< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/09/17

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 178 سطر 15 قوله (و اما المماس)
موضوع: تعریف مماس/ فصل دوم/ مقاله سوم/ فن اول/ طبیعات شفا
بعد از اینکه «تتالی» توضیح داده شد به توضیح اصطلاح «مماس» می پردازیم.
تعریف مماس: دو شیء را وقتی مماس می گویند که دو طرف آن طوری به هم متصل شوند که بین آنها شیءِ ذو وضع نباشد.
پس در تماس، اتصال دو طرف لازم است اما هر اتصالی کافی نیست. اتصالی لازم است که اجازه ندهد بین متصلین، شیء دو وضعی فاصله شود. دو وضع به معنای قابل اشاره حسی است.
به تعبیر دیگر: متماسان دو چیزی هستند که به طرف مجاورشان یک اشاره می شود. اگر دو جسم داشته باشیم و وسط آنها هوا باشد ما به طرف جسم سمت راست (طرف به معنای انتهاء است) یک اشاره می کنیم و به طرف جسم سمت چپ هم اشاره دوم می کنیم و به هوایی که در وسط وجود دارد اشاره سوم می کنیم. سه تا اشاره حاصل می شود. در اینصورت، تماس حاصل نیست. اما اگر طرف و انتهای این دو جسم به یکدیگر بچسبند ما یک اشاره می کنیم حتی دو تا اشاره هم نمی توانیم بکنیم چه رسد به سه اشاره. یعنی فقط اشاره به محل اتصال می کنیم. نمی توانیم اشاره به طرف جسم سمت راست و طرف جسم سمت چپ کنیم چون طرفها به یکدیگر چسبیدند و تقریبا بمنزله یک سطح شدند و ما به یک سطح، فقط یک اشاره می کنیم.
بله ممکن است شما در ذهن خودتان اینها را جدا فرض کنید و با دو اشاره، اشاره کنید یعنی با یک اشاره، به طرف این جسم اشاره کنید و با یک اشاره، به طرف آن جسم دیگر اشاره کنید. این اشاره، اشاره حسی نخواهد بود بلکه اشاره با توجه است که اشاره عقلی یا خیالی است.
سوال: آیا می توان گفت متماسان دو جسمی هستند که دو طرف آنها در مکان واحد است؟ ما گفتیم متماسان دو جسمی هستند که دو طرف آنها یک وضع و یک اشاره دارند اما آیا می توان گفت دو طرف آنها یک مکان دارد؟
جواب: مصنف می فرماید نمی شود. چون طرفِ جسم، در مکان واقع نمی شود. اگر 100 تا طرف داشته باشیم در مکان واقع نمی شوند چون طرف، نه طول و نه عرض و نه عمق دارد مثلا نقطه، که در مکان واقع نمی شود ولی قابل اشاره حسی است. فرق نقطه با وحدت و عقل این است که در نقطه می گویند قابل اشاره حسیه است اما عقل و وحدت، قابل اشاره حسی نیست.
اما وجه اشتراک این است که نقطه و عقل و وحدت قابل انقسام نیستند و ابعاد ندارند.
سطح را اگر ملاحظه کنید به لحاظ عمقش، مکان ندارد چون اصلا عمقی ندارد. هکذا طول و عرضِ سطح هم مکان ندارد. خط هم همینطور است که از نظر طول مکان ندارد.
توضیح عبارت
(و اما المماس فهو الذی لیس بین طرفه و طرف ما قیل انه مماس له شی ذو وضع)
«شیء ذو وضع» اسم برای «لیس» است.
اما مماس، شیئی است که بین طرف و انتهایش، و بین طرف و انتهای آن چیزی که گفته می شود مماس با این شیء است، شیء ذو وضع نیست یعنی شیئی که قابل اشاره حسی باشد نیست.
مصنف، با این عبارت، مماس را تعریف می کند. متماسان را تعریف نمی کند. چون مماس را تعریف می کند. لذا می گوید «فهو الشی الذی ...» یعنی مماس را صفت شیء واحد قرار می دهد. اما در متماسان می گوید دو شی هستند که طرفشان یک وضع دارد. (الف، مماس با ب و ب مماس با الف است اگر هر دور ابا هم ملاحظه کنید مماسان می شوند).
(فالمتماسان هما اللذان طرفاهما معا لا فی المکان بل فی الوضع الواقع علیه الاشاره)
متماسان دو شیئی هستند که طرف و انتهای آنها با هم است.
آیا در مکان، با هم هستند تا یک مکان داشته باشند یا در وضع، با هم هستند تا یک اشاره حسی را بپذیرند؟ مصنف جواب می دهد که «لا فی المکان» یعنی با هم بودنشان در یک مکان نیست بلکه با هم بودنشان در وضعی است که واقع می شود بر آن وضع، اشاره.
چرا مصنف تعبیر به «الوضع الواقع علیه الاشاره» می کند؟ بیانی که گفتیم این بود «وضع به معنای قابل اشاره حسی است» می توانست بگوید «لا فی المکان بل فی الوضع». چرا تعبیر به این عبارت نکرد.
معلوم می شود که اشاره غیر از وضع است. ما وضع را به اشاره معنی نکردیم بله به قابلیت اشاره معنی کردیم. پس وضع باید چیز دیگری باشد که آن چیز، قابل اشاره است. مصنف در اینجا به آن نکته اشاره می کند. وضع دارای سه معنی است معنای سوم همین قابلیت اشاره حسی است که برای شیئی است که یکی از آن دو معنای وضع را داشته باشد. پس اگر دو معنای وضع حاصل باشند اشاره بر آن دو معنی واقع می شود و آن دو معنی، این اشاره را می پذیرد. و آن دو معنی عبارتست از «وضع جزء مقوله» و «وضع تمام مقوله».
تعریف «وضع جزء مقوله»: شیئ مرکبی داشته باشیم و اجزاء آن را با هم نسبت بدهید. نسبتی که بین اجزاء برقرار می شود وضع می گویند مثلا سر انسان در بالای بدن قرار دارد و بدن در زیر سر قرار دارد. این بالا بودن، یک نسبتی است که به آن وضع می گویند هکذا زیر بودن را وضع می گویند. نسبت اجزاء به یکدیگر (یعنی خود نسبت) را وضع می گویند.
حال اگر این بالا بودن و پایین بودن هر دو را با هم ملاحظه کنیم اضافه می گویند اما اگر تنها ملاحظه کنیم وضع می گویند زیرا اضافه، نسبت متکرّره است یعنی باید دو نسبت با هم ملاحظه شوند تا گفته شود که اضافه می باشد. یعنی بالا بودن سر و پایین بودن بدن هر دو ملاحظه شود تا اضافه حاصل گردد اما اگر فقط بالا بودن سر یا فقط پایین بودن بدن ملاحظه شود، وضع خواهد بود نه اضافه.
تعریف «وضع تمام مقوله»: خواجه در شرح اشارات اینگونه معنی می کند که نسبت اجزاء به هم و نسبت کل مجموع به خارج لحاظ شود.
مثلا اینطور می گوییم «انسانی پشت درب ایستاده است» ما انسان را به درب نسبت می دهیم می گویم پشت درب است. این پشت درب بودن خودش یک نسبت است. سپس می گوییم این انسان ایستاده است خود ایستادن هم یک نوع نسبت است. ایستادن، نسبت اجزاء به یکدیگر است. یعنی اینطور ایستاده که سر او در بالا و بدن در پایین قرار گرفته است.
پس انسانی که پشت درب ایستاده دو نسبت در آن است 1 ـ نسبت اجزاء بدن به یکدیگر 2 ـ نسبت کل بدن به درب. لذا اگر بگوییم انسانی پشت درب، دستها اروی زمین گذاشته و پاهایش را به سمت بالا برده، این انسان، انسان پشت درب هست ولی با آن انسان اولی که سر او بالا و بدنش پایین است فرق می کند. چون انسان اولی اجزائش طوری به هم نسبت داشت و این انسان دومی هم اجزائش طور دیگر به هم نسبت دارد. بله در هر دو صورت هم انسان اوّلی و هم انسان دومی به درب یک نسبت دارند و آن این است که هر دو پشت درب هستند. ولی نسبت اجزاء با هم فرق می کند. پس نسبت اجزاء به هم باید باشد و نسبت کل هم به خارج باید باشد تا وضع تمام مقوله درست شود. البته در بعضی عبارتها تسامح است و شنیده شده که می گویند نسبت کل به خارج، وضع تمام مقوله است و نسبت اجزاء به هم را ضمیمه نمی کنند بلکه آن را وضع جزء مقوله می گویند. در حالی که خواجه می فرماید وقتی جزء و کل را با هم مقایسه کردی وضع تمام مقوله است.
پس اینطور می گوییم: انسان در حالی که رویش به درب است پشت درب قرار گرفته است وانسان در حالی که پشتش به درب است پشت درب فرار گرفته است. پس نسبت جزء مقوله این دو انسان فرق کرد اما نسبت کل انسان به خارج در هر دو مثال یکی است زیرا هر دو پشت درب هستند.
هر چیزی که وضع تمام مقوله یا جزء مقوله داشته باشد قابلیت اشاره حسی دارد.
آیا می توان فرض کرد جایی را که وضع تمام مقوله داشته باشد ولی وضع جزء مقوله نداشته باشد؟ می گوییم وجود دارد مثل نقطه که وضع تمام مقوله دارد ولی وضع جزء مقوله ندارد چون اجزاء ندارد. لذا می توان نقطه را به امر خارجی نسبت داد و گفت نقطه را روی صفحه یا زیر صفحه قرار دادیم.
هر چیزی که حسی باشد (مثل نقطه که حسیِ غیر قابل انقسام است تا جسم که حسی قابل انقسام است) وضع دارند حال یا وضع جزء مقوله دارند یا وضع تمام مقوله دارند یا هر دو را دارند. و همین باعث می شود که به آن اشاره کنیم. قابلیت اشاره برای چیزی است که دارای وضع باشد. پس آن دو وضع (جزء مقوله و تمام مقوله) اگر موجود باشند وضع به معنای سوم که قابلیت اشاره است موجود می باشد.
مصنف می گوید این دو طرفی که با هم تماس پیدا کردند در وضعی که اشاره بر آن واقع می شود شریکند. این دو شی، یک وضع و نسبتی به هم دارند مثلا این شیء جلوی آن شیء است یا این شیء عقب آن شیء است. یا یکی سمت راست و دیگری سمت چپ است. پس مراد از «وضع» که مصنف در این عبارت گفته وضع تمام مقوله یا جزء مقوله است که اشاره بر آن واقع می شود یعنی وضع به معنای سوم را دارد.
«بل فی الوضع الواقع علیه الاشاره»، ترجمه: بلکه دو طرف شیء مماس با هم هستند اما در وضع با هم هستند. وضعی که اشاره بر آن واقع می شود.
«الواقع علیه الاشاره» قید احترازی نیست چون نمی توانید وضعی پیدا کنید که قابل اشاره نباشد بلکه هر جا وضع است قابلیت اشاره هم هست. در جایی که قابل اشاره حسی نباشد وضع هم نیست مثل مجردات.
(فان الاطراف لیست فی مکان البته و لها وضع ما)
این عبارت، دلیل برای «لا فی المکان بل فی الوضع» است. دلیل برای «لا فی المکان» فقط نیست. یعنی هم توضیح می دهد که اینها در یک مکان نمی توانند باشند هم توضیح می دهد که یک وضع می توانند داشته باشند.
ترجمه: اطراف در مکان نیستند ولی برای اطراف، یک وضعی است (یعنی با هم نسبتی دارند مثلا یکی در جلوی دیگری است یا سمت راست آن است).
(و النقطه ایضا لها وضع)
این عبارت دفع توهم است. می گوید فکر نکن بعضی اطراف، وضع دارند. بلکه همه اطراف وضع دارند حتی نقطه که طرفِ خط است هم وضع دارد. و وقتی نقطه وضع داشت خط و سطح هم به طریق اولی وضع خواهند داشت.
(فان الوضع هو ان یکون الشی بحیث یمکن ان یشار الیه انه جهه مخصوصه)
نسخه صحیح «انه فی جهه» است.
این عبارت، دلیل بر این است که می توان به طرف، با اشاره حسی اشاره کرد یا به عبارت خود مصنف، طرف دارای وضع است. اما چرا طرف دارای وضع است. دو مقدمه می آورد و آن دو مقدمه این است. که یک مقدمه را با همین عبارت بیان می کند و مقدمه دوم را با عبارت «و المتماسان» بیان می کند.
چرا وضع برای نقطه یا اطراف دیگر وجود دارد؟ زیرا وضع این است که شیء طوری باشد که بتوان به آن اشاره کرد که در طرف خاصی قرار گرفته است.
(و المتماسان تقع هذه الاشاره علی طرفهما معا)
متماسان اینگونه هستند که اشاره بر هر دو طرفشان واقع می شود و این اشاره با هم واقع می شود یعنی یک اشاره به هر دو طرف می شود. پس صحیح است که می گوییم دارای وضع هستند و هر دو با هم در وضع هستند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo