< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

92/09/16

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 178 سطر 15 قوله (و اما المماس)
موضوع: ادامه تعريف تتالي/ فصل دوم/ مقاله سوم/ فن اول/ طبيعيات شفا.
بحث ما در کلماتي بود که در اين مقاله بکار مي روند. از جمله آنها تتالي بود که توضيح آن را گفتيم و قبل از ورود در لفظ تماس، مطالبي مربوط به تتالي باقي مانده که آنها را بايد بيان کنيم. سوالاتي در بحث تتالي شده که به آنها جواب مي دهيم.
سوال: آيا بحث تتالي در مجردات مطرح مي شود؟
گفتيم که بين موجودات مي توانيم امر عامي را ملاحظه کنيم و تتالي را در آن امر عام قرار بدهيم. خود مصنف هم اين مطلب را بيان کرد. سپس مثالهايي زده شد. از جمله آن مثالها اين بود که بين موجود مادي و موجود مجرد تتالي است مثلا تتالي در عالِم بودن داشته باشند. حتي در يک مثالي زديم خدا «تبارک» را هم مطرح کرديم.
جواب: تتالي وجود ندارد چون
اولا: تتالي، اصطلاحي براي اجسام است و بحث ما هم همانطور که اشاره کرديم در طبيعيات است و بحث از مجردات نمي کنيم. بحث ما در تتالي بين مجردات و ماديات نيست.
حال فارغ از اين مطلب، آيا تتالي بين مجردات و ماديات ممکن هست يا ممکن نيست.
عبارت مصنف اگرچه در تتالي بين طبيعيات است و ما نمي توانيم از اين عبارت براي تتالي بين ماديات و طبيعيات استفاده کنيم ولي بدون توجه به اين مطلب، مي خواهيم بررسي کنيم که آيا امکان دارد يا ندارد؟
از کلام مصنف استفاده مي شود که بايد امر عامي هر دو متتالي را شامل شود و اين دو متتالي در آن امر عام با هم شريک باشند. بدون شک، امر عامي که بتواند شامل واجب و ممکن بشود نداريم مثلا واجب تعالي، ممکن نيست با کسي در چيزي شريک باشد مگر مفهوم جعلي درست کنيم در اينصورت در مصداقيت تتالي پيدا مي کنند. اين مصداق، تالي آن مصداق مي شود مثلا مفهوم وجود بر ذات باريتعالي صدق مي کند اولاً، و بر موجودات ديگر صدق مي کند ثانيا، در اينجا تتالي در مفهوم وجود است که خارج از ذات است. نمي توانيم تتالي بين خود خدا «تبارک» و موجودات قرار بدهيم (و لو تتالي را بين مجردات و ماديات قبول کنيم) چون در مورد واجب تعالي، امر عامي نداريم که بخواهد هم شامل واجب و هم شامل ممکن شود مثلا «عالِم» هم بر خدا «تبارک» و هم بر بشر صادق است ولي مصداقا با هم مشترک نيستند فقط مفهوما مي توان گفت خدا و انسان عالِم است اما به لحاظ مصداق، علم او با علم ما تباين دارد همانطور که وجود او با وجود ما تباين دارد البته اين بر طبق نظر مشاء است و ما هم مبناي مشاء را مي خوانيم (مبناي تشکيک را نمي گوييم).
پس هيچ شيء عامي نمي توانيم پيدا کنيم که خدا «تبارک» با آن شيء در آن امر عام، مشترک باشد. به عبارت ديگر ما نمي توانيم ماهيتي پيدا کنيم که خدا «تبارک» با ديگران در آن ماهيت، مشارک باشد والا آن ماهيت، ماهيت نوعيه مي شود و خدا «تبارک» فردي از نوعي مي شود و فردِ ديگرِ همان نوع، مماثل خدا «تبارک» مي شود در حالي که خدا «تبارک» مثل ندارد چون دو فرد از يک نوع با هم مماثلند.
بله اگر دو چيز، مصداق براي يک مفهوم باشند آنها را مماثل نمي گوييم ولي دو فرد يک ماهيت را مماثل مي گوييم. لفظ «شيئيت» که بر خدا «تبارک» و موجودات صادق مي شود مفهوم است و اشکال ندارد.
سوال: آيا تتالي بين مادي و مجردي که غير از خدا «تبارک» است وجود دارد؟ مثلا در جوهريت بگوييم که هم عقل و هم انسان جوهرند آيا مي توان گفت انسان، تالي عقل است در وجود.
جواب: ظاهراً ايرادي ندارد. مثلا گفته مي شود که عالم مثال، تالي عالم عقل است و عالم ماده، هم تالي عالم مثال است در اينجا، تتالي را در عوالم درست کرديم در حالي که عالم عقل، مجرد است و عالم مثال آن تجرد را ندارد. اينها را در تحت عنوان جامعي مثل «وجود امکاني» مي بريم و منظورمان از «تالي»، «معلول بودن» باشد.
اما اگر تتالي را توسعه دهيم به طوري که شامل علت و معلول هم بشود مي توان گفت اين موجودات، تالي آن موجودات هستند يعني اين موجودات معلول آن موجودات هستند. ولي ظاهراً تتالي در جايي که علت و معلول باشد گفته نمي شود اگر هم گفته شود با توسعه دادن در مفهوم تتالي گفته مي شود.
پس با اين توضيحات معلوم شد که بين واجب و ممکن بلکه حتي بين مجرد و مادي اگرچه هر دو ممکن باشند تتالي جاري نيست.
البته اگر جسمي با جسم ديگر مماس باشد علاوه بر تماس، تتالي هم دارند در جايي که تماس صدق کند تتالي هم صدق مي کند در حالي که تماس بين مجرد و مادي صدق نمي کند. تتالي در جايي صدق مي کند که تماس بتواند صدق کند و تماس بين مجرد و مادي صدق نمي کند.
سوال: مراد از جنس در تعريف تتالي چيست؟ اينکه گفتيم بين دو شي متتالي، از جنس خودشان فاصله نشود. آيا مراد از اين جنس، جنس منطقي است يا عرفي است؟
جواب: اگر مراد از اين جنس، جنس منطقي باشد مي گوييم جنس دو بيت، جسم است که هوا بين آنها فاصله است و هوا هم جسم است پس بين دو بيت، از جنس بيت که همان هوا است فاصله شده چون هوا هم جسم است لذا نمي توان آن بيت را تالي اين بيت قرار داد. بايد گفت هوا تالي بيت اول است و بيت دوم تالي هوا است. پس نمي تواند مراد از جنس، جنس منطقي باشد بلکه بايد مراد از جنس، جنس عرفي باشد يعني از نوعشان نبايد چيزي باشد. يعني بين اين دو بيت، چيزي از نوع بيت وجود ندارد چون هوا از نوع بيت نيست.
سوال: در عبارت مصنف آمده بود که «اگر دو امر مختلف را جامع ذاتي جمع کرد مي توانيم آن دو امر مختلف را تالي يکديگر بدانيم» مثلا انسان با حجر را ملاحظه مي کنيم نمي توانيم بگوييم انسان، تالي حجر است مگر اينکه جامعي بين اين دو درست کنيم (گاهي اين جامع، ذاتي است و گاهي ذاتي نيست) مثلا جسميت را لحاظ کنيم و بگوييم انسان با حجر در جسميت تتالي دارند. در اينصورت اشکال وارد مي شود که بين انسان و حجر، هوا هم فاصله است که آن هم جسم است. چگونه مي توانيد بگوييد انسان تالي حجر است چطور اين واسطه را به حساب نياورديد.
جواب: از بياناتي که گفتيم معلوم مي شود که مي توانيم اينطور بگوييم به شرطي که تتالي را اعم از تماس بدانيم (که بحث اين را بعداً مي گوييم) مي توانيم بگوييم هوا تالي انسان است و حجر هم تالي هوا است و در جسميت مشترکند. در اينصورت، حجر را تالي انسان قرار نمي دهيم مگر اينکه جامع را چيز ديگري بگيريم مثلا جامع را «فشردگي» بگيريم که هوا فشرده نيست بلکه لطيف است لذا انسان تالي حجر است از نظر فشردگي. اما اگر تماس را مزاحم تتالي بدانيم هوا را تالي قرار نمي دهيم بلکه حجر را تالي انسان قرار مي دهيم.
سوال: تتالي آنات چگونه گفته مي شود؟
جواب: تشافع آنات و تتالي آنات هر دو گفته مي شود.
تشافع آنات يعني دو «آن» کنار هم بچسبند که اين را تشافع و جفت شدن مي گويند. اين، غير از تتالي است. اين را بعداً بحث مي کنيم که با تماس هم سازگار است.
اما تتالي چگونه در آنات ممکن است؟ مي توان تتالي در آنات را اينگونه تصوير کنيد که «آن»ي هست و بعد از «آن»، زماني وجود دارد و بعد از زمان، دوباره «آن» هست. در اينجا مي گوييم «آنِ» دوم، تالي «آنِ» اول است. اين، صحيح است و وجود خارجي هم دارد. چون يک جايي از زمان را در فرض خودتان قطع مي کنيد که «آن»ي را در ابتدا ي آن و «آن»ي را در انتهاي آن قطعه ملاحظه مي کنيد اين «آنِ» انتها، تالي «آنِ» ابتدا است و در وسط اين دو «آن» زمان وجود دارد که از جنس «آن» نيست.
اما اينکه مي گويند تتالي آنات محال است به چه معني مي باشد؟ به اين معني است که دو «آن» کنار هم بيايد. معلوم مي شود که تتالي آنات، تصور مي شود ولي واقعيت ندارد. همين که تصور مي شود معلوم مي گردد که اطلاق تتالي در اينجا صحيح است با اينکه يک «آن» به «آنِ» ديگر چسبيده است. (اطلاق تشافع هم مي توان کرد) اما چگونه تتالي آنات شد، در حالي که بين اين دو «آن» اصلا فاصله نشده است. نه از جنس خودشان و نه از غير جنسشان.
عبارت مصنف، جواب اين سوال را مي دهد چون مي فرمايد «شيئي از جنس آن دو چيز، بين آنها نباشد» اين عبارت، مرکب است يعني هم بيان مي کند که شيئي بين آنها نباشد هم بيان مي کند از جنسشان نباشد. حالا اگر شيئي بين آنها بود و از جنسشان بود تتالي نيست و اگر شيئي بين آنها بود و از جنسشان نبود تتالي هست. و اگر اصلا شيئي بين آنها نبود باز هم تتالي هست.
آنچه را که مصنف، مزاحم تتالي مي بيند اين است که «شيئي از جنسشان بين آنها باشد». در بين دو «آن» که به هم مي چسبند اصلا شيئي نيست پس تتالي صدق مي کند. اگر «آن» اول با «آن» سوم را بسنجي، بين اين دو، شيئي وجود دارد که از جنس اين دو «آن» است و لذا بين «آن» اول و «آن» سوم تتالي نيست. اما اگر «آن» اول و «آن» دوم را بسنجي که بين آنها زمان است بين «آن» اول و «آن» دوم شيئي است ولي از جنس اين دو نيست باز هم تتالي وجود دارد.
پس تتالي اعم از تماس مي شود. دو جسمي که به هم چسبيدند مي توان گفت دومي مماس اولي است و همينطور مي توان گفت که دومي تالي اولي است.
پس آنچه براي مصنف مهم است اينکه «فاصله اي از جنس آن دو نباشد» اگر فاصله نباشد (چه اصلا فاصله نباشد چه فاصله باشد ولي از جنس آن دو نباشد) تتالي حاصل است.
بعضي از افراد پيشنهاد کردند براي اينکه اين مفهومي که بيان کرديم فهميده شود خوب است عبارت مصنف را عوض کنيم. عبارت مصنف اين بود «ليس بين اولهما و ثانيهما شيء من جنسهما». اينطور عوض کنيم «کان بينهما شي من غير جنسهما». با توضيحي که گفتيم کلام مصنف، اين معني را مي رساند ولي کلام، کلام ابن سينايي است و تا مي تواند مطلب را سخت مي آورد. البته اين عبارت جديد، صورتي را که بين دو شي تماس باشد شامل نمي شود.
نکته: در سطر 12 صفحه 178 اينچنين گفتيم که انسان و فرس و جبل و شجر را رديف مي کنيم و اينها را به عنوان اشخاص منتصبه لحاظ مي کنيم که فرس، تالي اين سه تا مي شود ما اينها را در توجيه اولي که در جلسه قبل کرديم دو به دو تالي گرفتيم و گفتيم فرس، تالي انسان شد. جبل، تالي فرس شد و شجر، تالي فرس شد. پيشنهاد شد که چه اشکال دارد فرس را يک شي حساب کنيم و آن سه تا را با هم يک شي ديگر حساب کنيم و بگوييم اين دو تا با هم تتالي دارند. به اينصورت که منتصب به معناي ايستاده است و فرس، ايستاده نيست و حالت افقي دارد ولي آن سه تاي ديگر حالت عمودي دارند (ما منتصبه را به معناي قائمه گرفتيم که ايستادن مراد باشد نه به معناي صاف ايستاده باشد تا فرس را شامل نشود).
مي گوييم اين تفسير صحيح نيست چون اگر جامع را اشخاص منتصبه بگيريم بايد فرس هم در اين جامع داخل شود اگر منتصبه را به معنايي که گفته شد بگيريم فرس، داخل اين 4 تا نمي شود و طرف تتالي قرار نمي گيرد براي اينکه فرس بتواند طرف تتالي قرار بگيرد بايد کاري کنيم که عنوان منتصبه شامل او هم بشود پس بايد منتصبه را همانطور که ابتدا معني کرديم معني کنيم نه آن طور که پيشنهاد شده بود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo