت.
(و یکون الشیء یمین شیء و لیس یمین شیء من غیر انقسام)
این عبارت نقض دوم را می گوید. یعنی شیءِ اول را می بینیم که در طرفِ راستِ شیءِ دوم قرار گرفته ولی در طرفِ راستِ شیءِ سوم قرار نگرفته است.
«من غیر انقسام»: بدون اینکه منقسم شود یعنی اینطور نیست که بخشی از آن، یمین باشد و بخشی از آن، یمین نباشد بلکه همه این جسم، هم یمین است هم لا یمین است.
(و لذلک یکون مشغولا باسره بالقیاس الی شیء فارغا بالقیاس الی شی آخر من غیر انقسام)
نسخه صحیح «فکذلک» است.
کلِّ شی واحد، بدون اینکه آن را منقسم کنیم و بگوییم بعض آن مشغول است و بعض آن فارغ است می توانیم بگوییم کلِّ آن مشغول است نسبت به شیئی، و کلِّ آن فارغ است نسبت به شیء دیگر.
در اینصورت کلام شما (که گفتید اگر شیء، مشغول شد چیز دیگررا قبول نمی کند) حرف باطلی است چون با اینکه مشغول شده ممکن است نسبت به شیء دیگر فارغ باشد و شیء دیگر را قبول کند. می شود که یک شیء هم مشغول باشد و هم فارغ باشد، به اعتبار مشغول بودنش دومی را قبول کرده و به اعتبار فارغ بودنش سومی را قبول کند اینکه شمای مصنف گفتید اگر دومی را قبول کرد نمی تواند سومی را قبول کند حرف باطلی است. این اشکالی است که بر مصنف وارد شده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo