< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/09/24

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 179 سطر 12 قوله (و اذا کان)
موضوع: بیان لوازم تداخل (لازم دوم: اگر شی ثالثی با دو شیئی که با هم ملاقی کردند ملاقات کند در آنها تداخل می کند) / بیان مداخله / فصل 2 / مقاله 3 / فن 1 / طبیعات شفا.
بحث در مداخله داشتیم گفتیم مداخله با تماس فرق دارد. البته فرق بیشتر این دورا در آخر همین بحث مطرح می کنیم یعنی بعدا خود شیخ مداخله را با تماس مقایسه می کند. گفتیم در تماس، دو شیء طرف خودشان را به هم متصل می کنند به طوری که این دو طرف، وضع واحد دارند اگر چه مکان واحد ندارند. اما در تداخل این چنین نیست که ملاقات، اختصاص و اکتفا به طرف دو جسم پیدا کند بلکه این دو جسم در یکدیگر وارد می شوند به طوری که جزء جزء این جسم با جزء جزء آن جسم ملاقات می کنند. کلّ این ذات با آن ذات ملاقات می کند. در توضیحاتی که برای مداخله می دادیم گاهی اینچنین می گفتیم که جزء جزء این جسم با جزء جزء آن جسم تماس پیدا می کند. کلمه «تماس»، کلمه خوبی نبود باید عوض شود و به جای آن کلمه «ملاقات» گذاشته شود چون همه اجزاء این در اجزاء آن فرو می روند نه اینکه تماس پیدا کنند. چون اگر تماس پیدا کنند این دو جسم بزرگتر می شوند در حالی که در تداخل هر دو همان اندازه اولی را دارند یعنی مدخولٌ فیه بزرگتر از حجم اوّل خودش نمی شود. لذا کلمه «تماس» را که بکا بردیم باید به جای آن کلمه «ملاقات» را بگذاریم.
مداخله را توضیح دادیم سپس وارد بیان احکام مداخله شدیم یعنی لوازم آن را شروع کردیم.
لازم اول: یکی از لوازم آن این بود که مکان متداخلان، واحد است گفتیم وحدتِ مکان در ذاتِ تداخل دخالتی ندارد اما لازم تداخل است.
لازم دوم: لازم دومی را که برای تداخل ذکر کردیم این بود که اگر شیء ثالثی با این دو ملاقی، ملاقات کرد او هم با این دو تداخل می کد (به شرطی که ملاقات، ملاقات تام باشد. نتیجه این ملاقات کردن ها این است که چیز اضافه ای پیدا نمی کنیم. اگه سه جسم هستند که تداخل کردند در واقع یک جسم می شوند. اگر سه نقطه هستند که تداخل کردند یک نقطه می شوند. البته این مباحث، فرضی است و بعداً ثابت می کنیم که اینها محال است.
اما اگر تداخل را فرض کردیم این احکام را خواهد داشت. و این احکام بر آن واقعا خواهد بود یعنی متداخلان واقعا مکاب واحد دارند و متداخلان اگر با شیء سومی ملاقات کردند شیء سومی هم در اینها تداخل می کند. اینطور نیست که این احکام و لوازمی که می گوییم فرضی باشند.
توضیح لازم دوم: اگر شیء سومی با متداخلان ملاقات کرد او هم با متداخلان تداخل می کند و ملاقاتِ تام پیدا می کند. نتیجه این ملاقات تام این است که نقطه های متلاقی متعدد نمی شوند بلکه یک نقطه اند و اجسام متلاقی متعدد نمی شوند بلکه یک جسم اند لذا وقتی دو جسم، تداخل کنند هزار تا جسم، یک جسم می شوند بدون اینکه بُعدی پیدا کنند تا اینجا را در جلسه قبل گفتیم.
این شی دومی که در شیء اولی تداخل کرد مانع ورود سومی و حاجب سومی نمی شود و اجازه می دهد سومی تداخل کند مثل خود دومی که تداخل کرده بود. شیء چهارمی هم که می آید تداخل می کند و شیء دومی و سومی حاجب نمی شود و هکذا
و به عبارت بهتر اگر شیء اولی و شیء دومی ملاقات تام کردند سومی هم ملاقات تام با هر دو شیء می کند نه اینکه فقط با شیء دومی ملاقات تام کند و با اولی ملاقات تام نکند. اگر با دومی ملاقات تام کرد و با اولی ملاقات تام نکرد معلوم می شود که دومی با اولی ملاقات تام نکرده بود والا ممکن نبود که جسم سومی با جسم دومی ملاقات تام کند و با جسم اولی که با جسم دومی ملاقات تام داشته، ملاقات تام نکند.
بیان مثال: (ما مثال به جسم می زنیم اما نقطه و خط هم همینطور است)
دو جسم را فرض کنید که هر دو 10 سانتی متر هستند یکی از این دو را روی زمین بگذارید و دیگری را روی اولی بگذارید و فشار دهید تا وارد جسم اولی شود. فرض کنید 8 سانتی متر از جسم دومی وارد جسم اولی شد یعنی 2 سانتی متر تا زمین فاصله دارد حال جسم سومی را که 10 سانتی متر است می آوریم و روی جسم دومی می گذاریم (این جسم دومی 2 سانت از آن، بیرون از جسم اولی است) و فشار می دهیم تا به طور تمام وارد جسم دومی شود یعنی تمام 10 سانتی مترِ جسم سومی وارد تمام 10 سانتی متر جسم دومی شود و آن را اشغال کند ولی بخش بالای جسم دومی (که 2 سانتی متر بود و وارد جسم اولی نشده بود) با این جسم سومی ملاقات کرده است. در این صورت جسم سومی نتوانسته با تمام جسم او لی ملاقات کند چون در جسم دومی وارد شده و نتوانسته در 2 سانتی متر از جسم اولی وارد شود لذا ملاقات جسم سومی با جسم اولی تمام نبوده بلکه با جسم دومی ملاقات بالتمام داشته لازمه این مطلب این است که جسم دومی با جسم اولی ملاقات بالتمام نداشته باشند یعنی از جسم دومی، 2 سانتی متر باقی مانده که با جسم اولی ملاقات نکرده است. یعنی جسم اولی با 2 سانتی متر از قسمت بالای جسم دومی ملاقات نکرده و جسم دومی با 2 سانتی متر از قسمت پایین جسم اولی ملاقات نکرده. پس قسمتی از جسم دومی خالی از ملاقات بوده و آن، اضافه ای است که جسم دومی می دارد. جسم سوم با جسم دوم به طور تمام ملاقات کرده است اما فضلی از جسم دومی باقی مانده (که همان 2 سانتی متر از قسمت بالای جسم دوم است) که ملاقات دوم (یعنی ملاقاتی که بین جسم سومی و جسم دومی بوده) این فضل را پُر کرده است ولی ملاقات اول (یعنی ملاقاتی که بین جسم اول و جسم دوم بوده) این فضل را نگرفته است. یعنی قسمت بالای جسم دوم را پُر نکرده است و از اینجا کشف می کنیم که ملاقات اول هم تام نبوده است. اگر ملاقات اول تام بود یعنی جسم دومی به طور تمام در جسم اولی وارد می شد جسم سوم که جسم دومی را پُر می کرد قهرا جسم اولی را هم پُر می کرد. هکذا جسم چهارمی و پنجمی، تمام جسم اولی را پر می کرد و اضافه حجم پیدا نمی کردند.
توضیح عبارت
(و اذا کاد شی یلاقی شیئا)
نسخه صحیح «و اذا کان» است.
اگر شیئی (که ما اسم آن را جسم دومی می گذاریم) با شیئی (که اسم این شیء را جسم اولی می نامیم) ملاقات کرد (یعنی جسم دومی با جسم اولی ملاقات کرد)
(و یلقی الملاقی شئ لایلقی الاول)
ضمیر «لایلقی» به «شیء» بر می گردد.
مراد از ملاقی، جسم دوم است و مراد از شیء، جسم سوم است
ترجمه: و با آن ملاقی (شیء دوم) شیء ثالثی ملاقات کرد که این شیء ثالث با شی اول، ملاقاتِ کامل نکرد.
(فهناک فضل فی ذاته عما لاقی الاول)
در چنین جایی، اضافه ای در ذات آن ملاقی است. (مراد از ملاقی، جسم دوم است)
معلوم می شود که در ذات آن ملاقی (یعنی جسم دوم) اضافه ای است از آنچه که با اولی ملاقات کرده است. (2 سانتی متر بالایی را بیان می کند که در جسم دومی اضافه آمده است که با جسم اولی ملاقات نکرده).
(ذلک الفضل یناله الملاقی الثانی فارغا عن الملاقاه الاولی)
«فارغا» حال برای «الفضل» است.
آن فضلی که برای جسم دومی است (یعنی 2 سانتی متر بالایی در جسم دوم) ملاقی ثانی (که مراد از ملاقی ثانی جسم سوم است چون ملاقات اول بین جسم اول و جسم دوم واقع شد اما ملاقات ثانی بین جسم ثانی و ثالث واقع شد پس ملاقی ثانی غیر از ملاقاتِ ثانی است) به این فضل می رسد در حالی که آن فضل، خالی از ملاقاتِ اُولی است. (ملاقاتِ اُولی که بین جسم اولی و جسم دومی واقع شده بود آب فضل را نگرفته بود. یعنی از جسم دومی، اضافه ای آمده بود که جسم اولی آن اضافه را پُر نکرده بود ولی جسم سومی آن اضافه را پُر کرده است.
ترجمه: این اضافه ای که برای جسم دومی است ملاقی ثانی (یعنی جسم ثالث) به آن رسیده در حالی که آن فضل، از ملاقاتِ اُولی خالی بوده است و ملاقاتِ اُولی با آن واقع نشد. (معلوم می شود که تداخل جسم اول و دوم، تام نبوده اگر تام می بود جسم سوم هم تداخل تام کرده بود و سه تا جسم، یک جسم می شوند)
(و هذه الاشیاء کلها بینه فی العقل)
این مطالبی که گفتیم مطالب روشنی است که اگر تصور شود تصدیق می گردد. همانطور که دقت کردید ما فقط توضیح دادیم و استدلال بر آن نکردیم پس معلوم می شود که مطلب، بیِّن است ولی فقط باید تصور شود تا تصدیق گردد.
صفحه 179 سطر 14 قوله (و کذلک)
تا اینجا بحث در این بود که جسم دومی بیاید و شاغلِ اولی شود و جسم سومی بیاید و شاغلِ جسم دومی یا جسم اولی و دومی شود. آن که وارد در جسم می شود را شاغل می گویند. تا اینجا بحث در شاغل بود اما از اینجا بحث در مشغول است. یعنی جسم اول را داریم و جسم دوم را وارد جسم اول می کنیم. به جسم اول، مشغول می گویند و به جسم دوم شاغل می گویند. تا الان بحث ما در این بود که جسم دوم چگونه به جسم اول وارد می شود تا اضافه حجم پیدا نشود و راه برای ورود جسم دوم و سوم و... باز باشد. اما الان بحث درباره مشغول می کنیم که چه وضعی دارد. مشغول، یکبار وقتی شاغل در آن وارد شد شاغل را در خودش حل می کند به طوری که اصطلاحا نمی توان به جسم اول مشغول گفت چون جسم اول، پُر نشده. زیرا جسم دیگر که وارد شده، در جسم اولی حل شده در اینصورت نمی توان به جسم اولی، مشغول بگوییم ولو مشغول شد اما چون جسم دوم را در خودش حل کرد الان مشغول نیست و مثل حالت اولش می شود و اجازه می دهد جسم سوم وارد شود و جسم سوم را در خودش حل کند. هکذا جسم چهارم و پنجم و... را اجازه می دهد.
اما یکبار مشغول بما اینکه مشغول است ملاحظه می شود. یعنی جسم اول را داریم و جسم دومی در آن وارد می کنیم و می گوییم جسم اولی، پُر شد.
آیا این جسم اول که پُر شد، جسم سومی را قبول می کند یا نه؟ اگر فارغ و خالی بود سومی را قبول می کرد ولی آیا الان جسم سومی را قبول می کند یا نمی کند؟ می گوییم قبول نمی کند چون فارغ نیست بلکه مشغول است. مشغول است یعنی پُر است و از غیر، اِعراض دارد. یعنی جسم دومی را پذیرفت و از غیر جسم دومی اِعراض کرده است. («شغل» که با «عن» متعدی شده به معنای اِعراض است) مگر اینکه بخشی از جسم اولی خالی مانده باشد یعنی جسم دومی که وارد شده همه جسم اولی را پُر نکرده باشد.
در اینصورت بخشی از جسم اولی مشغول است و بخش دیگرش، فارق است و آن بخش فارق را جسم سومی می تواند بگیرد و این، اشکال ندارد اما این، ملاقات بالتمام نیست. یعنی بین اولی و دومی ملاقات بالتمام نبوده بین اولی و سومی هم ملاقات بالتمام نبوده. بین سومی و دومی که اصلا ملاقات نبوده بلکه فقط تماس است چون هر دو در اولی وارد می شوند و خودشان در یکدیگر وارد نمی شوند. جسم دومی در جسم سومی وارد نمی شوند بلکه دومی در بخشی از جسم اولی وارد می شود و جسم سومی در بخش دیگر از جسم اولی وارد می شود. و جسم دومی و سومی در دو بخش جسم اولی با هم ملاقات و تماس پیدا می کنند ولی در یکدیگر وارد نمی شوند و ملاقات هم ملاقات تام نخواهد بود. اگر بخواهد ملاقات تام باشد و دومی، اولی را پُر کند و اولی، مشغول شود سومی را قبول نمی کند.
نتیجه ای که می گیرید این است که آیا می توانیم بگوییم که این جسم اولی مشغول است نسبت به جسم ثانی، و فارغ است نسبت به جسم ثالث یا نمی توانیم بگوییم؟ یعنی آیا می توانیم جسم اولی را با دو چیز بسنجیم. یکبار با دومی و یکبار با سومی بسنجیم؟ با دومی که می سنجیم متصف به مشغول کنیم با سومی که می سنجیم متصف به فارغ کنیم. یعنی آیا می توان دو صفت متقابل (مشغول و فارغ) در جسم اولی بیاوریم؟ اگر این را بگوییم معلوم می شود که جسم سومی هم می تواند وارد شود چون نسبت به جسم سومی فارغ است اگرچه نسبت به دومی مشغول است و قبول نمی کند.
توجه شود که جسم دوم در جسم اول وارد شده است و ورودش در جسم اول هیچ مشکلی نداشته است. حال جسم سومی هم می خواهد وارد شود. همانطور که جسم دومی توانست وارد شود و جسم اولی ابا نکرد و نگفت تداخل محال است جسم سومی هم می تواند وارد شود و بگوید تداخل محال نیست هکذا چهارمی و... . یعنی اگر تداخل برای مرتبه اول محال نبود برای مراتب دوم و سوم و... هم محال نیست. چون در همه وقت تداخل حاصل می شود یعنی جسم دوم اگر توانست در جسم اول تداخل کند جسم سوم هم می تواند در جسم اول تداخل کند.
جواب این است که اگر شاغل (واردها) را ملاحظه کنید همینگونه است. جسم اول که اجازه داد جسم دوم وارد شود سومی و چهارمی را هم اجازه می دهد ولی بحث ما در شاغل نیست بحث آن گذشت الان وارد بحث مشغول شدیم. مشغول وقتی پُر می شود اگر توانست دومی را در خودش حل کند بمنزله فارغ می شود و سومی را هم قبول می کند اما اگر نتوانست حل کند، سومی را هم قبول نمی کند. پس دقت شود که فرض شاغل با فرض مشغول خَلط نشود. در صورتی که شاغل بخواهد بیاید و ما مشغول را بما هو مشغول ملاحظه نکنیم، شاغلِ اول (جسم دوم) و شاغلِ دوم (جسم سوم) می توانند بیایند. اما اگر مشغول را به عنوان اینکه مشغول است ملاحظه کنیم در اینصورت اگر جسم دومی، اولی را مشغول کرد جسم سومی نمی تواند وارد شود. پس نگویید که اگر جسم دومی، وارد شد و تداخل اشکال نداشت سومی هم وارد می شود. این کلام شما نشان می دهد که شما جانب شاغل را ملاحظه می کنید و ما بحثمان در جانب مشغول است و اگر مشغول را ملاحظه کنید اجازه ورود به جسم ثالث را نمی دهید.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo